« وقتی ۲۰:۳۰ سخن از فروپاشی رژیم به میان میاورد. | Main | اعلام وضعيت فوق العاده از سوی شورای عالی امنيت ملی: کنترل بعضی نقاط تهران از دست کودتاچیان آخوندی خارج شده است »

هنوزم عشق میهن در سرت هست؟

via سهرابستان by sohrab on 12/10/09



شعر جانسوز و زیبای هیلا صدیقی، در عین حال که شرح خلاصه ای از اوضاع کنونی کشورمان می باشد، زنگ خطری است برای همه وجدانهای آگاه و بیدار. نسل جوان ما، فرزندان عزیزمان و امیدان آینده این میهن، در حال سوختن و پرپرشدن هستند، شعله های ظلم و استبداد بر جان این پروانه های معصوم افتاده و بال و پرشان را می سوزاند. باید همه ایران بپاخیزیم و فرزندانمان را از آتش نجات دهیم.
هیلا صدیقی یکی از میلیونها دختران و زنان این کشورند که افتخار ایرانیان هستند، زنانی که در صف اول مبارزه با دیو استبداد ایستاده اند و به واژه «زن بودن» قداست داده اند و از «پوشش زنانه» پرچم فخر و مباهات برای آزادیخواهان، و سمبل کینه و نفرت برای سرکوبگران ساخته اند. بدون شک شعر بسیار حماسی هیلا صدیقی در تاریخ این کشور ثبت خواهد شد و همه نسلهای آینده آنرا خواهند خواند و خواهند گریست.



هنوزم عشق میهن در سرت هست؟

هوا بارانی است و فصل پاییز / گلوی آسمان از بغض لبریز
به سجده آمده ابری كه انگار / شده از داغ تابستانه سرریز
هوای مدرسه ، بوی الفبا / صدای زنگ اول محكم وتیز
جزای خنده های بی مجوز / و شادیها و تفریحات نا چیز
برای نوجوانی های ما بود / فرود خشم و تهمت های یكریز
رسیده اول مهر و درونم / پُر است ازلحظه های خاطرانگیز
كلاس درس خالی مانده از تو / من و گلهای پژمرده سر میز

هوا پاییزی و بارانی ام من / درون خشم خود زندانی ام من
چه فردای خوشی راخواب دیدیم !/ تمام نقشه ها بر آب دیدیم !
چه دورانی چه رویای عبوری !/ چه جستن ها به دنبال ظهوری !
من و تو نسل بی پرواز بودیم / اسیر پنجه های باز بودیم
همان بازی كه با تیغ سرانگشت / به پیش چشمهای من ترا كشت

تمام آرزوها را فنا کرد / دو دست دوستی امان را جدا کرد
تو جام شوكران را سر كشیدی / به ناگه از كنارم پر كشیدی
به دانه دانه اشك مادرانه / به آن اندیشه های جاودانه
به قطره قطره خون عشق سوگند / به سوز سینه های مانده در بند
دلم صد پاره شد بر خاك افتاد / به قلبم از غمت صد چاك افتاد

بگو، بگو آنجا كه رفتی شاد هستی ؟‌ / در آن سوی حیات آزاد هستی ؟
هوای نوجوانی خاطرت هست ؟‌ / هنوزم عشق میهن در سرت هست ؟
بگو آنجا كه رفتی هرزه ای نیست؟ / تبر، تقدیر سرو و سبزه ای نیست ؟‌
كسی دزد شعورت نیست آنجا ؟‌ / تجاوز به غرورت نیست آنجا ؟
خبر از گورهای بی نشان هست ؟‌ / صدای ضجه های مادران هست ؟‌

بخوان همدرد من، همنسل و همراه / بخوان شعر مرا با حسرت و آه
دوباره اول مهر است و پاییز / گلوی آسمان از بغض لبریز
من و میزی كه خالی مانده از تو / و گلهایی كه پژمرده سر میز



Posted on Monday, December 28, 2009 at 01:15AM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment

PrintView Printer Friendly Version

EmailEmail Article to Friend

Reader Comments

There are no comments for this journal entry. To create a new comment, use the form below.

PostPost a New Comment

Enter your information below to add a new comment.

My response is on my own website »
Author Email (optional):
Author URL (optional):
Post:
 
Some HTML allowed: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <code> <em> <i> <strike> <strong>