در رابطه با بحران اخیر سرمایه داری
با توجه به این که پرداختن به نوشته های منشا وهویت ژنتیکی ایرانیان ما را از بررسی وقایع روز در احتمالا دو هفته اخیر واداشته است.از این ببعد تا آماده شدن بقیه مباحث ژنتیکی همزمان وقایع روز و آن مسایل را توامان بحث خواهیم کرد.در زیر نظر شما را به بحث در مورد بحران اخیر سرمایه داری جلب میکنم:
سرمایه داری وقتی که در بحران است از سه راه میتواند کمک بگیرد
اول ـ اختراعات دوران ساز 2ـ گشودن سرزمینهای جدید 3ـ جنگ از میان این سه گروه عوامل «درمان کننده»، تنها عامل اول از درون نظام سرچشمه میگیرد، گرچه درمانی است ناپایدار و موقت اما مفید و منطقی است. پل سوئیزی از سه اختراع دورانساز نام میبرد: کشف ماشین بخار، (که انقلاب صنعتی و بنیانگذاری کل زیرساخت صنایع جهان سرمایهداری پیشرفته از اواخر قرن 18 تا اواخر قرن 19 بر پایه آن قرار داشت)؛ کشف لکوموتیو و کشف موتور با احتراق درونی (اتومبیل). دو اختراع اخیر هر یک موجب تغییر جغرافیای اقتصادی بخش عظیمی از جهان سرمایهداری (بویژه امریکا) شد. نتیجه نهايی دو درمان دیگر (گشودن سرزمینهای جدید و جنگ) یکی عقبماندگی و نابودی تدریجی بخش بزرگی از بشریت و دیگری انهدام دهها میلیون انسان در اروپا و دیگر نقاط جهان بوده است. حال اگر در نظر بگیریم که دیگر در جهان جايی برای تسخیر و گسترش بازارها نمانده و اختراع دورانساز دیگری ـ از نوع اختراعات پرعظمتی که نام بردیم ـ در افق دیده نمیشود، درمییابیم چرا عامل جنگ، گسترش سرسامآور بودجه نظامی و تسلط مجتمع نظامی ـ صنعتی بر سرنوشت کشورهای اصلی سرمایهداری، بویژه امریکا نقش تعیین کنندهای برای جلوگیری از بحران و فروپاشی نظام پیدا کرده است. این پدیده از جنگ دوم جهانی برای سکانداران نظام حاکم بر امریکا آشکار شد، چرا که در جریان بحران عمیق 33-1929، با وجود پیادهکردن برنامه نیودیل(New Deal) (با سفارش اقتصاددان بزرگ انگلیسی جان مینارد کینز(John Maynard Keynes)) برای ایجاد اشتغال و بالابردن قدرت خرید مردم، نتوانستند اقتصاد را از بحران نجات دهند. آنچه اقتصاد امریکا را نجات داد، جنگ دوم جهانی، ورود امریکا به این جنگ و بالا رفتن سرسامآور بودجه نظامی دولت و در نتیجه تبدیل بخش وسیعی از صنایع امریکا به صنایع نظامی بود. آنچه موجب رونق بیسابقه اقتصاد امریکا از اواسط دهه 1940 تا اواسط دهه 1970 شد، عبارت بود از: 1ـ ترمیم خرابیهای جنگ در اروپا 2ـ بالا رفتن قدرت خرید مردم امریکا در اثر پساندازهای عظیم زمان جنگ 3ـ «انقلاب» اتومبیل و دگرگونی بزرگ جغرافیای اقتصادی امریکا (خانهسازیهای گسترده در حومه شهرهای بزرگ، ساختن دهها میلیون کیلومتر جاده و گسترش صنایع وابسته به صنعت اتومبیلسازی مانند نفت، فولاد، لاستیک، شیشهسازی، پلاستیکسازی، چرمسازی و...) 4ـ جنگ کره، جنگ ویتنام و جنگ سرد که در مجموع بیش از 10 تریلیون دلار برای مالیاتدهندگان امریکايی خرج برداشت.نوشته فوق قسمتی از نوشته استاد محترم مرتضی محیط است که در این وبلاگ هم درج شده است و با جستجوی در پنچره جستجو این وبلاگ میتوانید به تمام آن دسترسی داشته باشید.
