« نگاهی فشرده بر ريشه های اقتصادی ــ سياسی انقلاب پنجاه و هفت نگاهی فشرده بر ريشه های اقتصادی ــ سياسی انقلاب پنجاه و هفت | Main | حميد تقوايي: بحران حکومتی سرمایه در ایران و "فتنه" ای که در راه است! »

دموکراسی کارگری آلترناتيو دموکراسی بورژوايی سبز سکولار 

 

از افشا

 


 

 

پايه اوليه دموکراسي را بايد عقل دانست اصول حقوق بشر که حق آزادي بيان ، انتخاب حکومت، انتخاب کار و شغل، برابري انسانها در حقوق اجتماعي و عدم تبعيض سياسي، قومي و عقيدتي و...شامل ميشود از نظر بنده عقلي است.و اگر به عقلانيت اصول حقوق بشر اعتقاد نداشته باشيم ميتوان حقوق بشر را هم پايه ديگر دموکراسي ناميد.

منظور از عقل عقلی است زمینی و مادی که ماموریتش کشف حقیقت و جستجوی منافع همه بشریت امروز و آینده است؛ بنابراین دموکراسی بمرزی نمیتواند محدود بماند و هر جا که انسانی موجود است لازم است حکومت دموکراتیک هم موجود باشد یعنی دموکراسی محدوده فقط ملی ندارد و باید جهانی باشد و گر نه ممکن است منافع همه بشریت را بر نیاوردهمانطور که عرض شد حقوق بشر و در نگاه کلی تر عدالت که حقوق بشر حداقل عدالت در حکومت دموکراتیک است.عدالت از نظر من منشا عقلی دارد البته عقلی که در پی حقیقت و منافع همه بشریت امروز و آینده است.پس بزبان ساده تر دموکراسی دو پایه دارد: عقل و عدالت
يکي از نتايج اين پايه هاي دموکراسي نبودن هيچ موضوع مقدس در امور حکومتي خواهد بود که سبب حذف قدرت مردم و حق انتخاب آنان بشود، مورد آشنا مثل اسلام حکومت ملا خميني که حق انتخاب مردم ايران را سلب کرده است وحکومت را حق خدای محمد یا الله میدهد که نظریه سخیف و خرافاتی است.يا ايران پرستي افراطي زمان شاه که پايه ديکتاتوري شاه را تشکيل ميداد و هر مخالف شاه يک ضد ايراني وطن فروش و خرابکار ناميده مي شد.

بنابراين در دموکراسي هيچ نوع ديکتاتوري وجود ندارد و برنده شدن اکثريت بمعناي ديکتاتوري بر اقليت نخواهد بود. اکثريت موظف است عقل و اصول حقوق بشر را رعايت کند و در غير اين صورت قانوني نيست.

عده ای این موضوع را در نظر نمیگیرند و مدعی این هستند که انتخابات آزاد و دموکراسی غلط است زیرا مثلا هیتلر هم با انتخابات دموکراتیک انتخاب شد ولی نمیگویند که هیتلر جنایتکار حقوق بشر و عدالت را را زیر پا گذاشت مثلا مورد زیر را ببینید

رزیم خمینی از نظر اقتصادی امتداد همان اقتصاد زمان شاه و یا بورژوازی کمپرادور بوده است منتها هار تر وآدم کش تر.شاه بر ارزشهای بورزوازی و سرمایه داری تاکید داشت البته بدون حقوق مردم و حقوق بشر وازادی های سیاسی ولی خمینی بر دیدگاه های فئودالیته و دین وضد یت با ارزشهای سرمایه داری بورزوایی .ماموریت خمینی قلع و قمع تمام نیروهای مخالف سرمایه داری نظیر نیروهای چپ وملی و دیگر نیروهای نزدیک تر به مدرنیته بوده است که این امر را هم با فریب مردم بپایان برده است نتیجه این امر از دست رفتن قداست  اسلام است که آن قداست هم بغلط در بین مردم رواج داشت.اسلام نه تنها راه گشای ما نیست بلکه همواره مسئله ای و علت عقب ماندگی ما بوده است حالا که حنای اسلام رنگی ندارد گروه احمدی نزاد با پیش کشیدن ایران و ایرانی بودن میخواهد با ترکیب شاهی شیخی صحنه را تا مدتی در اختیار خود بگیرد و توده ها رابفریبد.سرمایه داری  در پنجاه سال اخیر بر دامنه فقر جهانی افزدوه است وبا روش غلطی که طی میکند و با اقتصاد ضد دمکراتیک خود دارد بقهقرا میرود که بحران اخیر اقتصادی خودش نمونه ای از این قهقرا میباشد و این نظام از درون و در داخل کشور های سرمایه داری در آماج حملات همه مردم قرار دارد.ایران براحتی نمیتواند بسمت کمونیسم برود ولی با رفتن بسوی ارزشهای دمکراتیک و حقوق بشر میتواند منتظر بهم پیوستن نیروهای مبارز علیه سرمایه داری غلط فعلی در سراسر جهان باشد.

این وضع فعلی سرمایه داری جهانی پایدار نیست امیدوارم بدون پیش آمدن جنگ جهانی بزرگ و با تدبیر وعقلانیت انسالنی در بین همه نیروهای مبارز بر علیه شر بتوانیم این راه را بدون تلفات زیاد طی کنیم و انسانیت را به حقوق  خود برسانیم
نجات ایران در دموکراسی متکی بر خرد جمعی و حقوق بشر بعلاوه خود کفایی علمی و اقتصادی است خرد جمعی بر آمده از عقلانیتی است که ازاد و رها بوده و نوکر دین و یا ایدئولوزی نیست و ماموریتش کشف حقیقت و رفاه وبقای انسانیت فعلی واینده است. در ایران حکومت کمونیستی خدمتگزار نمیتواند تشکیل شود زیرا بضاعت سیاسی و اجتماعی و ... مردم این اجازه را نمیدهد.در این وضعیت هر حکومت غیر حقوق بشری نهایتش دیکتاتوری خواهد بود و حکومت کمونیستی ما هم مانند رژیم کامبوج دچار آدم کشی خواهد شد:

با باور ها و با عقایدی که در بین مردم ایران است یعنی اکثریت ایرانیان باورهای ضد حقوق بشری دارند و اکثرا در دو گروه اسلامیستی و سلطنت طلب فاشیست قرار میگیرند هر ایدئولوژیی که در ایران بر سر کار بیاید نهایتا به فاشیسم منجر خواهد شد حتی اگر کمونیستها هم بقدرت برسند مثل کامبوج میلیونها تن را خواهند کشت.زیرا در جامعه ما رعایت احترام افراد و زندگی آنان وجود ندارد.رضا شاه براحتی آب خوردن آب کشته است و خمینی هم همینطور.شما کجا میتوانید پیدا کنید که باز جو سر زندانی سیاسی و یا غیر سیاسی را بکاسه توالت فرو کند و این عدم احترام بشخصیت افراد در بطن فرهنگ ایرانی یا آن فرهنگی که ملیون و مذهبیون مسموم کرده اند وجود دارد. این فرهنگ همانی است که اکثریت باورهای ما را ضد حقوق بشری کرده است و امروز ما را به این بدبختی کشانده است.با مزین شدن بباورهای حقوق بشری باید از این مسمومیت نجات پیدا کرد
تازه علاوه بر این جلوگیری از رسیدن بفاشیسم دیگری در ایران با یک ایدئولوزی دیگری در حکومت بعد ازسقوط ملایان ما نیاز بحکومت دمکراتیک داریم  ، یک واقعیت دیگری موجود است و آن این که ما سه مولفه اسلامی ، ایرانی و دمکراتیک و مدرنیته در کشور داریم که این سه مولفه را در قرن اخیر نتوانسته ایم با همدیگر اشتی بدهیم و تنها راه موجود تفوق یکی از این مولفه ها بر دیگری است .ما تفوق ناسیونالیسم را در سلسله پهلوی و تفوق اسلامیت را در حکومت ملایان دیده ایم و متاسفانه اینها منتهی بفاشیسم شده اند.تنها راهنجات ما تفوق ارزشهای مدرنیته ای (ارزشهای حقوق بشری و دمکراسی و سکولاریسم همسو و نه در تضاد با ارزشهای حقوق بشری )است .

______

__

 

دموکراسی کارگری آلترناتيو دموکراسی بورژوايی سبز سکولار

 


محمد قراگوزلو

 


 

Mohammad.QhQ@Gmail.com


درآمد
پس از "انتخابات" دهم رياست جمهوری چنان که انتظار می رفت – و ما نيز طی مقاله ی مبسوط "انتخابات در گيومه" مندرج در مجله ی آرش 103 نوشتيم – اصلاح-طلبان دولتی عملاً به حاشيه ی نازکی از قدرت سياسی حاکم رانده شدند. به تدريج و متعاقب گسترش فشار از پايين و شکاف بيش تر در بالا – به جای چانه زنی – بخش قابل توجهی از اعضای سه جريان اصلی اصلاح طلب دولتی (کارگزاران، مشارکت و مجاهدين انقلاب اسلامی) به غرب رفتند و در طيف گسترده ی بورژوايي، حلقه ی جديد فعاليت سياسی خود را به دوستان شان (ملی ـ مذهبی ها، سکولارها، نوسکولارها، ليبرال ها، نئوکان ها، سوسيال دموکرات ها، جمهوری خواهان، مشروطه-طلبان و...) پيوند زدند و به پشتوانه ی پشتيبانی مديای سرمايه داری غرب به آلترناتيو جديدی در ساحت قدرت سياسی ايران تبديل شدند. (در افزوده: تعلق جايزه ی نيم ميليون دلاری بنياد نئوکان کيتو به اکبر گنجی و عضويت محسن سازگارا در موسسه ی دالاس – متعلق به بوش دوم – در کنار ده ها فاکت ديگر مويد نزديکی تامل برانگيز اصلاح طلبان به نئوکنسرواتيست های آمريکايی است. حالا ديگر اصلاح طلبان با تلفيقی از مسهل پوپر + هايک + فريدمن اجابت مزاج می کنند!)
گروه 5 لندن و 3 واشنگتن بر همين پروسه شکل گرفت. اعضای اين ستاد قرار بود در دولت آينده ی شيخ مهدی کروبی عهده دار مناصبی شوند. از عبدالکريم سروش تا عطاءالله مهاجرانی و همسرش – که رسماً به سود کروبی تبليغ می کردند – علی رغم اشتباهات کودکانه يی همچون تاکتيک اسب تروا؛ در مدتی کوتاه توانستند، اپوزيسيون بورژوايی قديمی را که از دو سه دهه ی پيش در غرب جا خوش کرده بود کنار بزنند و خود معرکه دار ميدان کسب يا ترميم قدرت سياسی شوند. طی 18 ماه گذشته افراد ديگری از ايران به اين کمپين اضافه شده و به سرعت يک پای ثابث VOA و BBC و غيره را ساخته اند. اين جماعت با دفاع بی چون و چرا از موسوي، کروبي، خاتمی و حتا رفسنجانی خود را نماينده يا سخن گو يا اتاق فکر جنبش سبز در خارج از کشور می خوانند. از سوی ديگر اپوزيسيون بورژوايي افعی شده در غرب که اکنون اعتبار خود را نزد ارباب کم ارج می بيند، نااميد از ائتلاف با سکولاريسم شبه فلسفی فقهی کديور و سروش و گنجی و ليبراليسم نهضتی عبدالعلی بازرگان برای اعاده ی حيثيت ضعيف شده ی خود و اثبات اين ادعا که "ما حق آب و گ ل داريم و تا ما هستيم اصلاح طلبان دولتي رانده شده کاره يی نيستند" به تدريج پرچم عقب مانده ی "جنبش سبز" را با عبارت فريب کارانه ی "جنبش دموکراسی خواهانه ی مردم ايران" عوض کرده و با بلند کردن پلاکارد ارتجاعی فدراليسم و سکولاريسم نو و پلوراليسم و مدرنيسم و مهملاتی از اين قبيل سخت در تقلای احيای موقعيت بر باد رفته ی خويش هستند.
کل اين دو جريان هر بار که برای عَلَم کردن لوای دموکراسی بورژوايی خود يقه می درانند؛ پارازيتی نيز نثار چپ و به طور مشخص سوسياليسم طبقه ی کار می-کنند و يک دو جين ناسزا حواله ی "ديکتاتوری پرولتاريای "مارکس می فرمايند. حضرات اصلاح طلب و سوسيال دموکرات ضمن به شهادت گرفتن حوادث تلخ دادگاه های دوران استالين - که نخستين منتقدانش چپ های کارگری هستند - چنين می نمايند که سوسياليسم دشمن دموکراسی است و هيچ تناسبی با آزادی و دموکراسی ندارد، و اين فقط سرمايه داری است که در هر انرسی زايمان بچه ها شيرين و چند قلوی دموکراسی پلورال می زايد. در اين ماجرا از قرار دموکراسي دوران پسايائسه گي سرمايه داري نئوليبرال نيز در رعايت آزادی های فردی و اجتماعی و تکثير حقوق بشر سوسياليسم را مات کرده است.


