« 27...........معنا و تفسیر اشعار حافظ | Main | 25........معنا و تفسیر اشعار حافظ »

26...................معنا و تفسیر اشعار حافظ

ادامه مقاله:قسمت پاياني از دکتر بهروز ثروتيان

غزل 186 [ 9 ] دادخواهي از شاه نعمت اللّه ولي در ناامني فارس

براي ايجاد آرامش در شيراز و جلوگيري از قتل و كشتارهاي محرمانه

1. آنان كه خاك را به نظر كيميا كنند آيا بُوَد كه گوشه چشمي به ما كنند

2. دردم نهفته به زطبيبانِ مدّعي باشد كه از خزانه غيبش دوا كنند

3. معشوقه چون نقاب ز رخ بر نمي كشد هر كس حكايتي به تصوّر چرا كنند

4. چون حسن عاقبت نه به رندي و زاهدي ست آن بِهْ كه كار خود به عنايت رها كنند

5. بي معرفت مباش كه در مَن يزيد عشق اهل نظر معامله با آشنا كنند

6. مي خور كه صد گناه ز اغيار در حجاب بهتر ز طاعتي كه به روي و ريا كنند

7. پيراهني كه آيد ازو بوي يوسفم ترسم برادران غيورش قبا كنند

8. حالي درون پرده بسي فتنه مي رود تا آن زمان كه پرده بر افتد چه ها كنند

9. گر سنگ ازين حديث بنالد عجب مدار صاحب دلان حكايت دل خوش ادا كنند

10. حافظ دوام وصل ميسّر نمي شود شاهان كم التفات به حال گدا كنند

جدل - درباره اين غزل بحثها و بررسي هاي عجيب و غريبي به وجود آمده است كه كافي است مقاله مفصّل دكتر حميد فرزام به دقّت مطالعه بشود كه با عنوان «روابط حافظ و شاه ولي » در كنگره سعدي و حافظ (1350.ش ) در شيراز نوشته و خوانده اند.

ايشان مبحثي در ذكر عقايد شاه نعمت اللّه با ذكر مآخذ آورده اند و مطالبي هم درباره ابيات خواجه حافظ و آن گاه بي هيچ دليلي نوشته اند:

[ «بايد دانست همان طور كه بعضي از محقّقان معاصر نوشته اند (دكتر محمّد معين در حافظ شيرين سخن و دكتر غني در تاريخ تصوّف و حسين پژمان در مقدمه ديوان حافظ )

برخي ابيات اين غزل طعن و طنز يا پاسخ به مضامين ابيات شاه ولي است بدين قرار:

1) شاه ولي :

ما خاك راه را به نظر كيميا كنيم صد درد دل به گوشه چشمي دوا كنيم

حافظ :

آنان كه خاك را به نظر كيميا كنند آيا بود كه گوشه چشمي به ما كنند

2) شاه ولي :

در حبس صورتيم و چنين شاد و خرّميم بنگر كه در سراچه معني چه ها كنيم

حافظ :

حالي درون پرده بسي فتنه مي رود تا آن زمان كه پرده برافتد چه ها كنند

3) شاه ولي :

رندان لاابالي و مستان سرخوشيم هشيار را به مجلس خود كي رها كنيم

حافظ :

چـون حسـن عاقبت نه به رنـدي و زاهديسـت آن به كه كار خود به عنايت رها كنند

4) شاه ولي :

در ديده روي ساقي و بر دست جام مي باري بگو كه گوش به عاقل چرا كنيم

حافظ :

معشوق چون نقاب ز رخ بر نمي كشد هر كس حكايتي به تصوّر چرا كنند

5) شاه ولي :

ما را نفس چو از دم عشق است لاجرم بيگانه را به يك نفسي آشنا كنيم

حافظ :

بي معرفت مباش كه در من يزيد عشق اهل نظر معامله با آشنا كنند

بالاخره حافظ در بيتي از همين غزل ، از طاعت ريايي ، تبرّي جسته و گفته است :

مي خور كه صد گناه ز اغيار در حجاب بهتر ز طاعتي كه به روي و ريا كنند

و چنانكه قبلاً بيان گرديد مراد حافظ در بيت مقطع اين غزل از كلمه «شاهان »تعريضي به لقب شاه نعمت اللّه بوده است در آن جا كه گفته :

حافظ دوام وصل ميسّر نمي شود «شاهان » كم التفات به حال گدا كنند

(ص 133)

با اين همه قرائن و شواهد مبني بر وجود تباين عقيده و اختلاف نظر ميان حافظ و شاه ولي ، جاي بسي شگفتي است كه بعضي تذكره نويسان از جمله : رضا قلي خان هدايت و معصومعلي نعمت اللهي به سائقه مشرب عرفاني و پيروي از مشايخ سلسله نعمت اللهيّه ، حافظ را مريد و معتقد شاه ولي دانسته اند... ]

تمام شد نقل بخشي از مقاله دكتر حميد فرزام .

