شعر سیاسی از رضا مرز بان در بیان دو سال اول انقلاب
شعر سیاسی
رضا مرزبان
1
روشنفکران ِ شرق میانه!
این گُل سیاه را، در ایران
"ناتو" به شما هدیه کرد
در فصلی که،
- از این خاک –
هر گیاه خودرو، سرخ میرویید
درختها ارغوانی بودند
و
"برگها بی خود قرمز" نشده بودند
2
این گُل ِ سیاه را
"ناتو" دسته کرد
تا فصل سرخ را
در سرزمین گُلهای سرخ، روزهای سرخ، راههای سرخ و خاکهای سرخ به آخر رساند
3
چه درخشان بود آن روزها
که آسمان سرشتی دوگانه داشت
فصلی که: در پایین،
پی پولادین ِ حصارها ذوب میشد
خشم خوشه میبست
و کین ، میشکفت
دستها به هم میپیوست
و شکوههای در گلو مانده
توفان ِ فریاد شده بود
خروشان
همانند ِ کارون، در بهار،
و در بالا،
بیم در رگها میدوید،
خون، یخ میزد،
نبض میافسرد
"اِرکاندیشن" ها خاموش بود
"لوستر"ها و چلچراغها، خاموش
آشپزخانهها خاموش،
زمین سرب و شکننده
زیر پاها
و زیر طایر اتومبیلها، خالی
و هوای برف آجین،
زیر بال ِ هواپیماها،
و گِردِ پروانۀ هلیکوپترها،
جامد.
4
فصل سرخ ایران
- بر فراز چاههای نفت
در بندرها و باراندازها
و امتداد راههای باز خاورمیانه
و دهلیز آبی خلیج فارس-
جهانخواران،
سوداگران ِ مرگ،
و تسخیرکنندگان سرمایه را
ناگهان بهوحشت انداخت.
5
بیروت که سقوط کرد
اربابها
کندوها را جا به جا کردند
سهم تهران، از کندوها، کم نبود
و حالا،
انقلاب، در تهران میشکفت
آسمانخراشها
انبارهای مهمات
شبکههای ارتباط بینالمللی
کارتلها
تراستها
بانکها
و بیمهها
شبکه رنگین مونتاژ
کمپرادور
- این کرم ابریشم تنومند شدۀ داخلی-
در حلقۀ آتش بودند
و شاه،
- ژاندارم "ناتو" در منطقه-
با "ساواک"
و قوای پنجگانهاش
و زرّادخانهاش
و میلیاردها دلار سلاح مدرن
و کابارهها
و کازینوها
و ویترین حکومتش:
پارلمان
دولت
"منشور انقلاب"
حزب فراگیر
و مطبوعات
نتوانسته بود آتش را مهار کند.
انقلاب زبانه میکشید.
6
چهار ارباب غرب
کنفرانس کردند
- در گوادولوپ –
ارباب ِ مزارع پسته شام
و اربابان مصرف نفت خام
ایران، بر سر آتش بود
جای طلا
از چاههای نفت
باروت فوران میزد
و ...
"پاشنه آهنین" ذوب شده بود
در انقلاب ایران
سرنوشت ِ منطقه بود
که گره میخورد
اربابان، باید تصمیم میگرفتند
شاه،
این عروسک ِ مومی نمایشگاه مادام "توسو"
دیگر تحمّل ناپذیر شده بود
حتّا برای حامیانش.
7
دلقکهای سیاست
سرمایهداران نماینده انحصارها
بانکداران
و پادوهای آنها
- جناب وزیر
- آقای معاون
... نوکرهای رنگارنگ درباری
- که ننگ نوکری را برای چنین روزی ذخیره کرده بودند-
هنوز یقین داشتند:
- اربابان جانب شاه را رها نمیکنند.
اما
- بیاعتنا به یقین آنها-
ضیافت چهار ارباب
تصمیم گرفت.
8
دو هفته بعد
اصول مبهم قطعنامه ضیافت
در صفحه آخر "کیهان" چاپ شد
"- غرب مصمم است
در جنوب آسیا
زنجیرۀ نظامی خود را
- از بنگلادش تا افغانستان-
با قاطعیت حفظ کند
و یک وجب عقب ننشیند
حتّا به بهای جنگ!"
و خوشباوران ِ وابسته،
این را هم به فال نیک گرفتند.
