خاوران ها تنها یادمان ملایان خواهند بود تا بانګ آزادی دوام داشته باشد
اين بانگ آزاديست
رامين کامران
فوريۀ 2009
پايدارترين يادگار نظامهای توتاليتر گورهايی است که بر جا ميگذارند و شک نيست که خاوران يادگار پايدار نظام اسلامی خواهد بود.
داستان کشتار در خاطر همه هست. خمينی پس از پايان جنگ ايران و عراق، اين موهبت الهی که به نظام ساخته و پرداختۀ وی فرصت قوام گرفتن بخشيد و بدان فرصت داد که در راه بنای آرمانشهر خود تا حد امکان پيش برود، نگران آيندۀ رژيم شد. حکومت برای مهار جامعه محتاج بهانۀ فشار خارجی بود و پايان جنگ اين دستاويز را از او گرفته بود پس می�بايد حرکتی انجام می�شد که اقتدار نظام را تجديد و تحکيم نمايد. در سياست خارجی اين کار با صدور فتوای قتل رشدی انجام گرفت و در سياست داخلی با تصفيۀ زندان�ها و کشتار جمعی مخالفان اسير. ترس از خطری که اين زندانيان می�توانستند در صورت آزادی و فعال شدن برای حکومت ايجاد کنند، خمينی را واداشت تا به خيال خود، با نابود کردن آنها برای آيندۀ نظام بيمه ای تدارک ببيند.
از آنروز ننگ ناشستنی اين جنايت بر دامان نظام اسلامی مانده است و کوشش برای زدودن آن تا به امروز ادامه داشته و تا روز سرنگونی نظام خواهد داشت. بايد اول به منطق عمل اسلامگرايان پرداخت، سپس ديد که چگونه تشبثاتشان نتيجۀ عکس داده است و آخر از همه هم به اين توجه کرد که چگونه مخالفان نظام ميتوانند با استفادۀ درست از واژگونی موقعيت امتياز عمده ای از نظام بگيرند.
سودای نابودی مطلق دشمن
ميدان سياست ميدان مبارزه ايست که هدفش از پس زدن رقيب شروع ميشود و ميتواند تا نابود ساختن دشمن برسد. هدف خمينی چنانکه ذات نظام اسلامی و ايدئولوژی مذهبی آن ايجاب ميکرد، اين دومی بود و مثل بسياری ديگر از سياستهای وی کوته بينانه و چنانکه بايد در نهايت محکوم به شکست.
در تعريف وی از دشمن و در چاره يابی برای از ميان بردنش سياست و مذهب به هم آميخته بود. روش تعيين دشمن و سودای نابود کردنش از ماهيت توتاليتر نظام اسلامی برمی�خاست که هيچ عقيدۀ متفاوت سياسی را برنمی�تابد، چه رسد عقيده ای را که صريحاً مخالفش باشد، و طبعاً نابودی صاحب عقيده را مطمئن ترين راه برای ريشه کن کردن خود آن می�شمرد. ولی اگر اين ماهيت اين سودا سياسی بود، بيانش، چنانکه ذهنيت خمينی و ايدئولوژی نظام ايجاب می�کرد، مذهبی بود. البته تشبيه ايدئولوژی های توتاليتر به مذهب سابقۀ قديم دارد و هر چند از طعنه و کنايه خالی نيست، فقط وجه استعاری ندارد. بين اين دو دستگاه فکری تشابهی عمده هست که همان ادعای جامعيت و دانش مطلق است. به همين دليل بسياری از سياست�های نظام های توتاليتر با استفاده از واژگان مذهبی توصيف می�گردد و مورد انتقاد قرار می�گيرد، از جمله ,کافر, شمردن کسانی که اعتقاد به ايدئولوژی ندارند يا ,مرتد, خواندن آنهايی که از حزب می�برند و احياناً گرفتار ,تکفير, حزبی می�شوند.