آیا اشغال افغانستان و عراق و احتمالا کشور های دیگری در آینده میتواند تشانه ای از این بحران باشد و این که آیا در نهایت دنیا بسوی جنگ بزرگی با کشتار بسیار بیشتر از جنگ جهانی دوم حرکت نمیکند؟
*********************
washington mutual بزرگترین بانک آمریکا در بخش اعتبارات ملکی بوده، در نتیحه اینجا گفتگو بر سر بزرگترین بانک آمریکا نیست بلکه بر سر بزرگترین ورشکستگی بانکی در آمریکاست. تا جایی که من اطلاع دارم بزرگترین بانک جهان citibank با 300 میلیون عضو بحساب میاد که اونهم یک موسسه ی آمریکاییه. در ایندکس استندرد اند پور که لیست 500 تا از بزرگترین شرکتهای آمریکا رو تشکیل میده، wamu فقط یکی از اون 500 شرکتهای قدرتمند بود، نه بیشتر. در ضمن با ورشکستگی 13 تا موسسه مالی نه تنها سرمایه داری به انتها نمیرسه بلکه این مشکل حتی اقتصاد آمریکا رو به ورشکستگی نمیرسونه. آمریکا بحران خیلی سختتر از اینو در اکتبر سیاه یعنی در سال 1929 تجربه کرد و باز هم تونست به موفقترین نماینده ی دمکراسی تاریخ جهان تبدیل بشه .
ولی مسئله سرمایه داری چیزی بیشتر از ضعفهای اقتصاد آمریکاست و ما نباید با هر مشکلی در اقتصاد آمریکا فورا به پایان سرمایه داری فکر کنیم. سرمایه داری بر اساس مالکیت خصوصی و اقتصاد بازار بنا شده و درست جایی به مشکل برخورد میکنه که کشورهایی مثل آمریکا بهر دلیلی به این اصول کمتر توجه میکنن و مثل چپ ها در این اصول دست میبرن. بنظر من، بحران بانکی آمریکا(در حقیقت بحران ملکی ) نشوندهنده ی ضعف سیاستهای نئولیبرالیه که نه جورج بوش بیچاره، بلکه نخبه هایی مثل گرین سپن دنبال کردن. البته هدف من اینجا اصلا محکوم کردن کسی نیست بلکه فقط اشاره باین نکته ست که سرمایه داری در رابطه با پول مشترک هنوز تکامل کافی نداشته و در نتیجه ما در آینده هم با این نوع مشکلات روبرو خواهیم شد. دیروز بحران دات کام ها بود و امروز بحران بانکی .
بنا به ادعای صندوق بین المللی پول، خسارت این بحران تا بحال 1300 میلیارد دلار بوده که دولت آمریکا تصمیم داره با پرداخت 700 میلیارد دلار از شدت این بحران کم کنه، یعنی توی این رقم تازه تاکس رایت آف های موسسه ها هم حساب نشده. این پول هم فقط توی جیب سرمایه دارها نمیره بلکه توی جیب کسانی میره که اوراق بهادار و یا سهام این صندوق های اعتبارات ملکی رو خریده بودن(ساب پرایم کردیت). در نتیجه این ادعا هم که مالیات دهندگان پول سرمایه داران رو میدن، اساس درستی نداره .