نگارنده با دقّت و چندبار، ابيات شاه نعمت اللّه ولي و حضرت خواجه حافظ را خواندم تباين عقيده و اختلاف نظري نديدم ، الّا اين كه حافظ سخني براي گفتن دارد و با مهارت و انديشيدگي تمام ، غزل را به پايان برده است و اختلاف در شكل گيري هنري اين دو غزل است كه خواجه شيراز يك هنرمند سمبوليست تمام عيار است و در شعر، شاه ولي حريف هنري او نيست اگر چه در مقام معني و سير و سلوك عارفانه نيز حافظ ، مريد است و مدّعي هيچ مقام و منزلتي نيست . شاه ولي ، قطب عارفان و حافظ ، راهرو مكتب عرفان است .

اين كه حافظ سخني دارد و با استفاده از وزن و قافيه و حتّي گاهي كلمه هاي عاشقانه و خوش با شاه ولي ، حرف دل خونبار خود را بازگو كرده است تا سخنش با اثري بيشتر بر دل شاه اوليا برسد، اين دليل طنز نيست و اين گونه اظهار نظرها ناشي از عدم عنايت به معاني ابيات و نيز عدم آشنايي با سبك سخن خواجه حافظ است و اين اصل را بايد بپذيريم كه حتّي اگر اظهار عقيده اي كاملاً خلاف در دو غزل و دو نوشته ديده بشود باز نمي توان گفت طنزي در كار است ، بلكه هميشه شخصيّت دوّم مي كوشد عقيده و انديشه اي فراتر و عامّتر از شاعر نخستين را بياورد و يا بيشتر به جهان شمولي انديشه ، ارج مي نهد تا نظر شخصي و تعصّبات سياسي و ملي و مذهبي .

براي اثبات قضيّه كافي است غزلي در اين جا ذكر بشود كه نگارنده به تقليد از فرّخي يزدي ساخته و به استقبال ايشان رفته ام و در اظهار عقايد به هيچ وجه با ايشان هم سو و هم جهت نبوده ام ، او به زور و قدرت و توانايي خويش با نهايت صفا و صميميّت اشاره كرده و من بنده به بندگي و عجز و آوارگي خود اشاره كرده ام ، خلاصه غزل زنده ياد فرّخي يزدي همه غرور و آزادگي و سرفرازي است و غزل بعدي ، همه شكستگي و شب زنده داري براي زاري ولابه به درگاه غيب :

زنده ياد فرّخي يزدي گفته است :

گر چه مجنونم و صحراي جنون جاي من است ليك ديوانه تر از من دل شيداي من است

آخر از راه دل و ديده سر آرد بيرون نيش آن خار كه از دست تو در پاي من است

رخت بربست ز دل شادي و هنگام وداع با غمت گفت كه يا جاي تو يا جاي من است

جامه اي را كه به خون رنگ نمودم امروز بر جفاكاري تو شاهد فرداي من است

چيزهايي كه نبايست ببيند، بس ديد به خدا قاتل من ديده بيناي من است

سر تسليم به چرخ آنكه نياورد فرود با همه جور و ستم همّت والاي من است

دل به تماشايي تو، ديده تماشايي دل من به فكر دل و خلقي به تماشاي من است

آنكه در راه طلب خسته نگردد هرگز پاي پر آبله باديه پيماي من است

نگارنده در اقتراح غزل ايشان ، غزلي سروده و به كنگره فرّخي يزدي در يزد تقديم داشته ام ، با همه حرمت و عزّتي كه شاعر لب دوخته دارد و من خود او را از قهرمانان شجاع و بي باك مكتبي مبارزاتي عليه زور و استبداد مي دانم با اين همه درصدد بوده ام عقايد خويشتن را بگويم اگر چه درست در جهت عكس نظر آن زنده ياد بوده باشد و اين باورهاي ضدّ، هرگز دليل دشمني من با فرّخي نيست و به هيچ وجه قابل تأويل به طنز نيست ، زيرا طنز، قاعده و قانون خود را دارد و در همين كتاب ، نامه طنزيه اي از حافظ نقل و نقد خواهد شد.





