« معاون وزیر خارجه رژیم: اگر لازم باشد ۱۰۰هزار نفر اعدام می کنیم | Main | اشغال سفارت آمریکا(لطفا ویدها را ببینید)ر »

شعر سیاسی از رضا مرز بان در بیان دو سال اول انقلاب

شعر سیاسی

                                               رضا مرزبان

 

1

روشنفکران ِ شرق میانه!

این گُل سیاه را، در ایران

"ناتو" به شما هدیه کرد

در فصلی که،

- از این خاک –

هر گیاه خودرو، سرخ می­رویید

درخت­ها ارغوانی بودند

و

"برگ­ها بی خود قرمز" نشده بودند

2

این گُل ِ سیاه را

"ناتو" دسته کرد

تا فصل سرخ را

در سرزمین گُل­های سرخ، روزهای سرخ، راه­های سرخ و خاک­های سرخ به آخر رساند

3

چه درخشان بود آن روزها

که آسمان سرشتی دوگانه داشت

فصلی که: در پایین،

پی پولادین ِ حصارها ذوب می­شد

خشم خوشه می­بست

و کین ، می­شکفت

دست­ها  به هم می­پیوست

و شکوه­های در گلو مانده

توفان ِ فریاد شده بود

خروشان

همانند ِ کارون، در بهار،

و در بالا،

بیم در رگ­ها می­دوید،

خون، یخ می­زد،

نبض می­افسرد

"اِرکاندیشن" ها خاموش بود

"لوستر"ها و چلچراغ­ها، خاموش

آشپزخانه­ها خاموش،

زمین سرب و شکننده 

زیر پاها

و زیر طایر اتومبیل­ها، خالی

و هوای برف آجین،

زیر بال ِ هواپیماها،

و گِردِ پروانۀ هلی­کوپترها،

                            جامد.

4

فصل سرخ ایران

- بر فراز چاه­های نفت

در بندرها و باراندازها

و امتداد راه­های باز خاورمیانه

و دهلیز آبی خلیج فارس-

جهان­خواران،

سوداگران ِ مرگ، 

و تسخیرکنندگان سرمایه را

ناگهان به­وحشت انداخت.

5

بیروت که سقوط کرد

ارباب­ها

کندوها را جا به جا کردند

سهم تهران، از کندوها، کم نبود

و حالا،

انقلاب، در تهران می­شکفت

آسمان­خراش­ها

انبارهای مهمات

شبکه­های ارتباط بین­المللی

کارتل­ها

تراست­ها

بانک­ها

و بیمه­ها

شبکه رنگین مونتاژ

کمپرادور

- این کرم ابریشم تنومند شدۀ داخلی-

در حلقۀ آتش بودند 

و شاه،

- ژاندارم "ناتو" در منطقه-

با "ساواک"

و قوای پنجگانه­اش

و زرّادخانه­اش

و میلیاردها دلار سلاح مدرن

و کاباره­ها

و کازینوها

و ویترین حکومتش:

پارلمان

دولت

"منشور انقلاب"

حزب فراگیر

و مطبوعات

نتوانسته بود آتش را مهار کند.

انقلاب زبانه می­کشید.

6

چهار ارباب غرب

کنفرانس کردند

- در گوادولوپ –

ارباب ِ مزارع پسته شام

و اربابان مصرف نفت خام

ایران، بر سر آتش بود

جای طلا

از چاه­های نفت

باروت فوران می­زد

و ...

"پاشنه آهنین" ذوب شده بود

در انقلاب ایران

سرنوشت ِ منطقه بود

                        که گره می­خورد

اربابان، باید تصمیم می­گرفتند

شاه،

این عروسک ِ مومی نمایشگاه مادام "توسو"

دیگر تحمّل ناپذیر شده بود

حتّا برای حامیانش.

7

دلقک­های سیاست

سرمایه­داران نماینده انحصارها

بانک­داران

و پادوهای آنها

- جناب وزیر

- آقای معاون

... نوکرهای رنگارنگ درباری

- که ننگ نوکری را برای چنین روزی ذخیره کرده بودند-

 هنوز یقین داشتند:

- اربابان جانب شاه را رها نمی­کنند.

اما

- بی­اعتنا به یقین آنها-

ضیافت چهار ارباب

تصمیم گرفت.

8

دو هفته بعد

اصول مبهم قطع­نامه ضیافت

در صفحه آخر "کیهان" چاپ شد

"- غرب مصمم است

در جنوب آسیا

زنجیرۀ نظامی خود را

- از بنگلادش تا افغانستان-

با قاطعیت حفظ کند

و یک وجب عقب ننشیند

حتّا به بهای جنگ!"