من بشخصه برای جورج بوش ها، ریگان ها و تاچر ها احترام زیادی قائلم، چون اینها با سیاستهای نئولیبرالی سعی میکنن جامعه رو آهسته تر بطرف لیبرالیسم و یا سرمایه داریی که فیلسوفهای قرن هجدهم ازش حرف زدن، ببرن. ولی متاسفانه چپها فکر میکنن که اینها بیشتر از لیبرال ها ضد چپ هستن. دخالتهای ساده ی گرین سپن نشون داد که دخالت دولت میتونه به بحرانهای بزرگی منجر بشه و این بحران بما نشون داد که سرمایه داری هم ضعفهایی داره که بیشتر بوسیله دولت بوجود میاد، مثل این بحران که از کنترل سازمانهای ناظر خارج شد. ولی چپ ها نه تنها در فکر لغو آزادی در مالکیت خصوصی هستن بلکه بازار رو هم تعطیل میکنن و مردم رو برده ی دولت میکنن و بعد میگن سیستمشون بالا تر از سرمایه داریه. وقتی همه ی بلوک شرق سقوط میکنه، سقوط سوسیالیسم رو نمیبینن ولی با ورشکستگی یک بانک اعتبارات ملکی، سقوط سرمایه داری رو مطرح میکنن .
نوشته پیاده
*****************
پاسخی بنوشنه فوق:
قبل از ادامه بحث٬ لطفا اجازه بدهید کمی طرف مقابل و خواننده های مطالب رو با ترمینولوژی هایی که به کار می بریم٬ آشنا کنیم. این روزه بسیاری از واژه ها از طرف رسانه های مختلف با معانی خاص خود یا حتی معانی من-درآوردی آنها منتشر می شوند. من در جابجای این نوشته به واژه هایی که شما بعنوان مترادف هم بکار می بری اشاره می کنم و نظر خودمو میگم و امیدوارم شما هم با همان دقت این کارو بکنی. بدیهی است که اگر ما با دو زبان مختلف حرف بزنیم٬ (حتی اگر با هم٬ توافق هم داشته باشیم) به همین دلیل ساده که زبان همدیگر را درک نمی کنیم٬ به جایی نخواهیم رسید
.....در ضمن با ورشکستگی 13 تا موسسه مالی نه تنها سرمایه داری به انتها نمیرسه بلکه این مشکل حتی اقتصاد آمریکا رو به ورشکستگی نمیرسونه. آمریکا بحران خیلی سختتر از اینو در اکتبر سیاه یعنی در سال 1929 تجربه کرد و باز هم تونست به موفقترین نماینده ی دمکراسی تاریخ جهان تبدیل بشه .
شما با اطمینان خاصی در باره آینده سرمایه داری صحبت می کنی که اصولا منشاء آن برای خواننده روشن نیست. برده داری هزاران سال بر جامعه بشری حاکم فرما بود و سرنگون شد. در این سیستم دمکراسی برده داری حاکم بود یعنی برای برده ها یک نوع و برای اربابان یک نوع از دیگری از "آزادی" و دمکراسی٬ تعریف میشد. یعنی وقتی افلاطون و دیگر متفکران آن دوران صحبت از دمکراسی می کردند٬ نوع خاصی از دمکراسی را مد نظر داشتند. فئودالیته از برده داری هم بیشتر بر دنیا حاکم بود و فئودال ها و رعیت ها هم مناسبات خاصی داشتند که دمکراسی در آن هم به شیوه و منظور خاصی تبیین میشد. یعنی در فئودالیته٬ ارباب صاحب جان برده نبود- این دیگر دمکراتیک نبود٬ اما ارباب حق داشت تمام ده را با زمین و مردمانش و حیوانات و احشام به دیگری واگذار کند و این عین "دمکراسی" در آن دوران بود. سرمایه داری با خود شکل دیگری از دمکراسی را آورد و البته دیگر توضیح دمکراسی در سرمایه داری شاید به یکی از اساسی ترین سوء تعاریف بشری تبدیل شد. تمام این مقدمه برای این توضیح بود که سرمایه داری یک شیوه تولید هست٬ مثل برده داری و یا فئودالیته. دمکراسی یک مقوله بسیار جامع تر و فلسفی تر از یک شیوه خاص تولیدی هست.