نکته در اين است که اسلامگرايان ايدئولوژی خود را از مذهب جدا نمی�دانند و دشمن را به کافر تشبيه نمی�کنند، رسماً و جداً کافرش می�شمرند. کافر تلقی شدن کشتگان خاوران از ديدگاه نظام در ترتيبات ,نابود کردن, آنها بازتابيد به اين صورت جلوه گر شد که از کفن و دفن شايستۀ اين نام محروم گشتند. ريختن آنها در گور جمعی اين تفاوت را با اعمال مشابهی که از سوی حکومت�های جنايکار ديگر انجام می�شود، داشت که فقط به سودای آسان کردن کار و محض خلاص شدن از شر تل اجساد صورت نگرفت، به اين قصد انجام شد تا ,کافر, بودن آنها با محروم شدن از آداب شايستۀ تدفين، مشخص و مؤکد گردد. آدابی که بنا بر اعتقادات مذهبی ترتيبات جدا شدن مرده (تفکيک بين روح و جسم هميشه در اين باب روشن نيست) از دنيای زندگان و پيوستنش به دنيای مردگان را تنظيم می�کند و از ,سرگردان, شدنش (بين دو دنيا) جلوگيری می�نمايد.
نظام اسلامی با فرستادن قربانيان تصفيۀ زندان�ها به خاوران می�خواست حذف متافيزيکی آنان را مکمل حذف فيزيکی آنها بنمايد. از ديدگاه مذهبی کافرستان نقطه ايست که آنچه نفی کنندۀ تقدس است بايد يکسره و بی تمايز در آن گنجانده شود. يکسره و بی تمايز از اين جهت که مذهب برای آنچه ضد تقدس است ارجی قائل نيست تا بين اجزای آن تمايزی قائل گردد و به حسابی از يکديگر مجزايشان سازد. همۀ آنها را فقط به تناسب خود تعريف ميکند و يکسره نفی می�نمايد، اصلاً برايشان اعتبار مستقل قائل نمی شود تا تعريفی اثباتی از آنها عرضه بدارد. از اين ديدگاه کافرستان محل نيست شدن آن چيزهايی است که از اصل نمی بايستی بوده باشد و حوالۀ عدم مطلق شده است.
کافرستان نظام اسلامي، چنانکه ماهيت اين نظام ايجاب می�کرد سياسی شد نه مذهبی. اگر اديان مختلف در طول زمان کوشيده اند تا مخالفان مذهبی خويش را به نوعی روانۀ کافرستانی سازند که به قامت جهان بينی خودشان شکل گرفته، نظام ساختۀ خمينی در درجۀ اول دشمنان سياسی خود را کافر شمرد و به خاوران فرستاد. مسلمان بودن يا نبودن قربانيان تغييری در وضعيت آنها نداد، همه به يکسان در اين گور جمعی جای گرفتند.
ارزشها و نمادها
اگر حکومتيان سودای نابودی مطلق دشمنان را در سر پرورند از اين جهت بود که تصور می�کردند در حوزۀ ارزشی (و طبعاً نمادهايی که بيانگر ارزش�هاست) دست بالا را دارند و برتريشان به اتکای تقدس بی خدشه است. آنها طی انقلاب توانسته بودند با تقديس داو مبارزه که تعيين نظام سياسی ايران بود و با استفاده از نمادهای مذهبی که بيانگر و مؤيد اين تقديس بود، نسبت به حريفان برتری پيدا کنند و البته خيال می�کردند که در هميشه بر همين پاشنه خواهد چرخيد.
يکی از خصايص عمدۀ رهبری خمينی اين بود که مثل ديگر رهبران فاشيست در درجۀ اول خطاب به احساس مخاطبانش صحبت می�کرد نه شعورشان. همتايان اروپايی وی خود را متکی به استواری اسطوره می�شمردند و آن��را برتر از هر گفتار عقلانی محسوب ميکردند و تسلط خويش بر تودۀ مردمان را برخاسته از تبعيت ذهن آنان از اسطوره ها می�شمردند. روش خمينی تفاوت عمده ای با پيشگامان فاشيسم نداشت مگر در استفاده اش از مذهب. اسطوره هايی که خمينی به آنها اتکا می�کرد تصاوير کلاسيک مذهبی بود و همه به ياد داريم که دائماً مبلغين اسلامگرا را به کاربرد اين تصويرها برای بسيج و تهييج مردم تشويق می�نمود.