باری در اين مقاله – که به نوعی بخش دوم مقاله ی "دموکراسی نئوليبرال در بن بست" است – برآنم تا نشان دهم که دموکراسی سوسياليستی (کارگری) به منزله ی عالی ترين مرحله ی تکامل دموکراسی از سوی مارکس تئوريزه شده و تحت عنوان ديکتاتوری پرولتاريا يا حاکميت اکثريت (حاکميت دولت کارگران) تدوين گرديده و از سوی بلشويک ها به نام دموکراسی شورايی يا دموکراسی کارگری نيز به کار رفته است. گيرم نوزاد آن دموکراسی به دلايل مختلف از جمله عدم انتقال طبقاتي، ناکامی در لغو مالکيت خصوصي، شکل بندی سرمايه داری دولتی (اقتصاد بازار + برنامه) بوروکراتيسم حزبی و... در نطفه خفه شده است.
دموکراسی در مسلخ تقديس و تقبيح
در سال های گذشته و به ويژه از دهه ی پايانی هزاره ی دوم، دموکراسی نقش مرغی را ايفا کرده که قربانی سور و ساط عروسی و عزا شده است. هر کجا دعوايی صورت گرفته يا بحرانی شکل بسته پای دموکراسی به ميان آمده است. در طول شکل-بندی فرهنگ واژه های علوم اجتماعي، هيچ لغت و مفهومی مانند دموکراسی هدف ضربه ی گروه ها، احزاب، طبقات، دولت ها، افکار و افراد مختلف و متخالف واقع نشده است. به عبارت ديگر از سومر و آتن تا جهان امروز - که ارتش ايالات متحده به بهانه ی استقرار دموکراسی در عراق مصيبت ويتنام گونه ی ديگری راه انداخته است- دموکراسی بيش  از هر رفتار و قوام سياسی اجتماعی ديگري، لگد خورده است.
جماعتی از سقوط اتحاد جماهير شوروی (رويزيونيسم روسی) هنوز سوگ وارند و سبب شناخت فروپاشی را در ماجرای ناديده گرفتن دموکراسی از سوی استالين می-دانند...
گروهی همه ی ظرفيت های مارکسيسم را در "مدرنيسم و آته ايسم" خلاصه می کنند و دق-دلی خود از دموکراسی را به شيوه ی پاپوش دوختن برای آن و تطبيق ذهنيت دموکراسی با عينيت بورژوازی و ليبراليسم و تعرض به پارلمانتاريسم و ناديده گرفتن ارزش های قدرت سياسي برآمده از اراده ی اکثريت مطلق مردم، خالی می-کنند...
بعضی به بهانه ی تقديس آزادی های فردی دموکراسی را همان استبداد اکثريت می-خوانند و برخی ديگر آزادی را در تقابل با دموکراسی قرار می دهند و سوسياليسم را دشمن دموکراسی يی معرفی می کنند که قرار است از طريق مشروعيت بخشيدن به دولت سرمايه داري، تو سر طبقه ی کارگر بزند...
عده يی به فهم و برداشت خود از تاريخ فقط دويست سال عمق می دهند تا دموکراسی را در حد دست آورد مبارزه ی بورژوازی با استبداد فئودالی و برچيدن بساط برتری طلبی  نژادي، قومي، مذهبی تقليل دهند و با چسباندن دموکراسی به حوزه ی مالکيت خصوصی زيرپای آن را خالی کنند...
چرا دموکراسی تاويل پذير است؟
دموکراسی از تمدن سومر و آتن تا عصر مدرن و قوام يافتن بورژوازی و سپس شکل-بندی نظريه ی علمی سوسياليسم مارکس سابقه ی تاريخی دارد و به همين اندازه نيز بر اساس ضرورت های عصر خود تغيير چهره داده و با تفاسير و تعابير مختلف تعريف شده است. اضافه شدن پيش يا پسوند به دموکراسی دقيقاً به همين دليل صورت پذيرفته است. چنين امری درباره ی سوسياليسم نيز رخ داده است. چنان که صرف  نظر از دو شيوه ی سوسياليسم ذهنی و علمي، دولت ها، احزاب، جريان ها و افراد مختلف روش خود را با اضافه کردن پسوند به سوسياليسم نزديک تر از ديگران دانسته و از اين راه تريبونی برای دفع رقيب ساخته اند. سوسياليسم مورد نظر لنين، استالين، تروتسکي، مائو، خروشچف، گورباچف، کاسترو، چه-گوارا، کيم ايل سونگ، مارشال تيتو، هوشه مينه، انور خوجه، پول پوت، لدوان و ديگران – که در قدرت سياسی بوده اند - به همان اندازه متفاوت و متخالف بوده است که فی المثل سوسياليسم پانه کوک، لوکاچ، شارل بتلهايم، پل سوئيزي، ديويد هاروي، کالی نيکوس، هربرت مارکوزه، مک فرسون، پولانزاس، ايگلتون، پری اندرسون، مک نالي، جان رومر، ميشل لووي، تونی نگري، هورکهايمر و هابرماس متعلق به نحله های گوناگونی بوده و تفاسير و تعابير ويژه ی خود را داشته است. واضح است که اين امر دموکراسی را به سبب قدمت تاريخی آن، با پوشش فربه تری فرا گرفته و به تفسيرپذيری گسترده ی اين مفهوم دامن زده است.
در همين ايران معاصر، ظرف صد سال گذشته - پس از انقلاب اکتبر 1917 - جنبش ها و سياست مداران مختلف با اهداف و منافع متفاوت و گاه متضاد از سوسياليسم سخن گفته اند و می گويند. تعابير و تفاسير سلطان زاده، حيدر عمواوغلي، تقی اراني، احسان طبري، امير پرويز پويان، مصطفا شعاعيان، بيژن جزني، تقی شهرام، خسرو گلسرخی و گروه ها و احزاب هفتاد و دو ملتی کنوني مدعی چپ از سوسياليسم هم سان نبوده است.
از سوی ديگر تفسير جان لاک و جان استوارت ميل از آزادی فردی و برداشت الکسی دوتوکويل از خطر دموکراسی به عنوان "استبداد اکثريت" ارتباط چندانی با درک افلاطون و ارسطو از مقوله ی دموکراسي  آتنی ندارد. در دموکراسی آتنی فقط شهروندان درجه يک از حق رای و مشارکت در اداره ی دولت برخوردار بودند و اکثريت جامعه (غلامان و برده گان) از کم ترين حق شهروندی بهره يی نداشتند. حال آن که بورژوازی ليبرال با تاکيد بر اصالت بازار آزاد از حقوق يک سان همه ی شهروندان (حقوق بشر؟) در برابر صندوق دفاع کرد. ليبراليسم؛ صندوق رای يا صندوق فلان شرکت چند مليتی را به طور برابر و بدون توجه به رنگ و نژاد و مذهب در برابر شهروندان نهاد و به اين مهم نيز که اين شهروندان از قدرت خريد (توان اقتصادی) مساوی و برابر برخوردار نيستند، بی توجه ماند. دموکراسی مورد نظر ليبراليسم نيز تبعاً با تعريفی که مارکس و انگلس و لنين از دموکراسی ارايه کردند از اساس متفاوت و حاوی تناقض های ساختاری بود.
دموکراسی در کليات خود به قوانين مورد توافق اکثريت مردم بها می دهد. اين قوانين و تصميم سازی ها اعم از اين که در شورا و يا هر نهاد برآمده از مشارکت مستقيم و عزل پذير مردم به تصويب رسيده باشد، منشا مشروعيت دموکراسی را رقم می زند. اما ليبراليسم و بورژوازی چارچوب های اقتصادي، سياسي، فرهنگی و حقوقی ويژه و از پيش تعيين شده يی دارد که ممکن است با موازين و برآيندهای متغير فراگرد حرکت دموکراتيک در تضاد قرار گيرد. نمونه را در جنگ خليج فارس تمام دولت های سرمايه داری – از آمريکا و اتحاديه ی اروپا تا ژاپن و روسيه و چين - به اشغال نظامی عراق رای مثبت دادند. اما در تمام نظرسنجی ها و به گواهی تظاهرات مکرر و مستمر خياباني، آحاد مختلف جامعه، اعم از کارگران، روشن فکران انقلابی و دانشجويان راديکال از مخالفت آشکار خود با جنگ سخن گفتند. به عبارت ديگر شرايط فعلی جهانی به گونه يی رقم خورده است که دموکراسی کارگری را در تقابل با ليبراليسم قرار می دهد. چرا که از منظر منافع ليبراليسم و سرمايه داری دامنه های حاکميت اکثريت مردم به هر شکل ممکن بايد به سود اقليت کوچک (اليگارشی)، محدود و بسته شود. به همين دليل نيز جامعه ی آزاد و برابر جامعه يی دموکراتيک و در تخالف با سرمايه داری و ليبراليسم است و باز هم بر همين منوال هرگونه قانون مندی مورد توافق اکثريت نه فقط لاجرم در تضاد با منافع سرمايه داری قرار می گيرد، بل که به ساده گی از سوی ايده ئولوژی حاکم بر آن (ليبراليسم) مردود و ملغا اعلام می شود. ليبراليسم برون داده های پارلمان يا روال مندی های مورد تاييد اکثريت جامعه را با اين فرض رعايت می کند که به تعبير جان استوارت ميل"حکومت خود مردم، حقوق مدنی مردم را زير پا نمی گزارد" (ميل، 1363،ص:67)
ژرژ بوردو در جريان نقدی سنتر پيرامون سير تطور ليبراليسم - که از "انعطاف-پذيری و بلند نظری" تبديل به "انجيل سرمايه داری" شده است - می نويسد:
«می توان فاجعه ی دولت ليبرالی را کشتن زنده گی در فلسفه يی دانست که زايش خود را مديون آن بود. هنگامی که قدرت از مردم ناشی می شود و حقوق فردی را روياروی ابتکارهای آن نهادن، بيش از وفاداری به آزادی به معنای تهی کردن آزادی گوهر خويش است... (چنين بود که بسياری از متفکران از ليبراليسم روی برگرداندند) برای نمونه جان استوارت ميل نه در پی پيوستن به اعتقادی ديگر، بل که بر عکس برای حفظ ايمان به آزادی به سوسياليسم روی آورد.» (ژرژ بوردو، 1378، صص:137-136)
واقعيت تاريخی اين است که برای يک دوره ی زمانی - که برابری خواهی بورژوازی در مقابل نژادپرستی فئودالی جنبه ی مترقی و انقلابی داشته - فکر سياسی دموکراسی خواه با ايده ئو لوژی سرمايه داری (ليبراليسم) هم سو و منطبق شده است.
آيا دموکراسی مدافع منافع سرمايه داری است؟
در تکميل مبحث پيشين - تخالف دموکراسی و ليبراليسم در جامعه ی دموکراتيک سوسياليستی - اين نکته را هم اضافه می کنم که در تکامل دموکراتيزاسيون انقلابی جامعه، قوانين ثابت و مطلق ليبراليستی (از جمله اقتصاد سرمايه داری) علی القاعده به نفع اراده ی اکثريت مردم (کارگران و زحمت کشان) تغيير می يابد. با چنين افقی طبيعی است که ليبراليسم به حاکميت دولت دموکراتيک کارگری تن نمی دهد. منطق تحولات اجتماعی در عصر سرمايه داری از يک سو مبين اين نکته ی بديهی ست که هرگونه جنبش دموکراتيک بدون هژمونی مطلق طبقه ی کارگر راه به سوسياليسم – و به تبع آن آزادی و برابری – نمی برد و از سوی ديگر مويد اين امر بديهی است که تغييرات دموکراتيک و مورد اجماع آگاهانه ی فرودستان مبانی و موازين موضوعه ی ليبراليسم را متزلزل و متضرر می سازد. اگر فی المثل در پروسه ی پيروز تحولات دموکراتيک، اراده ی اکثريت به انحلال مالکيت خصوصی و دولتي، لغو کارمزدی و برچيدن بازار آزاد سرمايه داری تعلق گرفت – که علی القاعده بايد چنين شود - به طور قطع دموکراسی ليبرال اولين سنگری است که سرمايه داری پشت آن عليه دموکراسی کارگری موضع می گيرد. ترديدی نيست که جوهر ليبراليسم در دفاع از اقتصاد سياسی سرمايه داری شکل بسته است و به همين سبب نيز در جريان يک فرايند حداقلي دموکراتيک - مانند دموکراسی خلقی منسوخ شده نيز - بنياد دموکراسی با تزلزل پاندوليستی در مقابل ليبراليسم می ايستد و اين همان افتراقی است که مسير دموکراسی را از ريل سرمايه داری جدا می کند و ضمن بلاوجه ساختن انقلاب های دو مرحله يي، تنها راه استقرار دموکراسی کارگری را در آلترناتيو انقلاب سوسياليستی باز می يابد!
بايد پذيرفت که مفهوم دموکراسی در سير تطور فکری جوامع انسانی دچار تحولات عميق سياسی اقتصادی و فرهنگی شده است. اين قدر هست که «دموکراسی و آزادی به لحاظ حوزه و قلمرو کاربردشان در فرهنگ سياسی و در واقعيت اجتماعی دو مفهوم و موضوع متمايزند. در حالی که دموکراسی از مقوله ی  قدرت (might) متاثراست، آزادی در مفهوم تاريخی خود يعنی در تجربه ی تاکنونی بشريت - نه به عنوان يک لغت در متن کتاب ها و نه به عنوان يک آرمان – مقوله يی است حقوقی (right). دموکراسی ناظر بر جمع و مبين سازمان دهی قدرت در جامعه است. در حالی که آزادی ناظر بر فرد است و حوزه ی آزادی عمل فرد را از قدرت سياسی تبيين و تعيين می کند. بنابراين دموکراسی نمی تواند "نگرش بورژوازی به امر آزادی" باشد. اتفاقاً مفاهيم دموکراسی و آزادی توسط روشن گران عصر انقلاب بورژوايی تدقيق و تفکيک شده است. هم اين روشن گران و هم بورژوازی در سده ی هجدهم برای اين دو مفهوم تمايز قايل بودند. برای آن بورژوازی - و نه لزوماً روشن-گران سده ی هجده مانند ديدرو – دموکراسی عبارت بود از حکومتی که قدرت سلطنت استبدادی و مطلق را محدود می کرد و بورژوازی را در بخشی از قدرت مشارکت می داد و دولت – نه جامعه و مردم – را از قيد سنت های دينی و امتيازات اشرافی (نژادي، قومی) می رهاند.1 آزادی برای آن بورژوازي، در مفهوم غايی اش عبارت بود از آزادی مالکيت و آزادی تجارت. همه ی آزادی های ديگر در چارچوب اين آزادی تعريف می شدند. معلوم است که مارکسيسم و سوسياليسم به آن دموکراسی (بورژوايی) و آن آزادی (ليبرالی) به عنوان مقوله يی کليدي، معتبر، ارزش مند و دارای تاريخ مصرف نمی نگرد. آن مقولات به عنوان واقعيات اجتماعي بخشی از تاريخ دويست سال گذشته به روزگار سپری شده ی دموکراسی ليبراليستی تعلق دارد و نوسازی آن در قالب دموکراسی  نئوليبرال و در چارچوب اقتصاد سياسی سرمايه داری کم ترين جنبه ی ترقی خواهانه و انقلابی به آن نمی-بخشد.» (سارا محمود، در دفاع از دموکراسي، 1384)
برخلاف تصور و تحليل پيش گفته ی ژرژ بوردو، از متفکران و تئوريسين های ليبرال سده ی هجدهم اين جان استوارت ميل نبود که از ليبراليسم به سوسياليسم ذهنی گرايش يافت، بل که ژان ژاک روسو بود که به سبب تفکر راديکاليستی اش به مالکيت خصوصی تاخت. دليل اين امر را نيز بايد در گرايش روسو به دموکراسی اکثريت گرا و سمپاتی ميل به آزادی بورژوايی و فردی دانست که اولی را به ژانری از شبه سوسياليسم نزديک می کرد و دومی را در ليبراليسم مطلق متوقف می-ساخت. روسو اگرچه مخالف برابری حقوق زنان بود اما در مخالفت با قدرت کليسا و اشراف کم ترين سازش و تعللی از خود نشان نمی داد. راديکاليسم او در دفاع از دموکراسی و حقوق عمومی لگد شده ی مردم او را از فيلسوفانی که در مبارزه با سيطره ی کليسا هم رزم اش بودند – مثل ديدرو و بعدها هيوم – جدا کرد و آواره ی شهرهای اروپا ساخت. او حتا از خردگرايی که شرايط جامعه ی معاصر را پيش شرط تعقل قرار می داد، فاصله گرفت و احساس را در برابر تعقل، و جمع-گرايی را در برابر فردپرستی بورژوايی قرار داد و همراه با ويکتور هوگو از برجسته ترين متقدمين مکتب رمانتيسيسم انقلابی شد. دموکراسی طلبی عميق و راديکال روسو با سوسياليسم پيشا مارکسی نزديکی دارد. هم اوست که به تلخی تذکر داد آن کسی که اولين بار زمينی را تصرف کرد و گفت "اين مال من است" پايه ی جامعه ی بورژوايی را بنا نهاد.
روسو در فصلی از کتاب "قرارداد اجتماعی" برای امکان ايجاد دموکراسی چهار شرط قايل می شود:
1. وجود کشوری بسيار کوچک. روسو معتقد بود تعيين نماينده از طرف مردم برای قانون گذاری مخالف دموکراسی حقيقی است. زيرا باز هم جامعه به دو دسته ی فرمانده و فرمان بر تقسيم می شود. پس برای جبران اين زيان بايد کل مردم برای قانون گذاری گردآيند... شک نيست که اين کار فقط در کشوری بسيار کوچک امکان دارد.
2. اخلاق و آداب و رسوم ساده.
3. تا آن جا که ممکن است برابری در مقام و دارايی. زيرا بدون آن، برابری در حقوق و امکانات چندان تداومی ندارد. روسو گمان می زد که برابری کامل در ثروت امکان پذير نيست. وانگهی نمی توان همه ی امتيازهای ناشی از مقام اجتماعی را حذف کرد، به همين دليل گفت "تا آن جا که امکان دارد."
4. فقدان يا دست کم، کمي تجمل. (ژان ژاک  روسو،1341، صص:170-141)
چون تجمل نيز تا حدود زيادی زاده ی ثروت است می توان گفت در انديشه ی روسو دو شرط از چهار شرط استقرار دموکراسي، تعديل  ثروت است و همين امر نيز او را در برابر نظام  سرمايه داری قرار می دهد.
برعکس روسو؛ پيش گامان مکتب ليبرالي، از جمله جان استوارت ميل، الکسی دوتوکويل، ادموند بروک و... بر آن بودند که دموکراسی يعنی "توده ی تاريک" و "استبداد خلق".2ميل که امروز هم توسط طرف داران مکتب ليبراليسم تقديس می-شود معتقد بود برای جلوگيری از "استبداد دموکراسی بايد حداقلی از آزادی ها و حقوق فردی را در نظر گرفت که هيچ دولتی حق نقض آن ها را نداشته باشد. اگرچه اين روش نقش مثبتی در گسترده تر کردن قلمرو آزادی فردی بازی می کند، اما بورژوازی و ليبراليسم در اصل عدم مداخله ی  دولت در عمل کرد سرمايه و بازار را در نظر دارند. يعنی همان آزادی که يک دموکراسی واقعی ناگزير به نقض آن می گردد. تلاش جان استوارت ميل به منظور ايجاد توازن ميان آزادی های  فردی و حاکميت  دولت در چارچوب  قانون برخاسته از جهان نگری ويژه يی بود که در نهايت به نظريه پردازی های جامع پيرامون دموکراسی  ليبرال انجاميد. اما اختلال در ايجاد توازن ميان دموکراسی و ليبراليسم - که هرگز مورد توجه ميل واقع نشد - از آن جا شکل گرفت که ميل در باز توليد مفهوم دولت از نقش احزاب سياسی و منافع طبقاتی صاحبان قدرت (در اصل دولت بورژوائی) باز می-ماند. ميل به اين نکته توجه نمی کرد که وظيفه ی اصلی دولت دموکراتيک حفظ امنيت، نظم و ثبات جامعه نيست. چنين روی کردی به تبع فراگردی صورت می گيرد که طی آن حضور و استمرار قدرت دولت، هر دولتی را مشروط به حفظ و دفاع از منافع طبقه ی حاکم می کند. تاکيد بر قانون به عنوان سازوکار ايجاد تعادل ميان دولت ـ ملت و خصلت انتخابی بودن دولت - که ظاهراً روی کردی دموکراتيک را نشان می دهد - سبب می شود که ميل از وظيفه ی اصلی و راهبردی دولت و مجموعه يی از لوازم و ضرورت های سياسی اقتصادی و فرهنگی که به ظهور دولتی خاص با منافع ويژه انجاميده است غافل بماند. دولت چه غير مشروع و برآمده از کودتا و چه دولت برآيند انتخابات آزاد و برآمده از آرای اکثريت مردم به هر شکل وظيفه ی اصلی خود را در متن حفظ منافع طبقه ی حاکم قرار می دهد." (قراگوزلو، 1387، صص:300-295)
ميل خواهان گسترده تر کردن آزادی های فردی به منظور محدود ساختن قدرت دولت و جلوگيری از استبداد دموکراسی بود. برخلاف روسو که راه مقابله با پيدايش مستبدان از درون دموکراسی و يا به قول فلاسفه ی هم زمان او "راه حل تناقض آزادی مردم و قدرت مستبد" را اصل اکثريت می دانست، ميل راه حل اين تناقض را تشکيل دولت کوچک و محدود از نخبه گان می خواند که بر اساس عقل سياسی و دستگاه اجرايی مبتنی بر قانون گرايی مطلق حکومت کند. ميل - که برخلاف روسو - با حق رای زنان موافق بود از اين موضع دفاع می کرد که تنها باسوادان بايد حق رای داشته باشند.3
دموکراسی کارگری
اين جدال نظری بين متفکران بازتاب مبارزه ی  طبقاتی بوده است. در انقلاب کبير فرانسه و پس از تحقق دموکراسی بورژوايي؛ حق  رای  عمومی شعار طبقات  فرودست بود. در اواسط قرن 19، دوره يی که هر مبارزه ی بورژوازی با استبداد سياسي، با چالش  جنبش کارگری روبه رو می شد و انواع "سوسياليسم" ها فضای -سياسی اروپا را اشباع کرده بود، دموکراسی به محور مبارزه توده های محروم تبديل شده بود. هال دريپر می نويسد، دموکراسی در اين دوره آن قدر "سرخ" بود که کلمه ی "توده" و "خلق" در قرن بيستم. او می گويد مانيفست کمونيست و انقلاب های ميانه ی اين قرن بورژوازی را به شدت از دموکراسی ترسانيده بود. او فهرستی از نوشته های آن زمان ارائه می کند و نشان می دهد چه گونه "استبداد خلق" و ترس از آن حتا فضای مطبوعاتی را اشباع کرده بود. از جمله:
گيزو نخست وزير فرانسه در 1849 نوشت: هم سلطنت  طلبان هم جمهوری خواهان و هم چپ ها از دموکراسی دفاع می کنند، دموکراسی مصيبت است. جنگ طبقاتی است. استبداد خلق است. استبداد خلق يعنی مردم خواست خود را به طبقاتی اعمال کنند که اگر هم اقليت باشند ماموريت دارند بر جامعه حکومت کنند. "دموکراسی يعنی همه ی قدرت به خلق، اين ديکتاتوری خلق است".
دونوسه نوشت: "اگر قانونيت برای نجات جامعه کافی است، پس بر قرار باد قانونيت، و اگر کافی نيست پس زنده باد ديکتاتوری".
تايمز لندن خواهان لغو حق رای عمومی شد. سرمايه داران منچستر اعتصاب را "استبداد دموکراسی" خواندند.
دوتوکويل نوشت: "اشکال انقلاب کبيرفرانسه آن بود که به جای حکومت خودکامه گان-روشن انديش، ديکتاتوری خلق و استبداد دموکراسی را به قدرت رسانيد".
دريپر می گويد در اين زمان دموکراسی کلمه يی سياسی بود، نه ايده ئولوژيک و محتوای اجتماعی آن مهم بود. يک حکومت تا آن جا دموکراتيک بود که در مردم پايه داشت. جدا از شکل حکومت، خود نفس شرکت مردم در حکومت، مستقيم يا غير مستقيم، مساله ی اصلی دموکراسی بود و هدف از دموکراسی برابری اجتماعی بود و به خاطر همين مضمون بود که مناديان مکتب ليبرال مثل دوتوکويل به آن حمله می کردند. (دريپر، ديکتاتوری پرولتاريا از مارکس تا لنين فصل اول)
در قرن بيستم نيز مبارزه برای دموکراسی و سوسياليسم درهم تنيده بوده  و در حالی که جنبش سوسياليستی برای دموکراسی و حق تعيين سرنوشت، در مفهوم عام و خاص آن، برای متشکل کردن فرودستان و کسب قدرت جنگيده است، بورژوازی دموکراسي متکی بر حق تعيين سرنوشت و حق تشکل را به نام آزادی کوبيده است.
همين مبارزه ی درهم تنيده برای سوسياليسم و دموکراسي، لااقل در اروپا (کشورهای اسکانديناوی) تامين اجتماعی و قوانين رفاه را به دولت های-بورژوائی تحميل کرد. مردم از آزادی محدود در دموکراسی بورژوايی برای بهبود وضع مادی خود و کاهش فاصله ی طبقاتی استفاده کردند. آيزيا برلين از آزادی در چهارچوب اين دولت ها به عنوان آزادی مثبت نام می برد. يعنی آزادی و برابری حقوقی که بر تلاش برای بهبود وضع فرو دستان و تامين شرايط برابر استوار است. برعکس بيگانه گی بورژوازی با دموکراسی کارگری را در آمريکا می توان به عيان ديد که نمونه ی "آزاد"ترين جامعه در مفهوم بورژوايی آن است. جامعه يی که فردگرايی خودپرستانه را به حد اعلا تکامل داده و "برابری" حقوقی فردی در آن چنان گسترش يافته که تشخيص رييس جمهور و کارگر از روی ظاهر و رفتار آن ها دشوار است و حتا آثار القاب و امتيازات و تشريفات ما قبل سرمايه داری را روبيده است. اما در همين جامعه ی بورژوايي، صاحبان سرمايه اجازه نمی دهند اتحاديه ها پا بگيرند و تلاش برای هر نوع فعاليت هم بسته و جمعی کارگران با قساوت آميزترين شيوه ها تنبيه می-شود.
البته از اين جا نبايد و نمی توان نتيجه گرفت که سوسياليسم با دموکراسی و سرمايه داری با آزادی قرابت دارد. مساله اين است که سرمايه داری آزادی فرد را در چارچوب آزادی سرمايه محصور کرده و اعضای اجتماع را از هم بيگانه  ساخته و سپس به نام اين آزادي، دموکراسی را سرکوب کرده است. بورژوازی هر جا که به نفع مالکيت خصوصی و انباشت سرمايه است با خشن ترين شکل نقض حقوق بشر و آزادی فردی هم کنار می آيد، اما هرجا که برای آزادی سينه چاک داده است عليه تحقق دموکراسی بوده است. به همين دليل نيز در انگليس مارگارت تاچر خواهان رای مخفی در اتحاديه ها شده بود تا اسکار وايل را که می خواست از طريق رای علنی و چشم در چشم کارگران هم بسته گی آن ها را حفظ کند، شکست دهد و حق اعتصاب و فعاليت اتحاديه ها را بشکند.
در جريان فروپاشی کمونيسم بورژوائي، غرب از "آزادی" کذايی در اروپای شرقی دفاع کرد. واقعيت تلخ اين است که حمايت غرب از آزادی خواهی ليبراليستی واسلاو هاول در چک  واسلواکی و دفاع از لخ والسا و ده ها روی کرد مشابه آن در آلمان شرقي، مجارستان، رومانی و ساير اعضای پيمان ورشو نه برای استقرار حکومت کارگری - که در کشورهای بلوک شرق قبلاً هم معنايی نداشت - بل که برای آزاد کردن بازار و تجميع سرمايه از شر مالکيت دولت بود. دفاع از حق رای عمومی هم تا جايی برای غرب قابل دفاع بود که "سوسياليسم دولتی" را از قدرت به  زير کشد، اما همين که مردم خواستند از حق رای خود استفاده کرده و تامين اجتماعی را حفظ کنند بورژوازی به لکنت افتاد و اکنون در محافل سرمايه داری غرب صحبت بر سر اين است که اگر استبداد سرمايه نتواند به شيوه-ی خود، آزادی را به بند بکشد، پس يک دوره استبداد برای اين کشورها ضروری است.
در غرب هم اکنون که بحران اقتصادي، نفی دولت رفاه را با سياست های رياضت اقتصادی در دستور گذشته است، مناديان نئوليبراليسم، به دولت های پارلمانی حمله می کنند و آن ها را استبداد حزبی می خوانند و خواهان استقرار دولت آژان هستند. دولت کوچکی که وظيفه اش مطلقاً حفظ امنيت و آزادی سرمايه و شرايط لازم برای اين آزادی و امنيت است.