این یک واقعیت هست که سرمایه داری بحران بزرگی را با راه اندازی دو جنگ جهانی "بنحوی" از خود دور ساخت. وقتی اینطور با اطمینان از سرمایه داری جهانی و قابلیت های ان دفاع می کنید٬ لطفا شهامت داشته باشید و تاریخ را بطور کامل و مشخص مطرح کنید. یک نکته دیگر در مورد دمکراسی در سرمایه داری. آیا قبول دارید که کمتر از ده درصد مردم دنیا صاحب بیش از نود درصد ثروت دنیا هستند و در بین این ده درصد٬ کمتر از یک درصد٬ بیش از نود درصد ثروت را در اختیار دارند؟ بعبارت دیگر کمتر از یک درصد دنیا بیش از نود درصد ثروت دنیا را کنترل می کنند؟ آیا این است معنی دمکراسی که شما به دنبال آن هستی؟
ولی مسئله سرمایه داری چیزی بیشتر از ضعفهای اقتصاد آمریکاست و ما نباید با هر مشکلی در اقتصاد آمریکا فورا به پایان سرمایه داری فکر کنیم. سرمایه داری بر اساس مالکیت خصوصی و اقتصاد بازار بنا شده و درست جایی به مشکل برخورد میکنه که کشورهایی مثل آمریکا بهر دلیلی به این اصول کمتر توجه میکنن و مثل چپ ها در این اصول دست میبرن.
شما آنچنان کلی گوی می کنی که به نتایج عجیبی میرسی و اشکال منطق خودت رو نمی بینی. بی دلیل نیست که هارترین و ارتجاعی ترین جناح های سرمایه داری که بیش از بیست سال هست که بر اریکه قدرت در سرمایه داری نشسته اند٬ را با "چپ" ها مقایسه می کنی. مگر نه آنکه ریگان ها و بوش ها و تاچر ها و احمدی نژادها تمامی قدرت را در این سال ها بدست داشتند. چگونه است که بوش بیچاره می شود و شما می خواهی تمامی بحران سرمایه داری جهانی را بگردن یه شخص آنهم شخصی در همان سیستم و تا دیروز بر اریکه قدرت٬ بیندازی. آیا ادعا می کنی قدرت یک نفر مثلا گرین سپن از قدرت تمام سیستم سرمایه داری جهانی-لااقل- از قدرت کل سرمایه داری و دولت آمریکا بیشتر بوده؟
اشتباه (عمدی) شما در اینجاست که سرمایه داری عصر حاضر را با سرمایه داری٬ دویست سال پیش مقایسه می کنی و اصرار داری که ثابت کنی اگر سرمایه داری به شکل دویست سال پیش٬ اداره شود این اشکالات وجود نخواهد داشت.
به این سؤال ساده جواب بدهید٬ اشکال اساسی بحث خودت را متوجه خواهی شد.
مگر نه اینکه رقابت اصل تخطی ناپذیر در سرمایه داری (بوده و هست) آیا نتیجه منطقی رقابت انحصارات نیست؟ آیا معنی رقابت٬ خارج شدن سرمایه داران منفرد و جدا از هم در بازار سرمایه نیست؟ علت طرح این سوال را بعدا توضیح خواهم داد.
بنظر من، بحران بانکی آمریکا(در حقیقت بحران ملکی ) نشوندهنده ی ضعف سیاستهای نئولیبرالیه که نه جورج بوش بیچاره، بلکه نخبه هایی مثل گرین سپن دنبال کردن. البته هدف من اینجا اصلا محکوم کردن کسی نیست بلکه فقط اشاره باین نکته ست که سرمایه داری در رابطه با پول مشترک هنوز تکامل کافی نداشته و در نتیجه ما در آینده هم با این نوع مشکلات روبرو خواهیم شد. دیروز بحران دات کام ها بود و امروز بحران بانکی .