غزلي از نگارنده در اقتراح غزل فرّخي يزدي

گر چه در راهِ طلب ميكده ها جاي من است ليك صهباي من از اين، دل شيداي من است

آخر آن ماه سر از چاه كي آرد بيرون تا بيابم سرِ اين رشته كه در پاي من است

رخت بر بست از اين شهر و به هنگام وداع گفت برخيز كه اين مصر، زليخاي من است

جامه اي را كه به صد رنگ سياهش كردند حاش للّه كه هنرنامه فرداي من است

چه شگفت ار بكنم سلطنت از دولت فقر شكر اين نعمتم از ديده بيناي من است

سر برآرم سحر از چرخ چو خورشيد كه شب يا رب و ياربم از همّت والاي من است

اي خوشا من به تماشاي تو در روز وصال بينم آن گاه كه خلقي به تماشاي من است

آنكه از پاي نشد، فرّخي يزدي گفت: «پاي پر آبله باديه پيماي من است »



غزل 186 نقد نامه خواجه حافظ به شاه نعمت اللّه ولي

آنان كه خاك را به نظر كيميا كنند آيا بود كه گوشه چشمي به ما كنند

در اين بيت هيچ گونه شاهدي به طنز بودن سخن نيست ، بلكه بيتي است محكم و استوار و جدّي كه حكايت از توانايي انديشه و نبوغ خواجه دارد و عين آنچه را كه حضرت شاه نعمت اللّه ولي فرموده است با اندك تغييري از خود ايشان با ملاحت تمام و به حسن طلب خواسته است و كافي است يك بار ديگر دو بيت شاه ولي و خواجه حافظ با هم سنجيده شود و قدرت بيان و انديشه خواجه شيراز معلوم گردد:

ما خاك راه را به نظر كيميا كنيم صد درد را به گوشه چشمي دوا كنيم

كساني كه بيت دوّم را دليل طنز دانسته اند، كمربند را مار پنداشته اند و سه بيت اصلي اين غزل را نديده اند كه اين همه مقدّمات را شاعر براي گفتن و در عين حال پنهان كردن آن قضيّه فراهم آورده است :

پيراهني كه آيد ازو بوي يوسفم ترسم برادران غيورش قبا كنند

يوسف در نظر خواجه ، و در دوره اي مخصوص از زندگي شاعر، ابوالفوارس شاه شجاع است كه در زمان دوري وي از شيراز و رانده شدنش به ابرقو، خواجه غزلي سوزناك و در عين حال اميدوار كننده در هجر وي سروده است :

يوسف گم گشته باز آيد به كنعان غم مخور خانه احزان شود روزي گلستان غم مخور

كاملاً روشن است كه اين غزل پيش از سال 765 سروده شده است كه هنوز پرده نيفتاده و جنگ علني در ميان شاه شجاع و برادران وي آغاز نشده است :

حالي درون پرده بسي فتنه مي رود تا آن زمان كه پرده برافتد چه ها كنند

و شاعر، خود، متوجّه است و به عمد، اين نامه را به گونه اي نوشته است تا همه كس از راز آن باخبر نشود و مي گويد اين حديث تا حدّي هراس انگيز و خونريز است كه جاي آن است سنگ به ناله در آيد و من اين حديث خونبار را به شيوه اي خوش ، ادا مي كنم :

گر سنگ ازين حديث بنالد عجب مدار صاحب دلان حكايت دل خوش ادا كنند

يعني : اي شاه اوليا! من خود، صاحب دل و از اهل معرفت هستم و اين حكايت فارس را اين چنين خوش ادا مي كنم تا آن شاه بر اين گدا التفات و نظري فرمايد:

حافظ دوام وصل ميسّر نمي شود شاهان كم التفات به حال گدا كنند

البتّه مصراع دوّم از شعريّت و كليّت هنرمندانه اي برخوردار است و در هر حال اين شعار بي زمان و مكان را در بر دارد كه :

«پادشاهان به حال مستضعفان و درماندگان كمتر التفات مي كنند».

و به تعريض مي گويد: تو شاه ولي به اين حافظ درويش ، كمتر التفات مي فرمايي ».

كساني كه اين غزل را طنز فرض كرده اند قطعاً از موضوع نامه و مقصود دل خواجه بي خبر بوده اند و صريح بايد گفت : معاني ابيات را نفهميده اند و نمي دانسته اند كه هرگز خواجه حافظ بي موضوع مهمّي غزلسرايي نكرده است و هر آن غزلي كه در آن موضوع و مطلبي مطرح نباشد از خواجه حافظ نيست .