تحميل قوانين رفاه به دموکراسی  بورژوائي، از نظر هر دو جناح بورژوازی باری بر دوش ملت محسوب می شود. راست  جديد با شعار "پول گرايی" و"مقررات زدائی "ست که دولت رفاه (دولت های کينزی) را از ميدان بيرون می کند، تا به مردم بقبولاند "آزادی بازار" است که به بهبود وضع مادی آن ها کومک می کند. اما آزادی بازار و آزادی سرمايه با ويران کردن سيستم رفاه، پايه ی اجتماعی همين دموکراسی محدود غربی را متلاشی می کند. تصادفی نيست که راست جديد همه جا دموکراسی و قوانين رفاه را با هم زير ضرب می گيرد.
نظر مارکس درباره ی دموکراسی
می توان پذيرفت که حتا در چارچوب نظام اجتماعی سرمايه داری نيز دموکراسی و برابری با هم پيوندی ناگزير دارند و دومی پايه ی اولی محسوب می شود و در اين قالب هم، مبارزه برای بهبود شرايط زنده گی فرودستان نمی تواند بدون مبارزه برای دموکراسی پيش رود، به ويژه که اکنون بورژوازی شمشير را از روبسته و مستقيماً به همان مقدار دموکراسی که دست آورد انقلاب قرن 18 است و به قوانين رفاه که دست آورد انقلاب ها و مبارزات کارگران در طول قرن 19 و 20 است هجوم آورده. به عبارت ديگر برای انکشاف مبارزه ی طبقاتی طبقه ی کارگر به شدت نيازمند دموکراسی است.
مارکس در رساله ی "مساله ی يهود" به تاريخ 1843 به وضوح توضيح می دهد که انقلاب بورژوائی امور دولت را به امور مردم تبديل کرد. دولت سياسی را به صورت امر کليه ی مردم درآورد... با اين حال - چنان که می دانيم- بورژوازی در درجه ی اول خواهان تحديد قدرت فئوداليسم و مشارکت در بخشی از حاکميت بود و سپس خيز بلندی برای تسخير تمام پايه های قدرت برداشت. دغدغه ی بورژوازی نه حاکميت مردم، که تسلط خود و طبقه اش بر همه ی ارکان قدرت و بيرون راندن تهی-دستان از سطوح مختلف دولت بود. به نوشته ی هال دريپر (مارکس پژوه) زمانی که منازعه ی تئوريک "سوسياليسم يا دموکراسي، اول کدام يک؟" اوج گرفته بود، مارکس پس از سفر به فرانسه به چشم خود ديد که بورژوازی هرگز خواهان رهايی کامل سياسی و آزادی کامل دولت از عناصر جامعه ی مدنی نبود. مارکس معتقد بود "رابطه ی دولت سياسی با جامعه ی مدنی درست همان قدر روحی است که رابطه ی بهشت با زمين". در فرانسه و انگليس برخلاف آلمان انقلاب سياسی بورژوازی به انجام رسيده و دموکراسی بورژوائی مستقر شده بود. اما در اين دولت های پيش-رفته تر بورژوائي، سرمايه نه فقط بر "جامعه ی مدنی" بل که بر "جامعه ی سياسی" يعنی دولت هم حاکم بود. به عبارت ديگر حکومت به جای کنترل مردم (دموکراسی) ذيل سلطه ی بورژوازی بود. اگرچه حق رای عمومی انتخابات و سيستم نماينده گی (پارلمانتاريسم) پذيرفته شده بود، اما بورژوازی از طريق مالکيت، بوروکراسي، نهادهای ايده ئولوژيک و قوه ی قهريه جامعه ی سياسی را تحت سيطره ی خود داشت. جامعه ی مدنی از سياست ر ها شده بود، اما سياست از جامعه ی مدنی و عنصر اصلی آن رها نشده بود. بدين ترتيب بود که مارکس پس از تدوين تئوری تکامل اجتماعی و تنظيم تئوری دولت خود به اين جمع بندی نهايی رسيد که دموکراسی را نه فقط از چنگال فئوداليسم، بل که از چنگ بورژوازی و خرده بورژوازی نيز بايد بيرون کشيد و همين امر نطفه ی اوليه و اصلي تکوين دو تئوری مهم و مشهور او يعنی "انقلاب مداوم" و "ديکتاتوری پرولتاريا" را شکل داد.4 در نظر مارکس همواره دموکراسی عبارت از دولتی بود که می بايست توسط مردم از پايين عروج کند و در راستای دفاع از منافع مردم نهادينه شود. اکثريت مردم در جامعه ی سرمايه داري، طبقه ی کارگر است.
علاقه ی مارکس به از ميان برداشتن مرزهای جامعه ی مدنی و جامعه ی سياسی در "نقد فلسفه ی حق هگل" مشهود است با اين حال او هرگز دموکراسی را در تساوی مطلق با نماينده گی پارلمانتاريستی قرار نداد. هر چند در طول زمان افکار مارکس از چارچوب دموکراسی به مفهوم حاکميت اکثريت به شکل  طبقاتی آن يعنی ديکتاتوری پرولتاريا تکامل يافت، اما اين امر به مفهوم نفی همان اراده ی اکثريت نيز نبود.
پيرسن چنين استدلال می کند که از نظر مارکس و انگلس دموکراسی ثمره ی حتمی پيروزی پرولتاريا در مبارزه ی طبقاتی است. او مدعی است که مارکس و انگلس توجه کافی به جنبه ی نهادی دموکراسی نداشتند. اين غفلت از آن جا ناشی می شود که آنان به درست بودن مسير تاريخ باور داشتند. آنان نمی خواستند دموکراسی را با سرمايه داری يک سان بدانند و سرانجام معتقد بودند که پی ريزی دموکراسی کارگری پس از انقلاب سوسياليستی همه ی مسايل را حل خواهد کرد و مادام که به اين مرحله نرسيم زمينه ی ترفند و مانوور بسيار محدود است.
لوين نيز نظريه ی کم وبيش مشابهی دارد. او از مارکس و انگلس به خاطر نگرش هدف دارشان نسبت به آزادی های دموکراتيک و تفکر از پيش تعيين شده يی که در خصوص پرولتاريا دارند انتقاد می کند. طبق اين نظريه طبقه ی انقلابی بدون رعايت اصول دموکراتيک می تواند قدرت را تضمين کند.
هوفمن به مخالفت مارکس و انگلس با گرايشات درون حزب سوسيال دموکرات آلمان اشاره می کند و اين که آنان زودتر از برنشتاين دولت دموکراتيک را دولتی فاقد جنبه ی طبقاتی تعريف کردند. با اين همه او اشاره می کند که مارکس و انگلس اين موضع گيری را دموکراسی عاميانه می دانستند نه اين که دموکراسی را کاملاً رد کنند. افزون بر اين آنان از اين که دولت هستی مستقلی دارد انتقاد کردند و به شکل منظم به دموکراسی نپرداختند.
کيت گراهام نيز به جهت گيری اکثريت باورانه ی سياسی مارکس تاکيد دارد. هر چند چنان که شايسته است که به توضيح آن نمی پردازد و به تنش های واقعی اشاره نمی کند. يعنی به تنش هايی که از درگيری ضرورت های مبارزه ی طبقاتی با الزامات دموکراتيک پيش می آيد. گراهام بر جنبه های جامعه شناختی و اقتصادی انديشه ی مارکس متمرکز می شود، در صورتی که در اين نوشته تاکيد بر بُعد سياسی مساله است.
برای بررسی اين جنبه "نقد فلسفه ی حق هگل" (1843) نقطه ی شروع مفيدی است:
«سلطنت را نمی توان در محدوده ی اصطلاحاتی که دارد درک کرد، اما دموکراسی را می توان فهميد. در دموکراسي، هيچ عنصری جز مفهومی که خاص آن است مفهوم ديگری ندارد. هر عنصری در واقعيت امر عنصری از کل ملت است. در سلطنت يک بخش ويژه گی کل را تعيين می کند. دموکراسی شکل و محتواست... در دموکراسی قانون اساسی تنها به مثابه ی يک اراده ی راسخ ظاهر می شود يعنی خواست خودگردانی... در دموکراسی اصل صوری در عين حال اصل مادی نيز هست. بنابراين تنها دموکراسی وحدت راستين عام و خاص است.
در اين جا دموکراسی تنها اصل عام و هنجاری است که همه ی مقولات ديگر را شامل می شود. اين امر بدين لحاظ است که دموکراسی دارای تفاوت های جزء ـ کل نيست که با مفاهيم سياسی ديگر گره خورده باشد و آن مفاهيم نيز به اصول ديگری مرتبط باشند که رابطه ی بين جزء و کل را تعيين کنند. دموکراسی کل است زيرا کل جمعيت را نماينده گی می کند.
در اين چارچوب ايده ی  نماينده گی به معنی آن نيست که اين اصطلاح را می-توان جای گزين مردم کرد. بل که کل مردم است و جايی برای ميانجی در اين مفهوم نيست. تنها در صورتی که اين شکل مطلق هويت حفظ شود جنبه های صوری و عام دموکراسی و جنبه های مشخص و ويژه آن يکی و متحد می شوند و اين وضعيتی است که برای معنی داشتن اين مفهوم ضروری است. دموکراسی به مثابه  ی ايده يی که هيچ پايه  يی در شرايط مشخص ندارد به لحاظ مفهومی بی تاثير است و اگر به آن مانند شکل مشخص نگريسته شود مثلاً به شکل روندی معين و بدون در نظر گرفتن کليت اين مفهوم ناکارآست.» [تاکيدها از من است]
مارکس و جامعه ی مدنی
علاقه ی مارکس به تعيين جای گاه دموکراسی در يک سلسله مراتب و اتکای او به مدل جزء ـ کل نشانه های فلسفه ی هگل را بر خود دارد. اما از آن جا که اين توضيحات بر زمينه يی انتزاعی صورت گرفته و مارکس هنوز تجزيه و تحليل طبقات اجتماعی را بسط نداده بود، فاصله گرفتن او از هگلی های جوان به تکوين نهای مانيفست کمونيست انجاميد. با اين همه تاکيد او بر کل(مردم) از ميان نرفت بل-که شکل طرف داری از حاکميت اکثريت و تعهد اساسی به بالاترين حد دموکراسی مستقيم و منطبق با واقعيات اجتماعی و سياسی را به خود گرفت.
جنبه ی مهم ديگر کتاب "نقد فلسفه ی حق  هگل" علاقه ی مارکس به از بين بردن تفاوت بين جامعه ی مدنی و جامعه ی سياسی است. اين که جامعه ی مدنی موظف است نفوذ قوه ی مقننه را در توده ها و در صورت امکان در همه گی آن ها افزايش دهد، اين که جامعه ی مدنی واقعی در صدد است تا خود را جای گزين جامعه ی  مدنی غير واقعی سازد، و دارای قوه ی مقننه شود، اين همه نتيجه ی تلاش جامعه ی مدنی است در هويت يابی سياسی يا تبديل هستی سياسی به هستی واقعی خود، تلاش جامعه ی مدنی در تبديل خود به جامعه ی سياسي، به جامعه ی واقعي، به مثابه ی  تلاشی بس عام جهت مشارکت در قوه ی مقننه جلوه می کند. در مفهوم مشخص، قيد و بندهايی که نمی گذارد جامعه ی مدنی نقش سياسی را داشته  باشد می بايست از ميان برده شود. اين به معنی يورش به ممنوعيت هايی است که مانع ورود اعضا به عرصه ی سياسی می شود. مثلاً محدوديت در حق رای يا آزادی بيان. با اين همه، اگر دموکراسی نوع جديد فعاليت های خود را به اين نوع قيد و بندها محدود می کرد، جامعه ی مدنی هنوز هم نمی توانست نقشی سياسی داشته باشد. به اين سبب که عوامل غير رسمی که ريشه در ساختار جامعه دارند نيز به همان اندازه برای دموکراسی مانع ايجاد می کنند. عوامل غير رسمی عبارتند از نابرابری های اقتصادی ـ اجتماعي، نابرابری هايی که نمی گذارند بسياری از اعضای جامعه نقش عاملين سياسی را بازی کنند و به آنان برای درک مسايل حاد، آموزش کافی داده نمی شود. الزامات کسب معاش به معنی آن است که اعضای جامعه نمی توانند زمان کافی برای همه اعضای جامعه فراهم کرده باشند تا بتوانند به شهروند سياسی تبديل شوند. بنابراين مارکس تلاش دارد شکل همه گانی و راستين دموکراسی را بسط دهد. اين شکل همه گانی بيش ترين تعداد افراد [کارگران] را قادر می سازد بيش ترين تاثير را بر شرايط زيست خود داشته باشند. مارکس سعی دارد نشان دهد که اختلاف اجتماعی ـ سياسی آن طور که ليبرال ها استدلال می کنند، امر نظری از پيش تعيين شده يی نيست، بل که حاصل شرايط تاريخی و بنابراين تابع تحول و دگرگونی است.
زمانی که مارکس "نقد فلسفه ی حق هگل" را می نوشت هنوز اين موضع گيری را به طور کامل تدوين نکرده بود. با اين حال، به روشنی اهميت سياسي نارسايی های اجتماعی را درک کرد. حمله ی او به حق پسر ارشد – بر ارث - اين مساله را نشان می دهد. طبقه ی  زمين دار در دولت هگلی جای گاه ويژه يی داشت، اما مارکس اين جای گاه را نه درهم پيوندی معقول با استقلال اقتصادی بل که نتيجه ی نابودی هدف عام دولت به دست مالکيت خصوصی می دانست. انديشه ی مارکس "درباره ی مساله-ی يهود" (1843) يک مرحله پيش رفت می کند. او در اين اثر انقلاب ضد فئودالی را مشخص تر و با ديدی انتقادی تر بررسی می کند. از نظر او دست آورد اين انقلاب يک جامعه ی مدنی است که چون از حيات سياسی جامعه جداست منافع خصوصی در آن دست بالا دارد. نظر مارکس پيرامون دولت سرمايه داری تا حدودی مبهم و رنگ مايه يی اخلاقی دارد. با اين همه، او برای نخستين بار روند دوسويه يی را ترسيم می کند که در آن دولت سياسی با بسط چشم اندازها وزن و اهميتی مادی می-بخشد. آن سوی ديگر اين سکه اين است که جامعه ی مدنی از مسايل مورد نظر خود به مفهوم منافع همگانی فراتر می رود.
کولاکووسکی اين فرمول بندی را از دولت توتاليتر استالينيستی که با تخريب جامعه ی مدنی به زور آن را جذب می کرد مجزا می کند. اما برای اين که نقد قابل دفاع باشد ضروری است روشن کنيم که دست يابی به هدف مورد نظر مارکس بدون تصور شکلی بوروکراتيک و ظالمانه غير ممکن است. مدرکی دال بر آن که کولاکووسکی امکان ناپذيری بديل تاريخی يا تئوريکی را نشان داده باشد در دست نيست. افزون بر اين، کولاکووسکی معتقد است که مارکس بر هويت جامعه ی مدنی و جامعه-ی سياسی و نبود هر نوع ميانجی بين اين دو نظر می دهد. کولاکووسکی برای اين ادعاهای بی پايه ی خود، اما مدرکی ارائه نمی دهد.
لوچيو کولتی بر اين نظر است که مارکس در تمام دوران حيات سياسی خود به مدل دموکراسی مستقيم پای بند بوده است. کولتی با اطمينان خاطر بخشی از نقل قول-هايی را  آورده که در آن ها مارکس به نقد اصل نماينده گی پرداخته است. اما اين بخش ها به لحاظ اعتبار عمومی از وضوح مورد نظر کولتی برخوردار نيست. انتقادهای مارکس متوجه مدل هگلی نماينده گی طبقاتی است. نکته يی که کولتی مستقيماً به آن ورود نکرده است. او بر اساس يک جمله از کتاب "نقد فلسفه ی حق هگل" ادعا می کند که مارکس خواهان از ميان بردن دولت است. اما اين جمله ی مارکس را نقل نمی کند که می گويد اين خواست او در صورتی درست است که دولت سياسی به مثابه ی دولت سياسي، با قانون اساسي، از طرف کل جامعه پذيرفته نشود.
(د. دوتن، مقاله ی "مارکس و انگلس و مساله ی دموکراسي، ترجمه ی: ح. رياحی)
همچنين نظريه ی مارکس پيرامون "حق رای همه گانی در شرايط بحرانی" از جوانب مختلف بررسی شده است. مارکس در کتاب "مبارزه  ی طبقاتی در فرانسه" ظاهراً مفيد بودن آن را در رابطه با دوران پس از انقلاب 1848 فرانسه زير سوال می برد:
"حق رای همه گانی خدمت اَش را کرده است. اکثريت مردم مکتب تحول را پشت سر گذاشته اند و اين خدمتی است که حق رای همه گانی در دوران انقلابی می تواند بکند. حق رای همه گانی را با انقلاب يا ارتجاع می بايست از ميدان بدر می کرد."
(مجموعه آثار مارکس و انگلس، جلد 27 ص:371)
به نظر مونتی جانسون اين اظهارنظر بيش تر توصيفی يا خبری است تا روش شناسانه. همان طور که پيش تر گفتيم مارکس به اين نکته توجه داشت که بورژوازی اجازه نخواهد داد حق رای همه گانی موقعيت اجتماعی اش را به خطر اندازد. نيروی اصلی انقلابی آن زمان يعنی بلانکيست ها مخالف حق رای همه گانی بودند زيرا احساس می کردند که مبارزه ی انقلابی را به سازش می کشاند. طبق قرائت جانسون نظر مارکس در اين خصوص صرفاً عبارت بود از قبول واقعيت. (پيشين، جلد دهم، ص:137)
جيلبرت برعکس، چنين استدلال می کند که اين قطع نامه نمايش گر يک موضع گيری نظری اساسی است. در اين جا "نقش مثبت حق رای همه گانی را تحت نظام سرمايه داری مطلقاً محدود می کند... حق رای همه گانی نمی تواند ابزار رهايی پرولتاريا باشد. اين رهايی تنها با سرنگونی قهرآميز بورژوازی دست يافتنی است." جيلبرت می پذيرد که مارکس ممکن است اين نظر را در مورد انگلستان تغيير داده باشد، اما اين را می توان استثنايی بر قاعده دانست. [تاکيدها از من است]
( مقاله ی: "مارکس، بلانکی و حاکميت اکثريت" در انديشه ی اجتماعی و سياسی کارل مارکس: بررسی های انتقادی جلد سوم، ص:344)
در ارزيابی کيفيات هر يک از اين نظرات، بررسی "جنگ داخلی فرانسه" يعنی بررسی مارکس از کمون پاريس سال 1871 سودمند است. در اين جا مساله کاربرد حق رای همه گانی در رابطه با موقعيت انقلابی با روشنی تمام مطرح می شود. مجمع ملی که کمون را سرکوب کرد، منتخب آرای همه گانی مردان بود. مارکس رد مشروعيت مجمع ملی را با نگرش مثبت عمومی خود از حق رای همه گانی چه گونه سازش می دهد؟
مارکس حق رای همه گانی را صرفاً رفتن به پای صندوق های رای نمی دانست، بل-که آن را با پيش شرط های معين حضور نيروهای اجتماعی در تعامل با هم و وجود چارچوب دموکراتيک گسترده مرتبط می دانست. او در "جنگ داخلی..." به اين نگرش خود وفادار می ماند. مارکس مشروعيت مجمع ملی را به دو دليل رد می کند: نخست اين که او مجمع ملی را به دولت بزرگ تری که اين مجمع بخشی از آن است مرتبط می داند. اين دولت بزرگ تر البته جمهوری است که با قيام عمومی تاسيس شد. مجمع ملی مشروعيت خود را از جمهوری يی به دست  آورده است که بدون آن هرگز به وجود نمی آمد. اما کمون از هدف جمهوری حمايت کرد. بنابراين، دو مفهوم متقابل از مشروعيت در اين وضعيت هست که عبارتند از جمهوری و مجمع ملی. در اين جا قضيه ی رقابت بين مجمع ملی دموکراتيک و جمهوری انقلابی غيردموکراتيک مطرح نيست. زيرا هر دو انقلابی اند. تفاوت اين است که مشروعيت مجمع ملی به جمهوری وابسته است. مارکس در متن اوليه ی "جنگ داخلی..." اين طور استدلال می کند:
«مردم جمهوری را روز چهارم سپتامبر اعلام کردند، افراد بی نام و نشانی که در هتل دوويل مستقر شده بودند و خود را "دولت دفاع" لقب داده بودند. اين جمهوری در سراسر فرانسه بدون ندای ناهم سازی مورد استقبال قرار گرفت و طی جنگی پنج ماهه که اساس آن مقاومت طولانی پاريس بود به هستی خود فايق آمد. اگر اين جنگ که به نام جمهوری و به دست جمهوری پيش برده شد در ميان نبود، بيسمارک پس از تسليم شدن، آن امپراتوری را دوباره بر قرار کرده بود و افرادی بی نام و نشان و در راس شان م. تير مجبور شده بودند در ازای تضمين سفر به کاين و نه به خاطر پاريس خود را تسليم کنند. از مجمع روستا نيز هرگز کسی خبردار نشده بود. اين مجمع که م. تير خود تا حد کسالت بار تکرار کرده است که مجلس موسسان نيست اگر نگوييم که گاه شمار صرف روی دادهای گذشته ی انقلاب جمهوری خواهانه بود، حتا نتوانسته بود اين حق را داشته باشد که فلاکت سلسله ی بناپارت را هم رسماً اعلام کند. بنابراين، تنها قدرت مشروع در فرانسه انقلاب است که در پاريس متمرکز است. اين انقلاب نه عليه ناپلئون صغير بل که عليه شرايط اجتماعی و سياسی يی بود که امپراتوری دوم را به وجود آورده بود. تحت اين امپراتوری شرايط اجتماعی و سياسی به نهايت وخامت رسيده بود. همان طور که جنگ پروس به گونه ی   بسيار روشن نشان داد اگر نيروی حيات بخش طبقه ی کارگر فرانسه به اين شرايط پايان نداده بود، از فرانسه به جز جسدی باقی نمانده بود.»
[تاکيد از من است] (سياست انقلابی کارل مارکس: فعاليت سياسی مارکس و ارتباط آن با تکوين تئوری اش، ص:379)
اين استدلال چه قدر قوی است؟ بی ترديد توجه به زمينه ی تاريخی در ارزيابی ادعاهايی که در مورد مشروعيت می شود اهميت دارد. برخورد مارکس پاسخ دندان-شکنی است به ساختارهايی که وضعيت "ارگان های قانونی" را از روی ارزش ظاهری آن ها و بدون آزمون عنوانی که در آغاز برای رسيدن به قدرت داشتند می-پذيرند. مارکس همچنين اشاره می کند که کاربرد معيارهای دموکراتيک در خصوص روی دادهای انقلابی واقع بينانه نيست. انقلاب نه از طريق سازوکارهای دموکراتيک - که وجود هم نداشتند - بل که با شورش مسلحانه قدرت را به دست-آورد. اين يک آن يک را از ميدان بدر برد. زمانی که مردم در "اقدام مستقيم" درگيرند برگزاری انتخابات کار آسانی نيست. پيش شرط هايی که مارکس در مباحث پيش نوشته برای حق رای همه گانی بديهی فرض می کرد مستلزم حد معينی از ثبات است.
اما در حقيقت مارکس وابسته بودن مشروعيت مجمع ملی به انقلاب را به گونه  ی قانع کننده يی توضيح نمی دهد. کسانی که انقلاب اوليه را به انجام رساندند نمی-توانند اين ادعای دموکراتيک را داشته باشند که می توانند دوره ی نامحدودی به داوری روی دادها بنشينند. ايده ی  مشروعيت مارکس در اين جا با آن چه برای انقلاب قابل پذيرش است، انطباق دارد و با فرمول بندی بسيار دقيقی همراه نيست. مارکس ممکن است اين گونه استدلال کند که حق رای همه گانی نياز به لحظه ی تفوق دارد تا بتواند فضای جغرافيايی برای فعاليت تامين کند و اين عنصر فائقه را انقلاب فراهم می سازد. اين استدلال می تواند در زمان انقلاب درست باشد، اما اين گونه که پی آمد نظامی کمون نشان داد در مورد کمون صحت نداشت!
اگر ايراد مارکس به مشروعيت مجمع ملی تنها بر اين محور متکی بود چندان موثر نبود. اما او در متن اصلی "جنگ داخلی" استدلال دومی را ارائه می دهد که قانع کننده تر است:
«در پايان جنگ فرانسه ـ پروس يک سوم کشور به دست دشمن افتاده بود. رابطه ی پايتخت با استان ها قطع شده و تمامی ارتباطات در هم ريخته بود. انتخاب يک نماينده ی واقعی برای فرانسه در چنين شرايطی غير ممکن بود، مگر اين که وقت کافی برای تدارک آن در اختيار باشد. با در نظر گرفتن اين امر در پيمان تسليم تصريح شده بود که مجمع ملی می بايست فقط به منظور تصميم گيری در مورد جنگ يا صلح انتخاب شود و سرانجام، قرارداد صلحی را منعقد سازد.»
(مجموعه آثار مارکس و انگلس، جلد73 صص: 453-451)
استدلال مارکس که با برخورد پيشين اوخوانايی دارد و بر مفهوم حق رای همه-گانی متکی است حق رای را بخشی از چارچوب دموکراتيک عام تر می داند. اين استنباط در پس اين جريان پاسخ سوالاتی از اين قبيل را جست وجو می کند: آيا رای دهنده گان اطلاعات کافی [در عصر ما مديا و امکان برابر تبليغات] در اختيار دارند تا موقع انتخابات بتوانند تصميم آگاهانه بگيرند؟ آيا رای دهنده گان محدوديتی دارند؟ [در عصر ما انتخاب ميان بد و بدتر] چه حقی به مجمع ملی داده می شود؟ آيا مجمع ملی در نهايت امر با اين حق توافق دارد؟ مارکس درصدد است مشخص کند که آيا شرايط ضروری برای بيان و ابراز مناسب اصل حاکميت اکثريت وجود دارد؟ بر مبنای اين معيارها مجمع ملی از نظر مارکس نارسايی های فراوانی داشت. بنابراين، به انقلاب به مثابه ی اختيار تامی که برای هر چيزی که مصلحت به نظر رسد "محملی" فراهم سازد متوسل نمی شد. در مقابل از استدلال های بسيار ويژه يی استفاده می کرد که شيوه ی بيان دموکراتيک دارد و مشروعيت مجمع ملی را مورد پرسش قرار می دهد. البته بايد ديد مارکس اين استدلال ها را تا چه   حد جدی می گرفت. شايد از آن ها به مثابه ی "محملی" برای تخفيف حساسيت های شورای عمومی انجمن کارگران مرد (يعنی هياتی که به او ماموريت داده بود اين اثر را بنويسد) استفاده کرده است. با اين همه، چنين تفسيری می بايست توضيح دهنده ی نگرانی مارکس در معرفی کمون به مثابه ی شکل عالی تر دموکراسی نسبت به مجمع ملی باشد. بی ترديد نگرانی مارکس معطوف اقدامات انقلابي، خشونت آميز و البته کوتاه مدت عليه به اصطلاح "نهادهای دموکراتيک" نبوده است.
مارکس بر اساس اين برخورد احساس  کرد که آزاد است از رهبری گارد ملی پاريس به خاطر آن چه او برخوردی بس مشروطه خواهانه می دانست انتقاد کند.
«از آن جا که کميته ی مرکزی نمی خواست جنگ داخلی را که تير با حمله ی تجاوزکارانه به مونمارت آغاز کرده بود ادامه دهد، اين بار خود را به خاطر خطای بزرگ ديگری مقصر دانست: اين که بلافاصله به ورسای - که در آن زمان کاملاً بی دفاع بود - حمله نکرده بود و به توطئه های تير و روستاييان طرف دارش پايان نداده بود. در عوض، حزب نظم اجازه يافته بود روز 26 مارس (انتخابات کمون دريايی) در پای صندوق های رای قدرت نمايی کند.» (پيشين، ص:318)
در اين جا مارکس استدلال می کند که در شرايط درگيری نظامی جوانب دموکراتيک را نمی توان به تمامی رعايت کرد. اين امر انقلابيون را از وظايف دموکراتيک معاف نمی کند. در حقيقت کمون اين ظرفيت را در اختيار مارکس می گذارد تا مدل مثبت دموکراسی انقلابی را بسط دهد. يکی از عناصر اصلی اين مفهوم حق رای همه گانی است. مارکس توجه دارد که کمون ثمره ی حق رای همه-گانی است، اما پاسخ گو بودن نماينده گان منتخب را می بايست با مسووليت دادن به آن ها و يا برکناری شان در کوتاه مدت ارتقاء داد. نماينده گان می بايست تابع دستورات کتبی انتخاب کننده گان خود باشند.
(د.دوتن، مقاله ی: حق رای همه گانی و دموکراسی انقلابي، ترجمه ی ح. رياحی)