این ادعای شما بسیار بدیع هست. تمام تئورسین های سرمایه داری لااقل در باره مضمون این بحران توافق دارند. این بحران یک بحران پولی و بحران سرمایه مالی هست. شما چگونه ادعا می کنی"دیروز بحران دات کام بود امروز بحران بانکی؟؟" شما چگونه این دو را با هم مقایسه می کنی؟ از این بخش مباحث شما دو سوال دارم
0- منظور از عدم تکامل سرمایه داری در رابطه با پول چیست؟ لطفا بیشتر توضیح بدهید
1- چه رابطه ای بین بحران بانکی موجود با بحران "َدات کام" می بینید
بنا به ادعای صندوق بین المللی پول، خسارت این بحران تا بحال 1300 میلیارد دلار بوده که دولت آمریکا تصمیم داره با پرداخت 700 میلیارد دلار از شدت این بحران کم کنه، یعنی توی این رقم تازه تاکس رایت آف های موسسه ها هم حساب نشده. این پول هم فقط توی جیب سرمایه دارها نمیره بلکه توی جیب کسانی میره که اوراق بهادار و یا سهام این صندوق های اعتبارات ملکی رو خریده بودن(ساب پرایم کردیت). در نتیجه این ادعا هم که مالیات دهندگان پول سرمایه داران رو میدن، اساس درستی نداره
شما بدرستی مطرح می کنی که ابعاد این بحران بسیار فراتر از عدد (من درآوردی) ٧۰۰ میلیارد دلار هست و باز هم بدرستی. اما تلاش مذبوحانه شما برای تطهیر بورژوازی و سرمایه داری در این بلبشو بسیار خنده دار هست. شما با بکار بردن کلمات و ترمینولوژی متفاوت سعی در گمراه کردن خواننده دارید. "این پول به جیب سرمایه داران نخواهد رفت....بلکه تو جیسب کسانی...) کسان؟ مگر سرمایه داران "کسان" نیستند؟ تعلق طبقاتی این "کسان" چیست؟ این تریلیون دلار(ها) به کدام طبقه پرداخت خواهد شد؟ وقتی از سرمایه داری دفاع می کنید٬ طبقاتی و از مناسبات مشخص و شیوه تولید مشخص صحبت می کنید اما٬ بناگاه دریافت کنندگان این میلیاردها دلار به "کسان" بی نام و نشان و بدون هویت طبقاتی تبدیل می شوند. یک تحلیل علمی٬ باید منسجم باشد. به تحلیل خود انسجام بدهید بقول معروف که می پرسد پیدا کنید پرتقال فروش را٬ پرتقال فروش پیدا خواهد شد.
من بشخصه برای جورج بوش ها، ریگان ها و تاچر ها احترام زیادی قائلم، چون اینها با سیاستهای نئولیبرالی سعی میکنن جامعه رو آهسته تر بطرف لیبرالیسم و یا سرمایه داریی که فیلسوفهای قرن هجدهم ازش حرف زدن، ببرن. ولی متاسفانه چپها فکر میکنن که اینها بیشتر از لیبرال ها ضد چپ هستن.
اولا که شما بهتر هست برای همه روشن کنید که منظورتان از "چپ" چیست. برای خواننده نااگاه این توهم ایجاد می شود که وقتی شما از چپ صحبت می کنید خدای ناکرده منظورتان کمونیست هاست. اما منظور شما این نیست. شما هم به سیاق راست ترین رسانه های آمریکا و جهان٬ خود راست را به سه قسمت راست و میانه و چپ تقسیم می کنی و وقتی صحبت از چپ می کنی٬ منظورت همان بخش دیگری از بورژوازی هست که منتقد به سیاست های نئولیبرالی هست و سهم بیشتر از این خوان یغما را طالب هست.
شما هم بسیان بسیاری از متفکرین بورژوازی بدلخواه کم حافظه می شوی و تاریخ را فراموش می کنی. وقتی در آغاز نوشته٬ از خروج سرمایه داری و بحران های سال ١٩٢٩ بعنوان مکانیزم های خروج ذاتی سرمایه داری از بحران های خود٬ دفاع می کنی٬ عمدا فراموش می کنی که ان خروج از بحران با دخالت عظیم دولت روزولت و جنگ های جهانی از سر گذرانده شد و از آن زمان تا بحال تمامی بحران های عظیم سرمایه دای با دخالت های عظیم دولت های سرمایه داری و سیاست های جنگی از سر گذرانده شده اند. شما هم بسان تمام بورژوازی و متفکرین آن٬ وقتی سرمایه داری در بحران بسر می برد دست به دامان دولت می شوید و از آن انتظار کمک دارید اما وقتی زمان کسب سود و پرداخت مالیات می شود٬ خواهان پنهان شدن این دست نامرعی می شوید و فغان سرمی دهید که اجازه بدهید بازار تعیین کند.