طی انقلاب رواج شعارها و گفتار اسلامگرايان بيش از آنکه زاييدۀ همه گيری مشی سياسی آنها باشد يا حتی از بستگی مردم ايران به اسلام يا شوق اطاعتشان از رهبران مذهبی برخيزد، از تسلط شان بر نمادهای انقلابی زاده شد. نکته در اين است که در طول مبارزه با حکومت شاه، بر خلاف آنچه که به نظر می�آيد، مردم فرصت چندانی برای فکر کردن پيدا نکردند. نه از بی�فکری خودشان يا از اينکه فرهنگشان فرهنگ بی�فکری است (چنان�که بعضی به خطا و گاه با تبختر مدعی می�شوند)، به اين دليل که فکر کردن، بخصوص در ميدان سياست، بعدی جمعی دارد که اساسی است. در مرحلۀ اول انقلاب سانسور و پس از آن اعتصاب طولانی مطبوعات راه اصلی بحث و گفتگوی عمومی را که در حکم تفکر جمعی است بر مردم بست. راه استدلال و منطق که بسته شد تقدم از آن نمادها و احساسات (و طبعاً شايعات) شد و وحدت کلمۀ انقلابی بر اين اساس بود که شکل گرفت و تداوم يافت. تنها شکافی که در آن افتاد در دوران بختيار بود که دولت حرفی معقول برای گفتن و مخالفت با خمينی داشت و مطبوعات هم شروع به کار کرد ولی فرصت کافی برای حلاجی کردن و عقب راندن گفتار اسلامگرايان پيدا نشد.
توجه به نمادها در هنگام تحليل مشرب�های سياسی و ارزيابی رقابت آنها با يکديگر گاه مشکلی ايجاد می�کند و آن پربها دادن به بعد غيرعقلانی کار است. وجود اين بعد را نمی�توان و نبايد منکر گشت ولی مقدم شمردن آن تحليل تاريخی را از مسير عقلانی خود دور می�کند و بسا اوقات به آن صورت نوعی تعبير و تفسير نمادين، آسان و در نهايت بی مطلب می�دهد که در مورد انقلاب ايران بسيار شاهدش بوده و هستيم. از اين ديدگاه اعمال بازيگران صحنۀ تاريخ به حد تکرار الگوهای ثابت که گاه ,ازلی, هم شمرده می�شود تقليل پيدا می�کند و خلاصه خواننده می�ماند و داستان کربلا و ... به اين ترتيب انقلاب در چشم طرفدارانش تکرار حماسه می�شود و از ديد مخالفاش جنون جمعی. ولی بايد در عين اعتنا به اين مشکلات به اهميت اين وجه غيرعقلانی در جنبش�های بزرگ اجتماعی و بخصوص انقلاب�ها توجه نمود. نه به حد عامل اصلی شمردنشان که برخی می�کنند و با تحليل های روانشناسانه يا حتی روانکاوانه راه را بر تحليل درست مطلب می�بندند، بلکه در حد عاملی که می�تواند در برخی موارد و بخصوص در حرکت�های جماعتي، بر باقی انگيزه ها غالب گردد، همانطور که احساس بر عقل، و نتايج عمده در پی بياورد.