بعد از تحرير
• دموکراسی کارگری نه فقط عالی ترين نوع دموکراسی ست، بل که، از آن تحت هر عنوانی از جمله "ديکتاتوری پرولتاريا" يا "دموکراسی مستقيم" ياد شود؛ تنها نظام مطلوب سياسی ست که منافع اکثريت مطلق جامعه را نماينده گی می کند.
• دموکراسی کارگری در مرزبندی آشکار با دموکراسی پارلمانتاريستی شکل می-بندد و هيچ گونه امتياز يا حق نماينده گی تاريخ دارد و معين به منتخبين و نماينده گان نمی دهد.
• دموکراسی کارگری محصول اراده ی معطوف به انتخابات آزاد و شرايط متکی به آزادی و برابری تمام آلترناتيوهای موجود در جامعه است. نگفته پيداست که در موقعيت انباشت سرمايه  و بهره مندی يک سويه ی بورژوازی از تمام امکانات جامعه سخن گفتن از انتخابات آزاد سفاهت مطلق است.
• حق رای همه گانی و برآيند آن (دموکراسی کارگری)، متاثر از لغو همه ی پيش شرط هائی است که بورژوازی برای انتخاب شونده گان و انتخاب کننده گان قائل می شود.
• اين امر به منزله ی برگزاری انتخابات آزاد، همه ی امکانات موجود در جامعه را به طور برابر در اختيار تمام داوطلبان نمانيده گی قرار می دهد.
• احراز موقعيت نماينده گی حامل و حاوی هيچ حق ويژه (فی المثل مصونيت قضائی) و برتری بر ساير شهروندان نيست.
و...
در روزگاری که کوه دموکراسی بورژوايی موش هائی در اندازه ی سارکوزي، اوباما، مرکل، برلوسکوني، پوتين، هوجيانيگ تائو، ديويد کامرون و... می-زايد، چپ کارگری نبايد از کاربرد اصطلاح دموکراسی کارگری پرهيز کند.