و خوش­باوران ِ وابسته،

این را هم به فال نیک گرفتند.

9

سنّتی است قدیم:

دریا که توفانی است

دریانوردان قربانی می­کنند،

در ایران هم،

توفان آغاز شده بود

اربابان همداستان شدند

و شاه را به "مذبح" فرستادند

اما...

گویا کمی دیر شده بود.

10

"هویزر" که به تهران آمد

شاه خبر نشد

مفلوکِ پیر

حتّا شاه قصرهای سلطنتی هم نبود!

سه روز طول کشید تا به او گفتند:

- معاون فرماندهی "ناتو" در تهران است

و با سران ارتش ِ آریامهری، مشورت می­کند

این را بعدها خودش اعتراف کرد.

11

ستاره پر کشید

شاه باید برود

چه کسی این خبر را به او خواهد داد؟

"دربار" هنوز دست و پا می­زد

در منجلاب سازش با آنها که وقتی آدم بودند

و آتش زبانه می­کشید

حالا، در سربازخانه­ها

و ناگهان،

تنهایی، شاه را فرو خورد.

12

"رُم" که می­سوخت

امپراتور

از ارتفاع ِ قصر       

شعله­ها را نظاره می­کرد

و می­خندید:

- آیا دوزخ خدایان نیز چنین زیباست؟

و آنجا هم    

بین محکومان، این اندازه آشوب و غوغاست؟  

زنان که می­سوزند

کودکان که می­سوزند

و مردان که می­سوزند

و غریو آنها

که با شعله­ها، به آسمان برمی­خیزد

شب هنگام

"رُم" چه با شکوه می­سوزد

مثل کشتی که در دریا

چنین بود شوخی ِ شوم امپراتور

با "رُم"

بسان یک دوزخ

13

تهران که می­سوخت

در آن غروب تنگ و سیاه

"سولیوان"

از فراز آسمان نظاره می­کرد

در هلی­کوپتری، همراه شاه

- فرستادۀ خدایان! –

شاه، چه حالی داشت؟     

خودباختگی ِ یک دیوانه!

به یقین نمی­خندید،

گریه هم نمی­کرد،

آنجا،

"سولیوان" دستور داد:

- شاه! از ایران برو!

این تهران است که می­سوزد

تو،

دیگر از خاموش کردن ِ آن عاجزی!

رفتن،

شاید راهی برای بازگشت باشد

برو!

و شاه، تسلیم شد

با رنگ پریده! 

14

چه ابله مردی بود شاه

که باور کرده بود

بعد از مطَلّقه کردن ِ قدرت

می­توان آن را با "مُحلّل" پس گرفت  

و از محللّی پس گرفت که،

- به شوق این خدمت –

از گور هزار ساله برخاسته است.

و چه ابله مردی است، محلّل

که باور کرده است

مهلت ِ زفاف او،

بیش از حجله رفتن یک محلّل است.

15

امپریالیسم

غول بی شکلی است

با هزاران سر

و هزاران بازو

که با هر سر

هزاران دهان دارد

و با هر بازو

هزاران دست

هر دهان، انباشته از دندان­های تمساح

و هر دست منتهی به چنگال­های شیطان

و این هزاران هزار، با هم طلب می­کنند.

16

بعد از 28 مرداد

شاه

خود را – با هزار رشته –

                        به امپریالیسم بست

تا روز حادثه،

با هزار پیوند

به امپریالیسم متّصل باشد

و روز ِ حادثه  

امپریالیسم،

ایران را چسبید

با هزار دست

و شاه را،

به سقوط رها کرد.

17

کبوتران که بال می­کشند

از کبوترباز غافلند

آنها سرخوش از صفیر بال­ها، در زلال هوا

رهایی را پرواز می­کنند

انقلاب – در ایران –

سرشار از شور رهایی

آزادی را فریاد می­کشید

و کسی باور نمی­کرد

                   آن سوی رهایی

                                      دامی تازه باشد.

18

توده، 

دیرباور است،

اما بُت پرست

همین که بُتی ساخته شد،

پایش می­نشیند

تا کی بت­شکنی پیدا شود

و باز، بتی تازه ...

و امپریالیسم این را می­داند.

19

شاه که رفت

خلاء آشکار شد

پس از تاریکی ممتد،

تابش خیره کنندۀ خورشید ِ

آزادی! آزادی!