9
سنّتی است قدیم:
دریا که توفانی است
دریانوردان قربانی میکنند،
در ایران هم،
توفان آغاز شده بود
اربابان همداستان شدند
و شاه را به "مذبح" فرستادند
اما...
گویا کمی دیر شده بود.
10
"هویزر" که به تهران آمد
شاه خبر نشد
مفلوکِ پیر
حتّا شاه قصرهای سلطنتی هم نبود!
سه روز طول کشید تا به او گفتند:
- معاون فرماندهی "ناتو" در تهران است
و با سران ارتش ِ آریامهری، مشورت میکند
این را بعدها خودش اعتراف کرد.
11
ستاره پر کشید
شاه باید برود
چه کسی این خبر را به او خواهد داد؟
"دربار" هنوز دست و پا میزد
در منجلاب سازش با آنها که وقتی آدم بودند
و آتش زبانه میکشید
حالا، در سربازخانهها
و ناگهان،
تنهایی، شاه را فرو خورد.
12
"رُم" که میسوخت
امپراتور
از ارتفاع ِ قصر
شعلهها را نظاره میکرد
و میخندید:
- آیا دوزخ خدایان نیز چنین زیباست؟
و آنجا هم
بین محکومان، این اندازه آشوب و غوغاست؟
زنان که میسوزند
کودکان که میسوزند
و مردان که میسوزند
و غریو آنها
که با شعلهها، به آسمان برمیخیزد
شب هنگام
"رُم" چه با شکوه میسوزد
مثل کشتی که در دریا
چنین بود شوخی ِ شوم امپراتور
با "رُم"
بسان یک دوزخ
13
تهران که میسوخت
در آن غروب تنگ و سیاه
"سولیوان"
از فراز آسمان نظاره میکرد
در هلیکوپتری، همراه شاه
- فرستادۀ خدایان! –
شاه، چه حالی داشت؟
خودباختگی ِ یک دیوانه!
به یقین نمیخندید،
گریه هم نمیکرد،
آنجا،
"سولیوان" دستور داد:
- شاه! از ایران برو!
این تهران است که میسوزد
تو،
دیگر از خاموش کردن ِ آن عاجزی!
رفتن،
شاید راهی برای بازگشت باشد
برو!
و شاه، تسلیم شد
با رنگ پریده!
14
چه ابله مردی بود شاه
که باور کرده بود
بعد از مطَلّقه کردن ِ قدرت
میتوان آن را با "مُحلّل" پس گرفت
و از محللّی پس گرفت که،
- به شوق این خدمت –
از گور هزار ساله برخاسته است.
و چه ابله مردی است، محلّل
که باور کرده است
مهلت ِ زفاف او،
بیش از حجله رفتن یک محلّل است.
15
امپریالیسم
غول بی شکلی است
با هزاران سر
و هزاران بازو
که با هر سر
هزاران دهان دارد
و با هر بازو
هزاران دست
هر دهان، انباشته از دندانهای تمساح
و هر دست منتهی به چنگالهای شیطان
و این هزاران هزار، با هم طلب میکنند.
16
بعد از 28 مرداد
شاه
خود را – با هزار رشته –
به امپریالیسم بست
تا روز حادثه،
با هزار پیوند
به امپریالیسم متّصل باشد
و روز ِ حادثه
امپریالیسم،
ایران را چسبید
با هزار دست
و شاه را،
به سقوط رها کرد.
17
کبوتران که بال میکشند
از کبوترباز غافلند
آنها سرخوش از صفیر بالها، در زلال هوا
رهایی را پرواز میکنند
انقلاب – در ایران –
سرشار از شور رهایی
آزادی را فریاد میکشید
و کسی باور نمیکرد
آن سوی رهایی
دامی تازه باشد.
18
توده،
دیرباور است،
اما بُت پرست
همین که بُتی ساخته شد،
پایش مینشیند
تا کی بتشکنی پیدا شود
و باز، بتی تازه ...
و امپریالیسم این را میداند.
19
شاه که رفت
خلاء آشکار شد
پس از تاریکی ممتد،
تابش خیره کنندۀ خورشید ِ
آزادی! آزادی!