پی نوشت:

1. چندان اتفاقی نيست که پدر خوانده ی ليبراليسم ايرانی (موسا غنی-نژاد) نيز به تأسی از فيلسوفان قرن هجده، دموکراسی را در تحديد قدرت تعريف می کند و در همين راستا جناب مهندس موسوی نيز در سال ياد مشروطه، محدود و مشروط کردن قدرت سياسی را دست آورد انقلاب مشروطيت می داند و فراخوان رجعت به آن سنت ها را صادر می فرمايد! همين حکم جناب مهندس يعنی دست کم دويست سال عقب گرد تاريخی!
2. دوتوکويل اگرچه به دموکراسی اعتقاد داشت و جامعه ی دموکراتيک را جامعه يی می دانست که در آن تمايز ميان مراتب اجتماعی از ميان رفته و برابری کامل برقرار شده است، اما از يک سو برابری طلبی او در بازار آزاد شکل می بست و از سوی ديگر طرح موضوع وحشت از استبداد اکثريت، او را در برابر دموکراسی قرار می داد. ترس دوتوکويل از استبداد در کسوت افکار عمومی (دموکراسی در آمريکا، 1835، جلد 1) و برداشت وارونه از دموکراسی بورژوايی آمريکايي، او را برای هميشه در قفس ليبراليسم حبس کرد. در اين زمينه بنگريد به "فکر دموکراسی سياسی" به همين قلم صص: 286-280 (نقد حکومت اکثريت)
3. دويست سال پس از انقراض نظريه ی ميل، هنوز هم در ايران معاصر کسانی از مدل دموکراسی ليبرال ميل پی روی می کنند. فی المثل در انتخابات نهم رياست جمهوری اسلامی(1384) حزب مشارکت در مقابل - به تعبير خود – "دموکراسی پوپوليستی" گروه رقيب با گزينش - باز هم به تعبير خود – "کانديدای دانشگاهی" همه ی نظر خود را بر مبنای شعارهای به اصطلاح "حقوق بشر" معطوف جمع آوری آرای باسوادان و دانشگاهيان کرد!! عباس عبدی و ساير سران حزب مشارکت فرموده بودند: "يک رای کانديدای ما مساوی صدها رای کانديدای رقيب است!!" اصولاً ليبرال های وطنی با تاکيد بر "دموکراسی نخبه گی" به رای کارگران و زحمت کشان هيچ گاه بها نداده اند.
4. بوخارين در بخشی از کتاب "الفبای کمونيسم" به توصيف ديکتاتوری پرولتاريا پرداخت و از جمله چنين نوشت:
«عليه ديکتاتوری پرولتری از همه جوانب ضديت می شود. قبل از همه از جانب آنارشيست ها، آنان می گويند که با هر دولتی مبارزه می کنند. حال آن که کمونيست ها معتقد به قدرت شوراها هستند. به نظر آنان هر حکومتی در حکم تجاوز به آزادی و محدود کردن آن است. بنا بر اين بايد تمام بلشويک ها سرنگون شوند. اين فقط ظاهر امر است. در حقيقت آنارشيست ها چپ تر از کمونيست ها نيستند، بل که راست اند. چرا ما به ديکتاتوری احتياج داريم؟ برای آن که به طور متشکل ضربه ی نهايی را به مالکيت بورژوايی فرود آوريم. وقتی بورژوازی کاملاً مغلوب شده باشد ما ديگر به ديکتاتوری پرولتاريا نياز نخواهيم داشت.
سوسيال دموکرات ها هم عليه ديکتاتوری قد عَلَم می کنند. در برنامه ی قديمی که ما مشترکاً با منشويک ها روی آن کار کرده بوديم با وضوح تمام قيد گرديده بود: شرط بلاتغيير انقلاب سوسياليستی در ديکتاتوری پرولتارياست. اما در موقع عمل، در مورد صدمه خوردن به آزادی بورژوازي، اعتراض شان بلند می شود. آن وقت ها، حتا پلخانوف با کمال ميل بی گذشت-ترين تدابير را بر ضد بورژوازی پذيرفت. او گفت ما مجازيم حق رای بورژوازی را از او سلب کنيم. منشويک هايی که اکنون به اردوگاه بورژوازی پيوسته اند، همه ی اين ها را فراموش کرده اند.»
نگفته پيداست که مصداق بارز منشويسم ايرانی کدام جريان ها و افراد هستند. ما بارها و از جمله در مقاله ی "سياست خارجی جنبش کارگری" و "جنبش کارگری و امپرياليسم" از اين طيف ضد کارگری ياد کرده ايم و فحاشی آنان از مديای سرمايه داری آمريکايی و انگليسی و"افغانی" به پشيزی نمی ارزد.

گزيده ی منابع
بوردو. ژرژ (1378) ليبراليسم، برگردان: عبدالوهاب احمدي، تهران: نشر نی
دريپر. هال (بی تا) ديکتاتوری پرولتاريا از مارکس تا لنين، بی تا
دوتن. د (بی تا) مارکس و انگلس و مساله ی دموکراسي، برگردان: ح رياحی. بی تا
روسو. ژان ژاک (1341) قرارداد اجتماعي، برگردان: غلام حسين زيرک زاده تهران: چهر
قراگوزلو. محمد (1387) فکر دموکراسی سياسي، تهران: موسسه ی انتشاراتی نگاه
مارکس. کارل (1381) درباره ی مساله ی يهود، گامی در نقد فلسفه ی حق هگل، برگردان: مرتضا محيط، تهران: اختران
------- (1380) جنگ داخلی فرانسه 1871، برگردان: باقر پرهام، تهران: نشر مرکز
ميل. جان استوارت (1363) رساله درباره ی آزادي، برگردان: جواد شيخ الاسلام، تهران: علمی فرهنگی


- Kolakowski. Lezek (1968) Toward a marxist Humanism, trans, Jane zielonko peel New York: Grove Press.
- Marx. Karl, Engels. Friedrich (1978) The Marx – Engels Reader, ed Robert c Tucker. New York: Norton.