شاه،

یگانه دشمن خلق نبود،

او،

مباشری حقیر بود

و نبرد تازه آغاز می­شد

امپریالیسم ِ فریب­کار

باز پیش­دستی کرد

چونان انقلاب ِ مشروطه

کودتای حوت

شهریور 20

بهمن 27 و مرداد 32

و حکومت را

- که روزی به شاه داده بود –

از او گرفت

و به امام سپرد  

عمّامه،

جای سردوشی،

نعلین،

جای چکمه،

سنّت، جای دولت،

شلاق،

جای باتوم

و قدرت

از این دست به آن دست

سکه همان بود

فقط پشت و رو می­شد

و انبوه روشنفکران

کوچک و بزرگ

چپ و راست و میانه

وابسته و مستقل و متعهد

غافل از آنچه پشت پرده می­گذشت

برای کشیدن به روی هم

تیغ­ها را تیز می­کردند

و باز

خلاء چه با شکوه بود!

20

قانونمندی ِ تاریخ است

که هرگز

ارتجاع

آزادی را برنتابد

و سنّت، دانش را

همچنان­که: آب آتش را

با این بینش

"ناتو" در ایران

قدرت را به سنّت سپرد

- در خفا

- در پستوها

- پشت درهای بسته

و ارتجاع را، بر انقلاب جاری ساخت

همچون رشتۀ سیاه ِ شب

بر خط ِ سپید روز

21

"خمینی" را

مردم

نشناخته برگزیدند

او، با شاه دشمن بود

و از آزادی سخن می­گفت

اما ...

"خمینی" در پاریس دیگر شد

و در تهران

باز هم دیگر

علاءالدین در چراغ دمیده بود

و امام، برمی­خاست

از میان دود و آتش!

22

قیام را

زحمتکشان کردند

در تبریز، آبادان، تهران.

اعتصاب را،

کارگران و روشنفکران.

دانشگاه،

مشعل سرخ مبارزه بود،

مردم را،

اعتصاب مطبوعات برانگیخت

و مهار حکومت را

- در میان ناباوری­ها-

آخوند به دست گرفت

این­گونه، سکّه پشت و رو شد. 

23

برای کشف مناسب­ترین چهره

در نقش بهترین مهره

کارگاه امپریالیسم،

استادی است ماهر.

عبث نبود،

که ارباب جانسون

                   در بیابان­های پاکستان

                                      مرد ِ شترچران را کشف کرد.

و با او در واشنگتن به ضیافت نشست.

و چنین شد

که بار دوم – "هویزر" به تهران آمد.

و،

که "هویزر"

با آیت الله بهشتی و بازرگان

در صاحبقرانیه خلوت کرد.

روزهایی که:

مردم فریاد می­کشیدند:

- ژنرال هویزر در تهران چکار می­کند؟

و کسی به آنها جواب نمی­داد.

آبها، در زیر جاری بود

و این ساز

بعدها باید صدا می­کرد

در ترانۀ اعتراف ژنرال­های شاه

در دادگاه:

"هویزر، دو شماره تلفن به ما داد!"

24

"گارد"

اگر خامی نکرده بود،

انقلاب نمی­شکفت،

امّا

خامی کرد

و خلق جوشید

باریکاد در خیابان­ها

جنگ، سقوط ِ "گارد جاویدان"  

و کلانتری­ها

و سربازخانه­ها

و ستاد ِ بزرگ ارتشتاران، و زندان­ها

و سقوط ِ "ساواک".

25

در این هنگامه

- که ارتش، با آتش در برابر ما بود –

صدایی، خلق را به آرامش می­خواند:

- ارتش برادر ِ ماست!

این صدا،

هنوز بوی آشنا می­داد

در آن ارتفاع،

که باور می­کرد،

دشمن ِ شاه

دشمن ِ خلق شود؟

امام،

دشمن آزادی مردم

"ولایت فقیه"

حقوق مسجّل انسانی را، لگدکوب کند؟

حاکم ِ شرع

قانون را،

آخوند،

دانشگاه را،

طلبۀ قم،

گلوی مطبوعات را بفشارد؟

چماق به دست و پاسدار

جمعیت­ها را بتاراند؟

در خیابان­ها، روی زن­ها اسید بپاشند؟

زن را سنگسار کنند؟

مرد را شلاق ِ "تعزیز" بزنند؟

و "تفتیش عقاید"

"تکلیف شرعی" باشد؟!

26

تاریخ می­گوید:

انقلاب عریان است

با دست­هایش،

و با اندیشه­ها وپویه­هایش

پنهان­کاری

و "مصلحت"­اندیشی

- در اوج انقلاب –

نشان سازشکاری است  

پرده­پوشی،

سرشت ِ ضد انقلاب

و فریب­کاری و سرکوب

خصلت ِ ارتجاع

دروغ­گویان و خائنانند که از آشکار شدن بیمناکند.