شاه،
یگانه دشمن خلق نبود،
او،
مباشری حقیر بود
و نبرد تازه آغاز میشد
امپریالیسم ِ فریبکار
باز پیشدستی کرد
چونان انقلاب ِ مشروطه
کودتای حوت
شهریور 20
بهمن 27 و مرداد 32
و حکومت را
- که روزی به شاه داده بود –
از او گرفت
و به امام سپرد
عمّامه،
جای سردوشی،
نعلین،
جای چکمه،
سنّت، جای دولت،
شلاق،
جای باتوم
و قدرت
از این دست به آن دست
سکه همان بود
فقط پشت و رو میشد
و انبوه روشنفکران
کوچک و بزرگ
چپ و راست و میانه
وابسته و مستقل و متعهد
غافل از آنچه پشت پرده میگذشت
برای کشیدن به روی هم
تیغها را تیز میکردند
و باز
خلاء چه با شکوه بود!
20
قانونمندی ِ تاریخ است
که هرگز
ارتجاع
آزادی را برنتابد
و سنّت، دانش را
همچنانکه: آب آتش را
با این بینش
"ناتو" در ایران
قدرت را به سنّت سپرد
- در خفا
- در پستوها
- پشت درهای بسته
و ارتجاع را، بر انقلاب جاری ساخت
همچون رشتۀ سیاه ِ شب
بر خط ِ سپید روز
21
"خمینی" را
مردم
نشناخته برگزیدند
او، با شاه دشمن بود
و از آزادی سخن میگفت
اما ...
"خمینی" در پاریس دیگر شد
و در تهران
باز هم دیگر
علاءالدین در چراغ دمیده بود
و امام، برمیخاست
از میان دود و آتش!
22
قیام را
زحمتکشان کردند
در تبریز، آبادان، تهران.
اعتصاب را،
کارگران و روشنفکران.
دانشگاه،
مشعل سرخ مبارزه بود،
مردم را،
اعتصاب مطبوعات برانگیخت
و مهار حکومت را
- در میان ناباوریها-
آخوند به دست گرفت
اینگونه، سکّه پشت و رو شد.
23
برای کشف مناسبترین چهره
در نقش بهترین مهره
کارگاه امپریالیسم،
استادی است ماهر.
عبث نبود،
که ارباب جانسون
در بیابانهای پاکستان
مرد ِ شترچران را کشف کرد.
و با او در واشنگتن به ضیافت نشست.
و چنین شد
که بار دوم – "هویزر" به تهران آمد.
و،
که "هویزر"
با آیت الله بهشتی و بازرگان
در صاحبقرانیه خلوت کرد.
روزهایی که:
مردم فریاد میکشیدند:
- ژنرال هویزر در تهران چکار میکند؟
و کسی به آنها جواب نمیداد.
آبها، در زیر جاری بود
و این ساز
بعدها باید صدا میکرد
در ترانۀ اعتراف ژنرالهای شاه
در دادگاه:
"هویزر، دو شماره تلفن به ما داد!"
24
"گارد"
اگر خامی نکرده بود،
انقلاب نمیشکفت،
امّا
خامی کرد
و خلق جوشید
باریکاد در خیابانها
جنگ، سقوط ِ "گارد جاویدان"
و کلانتریها
و سربازخانهها
و ستاد ِ بزرگ ارتشتاران، و زندانها
و سقوط ِ "ساواک".
25
در این هنگامه
- که ارتش، با آتش در برابر ما بود –
صدایی، خلق را به آرامش میخواند:
- ارتش برادر ِ ماست!
این صدا،
هنوز بوی آشنا میداد
در آن ارتفاع،
که باور میکرد،
دشمن ِ شاه
دشمن ِ خلق شود؟
امام،
دشمن آزادی مردم
"ولایت فقیه"
حقوق مسجّل انسانی را، لگدکوب کند؟
حاکم ِ شرع
قانون را،
آخوند،
دانشگاه را،
طلبۀ قم،
گلوی مطبوعات را بفشارد؟
چماق به دست و پاسدار
جمعیتها را بتاراند؟
در خیابانها، روی زنها اسید بپاشند؟
زن را سنگسار کنند؟
مرد را شلاق ِ "تعزیز" بزنند؟
و "تفتیش عقاید"
"تکلیف شرعی" باشد؟!