25 مهر 1389    04:31
Balatarin  بالاترين || Donbalehدنباله ||   فيس بوک

نظر شما
:   نوشین
:   1
نام  
ای-میل  
03:36 28 مهر 1389
قصد پاسخ دادن به دوستان خشن دکتر را ندارم .این دوستان نیز مانند خود ایشان دچار توهمی شده اند که فکر می کنند خود در راس هرم هستی قرار دارند . اما واقعیت این گونه نیست.من زنم و با زنان آزادی خواه بسیاری تماس دارم من دارای دهها مقاله هستم و بدون تحقیق صحبت نمی کنم . این آقای دکتر عزبز شما بارها و به دفعات برخوردهای بدی در مواجهه با من و دوستانم داشته که نمی شود گفت ایشان دشمن خونی فمینیسم مدرن و اسلامی هستند ما با تلاش فراوان از حضرت آیت الله صانعی بزرگوار فتواهای مکتوبی در راستای اعاده ی حقوق بدیهی زنان گرفتیم مانند حق طلاق و ارث و ... اما وقتی که این دست آورد کم مانند را با جناب قراگوزلوی خودبین در میان گذاشتیم ایشان پوزخندی زدند و بلافاصله با چسباندن برچسب لیبرال تمام تلاش را مسخره کردند. انگار از د ماغ فیل افتاده اند. آقای صبوری! جناب شیرازی!

:   نوشین
:   2
نام  
ای-میل  
03:36 28 مهر 1389
من شما را نمی شناسم و نمی دانم در کجا زندگی می کنید اما من و آقای قراگوزلو که در ایران هستیم و با مشکلات از نزدیک مواجهیم نیازی به این همه تئوری بافی نداریم. مشکل ما سنت های پوسیده جاهلی است و تا زمانی که مدرن نشویم کماکان در بر همین پاشنه خواهد چرخید. ماجرا از یک بحث گذشته و از جانی دکتر عزیز شما و دشمن خونی ما جایی را به خصومت با جنبش سبز داده است. اگر به سخن رانی شنبه همین هفته دکتر مرتضی محیط گوش داده باشید خواهید فهمید که من چه می گویم. شما چپ ها حتی خودتان را نیز له می کنید ما از شما چه توقعی داریم. لطفا به سایت های مدرسه فمینیستی و تغییر برای برابری مراجعه کنید تا به عمق انسانی مواضع ما پی ببرید .برای شما آرزوی موفقیت و برای محمد قراکوزلو امید لطافت در نظریه های بی ربطش دارم.

:   يک دوست
:  
نام  
ای-میل  
02:20 28 مهر 1389
می دانيد چرا بعضی ها امثال محسن سازگارا ها را به عنوان رهبر يا شاخص جنبش معرفی می کنند؟
يا برای اين که بتوانندحرف های حسين شريعتمداری و اژه ای و جنتی و ولی فقيه و سعيد مرتضوی را در مورد آمريکايی بودن جنبش، تاييد کنند.
و يا برای اين که هماهنگ شدن خودشان با آن ها را که به منظور در امان بودن و بی دردسر و بدون پرداخت هزينه، ,انقلابی ترين مرد جهان, شدن انجام می گيرد، با رنگ و لعاب پرولتری بپوشانند!
اينان دوستان طبقه کارگر نيستند. دوستان طبقه کارگر، طبقه کارگر را سپر بی عملی خود، و دستمايه دکان دونبش عوامفريبی (عوام روشنفکر، روشنفکر عامی) نمی کنند.
دوستان طبقه کارگر می دانند که راه طبقه کارگر ايران برای تحقق آرمان های خود، از مسير نفی ديکتاتور و ديکتاتوری، و استقرار حداقل های دموکراسی می گذرد.

:   علی
:  
نام  
ای-میل  
02:17 28 مهر 1389
آقای صبوری سلام ! شما که با این همه حرارت از کمونیسم و کارگر دفاع می کنید آیا می دانی حزب کمونیست کارگری از اسرائیل پول می گیرد و استراتژی اش برای چذب هوادار آزادی سکس است؟
این چه کمونیت وکارگری است که مردم و کارگران گرسنه اند اما آقایان در لندن و واشنگتن و وو از اسراییل حمایت می کنند . من البته میدانم که آقای قراگوزلو مخالف این جماعت است و فقط به طرح نظرات مستقل خود می پردازد اما فکر نمی کنید که حالا وقت آن رسیده که به جای چوب زدن به جسد استالین و مائو و انور خوجه فکری هم به حال کسانی کنید که سوسیالیسم وکمونیسم را با آزادی سکس مساوی گرفته اند . چرا به مسایل گریبانگیر خودمان نمی پردازید و به عمق تاریخ می زنید . از آقای قراگوزلو - ضمن تشکر - می خواهیم که سیاستهای آمریکایی ، انگلیسی حزب کمونیست کارگری را نقد کنند . این انتظار از روشنگری هم میرود که به این بحث مهم وقت بیشتری اختصاص دهد . این آقایان و خانم های کمونیسم کارگری " ضد کارگر " در حال حاضر هم تریبون های زیادی مانند تلویزیون دارند و هم دهها سایت. پس به نظر من این فرقه در حال حاضر انگل جنبش کارگری شده است.

:  
:  
نام  
ای-میل  
02:16 28 مهر 1389
سلام من تصمیم نداشتم نظری راجع به مقاله این آقا بنویسم ولی‌ خواستم در حمایت از نظر (نوشین)

و کسی‌ که به نظر ایشان انتقاد کرده بنویسم.متاسفانه در پشت نقاب چهرهٔ این آدم‌ها یک دیک چینی خوابیده است.

آیا این جامعه یی است که آنها نویدش را میدهند که همه را تحقیر کنند چون با آنها هم عقیده نیستند

:  
:  
نام  
ای-میل  
02:10 28 مهر 1389
نام ایران بر کشور عزیزتان هم به پیشنهاد هیتلر نام گذاری شد
عبود مگر مجبوری از خودت اختراع کنی؟

:   عبود به نوشین عزیز
:  
نام  
ای-میل  
15:08 27 مهر 1389
شما اشتباه میکنید ایرانیها ی از نحله فکری شما که شدیدا تحت تاثیر میدیای سرمایهداری هستید در دهه 40 بشدت به هینلر سمپاتی داشتند اگر چه رضا خان توسط انگلیسیا گمارده شد اما بخا طر طرفداری از هیتلر تبعید شد کاشانی و زاهدی همینطور به هیتلر سمپاتی داشتن نام ایران بر کشور عزیزتان هم به پیشنهاد هیتلر نام گذاری شد

:   شیرازی
:   یک
نام  
ای-میل  
14:08 27 مهر 1389
سرکار نوشین خانم با درود
جنابعالی مانند بقیه انسانی آزاده هستید و بهر کسی مایلید رای بدهید - بنده در نوشتارهایم توصیه ای برای اینکار بکسی نکرده ام. نوشتار بند! ه صرفا تکیه بر رخدادهای گذشته و تجربه عملی از این رویدادهاست. اگر بنا باشد ما از روبدادهای گذشته بی اطلاع باشیم و از آنها درسی نگیریم نهایتا تمام نلاشها بیهوده و مانند کوبیدن آب در هاون است. نتیجه آن اینست که هر کس که میخواسته عملا و خالصانه به میهن خدمت کند با تحریک آخوند کشته شده و بعد هم آه و فغان کردند اما حاضر بکسب تجربه نبودند. در تاریخ جدید اولین خادم حقیقی روانشاد امیر کبیر بود که با تحریک و واسطه آخوندی به آن طرز فجیع شهید شد

:   شیرازی
:   دو
نام  
ای-میل  
14:08 27 مهر 1389
الباقی مانند روان شادان احمد کسروی تا مصدق کبیر والخ... را براحتی میتوان تفحص و بررسی کرد تا به دنائت و خباثت و توحش ارباب دین از قبیل ملا تا امامش پی برد. سخن دراینستکه با اینهمه تجربیات تلخ و هولناک و دیدن توحشات مرگ آور و جنایت بر انگیز آخوندی و ارباب دینی مردم میهن ما استعداد خارق العاده ای را بمنصه ظهور رسانیده اند که در تمام طول 1400 سال تاریخ خفت بار اسلامی همیشه و بدون استثنا به این اراذل دلبسته اند و با انتخاب و پیروی از این جانیان بالفطره توحش و مرگ و نابودی برای خود به ارمغان آورده اند. اینها حقایق و رخدادهای تاریخیست حال هرکه دوست دارد فبول کند یا نکند ویا از این حقایق تجربه کسب کند یا نکند حقیقت حقیقت است. والسلام

:   احمد صبوری
:   1
نام  
ای-میل  
11:04 27 مهر 1389
نوشین گرامی.اندکی متأسفم کردید که کامنت شما کوچکترین ربطی به مطالب علمی فشرده جدی نویسنده ندارد. با وجود اینکه شما هم مثل باقی منتقدین سوسیالیزم طوطی وار از آنچه بنام سوسیالیزم به توسط جانوران وحشی مثل استالین و پول پت رخ دادسوء استفاده می کنید تا طبیعت برتری جوی خود را ارضاع کنید. متأسفم:. یک از آنکه نمی فهمید که امثال هیتلر ما حصل بحران سرمایه داری هستند. در بحران توده ها منطق از دست داده دنبال غیر منطقی ترین جریانات راه می افتند اگر هیتلر نبود در فقدان جنبش کارگری توانمند جنایتکار دیگری جای وی را می گرفت .بنابر این روزولت را جدای از هیتلر بررسی نکنید این ها در یک امتدادند

:   احمد صبوری
:   2
نام  
ای-میل  
11:04 27 مهر 1389
نظامی که روزولت آنرا نمایندگی می کرده می توانسته چپ و راست کودتا کند می توانسته اگر لازم شد از مخربترین جنگ افزارها استفاده کند می توانسته آزادیخواهان را در استادیوم ورزشی جمع کند و قصابی کند می توانسته 10 روز معادل تمام مواد منفجره مصرفی در جنگ دوم سر ویتنامی ها بمب بریزد تنها برای بقای مناسبات سرمائه داری. شگفت زده نشوید اگر روزی در آمریکا جانوری مثل هیتلر قدرت گیرد همانگونه که این محصول مدیریت بوش و ریگان است کم رابطه با اوباما و کلینتون هم نخواهد بود چرا که تناق ضی در نظام سرمایه داری است که هر از گاهی خارج از کنترل می شود و برای نجات خود بجای منهدم کردن خود توده ها را فریف داده بجان ضعیفترین گروه های اجتماعی می اندازد.

:   احمد صبوری
:   3
نام  
ای-میل  
11:04 27 مهر 1389
دوم می فرمایید باید از موسوی حمایت کرد. موسوی نخست وزیر دورانی از ایران است که چندان بهتر از کره شمالی نبوده امام عزیزش فرمان شکستن قلم ها داد خم به ابرو نیاورد. امامش در جنگ ارتجاعیش صدها هزار را به کشتن داد اخمی نکرد. خودش و امامش هزاران نفر که بخش بزرگی از انها با مبارزه مسلحانه هم مخالف بودند را سلاخی کرد. با وقاحت نخست وزیر ماند. امامش فرمان قصابی 67 را صادر کرد چرت ! زد. اما بنظر من بزرگترین گناهش مثله کردن تمام دست آوردهای قیام بهمن است. حتی با این همه ضعف از نظر من وی بدتر از فرخ نگهدار نیست جرا که هر دو حافظان نظام نابرابری هستند هر دوی آنها مسئول زندگی اسفبار میلیون انسان زحمتکش هستند. هر دو کارگزاران سرمایه هستند هر دو دلسوز سرمایه داری هستند.

:   احمد صبوری
:   4
نام  
ای-میل  
11:03 27 مهر 1389
سوم می فرمایید سوسیالیست ها چه برنامه ای برای آینده دارند می گوئیم هزاران سوسیالیست مرعوب سرمایه شده اند اگر همه آنهائی که خودشان را سوسیالیست می دانند و دنباله رو لیبرال ها شده اند حتی پس از قصابی دهه شصت بتوسط موسوی و کروبی و رفقا هنوز بزرگترین نیروی سیاسی ایران هستند. می گوئید تئوریتان را از قبل ارائه کنید می گوئیم در صدد امحاء مالکیت بر وسائل تولیدیم و بر قراری دموکراسی کارگران. می گوئید تجربه قبلی نشان داده که غیر قابل کنترل می شوید می گوئیم برای اینکه نشویم از آنجا که می دانیم خودمان نخستین قربانی خواهیم بود سرمایه داری دولتی را به زباله دان تاریخ می اندازیم و خواستار دموکراسی مشارکتی بی و اسطه خواهیم شد. می گوئید تاکتیکتان کو می گوئیم در ساخت جنبش و پیشروی آن تولید خواهد شد.

:   احمد صبوری
:   5
نام  
ای-میل  
11:03 27 مهر 1389
میگویید چیزی است جدید می گوئیم آری از شکست های قبلی اموختیم. می گویید تاریخ تکرار نخو! اهد شد می گوئیم موافقیم . می گویید شما فقط یک شانس داشتید هدر دادید می گوئیم نا منصفیدبه سرمایه داری ده هافرصت دادید . همین بورژوازی ایران از مشروطیت تا حالا دارد شانس می گیرد یکی نگفت ملی نیست .
شما می خواهید دنبال موسوی بدوید می گوئیم مختارید ولی مطمئن هستیم که زمین خواهید خورد. می گوئید از محیط درس بگیریم به محیط بفرمائید از ما درس بگیرد. در ضمن مرتضی! محیط بهتر است پرونده جرمش در نیویورک علیه آن زن زحمتکش را ابتدا حل کند وی فاقد صلاحیت اخلاقی و انقلابی و تئوریک است.

:   صبوری
:  
نام  
ای-میل  
11:49 27 مهر 1389
مجید گرامی قره گوزلو از جنبش جاری با انقاد از رهبری آن دفاع می کند. وی می گوید خلائق با هوش باشید جنبشتان را دارند بکجراهه می برند. می گوید بدون طرح خواسته های رادیکال مثل 100 سال گذشته در نهایت جنبش را از درون تهی می کنند. امثال سازگارا دعوایشان دعوای از جنس مایکروسافت-اپل است اینها درد زحمتکش ندارند سهم بیشتری از قدرت می خواهند وبس سر کارگر در نهایت بی کلاه می ماند.