و،

دشمنان ِ خلقند

که خود را پنهان می­کنند

و این­همه،

در آغاز اتفاق افتاد.

شورای انقلاب را

کسی نمی­شناخت

و قدرت­های تصمیم گیرنده را

دسته­های فشار

و گروه­های خلق­الساعه را هم.

27

سرکوب ِ مطبوعات

چه زود آغاز شد

روزنامه­نویسان

نخستین قربانیان ارتجاع بودند،

چون افشا می­کردند

طوطیان پرگو

در آستانۀ باغ ِ جادو

و تا آنها بودند،

سرکوب خلق­ها

و تفتیش ِ عقاید

رسوا می­شد.

"تفتیش" را از آنها شروع کردند

امام، هنوز خط نداشت

که بندگی، بر مطبوعات چیره شد

موضعتان را تعیین کنید!

و موضع ِ آخرین آنها گورستان بود

با سکوت ابدی!

باغ جادو،

طوطی دست­آموز می­خواست.

28

کارون

         آیا روزی دهان خواهد گشود؟

- برای افشای راز –

یا شط خونی را که در آن جاری کردند  

- جاودانه –

در اقیانوس مدفون ساخته است

و نخلستان­ها،

آیا خونی را

که جای آب نوشیدند،

- از خوشه­های خرما –

سوگوارانه خواهند چکاند؟ 

یا رازدارانه،

در اعماق خاک پنهان می­کنند؟!

این خلق خوزستان بود

که " دژخیم مدنی"

در خدمت نفت­خواران

                       و امام

به هنگ‑های کشتار می­سپرد

و پاسداران

- حرامیان ِ عصر جاهلّیت –

به کارون می­ریختند

29

در کردستان

و ترکمن صحرا

خلق چه می­خواست

جز محو "استملاک ِ شاهنشاهی"؟

و پاسخ چه بود؟

خمپاره،

بمب ِ آتش­زا

رگبار مسلسل­ها،

بمباردمان توپخانه، و کشتار مذهبی!

"اربابان ِ" زمین

به برکت "استملاک ِ آخوندی"

"انقلابی" شدند

و مزدوران ِ آنها،

- به یاری پاسداران

و حمایت ارتش -    

روستاها را آتش زدند،

سر بریدند،

شکم دریدند،

برای قتل عام

- در سرزمین بابک –

حاکم شرع، فتوا داد  

چنان­که خلیفۀ عباسی!

و در بلوچستان

                    این کابوس تکرار شد.

چه شکیبا هستند، کوهستان­ها و صحراهای خاموش.

30

خدا

    سایه ندارد

"الله"،

     حکومت

شیخ و شاه

هزاران سال دروغ گفتند

و خلق،

- در ناباوری –

             هزاران سال باور کرد.   

31

امپریالیسم سراپا مکر

خلق ما را

در طلسم " نبردی مشکوک" رها ساخت.

آخوند:

این تازیانۀ چرکین ِ دست ِ قدرت

                            در سرکوب زحمتکشان

آزادی­خواه و " ضد امپریالیسم" شد!

- چنان­که شاه بود –

عبادت ِ گربه!

و روشنفکران به ریش گرفتند!

- چاقو که می­خواهد دسته­اش را ببرّد! –

"ولایت فقیه"  

(منشور خلافت ملا)

در " حاکم شرع"

و " رسالت مسجد"

تبلور یافت

"قانون" منسوخ گشت

و اختلاف طبقاتی را

شیخ زیر ردا پنهان ساخت

استثمار

         رنگ شرعی گرفت

در شهر

         اعتراض کارگران، در گلو ماند.

مبارزۀ ستم­کشان – با ستمگران –

لگدکوب ِ تفتیش عقاید شد

دانش،

         برچسب غربی خورد

"صدا" و "سیما"

به خدمت پخش ِ "دعای کمیل" درآمد

آتش در کتاب­خانه­ها افتاد

در ده:

"رعیتی" پشتوانه یافت،

دهقان شریک پیدا کرد

و باز

در شیپورها دمیدند

و طبل­ها خروشید:

- مرگ بر غرب و شرق

                   بر امپریالیسم و صهیونیسم و کمونیسم

                                                        بر وابستگی!

                                                                  بر آمریکا!

32

این خیانت را

تاریخ

به دودمان پهلوی نمی­بخشد 

که بین مردم، و انقلاب مشروطه،

دیواری کشید،

                   به ضخامت 2500 سال

تا

- پشت آن –

شیخ فضل­الله " مفسد فی­الارض" تطهیر شود.