من سوال بالا را بشکل دیگری مطرح می کنم. واقعا چگونه ما را بدنبال نخود سیاه سرمایه داری قرن هجدهم رجوع می دهید؟ پیشنهاد مشخص شما در باره این کارتل های جهانی چیست؟ چگونه باید این کارتل های جهانی را به سرمایه داران منفرد بی خبر از هم بازگرداند؟ باز هم تاکید می کنم٬ یک تئوری زمانی می تواند علمی باشد که منسجم نیز باشد. لطفا مشخصا توضیح بدهید.
دخالتهای ساده ی گرین سپن نشون داد که دخالت دولت میتونه به بحرانهای بزرگی منجر بشه و این بحران بما نشون داد که سرمایه داری هم ضعفهایی داره که بیشتر بوسیله دولت بوجود میاد، مثل این بحران که از کنترل سازمانهای ناظر خارج شد.
من واقعا نمی فهمم شما چگونه می خواهی تمام مشکلات سرمایه داری جهانی (این بحران مختص آمریکا نیست)را تنها بگردن سیاست های یک دولت و آنهم نه سرکرده و کل آن دولت٬ بلکه تنها بگردن ارگان و فردی از این دولت بیندازید. آیا می خواهید ادعا کنید که در درون دولت امریکا٬ نهادی وجود دارد که قدرتی ماورای دولت آمریکا و سرمایه داری آمریکا و دنیای سرمایه داری دارد؟ آیا واقعا می خواهید ادعا کنید که بحران مالی در انگلستان و یا حتی همین ایران خودمان نیز بخاطر نهادی پنهانی در دولت آمریکاست؟ آیا همین قفل زدن و باز کردن قفل بانک مرکزی در ایران و تعویض روسای انرا هم می خواهید به گردن یک شخص و یک نهاد مستقل در درون دولت آمریکا بیندازید؟ چگونه است که وقتی زمان رونق سرمایه داری پیش می آید به جهانی شدن آن افتخار می کنید و تولید ارزش اضافه در جهان را به قابلیت های سرمایه داری نسبت می دهید اما در زمان بحران بناگاه دنبال مقصران فردی و نهاد های پنهان و سیاست های شخصی هستید؟
ایا این فقط سلیقه شخصی هست که سرمایه داری جهانی را اداره می کند و یا سرمایه داری قانون مندی های خاص٬ مستقل از اراده اشخاص دارد. این یک سؤال کلیدی هست. آیا وقتی از مراوده آزاد در بازار ازاد صحبت می کنید٬ مگر نه این که این بازار برای خود قانون مندی های خاص و مستقل از اراده سرمایه دارانی که به عرضه کالا در این بازار رجوع کرده اند٬ دارد. آیا گرین سپن برای خود و تنها با تفکر فردی وارد این مراورده شده است؟ آیا این یک سیستم فکری هست یا افراد؟ آیا گرین سپن و همین احمدی نژاد که با بانک مرکزی همان مشکلاتی را دارد که شما بنوعی آنرا در آمریکا می بینی٬ همه از سیستم خاصی از تولید و تقسیم نعم مادی٬ یعنی سرمایه داری٬ پیروی می کنند و ای اینکه گرین سپن موفق به کشف و راه اندازی سیستم جدیدی٬ مورام سیستم سرمایه داری شده است.
ولی چپ ها نه تنها در فکر لغو آزادی در مالکیت خصوصی هستن بلکه بازار رو هم تعطیل میکنن و مردم رو برده ی دولت میکنن و بعد میگن سیستمشون بالا تر از سرمایه داریه. وقتی همه ی بلوک شرق سقوط میکنه، سقوط سوسیالیسم رو نمیبینن ولی با ورشکستگی یک بانک اعتبارات ملکی، سقوط سرمایه داری رو مطرح میکنن .