26
تاریخ میگوید:
انقلاب عریان است
با دستهایش،
و با اندیشهها وپویههایش
پنهانکاری
و "مصلحت"اندیشی
- در اوج انقلاب –
نشان سازشکاری است
پردهپوشی،
سرشت ِ ضد انقلاب
و فریبکاری و سرکوب
خصلت ِ ارتجاع
دروغگویان و خائنانند که از آشکار شدن بیمناکند.
و،
دشمنان ِ خلقند
که خود را پنهان میکنند
و اینهمه،
در آغاز اتفاق افتاد.
شورای انقلاب را
کسی نمیشناخت
و قدرتهای تصمیم گیرنده را
دستههای فشار
و گروههای خلقالساعه را هم.
27
سرکوب ِ مطبوعات
چه زود آغاز شد
روزنامهنویسان
نخستین قربانیان ارتجاع بودند،
چون افشا میکردند
طوطیان پرگو
در آستانۀ باغ ِ جادو
و تا آنها بودند،
سرکوب خلقها
و تفتیش ِ عقاید
رسوا میشد.
"تفتیش" را از آنها شروع کردند
امام، هنوز خط نداشت
که بندگی، بر مطبوعات چیره شد
موضعتان را تعیین کنید!
و موضع ِ آخرین آنها گورستان بود
با سکوت ابدی!
باغ جادو،
طوطی دستآموز میخواست.
28
کارون
آیا روزی دهان خواهد گشود؟
- برای افشای راز –
یا شط خونی را که در آن جاری کردند
- جاودانه –
در اقیانوس مدفون ساخته است
و نخلستانها،
آیا خونی را
که جای آب نوشیدند،
- از خوشههای خرما –
سوگوارانه خواهند چکاند؟
یا رازدارانه،
در اعماق خاک پنهان میکنند؟!
این خلق خوزستان بود
که " دژخیم مدنی"
در خدمت نفتخواران
و امام
به هنگ‑های کشتار میسپرد
و پاسداران
- حرامیان ِ عصر جاهلّیت –
به کارون میریختند
29
در کردستان
و ترکمن صحرا
خلق چه میخواست
جز محو "استملاک ِ شاهنشاهی"؟
و پاسخ چه بود؟
خمپاره،
بمب ِ آتشزا
رگبار مسلسلها،
بمباردمان توپخانه، و کشتار مذهبی!
"اربابان ِ" زمین
به برکت "استملاک ِ آخوندی"
"انقلابی" شدند
و مزدوران ِ آنها،
- به یاری پاسداران
و حمایت ارتش -
روستاها را آتش زدند،
سر بریدند،
شکم دریدند،
برای قتل عام
- در سرزمین بابک –
حاکم شرع، فتوا داد
چنانکه خلیفۀ عباسی!
و در بلوچستان
این کابوس تکرار شد.
چه شکیبا هستند، کوهستانها و صحراهای خاموش.
30
خدا
سایه ندارد
"الله"،
حکومت
شیخ و شاه
هزاران سال دروغ گفتند
و خلق،
- در ناباوری –
هزاران سال باور کرد.
31
امپریالیسم سراپا مکر
خلق ما را
در طلسم " نبردی مشکوک" رها ساخت.
آخوند:
این تازیانۀ چرکین ِ دست ِ قدرت
در سرکوب زحمتکشان
آزادیخواه و " ضد امپریالیسم" شد!
- چنانکه شاه بود –
عبادت ِ گربه!
و روشنفکران به ریش گرفتند!
- چاقو که میخواهد دستهاش را ببرّد! –
"ولایت فقیه"
(منشور خلافت ملا)
در " حاکم شرع"
و " رسالت مسجد"
تبلور یافت
"قانون" منسوخ گشت
و اختلاف طبقاتی را
شیخ زیر ردا پنهان ساخت
استثمار
رنگ شرعی گرفت
در شهر
اعتراض کارگران، در گلو ماند.
مبارزۀ ستمکشان – با ستمگران –
لگدکوب ِ تفتیش عقاید شد
دانش،
برچسب غربی خورد
"صدا" و "سیما"
به خدمت پخش ِ "دعای کمیل" درآمد
آتش در کتابخانهها افتاد
در ده:
"رعیتی" پشتوانه یافت،
دهقان شریک پیدا کرد
و باز
در شیپورها دمیدند
و طبلها خروشید:
- مرگ بر غرب و شرق
بر امپریالیسم و صهیونیسم و کمونیسم
بر وابستگی!
بر آمریکا!