و حاکم شرع

- جلاد باغشاه –

از یادها برود  

و مردم ندانند

شاه را چگونه باید کُشت

اجنبی را چگونه باید راند

آزادی و حاکمیت را

                   چگونه باید برقرار کرد

و آخوند را چرا باید مهار کرد؟

32

در طلب قانون و عدالت­خانه بود

که میرزا رضای کرمانی

         آتش سیگارش را،

                   در قلب "شاه کج­کلاه" خاموش کرد

و انقلاب

         شعله­ور شد

34

آن زمان

         در ناف هر محله

                   حاکم شرعی بود                            

                                 با چند محرّر   

" آقا" سوار قاطر می­شد

با کوکبه و دبدبه!

چراغ­کش

و رکابدار

- که عرق­ریزان پیشاپیش قاطر می­دوید –

و عملۀ رسوم .

محلل­ها

و شهود عدل

و مجریان احکام

و حدود

و خیل مریدان چماقدار

- و صلوات­فرست –

و در قلمرو این حکومت " مشروعه"    

قصاص جاری بود

شمع­آجین رواج داشت

فساد ِ "مشروعه" رواج داشت

و موقوفه­خواری رواج داشت

- و  صد البته –

فحشا،

               زنا،

                   و لواط

                            و شرب خُمر

                                      و تجاوز به عُنف

پایمال کردن حق یتیم

و ناحق کردن حق ضعیف

                                      رواج داشت

مردم به­جان آمدند

قانون خواستند

و عاقبت مشروطه خواستند

 

شصت سال زخم پاشنۀ آهنین

روی شقیقه­ها

و قفسۀ سینه­ها

در ایران، نسیان آورد

همه از یاد بردند،

چرا قانون می­خواستند،

عدالت­خانه می­خواستند،

مشروطۀ بی " مشروعه" می­خواستند.

35

روزی که "محمد علی­شاه" کودتا کرد

حاکم شرع،

- به­فتوای "شیخ فضل­الله" -     

مشروطه­خواهان را 

                            به جوخۀ دژخیمان ِ "لیاخوف" سپرد

و از تاریخ،

"جلاد باغشاه" لقب گرفت.

"شیخ فضل­الله"

- که به فتوای علمای نجف

                            " مفسد فی­الارض" بود - 

اکنون پیشوای حکومت مشروعه است

و جلاد باغشاه را

- که دیروز یکی بود –

تکثیر کرده­اند

صدرالاشراف

                   خلخالی و ...

معادی­خواه آدم­کش را

- قاضی،

حاکم شرع،    

حجت­الاسلام -   

به هر نام که می­خواهی بخوان

کار آنها یکی است:

شکار جمجمۀ هرچه انسان

دستگاه امام،

پشت به زمان دارد

و می­پندارد

                   زمان را به عقب می­راند.

26

آی ... سکه­اندوزان!

این آتش

         از گور شما برخاست

شما که:

                گیاه ِ روئیده در مزرعۀ امپریالیسم

شما که:

به­موازات ویلای سویس و فلات لندن و سوئیت نیویورک

و اندوخته­های کلان بانک­های غرب

و ریخت و پاش قمارخانه­های اروپا و آمریکا

از " پیش خرید" حور و قصور بهشت هم، غافل نماندید!

و با تقدیم "خمس و زکات و سهم امام و رد ِ مظالم

به قم فرصت دادید

- در جنوب لبنان –

مزرعۀ تربیت آدم­کُش ِ حرفه­ای دایر کند.

شما که :

در غرب

چشم به­راه ِ " پایان حریق"

- برای بازگشت به "خانۀ موروثی" -

روزشماری می­کنید.

37

در کرمان

                   دو زن را سنگسار کردند

آنجا،

سنّت و ارتجاع، سخت­تاز است

در شکوفائی انقلاب،

چریک جوانی را سر بریدند

و دست چریک دیگر را از بازو قطع کردند:

- جاری کردن ِ حّد شرعی

                                      به پاداش عمل ِ چریک ِ انقلابی!

در شقاوت،

حاکم شرع کرمان، تالی خلخالی است

- اگر در شکار انسان، چون او مجال ندارد

                                      در کیفیت ِ کشتار از او پیش است –

زنی در کیسه

                      دست بسته

                                   پا بسته

                                      درون گودالی ایستاده

                                                        تا کمر گچ گرفته

در کنار تلی سنگ­پاره

آنگاه: رجم!

نخستین سنگ را قاضی رها می­کند

- از چند قدمی –

بعد مسلمانان!