طی انقلاب چهار گفتار سياسی که هرکدام به ارزش�هايی ارجاع می�داد و نظامی را تجويز می�کرد، با هم در رقابت بود منتها نبرد بر سر نمادها در دو جبهۀ اصلی جريان داشت. دو دستگاه نمادين سنتی و بسيار قوی در اين ماجرا با هم درگير شده بود: يکی نمادهای پادشاهی که در گفتار استبداد مدرن پهلوی تا حد نخ نما شدن مورد استفاده قرار گرفته بود، ديگر نمادهای مذهبی و بالاخص شيعی که از دهۀ 1340 به اين طرف عمر نوينی پيدا کرده بود و قبولشان از حوزۀ اسلامگرايان فراتر رفته بود و توسط بسياری از مخالفان به خدمت گرفته شده بود.
در مقابل، دستگاه های نمادی مدرن و کم عمر آزاديخواهانی که خواستار احيای مشروطيت بودند و نيز چپگرايانی که به دنبال انقلاب بودند، بسيار ضعيف بود. در درجۀ اول به اين دليل که هر دو به نوعی متأثر از نمادها و واژگان مذهبی بود (شهادت و غيره) و توان اينکه خود را به کلی از دستگاه نمادين مذهبيان مجزا کند و در صورت لزوم در مقابل آن موضعگيری نمايد، نداشت. ليبرال ها از مشروطيت درگير اين مشکل بودند و چپگرايان بخصوص از دهۀ چهل به بعد گرفتار آن شده بودند. در آن هنگامه اگر هم اين دو گروه قادر بودند گفتار عقلانی قابل قبولی عرضه نمايند که گفتار اسلامگرا به مبارزه بطلبد، از به چالش کشيدن آن در زمينۀ احساسی و عاطفی ناتوان بودند.
وضع ليبرال ها که روشن بود. چند دهه استبداد اصلاً آبرويی برای آن چيزی که ساليان سال ,مجلس مقدس ملی, ناميده می�شد باقی نگذاشته بود، بهارستان شده بود لانۀ برگزيدگان ساواک. از نمادهای مشروطيت هم که به زحمت يادی باقی مانده بود. چهاردهم مرداد فقط روز پلوخوری وکلای فرمايشی بود. چه کسی می�دانست گور شهدای مشروطيت کجاست؟ باغشاه که مسلخ برخی از نامداران آن دوران بود همان سربازخانه که بود مانده بود و شايد اين خود بهترين نماد پيروزی استبداد بر ميراث مشروطيت بود. گور شهدای سی تير هم که بعد از بيست و هشت مرداد به دست مشتی اراذل و اوباش آسيب ديده بود و اگر کسی يادشان را هم ميکرد جرأت نداشت در سالروزی بر گورشان حاضر شود. استبداد چندين سالۀ پهلوی با مضحکه ساختن از مشروطيت ميراث آزاديخواهان را به کلی بی آبرو کرده بود، فقط قانون اساسی مانده بود که البته تنها ارزش نمادين نداشت ولی اين بعد از اعتبار خود را پس از سال�ها لگدکوب استبداد شدن از دست داده بود، به حدی که خمينی آدمی جرأت کرد با اين ,خونبهای شهدای مشروطيت, در بيافتد.
وضع راديکال ها از اين بابت بدتر بود چون اصلاً يادمانی نداشتند که در ذهن همگان مفيد معنی باشد. اگر يادگاری از حزب توده مانده بود که مثل خود اين حزب بی آبرو شده بود و قابل استفاده نبود. هر که هم از دهۀ چهل به اين طرف به دست حکومت کشته شده بود در گوشه ای نامعلوم يا فراموش شده دفن شده بود. مهمترين نقطه ای که عملياتی در آن انجام داده بودند سياهکل بود که مترادف شکست بود و تازه در منطقه ای چنان دور افتاده واقع بود که کسی فرصت و همت رفتن به آن را نداشت.
