ما و شيخ و شاه!
فرزاد جاسمی
شاه مان چون شيخ بود و شيخ مان چون شاه شد
آن يکی از در نرفته وارد اين از ماه شد
شاه مان چون شيخ بود و شيخ مان چون شاه شد
آن يکی از در نرفته وارد اين از ماه شد
قلدر و آدمکش و جانی ز هر جايی رسيد
مام ما را صيغه کرد و راهبر بر ما شد
سايه ی الله بود آن اين يکی هشيارتر
بيشه ی خالی ميهن چون بديد الله شد
مردمان ديدند شيخ را در درون ماه به چشم
عام را نتوان شماتت از چه خاص گمراه شد
سايه ی ابليس از ماه بر نشست بر سنگ گور
روضه ای خواند و حديثی صاحب درگاه شد
ملت غافل فتاد در دام افسون های شيخ
وصف حور و جنت و غلمان شنيد از راه شد
از پس قرن ها مسلمانی مسلمان شد ز نو
با تعصب های کورش شاه را بد خواه شد
از شغال بيشه ی مازندران بود در ستوه
چشم و گوش بسته اسير حيله ی روباه شد
توی ديگ وعده ها افتاد از هول حليم
نقد خود از کف بداد با نسيه ها گمراه شد
داغ بر پشت خران را توده با بوی کباب
اشتباه فرمود و با آدمکشان همراه شد
مرد و زن بر حکم و قانون خدا گردن نهاد
قسمتش ناکامی و زندان و اشک و آه شد
شد جهنم عرصه ی ميهن ز بهر مردمان
انقلاب ماليد و شيطان تکيه زن بر جاه شد
کشتن و زندان فزون غارتگری ها بی حساب
ناله از دل ها بلند، فريادها بر ماه شد
دشت و کهسار وطن شد لاله زار از خون خلق
شکوه ها در سينه حبس با پنجه ی الله شد
بسته شمشير بر کمرها هر رسول و هر امام
مردمی ها پايمال، نا مردمی بر گاه شد
نان شب هم شد دريغ از سوی شيخان بهر خلق
مملکت ويرانه و دين چاله ای بود چاه شد
***
چهاردهم ارديبهشت ماه هشتاد و هفت
15 اردیبهشت 1387
************************
:از افشا
ملت ایران چرا آلوده این راه شد
رنج این ملت فراوان درد او جانکاه شد
هر کس از عقل و خرد دور است میرنجد یقین
آن که از عدل گشته بیگانه بسی گمراه شد
Posted
on Sunday, May 4, 2008 at 02:54AM
by
افشا
Reader Comments