32
این خیانت را
تاریخ
به دودمان پهلوی نمیبخشد
که بین مردم، و انقلاب مشروطه،
دیواری کشید،
به ضخامت 2500 سال
تا
- پشت آن –
شیخ فضلالله " مفسد فیالارض" تطهیر شود.
و حاکم شرع
- جلاد باغشاه –
از یادها برود
و مردم ندانند
شاه را چگونه باید کُشت
اجنبی را چگونه باید راند
آزادی و حاکمیت را
چگونه باید برقرار کرد
و آخوند را چرا باید مهار کرد؟
32
در طلب قانون و عدالتخانه بود
که میرزا رضای کرمانی
آتش سیگارش را،
در قلب "شاه کجکلاه" خاموش کرد
و انقلاب
شعلهور شد
34
آن زمان
در ناف هر محله
حاکم شرعی بود
با چند محرّر
" آقا" سوار قاطر میشد
با کوکبه و دبدبه!
چراغکش
و رکابدار
- که عرقریزان پیشاپیش قاطر میدوید –
و عملۀ رسوم .
محللها
و شهود عدل
و مجریان احکام
و حدود
و خیل مریدان چماقدار
- و صلواتفرست –
و در قلمرو این حکومت " مشروعه"
قصاص جاری بود
شمعآجین رواج داشت
فساد ِ "مشروعه" رواج داشت
و موقوفهخواری رواج داشت
- و صد البته –
فحشا،
زنا،
و لواط
و شرب خُمر
و تجاوز به عُنف
پایمال کردن حق یتیم
و ناحق کردن حق ضعیف
رواج داشت
مردم بهجان آمدند
قانون خواستند
و عاقبت مشروطه خواستند
شصت سال زخم پاشنۀ آهنین
روی شقیقهها
و قفسۀ سینهها
در ایران، نسیان آورد
همه از یاد بردند،
چرا قانون میخواستند،
عدالتخانه میخواستند،
مشروطۀ بی " مشروعه" میخواستند.
35
روزی که "محمد علیشاه" کودتا کرد
حاکم شرع،
- بهفتوای "شیخ فضلالله" -
مشروطهخواهان را
به جوخۀ دژخیمان ِ "لیاخوف" سپرد
و از تاریخ،
"جلاد باغشاه" لقب گرفت.
"شیخ فضلالله"
- که به فتوای علمای نجف
" مفسد فیالارض" بود -
اکنون پیشوای حکومت مشروعه است
و جلاد باغشاه را
- که دیروز یکی بود –
تکثیر کردهاند
صدرالاشراف
خلخالی و ...
معادیخواه آدمکش را
- قاضی،
حاکم شرع،
حجتالاسلام -
به هر نام که میخواهی بخوان
کار آنها یکی است:
شکار جمجمۀ هرچه انسان
دستگاه امام،
پشت به زمان دارد
و میپندارد
زمان را به عقب میراند.
26
آی ... سکهاندوزان!
این آتش
از گور شما برخاست
شما که:
گیاه ِ روئیده در مزرعۀ امپریالیسم
شما که:
بهموازات ویلای سویس و فلات لندن و سوئیت نیویورک
و اندوختههای کلان بانکهای غرب
و ریخت و پاش قمارخانههای اروپا و آمریکا
از " پیش خرید" حور و قصور بهشت هم، غافل نماندید!
و با تقدیم "خمس و زکات و سهم امام و رد ِ مظالم
به قم فرصت دادید
- در جنوب لبنان –
مزرعۀ تربیت آدمکُش ِ حرفهای دایر کند.
شما که :
در غرب
چشم بهراه ِ " پایان حریق"
- برای بازگشت به "خانۀ موروثی" -
روزشماری میکنید.
37
در کرمان
دو زن را سنگسار کردند
آنجا،
سنّت و ارتجاع، سختتاز است
در شکوفائی انقلاب،
چریک جوانی را سر بریدند
و دست چریک دیگر را از بازو قطع کردند:
- جاری کردن ِ حّد شرعی
به پاداش عمل ِ چریک ِ انقلابی!
در شقاوت،
حاکم شرع کرمان، تالی خلخالی است
- اگر در شکار انسان، چون او مجال ندارد
در کیفیت ِ کشتار از او پیش است –
زنی در کیسه
دست بسته
پا بسته
درون گودالی ایستاده
تا کمر گچ گرفته
در کنار تلی سنگپاره
آنگاه: رجم!