واژگونی کار
اما به هر رو، چنانکه می�شد انتظار داشت دست زمان به سرعت بر خيال برتری اسلامگرايان در عرصۀ نمادها خط بطلان کشيد. همانطور که نمادهای ريشه دار و پراعتبار پادشاهی ايران کهن در تماس با خودکامگی مدرن پهلوی فرسوده شده بود نمادهای مذهبی نيز در همنشينی با استبداد کهنه نمای اسلامگرايان رنگ باخت. اين فرسايش در نهايت از سست شدن اعتبار تقدس برميخاست که در گفتار اسلامگرا ارزش مطلق است و از طريق اين نمادها بيان و ترويج ميگردد و به کار گرفته ميشود. نظام به اين ترتيب در جبهه ای که خود را مطلقاً برتر ميشمرد به کلی در موضع ضعف افتاد. طبعاً موقعيت مخالفان و قربانيان نظام هم به همين ترتيب از بن متحول شد. واکنشی که از فردای انقلاب در جامعۀ ايران ايجاد شده و روز به روز قوت بيشتر گرفته حرکتی است در جهت ارزشگزاری که ناگزير از به چالش گرفتن تقدس است زيرا نه فقط برای بسياری از چيزهايی که گفتار حکومتی بی ارزششان می�شمرد حرمت قائل است برای برخی از آنها دقيقاً به رغم تقدس اعتبار قائل می�گردد.
اين واژگونی ارزشی زنده و مرده را به يکسان شامل شده. نظام برای قربانيان خود نه حرمتی قائل بود و نه وحدتی مگر وحدت نيست شدن، همه را پراکنده ميديد و پراکنده می�خواست. اين�که بسياری از آنان در طی حيات سياسی خود با يکديگر در جنگ بودند از ورای گور به آسودگی خيال آنکه به نيستی شان فرستاده بود مدد می�رساند. ولی گذشت زمان در بين انبوه اجسادی که حکومت اسلامی بی شکل و بی هويتشان ميخواست وحدت ايجاد کرد. اين وحدت از هويت سياسی آنها که به هر صورت يکسان هم نبود، برنخاست، از اين برآمد که همگی به يکسان قربانی بربريت اسلامگرا شده بودند. آنچه همۀ آنها را به هم پيوند داد و به ديگر ايرانيان و باقی افراد انسان پيوست ارزشهای انسانی بود که به قربانيان بی عدالتی هويتی همسان ميبخشد و اگر هم در طول حيات با يکديگر دشمنی کرده باشند در سکوت مرگ غوغا و پرخاششان را پايان ميدهد. وحدتی که حکومت از نبود آن توانست بر مخالفان خود چيره شود و می�خواست پس از مرگ نيز از قربانيان خود دريغ کند به اين ترتيب فراهم آمد و مهر شکست را بر مساعی نظام اسلامی زد.
دست و پای مضحک و بی سرانجامی که حکومت برای تغيير ظاهر خاوران می�زند در آگاهی کامل به تزلزل ارزش�های اسلامگرا و رنگ باختن آنها در برابر ارزش�های انسانی صورت می�گيرد. اين کار هم به قصد زدودن ياد قربانيان انجام می�پذيرد و هم از ترس مکافات اين جنايت. گويی جلادان از ياد برده اند که خاوران فقط اعتبار مادی ندارد تا بتوان با تغيير منظرۀ محل نفی اش کرد يا دگرگونش ساخت. آنچه به خاوران داغی زده که زدودنی نيست ابعاد جنايتی است که اين محل نماد آن گشته. اين همان بعد معنوی حکايت است که روزگاری اسلامگرايان به خواست خود به اين محل ارزانی ساختند تا کافرستانش کنند و امروز خواب از چشمشان گرفته، بايد خود بدانند که تدابير مادی بر آن دسترسی ندارد. حکومتی که اطمينان داشت با گفتار مذهبی اش از هر چالش ارزشی در امان است امروز به عيان می�بيند که اختيار کار مطلقاً از دستش به در رفته و به هول و ولا افتاده تا در محل درختکاری کند! اگر بانيان اين تدابير زيست محيطی مختصری سواد تاريخی می�داشتند می�دانستند که قتل عام نخبگان لهستانی که به دستور استالين در کاتين واقع شد در جنگل انجام گشت و محلش مطلقاً حاجت به درختکاری هم نداشت ولی برگهای همۀ اين درختان برای پوشاندن گور قربانيان کفايت نکرد. رسوايی مکافات جنايتی است که نظام اسلامی در حق مخالفانش انجام داد، اين کار را کرد و در عوض نامش در تاريخ ايران برای هميشه مترادف بربريت سياسی شد. مکافات نه از تصميم کسی برخاست و نه از حکم دادگاهي، بل چنان که بايد از دل خود جنايت زاده شد. مجازات کسانی که به اين کار دست يازيده اند پيامد منطقی مکافاتی است که گريبان نظام را گرفته و آن هم دير يا زود صورت خواهد پذيرفت، البته اين بار به همت ديگران و به حکم دادگاه.