در اینجا وقتی از چپ ها صحبت می کنید٬ منظورتان واقعا همان کمونیست هاست. در حقیقت من بیشتر مایل هستم که این بحث در همان چارچوب مباحث سرمایه داری پیش برود و جدا پیشنهاد می کنم این بحث را به دو بخش تقسیم کنیم. به همین دلیل٬ و فقط برای آغاز یک بحث مشخص دیگر٬ بحث سوسیالیسم٬ نکته وار به پاراگراف اخر شما جواب کوتاه میدم
کمونیست ها خواهان مالکیت خصوصی هستند(نه آنطور که شما با ولنگاری که در سراسر بحب شما نهفته٬ آنرا "لغو آزادی در مالکیت خصوصی" خواندی)
اتهام دوم شما هم دروغی بی شرمانه و یا نشانه از عدم آگاهی شما به حداقل مبانی مارکسیسم هست. کمونیست ها بدنبال الغای جامعه طبقاتی و دولت بعنوان ارگان سرکوب یک طبقه بر علیه طبقه دیگر هستند. کمونیست ها بدنبال محو دولت هستند زیرا دولت را اساسا ارگان سرکوب یک طبقه بر علیه طبقه دیگر می دانند.
بحث سرنگونی بلوک شرق با بحث سرنگونی سرمایه داری و یا سرنگونی سوسیالیسم٬ بسیار متفاوت هست. همانطور که وقتی شاه سرنگون شد و یا صدها دولت سرمایه داری سرنگون شدند٬ ما خاتمه سرمایه داری را اعلام نکردیم. توجه داشته باش که بحث بحران های ساختاری و عدم وجود هیچگونه درمان ساختاری در درون سرمایه داری(که بطور مفصل از طرف مارکس در کتاب سرمایه اثبات شده)با ساختمان سوسیالیسم بسیار متفاوت است.
سرمایه داری بر اساس رقابت ٬ مالکیت شخصی و قوانین بازار و تولید دستجمعی و کسب سود برای سرمایه دارن تبیین می شود. رقابت٬ اجبارا به انحصارات و تمرکز سرمایه در دست افراد معدودی منجر می گردد. با تمرکز سرمایه و جهانی شدن٬ بازارهای جهانی نیز محدود و محدودتر می گردد. تمرکز سرمایه باعث گرایش نزولی نرخ سود و بحران های سرمایه داری می گردند و دخالت دولت ها را امری اجباری می کنند. اما همین گرایش نزولی نرخ سود و اشباع شدن بازارها-چه با دخالت و یا چه بدون دخالت دولت٬ سرمایه گذاری را از اصل خود علت وجودی سرمایه داری- که همانا تولید سود- تولید ارزش اضافه هست٬ تهی می کند. سرمایه دار٬ نه تنها بازار جدیدی برای سرمایه گذاری ندارد٬ بلکه تمام کارخانه ها بحالت نیمه تعطیل و با تولید کمتر از ظرفیت خود ادامه می دهند٬ چرا؟ به همین دلیل ساده که "سود دهی" وجود ندارد. و این٬ همان پاشنه آشیل سرمایه داری است٬ نه ادعاهای کمونیست ها. شما کاری به ادعاهای کمونیست ها(فعلا لااقل)نداشته باش. سرمایه داری و راه های بیرون آمدن آنرا٬ در همین درون سرمایه داری نشان بده. جایزه نوبلی برای خودت کسب کن و روی همه ما کمونیست ها رو هم کم کن. اما واقعیت علنی و علمی و مادی و واقعی این هست که بحران های سرمایه داری ریشه در ذات سرمایه داری دارند و سرمایه داری تا آنجا که قادر به بسط مناسبات تولید فراتر از چارچوب فئودالیته بود٬ انقلابی و مترقی بود. اما اکنون سال هاست که همین مناسبات سرمایه داری به سدی در راه رشد مناسبات تولید٬ تبدیل شده است برای رشد نیروهای مولده و ایجاد رفاهی فراتر از سرمایه داری٬ ایجاد آزادی های فردی و اجتماعی فراتر از پیشرفته ترین جوامع سرمایه داری٬ باید این مناسبات را به مناسباتی عالی تر٬ انسانی تر ارتقاء داد: سوسیالیسم.
بردیا
Reader Comments