و امّا اكثراً بيت دوّم را دليل طنز دانسته اند در حالي كه خواجه در معنيِ تنگ بيت اوّل ، بيت دوّم را گنجانده است و مي گويد:

اي شاه نعمت اللّه ولي ! و اي سيّد عالم !

در شيراز، طبيبان مدّعي و اهل علم و مدّعي تقوا و معني بسيار هستند و من بايد دردم را از آنان پنهان بكنم و يا تو اين نامه و اين راز را به اهل تصوّف و شيوخ شيراز فاش مكن و ندانند كه من اوضاع فارس را به شما گزارش كرده ام و تو خود به گوشه چشمي درد ما را درمان كن و نظري عارفانه و رحيمانه بر شهر ما بينداز و يا يك نوبت به اين شهر بيا و مي دانيم كه دايم نمي تواني در شيراز بماني :

حافظ دوام وصل ميسّر نمي شود شاهان كم التفات به حال گدا كنند

يعني : ممكن نيست هميشه به شيراز بياييد وليكن نظري فرماييد و اگر چه معلوم است شاهي چون تو را كمتر اتّفاق مي افتد كه به حال اين گدايان التفاتي باشد. هر ده بيت اين نامه ، مانند دانه هاي مرواريد در يك رشته كشيده شده و همه به هم پيوسته است ، شش بيت نخستين در واقع تغزّل و مقدّمه نامه است و مخاطب خود «شاه ولي كرماني » را عميقاً تحت تأثير هنر و رندي و قلندري خويش قرار مي دهد و در چهار بيت بعدي به اداي خوش اين حكايت خونين مي پردازد:

2و1. اي سلطان عارفان و شاه اوليا، اي شاه نعمت اللّه ولي كه خود فرموده اي :

ما خاك راه را به نظر كيميا كنيم صد درد را به گوشه چشمي دوا كنيم

به گوشه چشمي به ما بنگر و درد ما را دوا كن و درد ما را از اين طبيبان مدّعي و زاهدان ريايي نهان و پنهان نگه دار كه اينان خود، تفرقه مي اندازند تا كله واري از ميان معركه ببرند و يا من خود، دردم را از آنان نهان مي دارم تا ندانند به كرمان و به آن آستان بلند، عريضه نگاري كرده ام .

3. نظر بر اين كه معشوقه از رخسار خود، نقاب را به يك سو نمي كشد تا او را و زيبايي او را ببينند، پس هر كس از روي گمان و تصوّر خويش چرا حكايتي مي سازند؟

اين بيت داراي يك معني كلّي عارفانه است و معلوم است كه محبوب و معشوق اهل ايمان ، يعني «حق » پرده بر نمي اندازد و فرد بيرون نمي آيد و هر كس در حدّ فهم خود صورتي از آن را در دل دارد.

و امّا در ارتباط با اين نامه مرموز سياسي ، حافظ رند مي گويد:

[ به شهادت تاريخ ] ، شاه شجاع مردي آگاه و اهل دانش و مفتي و قرآن خوان و قرآن دان و مسلمان است وليكن آشكارا شراب مي نوشد و مخالفان وي از «معشوقه » و رهبري ديندار و عادل و مردم دوست سخن مي گويند كه هيچ كس نمي داند او كيست و او نيز خود را معرّفي نمي كند و بر اساس همين شايعات ، از وي اسطوره اي ساخته اند و معشوقه اي خيالي تراشيده اند، اي كاش مي دانستيم اين منجي چه كسي است و چه رفتار و افكار و عقايدي دارد.

4. بيت چهارم پاسخ و استدلال منطقي بيت پيشين است ، اگر چه خود، سخني و حكمتي جاودانه و بي زمان و بي مكان است ، يعني همه جا و هميشه استوار و پابرجاست و چنان است كه خواجه مي فرمايد:

چون حسن عاقبت نه به رندي و زاهدي است آن به كه كار خود به عنايت رها كنند

يعني : حسن عاقبت ملّت نيز به زاهد بودن و يا رند بودن شاه و رهبر مربوط نيست و كارها در دست غيب است و يا اي بسا اهل زهد كه به تعصّب و عقده خودبيني گرفتار شود و خون مردم را در شيشه ريزد واي بسا رندان بي ريا كه براساس شرع و عقل و منطق و قانون با مردم به عدل رفتار كنند.