:   مجید
:  
نام  
ای-میل  
10:06 27 مهر 1389
در اين کامنت های پس از مقاله سه موضوع دارد قاطی می شود .يکی تاکيد بر جنبه طبقاتی دمکراسی و تفاوت های بسيار زياد دمکراسی کارگری يا سوسياليستی با دمکراسی بورژوای&! #1740; است که من هيچ اختلافی در اين مورد با ديدگاه آقای قراگوزلو ندارم .دمکراسی بورژوايی در حتی بهترين نوعش ديکتاتوری اقليت سرمايه دار است .به دمکراسی آمريکا نگاه کنيد يک نفر ! 605;يلياردر مث&# 1604; رابرت مرداک صاحب فاکس نيوز و ده ها شبکه خبری و سرگرم کننده ديگر که می تواند با تکيه بر امکانات عظيمش برای هر کس که بخواهد و در جهت منافعش باشد تبليغ کند مقايسه کنيد با يک کا! رگر معدن .دمکراسی بورژوايی در آمريکا به اين دو نفر امکانات برابری برای انتخاب کردن و انتخاب شدن نمی دهد .کمپانی های بزرگ نفتی را ببينيد که چگونه به جان طبيعت افتاده اند و د! ;ولت های سرم 75;يه داری زير سبيلی رد می کنند .فاجعه زيست محيطی چند ماه قبل کمپانی بی پی را در خليج مکزيک به ياد می آوريد ؟آيا در صورت وجود يک دمکراسی سوسياليستی چنين فاجعه ای رخ می داد ؟ بنا &! #1576;راين من تا اين جا با آقای قراگوزلو موافقم . با انتقاد ايشان از افتادن رهبران جنبش سبز بدست سرمايه داری جهانی هم اختلافی ندارم .کيست که نداند کوس رسوايی امثال سازگارا ،نو! 585;ی زاده ، گنج ی نبوي، مهاجرانی و شرکا از هر بامی افتاده است .اختلاف من با نوشته های اقای قراکوزلو از آنجا آغاز می شود که ايشان نيروی اصلی در هيئت حاکمه را کنار می گذارد و شروع می کند به حم! 04;ه به رهبران اصلاح طلبی که خود زير ضرب سپاه هستند .در اتخاذ اين سياست ايشان با چماقداران منصور ارضی همسو می شود .اشکال اين جاست . سياست صحيح به نظر من حمايت از جنبش گسترده تود! ه ها عليه کل 40;ت نظام حاکم است .بايد بين جنبشی که در جريان است با به اصطلاح رهبران ليبرال و سازشکار تفاوت گذاشت .جنبش توده ها کليت نظام حاکم را بر خلاف ميل امثال موسوی و گنجی و سروش نشانه ر! فته است . اين جنبش ناراضيان طبقه متوسط نيست .جنبش توده های به جان آمده زحمتکش است که برای کسب نان و آزادی ميجنگند

:   نوشین الف
:   یک
نام  
ای-میل  
03:43 27 مهر 1389
خطاب به دوستان جناب شیرازی و صبوری
با درود
می خواستم از آقای شیرازی بپرسم اگر ما بخواهیم میان بد و بدتر به بد رای بدهیم کار بدی کرده ایم و از نظر شما مذموم است؟شما اگر در سالهای ابتدای دهه 40 بودید به جای روزولت و هیتلر کدام را بر می گزیدید؟ من به روزولت رای می دادم . در آمریکا هم اگر بودم به باراک اوباما رای می دادم مگر نه این که از بوش بهتر بود و هست؟ ما اگر بخواهیم از جنبش سبز و مهندس موسوی حمایت کنیم باید از آقایان ناصر زرافشان و محمد قراگوزلو اجازه بگیریم؟

:   نوشین الف
:   دو
نام  
ای-میل  
03:43 27 مهر 1389
اما جناب صبوری این کارگر شما و دموکراسی اش در کجا بالیده و روئیده ؟ لطفا یک نمونه نشان دهید . در کره شمالی مردم اجازه استفاده از موبایل ندارند . در چین فقط یک روزنامه دولتی --مانند روزنامه کیهان --- منتشر می شود در روسیه همه انقلابیون را قتل عام کردند و آخرش هم خود سقوط کردند مردم آلمان شرقی هزار هزار از دیوار برلین فرار می کردند و به آلمان غربی می رفتند. ما اگر به جای دموکراسی کارگری جناب قراگوزلو به دموکراسی لیبرال رای بدهیم به شما بر می خورد؟ شما که دموکراتیک عمل می کنید چرا برای پس گرفتن رای مردم از احمدی نژزاد اعتراض نکردید و حالا هم از کسی دفاع می کنید که پیش از انتخابات به شهادت چندین مقاله اش شمشیر را برای کروبی و خاتمی و موسوی از رو بسته بود و بعد از انتخابات نیز تا آن جا که توانسته مردم را ناامید کرده و خواه ناخواه در کنار سرداران سپاه ایستاده . به سخنرانی های مرتضی محیط درباره ایشان گوش کنید تا حساب کار دست تان بیاید.
آقای شیرازی ! جناب صبوری !
برای تان متاسفم . کمی منطقی و واقع بین باشید.

:   عبود
:  
نام  
ای-میل  
02:20 27 مهر 1389
يه جوري از اصلاح طلبان نام ميبرند گویی کسی نمیداند این اصلاحطلب روزی گستردگی جنایتش بمراتب از جنایتکاران فعلی بیشتر بوده مگه ابراهیم نبوی و سروش وسازگارا ابراهیم نبوی حجاریان بهزاد نبوی و امثالهم بنام اصلاح طلب معرفی نشدند این جنایتکارانی هم که اکنون در قدرت هستند که از خارج نیومدند روزی پیاده نظام این اصلاحطلبا بودند

:   يک دوست ---- کامنت يک/ از سه
:   کامنت يک/ از سه
نام  
ای-میل  
02:17 27 مهر 1389
يکی نوشته است که معلوم است چه قدر حرفه ای هستی. بله، کاملا درست است. من حرفه ای هستم. خيلی زياد. و از اين ماجرا ها بسيار ديده ام. بسيار ديده ام و تجربه کرده ام.
به عنوان مثال، از حدود سی و پنج سال پيش، شخصی را می شناسم به نام علی ميرفطروس، که به نظر من کاری که آقای قراگزلو می کند را بهتر بلد بود و هست. و عاقبتش را هم که همه می دانيم.
از همان سی و پنج سال پيش تا همين امروز کار او جا درست کردن برای خود در مطبوعات و رسانه ها از طريق هتاکی و فحاشی و اتهام زنی به منتقدانش به وسيله ,صفر زن, هايش بود و هست. در خیلی از موارد، خودش هم با نامی ديگر وارد می شد و می شود و از خودش به عنوان صاحب نظری بی بديل ستايش می کرد و می کند. همراه با هرچه دلش می خواهد نثار کسی کردن که يک کلمه به او انتقاد کرده است. دوستان و پارتی های زيادی هم در رسانه ها داشت و دارد. چه در آن زمان که ,چپ, بود، و چه در اين زمان که راست است.

:   يک دوست ----- کامنت دو/ از سه
:  
نام  
ای-میل  
02:17 27 مهر 1389
جالب است که مدافعان ,ويژه, آقای قراگزلو در همه سايت ها غالبا با اسم کوچک و اسم خانوادگی امضا می کنند. اين طور طبيعی تر به نظر می آيد. نه؟
خوش باشيد آقای قراگزلو! نسرين ستوده ها، شيوا نظر آهاری ها، مادران عزادادار، اشکان ها و سهراب ها و محسن ها و ترانه ها يک مشت نئوليبرال آمريکايی يا فريبخورده بودند و هستند و برای همين است که آن ها را آزاد گذاشته اند ولی به جان شما افتاده اند.
تهديد اصلی اين رژيم، آن ها نيستند. شما هستيد، در حاشیه امنتان که به بهای کمک به آمريکايی ناميدن آن ها و سرکوبشان به دست خامنه ای ها و احمد خاتمی ها و جنتی ها و سعيد مرتضوی ها، و به بهای ترويج انفعال و عدم حضور در جنبش، در قالب چپ نمایی برای خودتان فراهم آورده ايد. هم فال و هم تماشا! هم خيلی انقلابی و هم...

:   يک دوست ----- کامنت سه/ از سه
:   کامنت سه/ از سه
نام  
ای-میل  
02:17 27 مهر 1389
حق با شماست. بگذاريم فعلا ديکتاتوری به کار خود ادامه دهد تا در سی سال آينده، جنبش مورد ادعای شما شکل بگيرد. در دل اختناق. همان طور که در سی سال گذشته شکل گرفته است.
ولی پرسشم را از روشنگری تکرار می کنم: آيا اين نوشته ها موضع رسمی شماست؟ قبلا که اين چنين نبوده است. حالا اگر اين چنين شده است به هر حال موضع شما، هم برای خودتان، هم برای من، و هم برای هر کسی که به آزادی بيان اعتقاد دارد، محترم است. موفق باشيد.

:   رزمنده طبقه کارگر
:  
نام  
ای-میل  
02:15 27 مهر 1389
یل و دلاور یعنی قراگوزلویعنی زرافشان. یعنی همه انسانهائی که فریب موسوی وکروبی و خاتمی را نخوردند. من تا حد لیسانس درس خوانده ام و رشته ام تجربی ست و خیلی از این بحثهای تئوریک را نمی فهمم ولی خدا وکیلی همون قسمت اول را چند دفعه خوندم و کلی حال کردم و به مادر قراگوزلو درود فرستادم . شیرتان حلال که مثل شیر در برابر سرمایه داری رفسنجانی و خاتمی و کروبی ایستاده ایو مهدی هاشمی در حال حاضر با میلیارد ها دلار پاپائی در انگلستان مشغول واحد زدن برای دانشگاه آزاد است. شما گفتی و ما هم باور کردیم . آقا جان سیر نمی شوی؟ رانت خواری تا کی؟ مردم با هزاران بدبختی شهریه بچه های خود را تامین می کردند و دانشگاه آزاد شهر ری شده بود پاتوق سبزها . مثل همه جاهای دیگر.

:   صبوری
:  
نام  
ای-میل  
12:05 26 مهر 1389
نقش قره گوزلو را یکی از این حضرات با نقش حزب توده در سال 60 معادل مکند. خلائق منگید و مست. این دعوت به انقلاب کارگری می کند آن می گفت برای رژیم جاسوسی کنید. فشرده کلام قره گوزلو این است که اگر دموکراسی تام و تمام می خواهید جنبش کارگری را محور قرار دهید. چراشنیدن کارگر بعضی ها را چنین بیخواب می کند. بر خوردها نشان می دهد که لیبرال های ایران همانگونه که با رانت سرمایه دار شده اند توان شرکت در هیچ رقابتی را ندارند

:   مجید
:  
نام  
ای-میل  
12:33 26 مهر 1389
این موضع گیری آقای قراگوزلو ، مرا به یاد موضع گیری حزب توده در سال های 59-60 می اندازد .در آن سال ها وقتی روحانیت به رهبری خمینی می رفت تا قدرت را یکپارچه کند و از شر لیبرال های نهضت آزادی راحت شود ، حزب توده تمام نیرویش را علیه لیبرال ها ، مجاهدین و چپ های انقلابی متمرکز کرده بود .روحانیت حاکم از این سیاست حزب توده کمال استفاده را کرد . وقتی هم که از شر اپوزیسیون راحت شد به سراغ حزب توده و اکثریت رفت . در حال حاضر حزب توده و اکثریت به سبز های لیبرال پیوسته اند و آقای قراگوزلو در جایگاه کیانوری سال های 60 نشسته است .سپاه ازاین تئوری بافی های آقای قراگوزلو و صغری کبری کردن ها کمال استفاده را می کند .در همین مقاله فوق راه برای امثال جنتی که تهمت کمک مالی را مطرح می کنند باز شده است .

:  
:   1
نام  
ای-میل  
12:33 26 مهر 1389
جای تاسف است که در یکی از کامنت ها منتقدی نیافتم که از صفحه سه به بعد مقاله نکته ای قابل نقد یافته باشد. نویسنده تاریخ تحول دموکراسی را دوره می کند رابطه دیالکتیکی دموکراسی و آزادی را توضیح می دهد وثابت می کند دموکراسی اگر اعمال سیاست اکثریت بر اقلیت باشد آنگاه دموکراسی کارگری (اغلب مخالفان مفهوم مارکسیستی کارگر را نمی فهمند و آنرا با مفهوم رایج مخدوش می کنند.) دمکراسی گروه بزرگتری از انسانها می باشد. فردی اعتراض می کند که این خیال بافی ها چیست. حتی اگر به زعم آن حضرت دموکراسی که نه از آزادی بهره جوئی و استثمارکه از آزادی برابری دفاع می کند رویائی است آیا الآن رویائی فکر کردن گناه است یا اصلآ رویائی فکر کردن محکوم است؟

:  
:   2
نام  
ای-میل  
12:32 26 مهر 1389
اگر فردی مثل قره گوزلو معتقد است که ما به انتهای تاریخ نرسیده ایم و هنوز راه درازی داریم که طی کنیم در شگفتم چرا این مطلب جماعتی را عصبی می کند.آیا این عصبیت نشان از اثر گفته های قره گوزلو ندارد؟ ندیدم این سینه چاگان سبز توضیح دهند که آیا با برابری موافقند یا فکر می کنند فعلآ زود است از آن صحبت کرد.اگر انسان را برابر نمی دانند که من با آنها صحبتی ندارم مشتی نژادپرست هستند وبس ولی اگر به برابری انسان اعتقاد دارند اما معتقند رسیدن به این هدف زمان میبرد آنگاه واضح توضیح دهند برنامه آنها برای ایجاد جامعه برابر چیست. قره گوزلو ثابت می کند علیرغم نتایج اسفبار سرمایه داری دولتی روسیه بنام سوسیالیزم پروژه سوسیالیزم منسوخ شده نیست هر آنچه در جوامع سرمایه داری امروز ارزش انسانی دارد ما حصل جنبش سوسیالیستی و کارگری بوده. تجربه چند دهه اخیر نشان می دهد در غیاب جنبش کارگری قدرتمند سرمایه داری با حمله به دست آوردهای کارگری ماهیت وحشی ضد انسانی خود را نشان می دهند.

:  
:   3
نام  
ای-میل  
12:32 26 مهر 1389
در مورد جنبش سبز هم قره گوزلو معتقد است اتحادی نا نوشته از نیروهای بازار محور تشکیل شده اینها قصدشان روانکاری جرخ استثمار و طولانی کردن عمر روابط سرمایه داری است. من تا کنون ندیدم حتی موسوی و کروبی و خاتمی و عمله اکله اشان در غرب و اپوزیسیون لیبرال صحبتی یا کلمه ای علیه ر وابط نا برابر اقتصادی بیان کرده باشند. پس وی اتهام نمی زند حقیقتی تلخ را بیان می کند بعضی چنان آشفته می شوند که گویا وی بدروغ گفته مثلآ نگهدار سوسیالیست است .

:   شیرازی
:   بخش یک
نام  
ای-میل  
12:32 26 مهر 1389
جناب یکدوست چرا نمیتوان درک کرد که ایران یک آزمایشگاه نیست. زمانی که خمینی را عٌلم کردند همین اشتباه توده مردم بود که از دیکتاتوری وحشی بنام محمد رضا به دیکتاتور اثبات شده تاریخ یعنی آخوند پناه آوردند حالا مجددا به آخوند و سید پناه بردن و دفاع از جنبش آنان عملا میخواهند از چاه دربیایند و بچاه ویل بیفتند که دیگر نجاتی ازش متصور نیست. برادر من ایران 1400 سال است که یکسره سیر قهقرایی طی کرده باز مجددا دلبستن به آخوند و ملا و سید اراذل و اوباش همردیفشان تنها میتواند نادانی غیر قابل علاج یک ملت توسری خور را رسما به اثبات برساند.

:   شیرازی
:   بخش دو
نام  
ای-میل  
12:32 26 مهر 1389
من نمیدانم به غزعبلات خمینی در فرانسه آشنایی داری یانه اما اینرا بدان برای دفع یک نجاست - پناه بردن و تقویت یک گنداب دیگر بهترین نشانه عدم بلوغ فکریست و تکرار ت! جربه های تلž 2; گذشته که عملا اثبات شده به امید واهی سگ زرد بهتر از شغال است نمایانگر ژرفای حماقتی لاعلاج است. اگر امید بسته ای بر رهبران و هادیان جنبش سبز؟؟؟ بدان که عاقبتی خونینتر و هولناکتر در پیش داری. این درسی است که نجربه تاریخی 1400 ساله رسما و عملا اثبات کرده است. بنا بر این مرگ یکدفعه و شیون یکدفعه!