خون از کفن می­تراود

و ...

زن، زیر انبوه سنگ، مدفون می­ماند

حّد جاری شده است!

زن، وسوسۀ شیطان است

وجدان قاضی – از وسوسه آرام می­گیرد!

38

موج اعتراض که برخاست

" دادگاه انقلاب " کرمان

                            به خشم آمد

در تهران

                   به دادستان کل انقلاب

                                      وکالت داد:

- معترضان را فراخوانید

و به "کیفر شرعی" برسانید!

39

تا سنّت فراموش نشود

- آب از آسیاب افتاد –

حاکم شرع کرمانشاه

                            حکم سنگسار داد

و نخستین،

                   - و بزرگترین – سنگ را

                                      خود رها کرد

روزنامه­ها نوشتند:

سنگ چنان بزرگ – و ضربه چنان سنگین – بود

که سر زن شکافت

                            و مغز زن  بیرون تراوید

                                               و مردم نظاره می­کردند ...

- و لابد حاکم شرعی دیگر

                            (در رادیو )

از حقوق زن در اسلام سخن می­گفت! –

40

خانم!

آقا!

در طلوع ِ "خلافت عدل امام"

هنگام عبور از خیابان

یا ...

هنگام که در خانه نشسته­اید

دعا کنید، آری دعا کنید

                            گرفتار "کمیته" نشوید

اگر شدید، سعی کنید از رفتار ِ کمیته­چیان

                                                  خشمگین نشوید

اگر همسرتان به خشم درآمد،

مواظب باشید.

                   چند ساعت بعد

- جای دیگری –

        پاسداران او را

                                                        به میدان تیر نفرستند!

این حدیثی است که در تهران همه می­دانند

- حدیث ِ کاری که تازگی ندارد! –

41

" خدا،

دروغگویان را دوست نمی­دارد."

قرآن می­گوید.

اما دروغگویان،

- در طول تاریخ –

پیوسته خود را،

همسایۀ دیوار به دیوار خداوند،

                                      جا زده­اند.

اشغال لانۀ جاسوسی

مبارزه با امپریالیسم

و پیدا شدن خط امام،

                            رسواترین دروغ­های زمان ماست.

42

در گرماگرم انقلاب

لانۀ جاسوسی آمریکا را

چریکان، محاصره کردند

آن زمان،

               همه چیز عریان بود

و انقلاب،

                   به راستای خود می­رفت

در سفارت،

                   اسناد بود

                   آدم­ها بودند،

-          پناهندگان،

مزدوران،

         جاسوسان –

و سفارت،

دژ ِ ضد انقلاب بود

- ستاد ِ فعّال دشمن –

و چریکان،

         در اشتیاق تصرف سفارت.

ناگهان،

         پاسداران ِ دکتر یزدی پیدا شدند

                                               و یزدی آمد

و همراه ِ تفنگداران دریایی آمریکا

چریکان را به گلوله بستند

- از چند سو –

سفارت، از محاصره درآمد

و پشت دیوار سفارت،

                       " ماشاالله قصاب" کمیته ساخت

و کمیته،

         زندان و شکنجه­گاه دایر کرد

و کمین­گاه ِ ضد انقلاب شد:

مجاهد گرفتند،

چریک گرفتند،

"سعادتی" قربانی آنجاست

43

مدت­ها، از سفارت حرفی نبود

و کمیته – در بیرون –

                   جسورانه شکار می­کرد

و درون سفارت

رازها جریان داشت

سه ماه به "اشغال جاسوس­خانه"

سفارت جنبید:

دو پل کشیده شد

- از سفارت به مهرآباد،

- از مهرآباد به سفارت

تریلرها، در رفت و آمد

هر تریلر، در حمایت چهار پاسدار ِ مسلح،

بار تریلرها،

         اسناد انبوه سفارت

در پایان کار:

یکی از چهار پیمان­کار

                   110 هزار تومان داشت

یعنی اجرت 74 تریلر بار!

انبارهای خواربار سفارت را – در شهر

به پاداش حسن انجام کار

به پیمان­کاران هدیه کردند!

سفارت،

         با خادمانش تودیع می­کرد!

44

بعدها بود، که توفان برخاست

لانۀ جاسوسی را

- و اول، ماشاالله قصاب را –

با نمایش " الله اکبر" گرفتند

و از امام، به آنجا خطی کشیدند

- حالا امام، خط پیدا کرده بود –

جوانکان خط امام،

                   هرچه باید گفت،

                                      گفتند

و هرچه باید نشان داد،

                        نشان دادند

نمایش،

با خشمی سیل­­آسا  - آغاز شد

"دوستان" سفارت، جا خوردند

پاره­ای،

         آسیمه­سر از تهران رفتند

و در پاریس،

            نگران ِ سرنوشت ماندند

اما،

از " جاسوس­خانه" رازی بیرون نیفتاد

- مگر پاره­ای حساب­ها "تسویه شد"

و "لیبرال­ها را

                   چند سنگر از قدرت عقب راند.