و شاعر با اين مقدّمه از حكومت و وضع نامعلوم آينده ، دل نگراني دارد و كار را به عنايت الهي رها مي كند.

5. حافظ ، خطاب به خود مي گويد: اي حافظ و يا اي همه مردم و خواننده شعر من :

«ناآگاه مباشيد كه در بازار و حرّاج عشق ، اهل نظر با آشنايان معامله مي كنند»، يعني عشق را به آشنايان مي بخشند.

و غرض ، شاعر در وابستگي به موضوع كلّ نامه و غزل خويش مي گويد:

اي شاه ولايت و سلطان معرفت ، من نظري دارم به سلطاني كه مي شناسم و او را تأييد مي كنم و يا شما نيز از نزديك ـ مثلاً ـ شاه شجاع را مي شناسيد و از آن كسي كه پشت پرده هست و ناامني ايجاد مي كند آگاهي نداريد. بنابراين همين پادشاهي را كه مي شناسيد به نظر عنايت بنگريد و ياري فرماييد.

6. مي خوردن و در حجاب ، گناه كردن از طاعت آشكار و ريايي بهتر است .

ظاهراً خواجه يك بار ديگر به ميخواري شاه شجاع اشاره اي دارد و به دلالت «صد گناه در حجاب از اغيار» مي خواهد بگويد اگر شاه شجاع ميخواري مي كند اين گناه را دور از اغيار و در پرده مرتكب مي شود و اين كار وي پسنديده تر است از كارهاي صوفيان ريايي و يا ادّعاهاي شاه محمود و شاه يحيي كه مظهر حيله گري و رياكاري و بي وفايي هستند.

و اين كه حافظ مي گويد: «مي خور» با توجّه به دنباله كلام ؛ يعني «مي پنهان بخور» و اگر خواستي ريا كاري بكني مي از آن بهتر است ، مي بخور.

و امّا با توجّه به شخصيّت حضرت شاه نعمت اللّه ولي ، بي گمان حافظ مي داند كه شاه ولي معني «مي خوردن » در رمز نامه غزليّات حافظ را بهتر از هر كس ديگر مي داند و غرض او آن است كه «ذكر و ياد خدا در خلوت كن »

مستي عشق نيست در سر تو رو كه تو مست آب انگوري

حافظ شيرازي

نپنداري اي خضر فرخنده پي كه از مي مرا هست مقصود مي

از آن مي همه بيخودي خواستم بدان بيخودي مجلس آراستم

مرا ساقي آن وعده ايزدي ست صبوح آن خرابي مي آن بي خودي ست

وگرنه به ايزد كه تا بوده ام به مي دامن لب نيالوده ام

در پايان اين نامه است كه مرد اصلاح طلب شيراز به قتلهاي محرمانه در شيراز و مخالفت برادران با شاه شجاع اشاره مي كند و مي گويد جاي آن است كه سنگ از اين حديث بنالد و شاه نعمت اللّه نيز نمي آيد و التفاتي ندارد و يا شاه شجاع به دوام با من ديدار و ملاقات ندارد تا او را آگاه سازم و اين رسم مرسوم ماست كه شاهان به حال گدا كمتر التفات مي كنند و شاه شجاع نيز به من كم لطف است .



.....

منبع:
شرح نامه هاي حافظ
نويسنده: دکتر بهروز ثروتيان
ناشر: سبزان 8303572
تاريخ چاپ: 1383
نوبت چاپ: اول
تيراژ: 2200 نسخه
قيمت: 2000 تومان
شابک: 4-02-8249-964
تعداد صفحه: 221 ص
قطع: رقعي
با درود فراوان به جناب دکتر بهروز ثروتيان که چنين رازي هاي قديمي و مهمي را گشوده اند. جناب دکتر هم چنين منظومه (حيدر بابا ) اثر زنده ياد استاد (شهريار) را به فارسي ترجمه کرده اند تا هم وطنان ما که فارسي را ميتوانند بخوانند از زيبائيهاي اين شعر آذربايجاني بهرمند شوند. با درود به اين فرزند برومند ايران و مردم آذربايجان.

Posted on Sunday, May 11, 2008 at 03:22PM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment

PrintView Printer Friendly Version

EmailEmail Article to Friend

Reader Comments

There are no comments for this journal entry. To create a new comment, use the form below.

PostPost a New Comment

Enter your information below to add a new comment.

My response is on my own website »
Author Email (optional):
Author URL (optional):
Post:
 
Some HTML allowed: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <code> <em> <i> <strike> <strong>