نخستین سنگ را قاضی رها میکند
- از چند قدمی –
بعد مسلمانان!
خون از کفن میتراود
و ...
زن، زیر انبوه سنگ، مدفون میماند
حّد جاری شده است!
زن، وسوسۀ شیطان است
وجدان قاضی – از وسوسه آرام میگیرد!
38
موج اعتراض که برخاست
" دادگاه انقلاب " کرمان
به خشم آمد
در تهران
به دادستان کل انقلاب
وکالت داد:
- معترضان را فراخوانید
و به "کیفر شرعی" برسانید!
39
تا سنّت فراموش نشود
- آب از آسیاب افتاد –
حاکم شرع کرمانشاه
حکم سنگسار داد
و نخستین،
- و بزرگترین – سنگ را
خود رها کرد
روزنامهها نوشتند:
سنگ چنان بزرگ – و ضربه چنان سنگین – بود
که سر زن شکافت
و مغز زن بیرون تراوید
و مردم نظاره میکردند ...
- و لابد حاکم شرعی دیگر
(در رادیو )
از حقوق زن در اسلام سخن میگفت! –
40
خانم!
آقا!
در طلوع ِ "خلافت عدل امام"
هنگام عبور از خیابان
یا ...
هنگام که در خانه نشستهاید
دعا کنید، آری دعا کنید
گرفتار "کمیته" نشوید
اگر شدید، سعی کنید از رفتار ِ کمیتهچیان
خشمگین نشوید
اگر همسرتان به خشم درآمد،
مواظب باشید.
چند ساعت بعد
- جای دیگری –
پاسداران او را
به میدان تیر نفرستند!
این حدیثی است که در تهران همه میدانند
- حدیث ِ کاری که تازگی ندارد! –
41
" خدا،
دروغگویان را دوست نمیدارد."
قرآن میگوید.
اما دروغگویان،
- در طول تاریخ –
پیوسته خود را،
همسایۀ دیوار به دیوار خداوند،
جا زدهاند.
اشغال لانۀ جاسوسی
مبارزه با امپریالیسم
و پیدا شدن خط امام،
رسواترین دروغهای زمان ماست.
42
در گرماگرم انقلاب
لانۀ جاسوسی آمریکا را
چریکان، محاصره کردند
آن زمان،
همه چیز عریان بود
و انقلاب،
به راستای خود میرفت
در سفارت،
اسناد بود
آدمها بودند،
- پناهندگان،
مزدوران،
جاسوسان –
و سفارت،
دژ ِ ضد انقلاب بود
- ستاد ِ فعّال دشمن –
و چریکان،
در اشتیاق تصرف سفارت.
ناگهان،
پاسداران ِ دکتر یزدی پیدا شدند
و یزدی آمد
و همراه ِ تفنگداران دریایی آمریکا
چریکان را به گلوله بستند
- از چند سو –
سفارت، از محاصره درآمد
و پشت دیوار سفارت،
" ماشاالله قصاب" کمیته ساخت
و کمیته،
زندان و شکنجهگاه دایر کرد
و کمینگاه ِ ضد انقلاب شد:
مجاهد گرفتند،
چریک گرفتند،
"سعادتی" قربانی آنجاست
43
مدتها، از سفارت حرفی نبود
و کمیته – در بیرون –
جسورانه شکار میکرد
و درون سفارت
رازها جریان داشت
سه ماه به "اشغال جاسوسخانه"
سفارت جنبید:
دو پل کشیده شد
- از سفارت به مهرآباد،
- از مهرآباد به سفارت
تریلرها، در رفت و آمد
هر تریلر، در حمایت چهار پاسدار ِ مسلح،
بار تریلرها،
اسناد انبوه سفارت
در پایان کار:
یکی از چهار پیمانکار
110 هزار تومان داشت
یعنی اجرت 74 تریلر بار!
انبارهای خواربار سفارت را – در شهر
به پاداش حسن انجام کار
به پیمانکاران هدیه کردند!
سفارت،
با خادمانش تودیع میکرد!