فریب­کاری، در چشم­اندازی نو، جاری گشت:

به خلق­های ایران،

                   برچسب "امپریالیسم" زدند

و یاران،

         "چای ضد امپریالیستی" دَم کردند!

45

شگفتا!

ارتجاع، خاربتۀ مزرعۀ امپریالیسم،

تازیانه کش، از انقلاب پیش افتاده بود

و هرچه اختناق را شدت می­بخشید

روشنفکران، از هر دسته

ناباورانه، می­پذیرفتند"

- استثنائاً

ارتجاع ایران، "ضد امپریالیست" است

همان­ها که:

ماه­ها بعد

- هنگام تعطیل قهرآمیز دانشگاه­ها

و تسخیر خونین شبانه

و ویرانگری دژهای بینش انقلاب

و روان کردن جوی خون

- آنچه حتّا شاه نکرد –

باز پذیرفتند

- ارتجاع انقلاب فرهنگی کرد!

46

نماز جمعه

و دعای کمیل در فضای دانشگاه

- که آغاز هجوم بود –

اکنون به حضور "حوزۀ علمیۀ قم"

                               در رهبری دانشگاه کشیده است!

دبیر و استاد و آموزگار را

هزار هزار

از مدارس و دانشکده­ها رانده­اند.

و تفتیش عقیده،

تا مرز قدرت مطلق حزب معلوم، پیش آمده است.

"انقلاب فرهنگی " ارتجاع

حلقه را باز هم تنگ­تر خواهد کرد.

47

چند گاهی است

مباشران ِ حکومت "الله"

قصرها و حواری بهشت را

- برای حمایت محرومان –

در مسجد و کمیته و سربازخانه

به حراج گذاشته­اند.

هر قصر

- با فوجی از حوری و قلمان –

به بهای سر ِ یک مخالف ِ "خط امام"!

و کیست که به اندازۀ شیخ،

                            و جاهل محله، طالب "غلمان" باشد!

این­سان

         دست­آوردهای انقلاب

                               یک­یک به تاراج می­رود!

48

زنی را،

اگر باید سنگسار کرد،

"فلسفی" واعظ ، آن زن است

نامردی که،

         در زمان "پدر"

                   بین تهران و اصفهان،

                                      دلال "سکس" بود

                                                        و از عملۀ عیش اهل طرب

و در زمان "پسر"

واعظ شهر،

         و جرثومۀ کینه به آزادگان

او بود که پرچم وعظ 28 مرداد را به دست داشت

در کنار سرلشگر "زاهدی"

و او بود، که از "سایۀ خدا" سخن می­گفت

و شاه ِ اسلام پناه

                   - یعنی محمد رضا –

و او بود،

         که بین "سعدآباد" و "فیضیه"ِ وقت

                                               رفت و آمد می­کرد

تا مباح بودن خون انقلابی­ها را فتوا بگیرد

- آنچه امروز شاه­کلام "امام" است –

و او بود که:

         با بهبهانی بود،

                        با تیمور بختیار بود

                                      و با کاشانی بود.

و امروز، باز اوست که

                   مهار "روحانیّت مبارز" را می­کشد.

و شبکۀ شقاوت گسترده در مساجد را، اداره می­کند.

در اوج خفقان و هجوم

پشت سر "امام" می­ایستد

یا به رسالت آستان­ها می­رود

- و به فرمان "امام" –

فتوای خون فدایی و مجاهد را می­رساند

و می­دانیم که او تنها نیست

49

"حسن" گفته بود:

یک روز "پاکروان" او را خواست

و دسته­ای گزارش پیش او گذاشت:

"- شما کارمندان دولت چکار می­کنید؟

این را "قطب­زاده" از آمریکا فرستاده

یاد بگیر!"

 

"حسن" آن زمان اتاشه مطبوعاتی، در کویت بود

و "صادق"

- به قول خودش –

در خارج تخصص "ضد رژیم" می­دید!

50

یزدی را،

"لوس آنجلس تایمز" افشا کرد:

- تبعه است،

در محلۀ یهودی­ها خانه دارد،

دختر و همسرش آنجایند،

و دختر باور نمی­کند که پدر، در ایران انقلابی است،

و انقلابی­ها، در آمریکا،

از او فقط "مجلس تجوید قرآن" به یاد دارند!