تمام کردن کار
کوشش نظام اسلامی برای نابود مطلق دشمنانش از ابتدا محکوم به شکست بود چون جهان فقط به جهان بينی اين نظام ختم نمی�شود. ولی شکست نظام از عدم موفقيت در رسيدن به هدف خود بسيار فراتر رفت و به ايجاد نتيجۀ عکس انجاميد. می�بايد به اين واژگون شدن موقعيت نظر داشت، آنرا تکميل کرد و از آن بهره ای را که بايد گرفت. نظام به طور ناخواسته از خاوران نمادی ساخته که محل تمرکز ارزشهايی انسانی شده است و نفی کنندۀ تمامی ارزشهای اسلامگرا. بايد اين هديه را پذيرفت و به ارادۀ خود تکميلش کرد زيرا نمادهايی که طی مبارزه از دست دشمن به در آورده شود و عليه خود وی به کار گرفته شود بسيار کارآمد است.
همگان سرود ,اين بانگ آزاديست..., را که منعکس کنندۀ شور و هيجان اوليۀ انقلابيان ايران بود و مدتهای مديد در همه جا پخش ميشد، به ياد دارند. پخش آن، به احتمال قوی از اين جهت که نام ,خاوران, فقط يادآور جنايت بزرگ رژيم شده است، سال�هاست که قطع شده و اسلامگرايان که می�کوشند ياد اين واقعه را به مانند اجساد قربانيانشان به خاک بسپارند، سرود را نيز به دست فراموشی سپرده اند.
بايد دوباره اين آواز را به ياد همه آورد چون از اين پس اين سرود هم مانند آن گور بی نام و نشان و بی نياز از هر نشانه و نام، متعلق به همۀ آزاديخواهانی خواهد بود که ياد قربانيان استبداد را گرامی می�دارند و اين جنايت و جنايات مشابه آنرا محکوم می�کنند. حال که همه به تجربه دريافته اند که در نظام اسلامی بانگ آزادی جز نفير وعظ و صفير گلوله نيست، بايد اين سرود را نيز همچون خود خاوران از اسلامگرايان ستاند تا با تغييراتی که اهل ذوق به آسانی می�توانند در آن بدهند، سرود قربانيان استبداد بشود، سرودی که ياد همۀ اين قربانيان را به يکسان گرامی بدارد و به تبهکارانی که بر ايران حکم ميرانند گوشزد کند که ملت ايران حقوق خود و تاوان جناياتشان را از آنها خواهد ستاند.
بر گور مبارزان نمی�بايد نوحه سرود، می�بايد سرود مبارزه خواند. وقتی اين روايت نوين سروده شد همۀ آزاديخواهان خواهند توانست با حرمت به رفتگان، با اميد به آينده، با اعتماد به نفس تمام و با صدای رسا ندا دردهند که اين بانگ آزاديست کز خاوران خيزد...
4 اسفند 1387 23:27
:::::::::::::::::::::::::
از افشا
این بانگ آزادیست کز خاوران خیزد
فریاد انسانهاست کز نای جان خیزد
اعلام طوفانهاست کز هر کران خیزد
آتشفشان قهر ملتهای در بند است
حبل المتین توده های آرزومند است”
Reader Comments