44
بعدها بود، که توفان برخاست
لانۀ جاسوسی را
- و اول، ماشاالله قصاب را –
با نمایش " الله اکبر" گرفتند
و از امام، به آنجا خطی کشیدند
- حالا امام، خط پیدا کرده بود –
جوانکان خط امام،
هرچه باید گفت،
گفتند
و هرچه باید نشان داد،
نشان دادند
نمایش،
با خشمی سیلآسا - آغاز شد
"دوستان" سفارت، جا خوردند
پارهای،
آسیمهسر از تهران رفتند
و در پاریس،
نگران ِ سرنوشت ماندند
اما،
از " جاسوسخانه" رازی بیرون نیفتاد
- مگر پارهای حسابها "تسویه شد"
و "لیبرالها را
چند سنگر از قدرت عقب راند.
فریبکاری، در چشماندازی نو، جاری گشت:
به خلقهای ایران،
برچسب "امپریالیسم" زدند
و یاران،
"چای ضد امپریالیستی" دَم کردند!
45
شگفتا!
ارتجاع، خاربتۀ مزرعۀ امپریالیسم،
تازیانه کش، از انقلاب پیش افتاده بود
و هرچه اختناق را شدت میبخشید
روشنفکران، از هر دسته
ناباورانه، میپذیرفتند"
- استثنائاً
ارتجاع ایران، "ضد امپریالیست" است
همانها که:
ماهها بعد
- هنگام تعطیل قهرآمیز دانشگاهها
و تسخیر خونین شبانه
و ویرانگری دژهای بینش انقلاب
و روان کردن جوی خون
- آنچه حتّا شاه نکرد –
باز پذیرفتند
- ارتجاع انقلاب فرهنگی کرد!
46
نماز جمعه
و دعای کمیل در فضای دانشگاه
- که آغاز هجوم بود –
اکنون به حضور "حوزۀ علمیۀ قم"
در رهبری دانشگاه کشیده است!
دبیر و استاد و آموزگار را
هزار هزار
از مدارس و دانشکدهها راندهاند.
و تفتیش عقیده،
تا مرز قدرت مطلق حزب معلوم، پیش آمده است.
"انقلاب فرهنگی " ارتجاع
حلقه را باز هم تنگتر خواهد کرد.
47
چند گاهی است
مباشران ِ حکومت "الله"
قصرها و حواری بهشت را
- برای حمایت محرومان –
در مسجد و کمیته و سربازخانه
به حراج گذاشتهاند.
هر قصر
- با فوجی از حوری و قلمان –
به بهای سر ِ یک مخالف ِ "خط امام"!
و کیست که به اندازۀ شیخ،
و جاهل محله، طالب "غلمان" باشد!
اینسان
دستآوردهای انقلاب
یکیک به تاراج میرود!
48
زنی را،
اگر باید سنگسار کرد،
"فلسفی" واعظ ، آن زن است
نامردی که،
در زمان "پدر"
بین تهران و اصفهان،
دلال "سکس" بود
و از عملۀ عیش اهل طرب
و در زمان "پسر"
واعظ شهر،
و جرثومۀ کینه به آزادگان
او بود که پرچم وعظ 28 مرداد را به دست داشت
در کنار سرلشگر "زاهدی"
و او بود، که از "سایۀ خدا" سخن میگفت
و شاه ِ اسلام پناه
- یعنی محمد رضا –
و او بود،
که بین "سعدآباد" و "فیضیه"ِ وقت
رفت و آمد میکرد
تا مباح بودن خون انقلابیها را فتوا بگیرد
- آنچه امروز شاهکلام "امام" است –
و او بود که:
با بهبهانی بود،
با تیمور بختیار بود
و با کاشانی بود.
و امروز، باز اوست که
مهار "روحانیّت مبارز" را میکشد.
و شبکۀ شقاوت گسترده در مساجد را، اداره میکند.
در اوج خفقان و هجوم
پشت سر "امام" میایستد
یا به رسالت آستانها میرود
- و به فرمان "امام" –
فتوای خون فدایی و مجاهد را میرساند
و میدانیم که او تنها نیست
49
"حسن" گفته بود:
یک روز "پاکروان" او را خواست
و دستهای گزارش پیش او گذاشت:
"- شما کارمندان دولت چکار میکنید؟
این را "قطبزاده" از آمریکا فرستاده
یاد بگیر!"
"حسن" آن زمان اتاشه مطبوعاتی، در کویت بود
و "صادق"
- به قول خودش –
در خارج تخصص "ضد رژیم" میدید!