51

بهشتی

و باهنر

حاکم شرع و مشاور مذهبی خانم پارسا

و شریک جرم آموزشی رژیم شاه:

بهشتی، سال­ها نمایندۀ مذهبی رژیم، در آلمان!

و بهشتی و مفتح،

در ارتباط مالی کلان،

با ساواک در تهران،

و بهشتی،

مصاحب ِ ژنرال هویزر

در خلوت صاحبقرانیه

و رفسنجانی

- کوسج ِ ضد چپ

بساز و بفروش خیابان دولت

در قلهک ِ شمیران

مالک "باغات پسته"

در رفسنجان

"فدایی ِ اسلام ِ" نادم فروردین 55

و دعاگوی سلطان!

و ریشوی سیاه­دلی، به نام چمران

و عباس آقا "ابو شریف"

و باقی ... و باقی ...

52

" شورای انقلاب"

از این­ها انباشته بود

و دولت ِ موقت،

و سپاه پاسداران

و فرماندهی سیاسی و نظامی!

و اکنون،

این­ها صلا می­دهند:

- به پیش!

(لابد با "دعای کمیل" و "ولایت فقیه"

برای تصرف 17 شهر قفقاز!،

و آنسوتر،

         به­سوی فتح آسیای مرکزی)

زیر پرچم "امام"!

53

اما، "امام"!

بُت خارای بداوت!

که روزگاری، بت­شکن شده بود،

یار ِ غار "بهلول"

در حجرۀ مدرسۀ قم،

متهم به فسق و فجور،

در اوان ِ تحصیل درس ِ "خارج"

مجسمۀ قساوت شیخ فضل­الله نوری

و دستیار سید ابوالقاسم کاشانی،

                                      در 28 مرداد

فاتح رعب­انگیز "فیضیه"

هم­پیمان بختیار و بهبهانی

در 15 خرداد 42

کهنه­کاری است تمام عیار

در فریب،

         سیاست،

                   قبضه کردن ِ اقتدار

و بگذار

کتاب "آبی" چند سال دیگر افشا کند،

سیّد، در پشت پرده، دست در کدامین سفره داشت!

54

کاش ژنرال "هویزر" می­گفت:

در خلوت صاحبقرانیه

                   - آن هفتۀ انتظار –

زمام قدرت ِ رها شده را

به کدامین دست داد؟

و در کمین آن دست

کدامین بی­چهره را

                   بر بازوی قدرت

                               به نظاره داد؟

و اکنون، - در مقّر اروپایی خود –

چشم به­راه ِ کدامین چابک­سوار،

                                از کدامین سلاله و تبار است؟!

55

ارتجاع باید

با کتاب دعا

و خلافت "امام"،

                   انقلاب را مهار کند

- "ناتو" چنین خواسته است –

و هرجا انحراف پیش آید،

یا انکسار،

کودتا،

کودتا، از درون ارتجاع!

چنین است راز ِ این هالۀ فریب

                            که انقلاب را پوشانده است.

56

قرنی است

امپریالیسم آگاه است:

- در شرق میانه –

ایران،

         دروازۀ انقلاب است

توفان

از این سو برمی­خیزد

- چونان­که آفتاب –

و سرانجام

         در جنوب خلیج

                      خیل شیوخ و امیران ِ حافظ نفت را

                                                           می­روبد

و به دریای سرخ می­ریزد

57

در ایران،

انقلاب بود

از اعماق برخاسته بود

پرچمی سرخ داشت

از خون کارگران

و روشنفکران.

ارتجاع،

         با انقلاب آمیخت

این پرچم، دیگر سرخ نیست

علامت خلافت ملاست

نیرنگ امپریالیسم – در نیمه راه انقلاب

اما ...

روشنفکران ِ خاورمیانه!

در ایران،

         خاکستر داغ است

پرچم ِ سرخ هنوز برپاست.

آتش،

         خاموش نگشته است

کارگران بیدارند

و روشنفکران هشیار

                   عرصۀ مبارزه پیداست ...

                                                        14 تا 20 تیر 1359

Posted on Sunday, November 7, 2010 at 12:31AM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment

PrintView Printer Friendly Version

EmailEmail Article to Friend

Reader Comments

There are no comments for this journal entry. To create a new comment, use the form below.

PostPost a New Comment

Enter your information below to add a new comment.

My response is on my own website »
Author Email (optional):
Author URL (optional):
Post:
 
Some HTML allowed: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <code> <em> <i> <strike> <strong>