:  
:  
نام  
ای-میل  
11:09 26 مهر 1389
همیشه اشخاصی که باخود وحدتی در جهت گیری نیازهای جامعه پیدا نکرده و یا علل اصلی عقب ماندگی جامعه را نمی دانند، شروع به بافتن آسمان و ریسمان و از هردری سخن می گویند . به احتمال قوی آقای قره گزلو نیز جزع افرادی باشند که هرگز به وحدتی در خود به راه حل و تاًمین نیازهای جامعه اش نخواهند رسید. مطهری نیز خیلی مقاله و کتاب نوشت و گویا بیش از 500 جلد ولی کل کتابهایش به یک آسپرین هم نمی ارزد. یعنی در بیابان بدنبال آب گشتن و عاقبت به سراب رسیدن. جمهوری اسلامی دنبال همین افراد است که مردم را بدور خود بگرداند و تا بازار عوامفریبی اش را داغ نگه دارد و راهی به غیر از خود آخوندها نداشته باشد. وگرنه هر آدم بینایی می داند که دیکتاتوری و بخصوص دیکتاتوری ولایت فقیه خود مانع و سد هرگونه گشایش به آزادی و حرکت توده ها به سمت تعیین سرنوشت و حق حاکمیت جامعه و ثبات سیاسی و تضمین کننده پیشرفتهای اقتصادیست.

:   به روشنگری
:  
نام  
ای-میل  
11:48 26 مهر 1389
دوستان این ماجرای محسن سازگارا و موسسه دالاس چیست؟ راست است که موسس این موسسه خیزیه !!!؟ ب.ش است جنااست است که جناب دکتر سازگارا با آن لبخند ملیح به عضویت این موسسه در آمده و به این خاطر اظهار خرسندی و شادی کرده است ؟ اگر راست لطفا توضیح دهید تا خوانندگان تان ماهیت واقعی لیبرال ها را بشناسند. یک کاربر قدیمی.

:   به یک دوست اکثریتی سبز
:  
نام  
ای-میل  
11:47 26 مهر 1389
کامنت مشابه شما در دو سایت اخبار روز و روشنگری نشان می دهد که تا چه حد حرفه ای تشریف داری. آیا به نظر شما نقد سرمایه داری لیبرال خلاف است ؟ ایا شما اساسا چپ را قبول داری و یا مانند فرامرز خان آن را عقب مانده می بینی؟ وظیفه چپ نقد همه گرایشات سرمایه داری از جمله لیبرال و محافظه کا است شما که نقد لیبرال ها را برنمی تابی بردار و در نقد محافظه کاران بنویس. اصلا خوب است از این به بعد روشنگری مقالات اکبر گنجی و سازگارا را منتشر کند؟ مقالات فریدمن چطور است.؟ با درود به آقای شیرازی که یک کامنت درست و حسابی گداشته. بقیه که یا تعریف است یا تقبح و فحش؟ در ضمن شما که این همه دلت برای لیبرال ها می طپد بهتر است به سایت های کلمه و جرس مرجعه کنی ترا چه ره راه کارگر و روشنگری/ با سپاس از روشنگری که هنوز در دفاع ازکارگران و زحمتکشان راسخ ایستاده و نسبت به غوغای لیبرال ها جو گیر نشده. کاوه علمداری.

:  
:  
نام  
ای-میل  
11:45 26 مهر 1389
نا رفیقان سبز چگونه است تا دیروز نگران سطر بندی سایت نبودید یکهو قلبتان از این مزایای ویژه گرفت. چگونه است که به بی بی سی و صدای آمریکا اعتراض نمی کنید که شرط پخش صوت در آن پذیرش بازار آزاد دزدی است. تعداد مقالاتی که لغط مارکس یا کارگری یا سوسیالیسم در آن باشد در سایت ایران امروز لیبرال اکثریتی فتاپور صفر است. سایت پویا کلمه کمونیست را در 6 سال گذشته فقط در مقالات الهه بقراط پهلوی چی اجازه چاپ می دهند. دو سایت ایران امروز و گویا از روزنامه رستاخیز شاه ضد کمونیست تر هستند.این تنها تریبون چپ را هم به این شکل نمی خواهید.

:   يک دوست
:  
نام  
ای-میل  
02:49 26 مهر 1389
اميدوارم که دوستان سايت روشنگری از من نرنجند و اين چند کلمه را به حساب احساس مسئوليتی بگذارند که من، خواننده هميشگی و مدافع هميشگی اين سايت، در خود حس می کنم. تع! ;داد سايت هايی از اين دست بسيار کم است و همه کسانی که دستی در کار دارند اين را می دانند.
انتشار مقاله های نوشته شده با ديدگاه های مختلف، کار بسيار خوبی است، و مقالات آقای قرا گزلو هم مشمول اين قاعده می شوند. اما روشنگري، دو ستون مجزا دارد که بر بالای يکی از آن ها، به درستي، تاکيد می کند که نقطه نظر های منتشر شده در آن ستون الزاما نقطه نظر سايت روشنگری نيست. م?! 3;نای ديگر وجود چنين ستونی با چنين توضيح درستي، اين است که روشنگری وقتی مقاله ای را در ستونی مخصوص، در بهترين محل، و در سمت راست بالای سايت خود منتشر می کند دارد نقطه نظر های خودش را اعلام می دارد. روی کلمه «مقاله» تاکيد می کنم، چون مثلا يک ترانه، يک شعر، يک بيانيه از کانون نويسندگان ايران به اين معنی نيست، بلکه به منظور جلب توجه بيشتر به آن کار است که بنا به دلايلي، بهتر است مورد توجه بيشتر قرار گيرد.
آيا واقعا اين همه سم پاشی آقای قراگزلو نسبت به جنبشی که در جريان است، موضع گيری رسمی سايت شماست؟ و آيا واقعا مشکل امروز ما مبارزه با ديکتاتوری در کنار توده های حاضر در اين جنبش است، يا تبليغ «مرحله سوزانی» و برداشتن سنگ بزرگی که علامت نزدن است؟
به جای ديکتاتوري، مستمرا کسانی را که در حال حاضر دارند با اين ديکتاتوری می جنگند به زير ضرب بردن، البته برای اقای قرگزلو که در ايران به راحتی در حال کار و انتشار کتاب و بيا و برو هستند، حاشيه امن ايجاد می کند و کسانی که نسرين ستوده ها (از همراهان اين جنبش) را در زير شکنجه تا مرحله مرگ می برند، طبيعی است که دست و بال کسی را نبندند که او و امثال او و کل جنبشی را که عليه آن هاست در عمل به عنوان دشمن اصلی معرفی می کند. اين حاشيه امن&#! 1548; مبارکتان باد آقای قراگزلو! مر ا با شما سخنی نيست. اما با روشنگری چرا. آخر، روزگاری ما در اين ستون نوشته های پربار سوسن آرام را می خوانديم...

:   به فرامرز
:  
نام  
ای-میل  
02:40 26 مهر 1389
این آقای قراگوزلو مثل روشنفکران عهد عتیق است که صد تا کتاب دور خودش می گذارد و از هر کدام یک پاراگراف را سرهم می کند. توان او همین است ولی طرفدارانش در خارج کشور این سایت را پر از تعریف و ستایش می کنند. این هواداران قبلا در سایت داب تهران آن شاهکار تاریخی را درست کردند و حالا هم سایت روشنگری را تبدیل کردند به محل دعواهای پنزاری!!!! آقای قراگوزلو نویسنده است و تقصیری ندارد. هواداران خارج کشورش یعنی .... و ..... که خیلی هم عصبی هستند حال خوبی ندارند. بابک

:   محمود درویشی
:  
نام  
ای-میل  
20:22 25 مهر 1389
دم آقای قراگوزلو گرم که خوب خوب خوب حال این سبزاللهی ها را می گیرد . ما که voa , bbc نداریم تا جواب نوری زاده و سازگارا را بدهیم این آقایان راه براه استالین را به باد فحش می گیرند که اعدام کرده است آقای محمدی که او را معاون سردبیر کیهان لندن معرفی می کنند کارش شده پادوئی خاتمی و موسوی. کلا جمع سلطنت طلبان و اصلاح طلبان در کنار چالنگی "عزیزم " جمع شده . راستی شما که برای سبزها یقه پاره می کنی بیا به ما بگو چرا هر کی از ایران خارج میشه زرتی میره زیر حمایت آمریکا و سایر امپریالیست هاو سرمایه داران.

:   شیرازی
:   1
نام  
ای-میل  
20:47 25 مهر 1389
آقای فرامرز شما آنچنان سخن میگویید که واقعا بجز مغلطه نمیتوان تداعی کرد. آقای قراگوزلو در مورد آنچه فرموده اید یعنی: (( لباس شخصی ها، دارودسته احمدی نژاد، امنیت! ی ها، آنها که در زندان ها به دختران و پسران جوان این مردم تجاوز می کنند ....)) چه بگویند؟ آیا اگر کسی در نوشتارش از این وحوش جانی و سخیف نامی نبرد دلیل سکوت یا تایید این اراذل و اوباش است؟ ایشان پندار خود را درمورد دمکراسی کارگری و الخ... در این نوشتار تبیین کرده اند و در هیچ کجا هم ادعای صحت برداشتشان را نکرده اند - آنوقت شما با چنین مغلطه گری بیدلیل و بیربط چنین مهملات برخورنده ای سرهم میکنید؟

:   شیرازی
:   2
نام  
ای-میل  
20:47 25 مهر 1389
شما را تخصص تحصیلی و دریای تجارب زندگیتان بر آن داشته که دارای قدرت تشخیص روشنفگران عقب مانده؟؟؟ یا پبشرفته؟؟؟ شده اید؟
البته افرادی مانند سرکار هستند که بیمایگی های خود را با طرح دیدکاه های بیربط و موهن و اظهار فضل نداشته میکنند برای همین است که این کسان چون برای خود ابدا ارزشی قائل نیستند با چنین مهملاتی به شعور ع! زیزان مراجعه کننده به این صفحه نیز بی مهابا اهانت میکنند. اگر بنا بر این باشد که میهن بدست افرادی مانند سرکار اصلاح بشود دیگر نه از باغ اثری میماند و نه از باغبان؟!

:   مجید
:  
نام  
ای-میل  
20:33 25 مهر 1389
آقای قراگوزلو اگر می خواهند یک مقاله جدی سیاسی بنویسند بهتر است ابتدا به این سوال پاسخ بدهند که "قدرت سیاسی در ایران در دست کیست؟"اصلاح طلبانی که در این مقاله این همه مورد حمله قرار گرفته اند از قدرت سیاسی به بیرون رانده شده اند .آقای قراگوزلو در هیچ کدام از مقاله هایشان نیروی اصلی ضد انقلابی حاکم را مورد حمله قرار نمی دهند .هیچگاه به سپاه پاسداران ، خامنه ای و احمدی نژاد اشاره ای نمی کنند.چنین موضعی را ما از آقای زرافشان هم می بینیم .حمله به اصلاح طلبان پرتاب شده به بیرون از قدرت سیاسی و باز گذاشتن دست ارتجاع هار. سپاه و شرکا .همراهی اصلاح طلبان ایرانی با سرمایه داری جهانی و ماهیت راست و ضد کمونیستی شان همواره مورد انتقاد چپ های ایران بوده است .ولی این موضع انتقادی نباید ما را به زیر عبای خامنه ای و سایه امن سپاه بفرستد .

:   کریم ، صبا ، ناهید ، کوشیار، رکسانا
:  
نام  
ای-میل  
19:35 25 مهر 1389
آقای فرامرز این روشنفکر پیشرفته سوپر مدرن خیلی انقلابی جانشین چگوارا یا درایران تشریف ندارند یا در توهمات هپروتی خود سیر وسیاحت میکنند یا اسیر و جوگیر صدای آمریکا و دلبری های بی بی سی شده اند
همه روزه در صف گاز و بانک و تاکسی و بیمارستان مردم ایران به احمدی نژاد و کهریزکش فحش و ناسزا میدهند و نیازی به رهنمودهای خردمندانه فرامرز خان نیست. مشکل اساسی اما در سیاست های مزورانه لیبرال هاست که می خواهند این جنبش را مصادره کنند و اگر کسی تا کنون این امر ساده را نفهمیده باشد با عرض پوزش خیلی کودن تشریف دارد . از روشنگری ضد لیبرالی محمد قراگوزلو متشکریم

:  
:  
نام  
ای-میل  
15:59 25 مهر 1389
بستن این نوع خاصییتها به کارگران نه تنها جعلی و بی پایه است بلکه سوء استفاده از آنهاست .
این سوء استفاده توسط خرده بورژوازی شکست خورده انجام می شود. عاقبت این توهم زاییها تضعیف هر چه بیشتر موضع طبقه ضعیف در مقابل جریانات لیبرال است.

:   فرامرز
:  
نام  
ای-میل  
14:06 25 مهر 1389
آقای قراگوزلو تمونه تیپیک روشنفکران عقب مانده است. درست در جایی و در زمانی که باید طرح های روشن اثباتی و راهکارهای عملی و اجرایی برای هدایت همین جریان فعلی نارضایتی توده ای در ایران به سمت یک نظام عمیقا دمکراتیک مبتنی بر خودحکومتی مردم داشت، ایشان دارد بحث های پا خورده دو دهه اخیر در مورد سوسیالیسم مارکسی را آنهم به شکلی ناشیانه و از نظر مفهومی دچار آشفتگی با چاشنی تند حمله به "سبزها" مطرح می کند. اگر این واپس ماندگی نیست پس چیست؟! ضمن این که برای من همیشه جای سوال بوده که این آقای قراگوزلو چرا فقط زمین نرم را بیل می زند؟ و به سبزها حمله می کند؟ لباس شخصی ها، دارودسته احمدی نژاد، امنیتی ها، آنها که در زندان ها به دختران و پسران جوان این مردم تجاوز می کنند جای انتقاد ندارند؟

:   حمیده میر کاظمی
:  
نام  
ای-میل  
11:02 25 مهر 1389
جناب دکتر عزیز! من از این کلمه دیکتاتوری بدم می آید حالا چه مارکسی باشد گه لنینی یا استالینی و یا راست آن بشود نازیسم و ریگانیسم. استدلال تئوریک شما را فهمیدم و از حسن نیت شما آگاهم ولی شما که ماشاالله از این همه اصطلاح متنوع استفاده می کنید نمی شود به جای عبارت دیکتاتوری از کلمه حاکمیت کارگران استفاده کنید. از تلاش خستگی ناپذیر شما تقدیر می کنم. شما چقدر انرژی دارید؟ ارادتمند قدیمی شما . حمیده.

:   مینا
:   minaa_mine77@yahoo.de
نام  
ای-میل  
11:01 25 مهر 1389
با درود
من آدم تئوریکی نیستم اما در این مدت از نوشته های استاد قراگوزلو کلی نکته جدید آموخته ام شاید بارزترین خصلت نوشته های ایشان زدن پنبه لیبرالیسم ایرانی و دفاع از کارگران و زحمتکشان است. برای جناب قراگوزلو آرزوی سلامتی و استمرار کارشان را دارم. با تشکر. مینا . کلن
Posted on Tuesday, October 19, 2010 at 10:40PM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment

PrintView Printer Friendly Version

EmailEmail Article to Friend

Reader Comments

There are no comments for this journal entry. To create a new comment, use the form below.

PostPost a New Comment

Enter your information below to add a new comment.

My response is on my own website »
Author Email (optional):
Author URL (optional):
Post:
 
Some HTML allowed: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <code> <em> <i> <strike> <strong>