50
یزدی را،
"لوس آنجلس تایمز" افشا کرد:
- تبعه است،
در محلۀ یهودیها خانه دارد،
دختر و همسرش آنجایند،
و دختر باور نمیکند که پدر، در ایران انقلابی است،
و انقلابیها، در آمریکا،
از او فقط "مجلس تجوید قرآن" به یاد دارند!
51
بهشتی
و باهنر
حاکم شرع و مشاور مذهبی خانم پارسا
و شریک جرم آموزشی رژیم شاه:
بهشتی، سالها نمایندۀ مذهبی رژیم، در آلمان!
و بهشتی و مفتح،
در ارتباط مالی کلان،
با ساواک در تهران،
و بهشتی،
مصاحب ِ ژنرال هویزر
در خلوت صاحبقرانیه
و رفسنجانی
- کوسج ِ ضد چپ
بساز و بفروش خیابان دولت
در قلهک ِ شمیران
مالک "باغات پسته"
در رفسنجان
"فدایی ِ اسلام ِ" نادم فروردین 55
و دعاگوی سلطان!
و ریشوی سیاهدلی، به نام چمران
و عباس آقا "ابو شریف"
و باقی ... و باقی ...
52
" شورای انقلاب"
از اینها انباشته بود
و دولت ِ موقت،
و سپاه پاسداران
و فرماندهی سیاسی و نظامی!
و اکنون،
اینها صلا میدهند:
- به پیش!
(لابد با "دعای کمیل" و "ولایت فقیه"
برای تصرف 17 شهر قفقاز!،
و آنسوتر،
بهسوی فتح آسیای مرکزی)
زیر پرچم "امام"!
53
اما، "امام"!
بُت خارای بداوت!
که روزگاری، بتشکن شده بود،
یار ِ غار "بهلول"
در حجرۀ مدرسۀ قم،
متهم به فسق و فجور،
در اوان ِ تحصیل درس ِ "خارج"
مجسمۀ قساوت شیخ فضلالله نوری
و دستیار سید ابوالقاسم کاشانی،
در 28 مرداد
فاتح رعبانگیز "فیضیه"
همپیمان بختیار و بهبهانی
در 15 خرداد 42
کهنهکاری است تمام عیار
در فریب،
سیاست،
قبضه کردن ِ اقتدار
و بگذار
کتاب "آبی" چند سال دیگر افشا کند،
سیّد، در پشت پرده، دست در کدامین سفره داشت!
54
کاش ژنرال "هویزر" میگفت:
در خلوت صاحبقرانیه
- آن هفتۀ انتظار –
زمام قدرت ِ رها شده را
به کدامین دست داد؟
و در کمین آن دست
کدامین بیچهره را
بر بازوی قدرت
به نظاره داد؟
و اکنون، - در مقّر اروپایی خود –
چشم بهراه ِ کدامین چابکسوار،
از کدامین سلاله و تبار است؟!
55
ارتجاع باید
با کتاب دعا
و خلافت "امام"،
انقلاب را مهار کند
- "ناتو" چنین خواسته است –
و هرجا انحراف پیش آید،
یا انکسار،
کودتا،
کودتا، از درون ارتجاع!
چنین است راز ِ این هالۀ فریب
که انقلاب را پوشانده است.
56
قرنی است
امپریالیسم آگاه است:
- در شرق میانه –
ایران،
دروازۀ انقلاب است
توفان
از این سو برمیخیزد
- چونانکه آفتاب –
و سرانجام
در جنوب خلیج
خیل شیوخ و امیران ِ حافظ نفت را
میروبد
و به دریای سرخ میریزد
57
در ایران،
انقلاب بود
از اعماق برخاسته بود
پرچمی سرخ داشت
از خون کارگران
و روشنفکران.
ارتجاع،
با انقلاب آمیخت
این پرچم، دیگر سرخ نیست
علامت خلافت ملاست
نیرنگ امپریالیسم – در نیمه راه انقلاب
اما ...
روشنفکران ِ خاورمیانه!
در ایران،
خاکستر داغ است
پرچم ِ سرخ هنوز برپاست.
آتش،
خاموش نگشته است
کارگران بیدارند
و روشنفکران هشیار
عرصۀ مبارزه پیداست ...
14 تا 20 تیر 1359
Reader Comments