11........معنا و تفسیر اشعار حافظ
در زير نظر کسروي و طرز برداشت و تفسيرش را از حافظ ميآوريم و انشااله نظرات وي را مورد نقد قرار ميدهيم:
قسمت اول نظرات کسروي در باره حافظ:
نظر كسروي در باره حافظ قسمت اول
--------------------------------------------------------------------------------
البته بنده با نظر ايشان موافق نيستم. به هر حال ابتدا نظر كسروي را مينويسم تا اگر دوستان نظري دارند بنويسند:
حافظ چه مي گويد !؟
نوشته احمد كسروي
سال 1341 - چاپ ششم - انتشارات پايدار
( چكيده كتاب)
SiahSepid.com
نيكمردي كه پيش ما ارجمند است چند شب پيش كتابي به من داد به نام « حافظ چه مي گويد؟ » كه نويسنده اش يكي از جوانان درس خوانده و به اروپا رفته بود و جاي افسوس است كه به جاي آنكه از دانش خود بهره اي به توده دهد به نوشتن چنين كتابي پرداخته كه جز زيان سودي از آن نتواند برخاست و چون داستان حافظ لغزشگاهي براي بسياري از جوانان گرديده اينك در اينجا حال او را روشن مي گردانم .
شاعران شعر را چه مي دانند ؟
چنانكه خوانندگان مي دانند ما منكر شعر نيستيم و نمي گوييم شعر نباشد . گفته ما آنست كه شعر خود يك خواسته نيست . شعر سخن است و سخن بايد تابع نياز باشد . ما مي گوييم كسي اگر مطلبي دارد مي خواهد آن را به شعر يا نثر بگويد ايرادي ندارد . ايراد ما به آن كسي است كه بي آنكه مطلبي باشد تنها به نام آنكه شعري بسازد به آن مي پردازد . مي گوييم كسي اگر عاشق شده غزل بسرايد ولي دور از خرد است كه كسي با دل آسوده به دروغ دم از عشق زند و غزل هاي عاشقانه بسرايد . داستان شعر از اين حيث داستان خانه است . خانه براي نشستن است و هر كجا كه نيازي بود بايد خانه ساخت . ولي اگر كسي در يك بياباني يا بالاي كوهي كه قابل سكونت نيست خانه اي بسازد اين كار او بيخردانه است . اين سخن ساده و آسانست ولي شاعران آن را نفهميده اند و شعر را يك خواسته جداگانه پنداشته و بي آنكه در بند نيازمندي باشند پياپي شعر هايي را از غزل و قصيده و قطعه و فرد و رباعي سروده بر روي كاغذ نوشته و به خود باليده اند ! كسي در تهران روزي در مجلسي مي گفت : « من براي اين مملكت يك كرور شعر ساخته ام » . اين شيوه شاعران بوده و حافظ نيز همين شيوه را داشته . و چون شعر را يك نياز مي دانسته عمر خود را به شعر گويي و غزلسرايي به سر برده . او سرودن غزل را يك كار هنري مي پنداشته و جز اين مقصود ديگري نداشته است .
شاعران غزل را چگونه مي سازند ؟
چنانكه خوانندگان مي دانند شاعران در ايران در غزلسازي بيش از هر چيزي به قافيه اهميت مي دهند . براي همين نخست قافيه هاي آن را يافته و فهرست وار زير يا پهلوي هم مي نويسند . مثلاً : بس , كس , عدس , نفس , پس , مگس , هوس , عسس , خس , فرس , و سپس براي جمله اي انديشيده شعري پديد مي آورند و بدين سان غزلي ساخته مي شود :
در ضمير ما نمي گنجد به غير از دوست كس
هر دو عالم را به دشمن ده كه ما را دوست بس
يار گندم گونِ ما گر ميل كردي نيم جو
هر دو عالم پيش چشم ما نمودي يك عدس
ياد مي داري كه بودي هر زمان با ديگران
اي كه بي ياد تو هرگز برنياوردم نفس
ميروي چون شمع و جمعي از پس و پيشت روان
ني غلط گفتم نباشد شمع را خود پيش و پس
غافل است آن كو به شمشير از تو مي پيچد عنان
قند را لذت مگر نيكو نمي داند مگس
خاطرم وقتي هوس كردي كه بينم چيزها
تا تو را ديدم نكردم جز به ديدارت هوس
مردمان را از عسس شب گر خيالي در سر است
من چنانم كز خيالم باز نشناسد عسس
كويت از اشكم چو دريا گشت و مي ترسم كه باز
بر سر آيند اين رقيبان سبكبارت چو خس
حافظا اين ره به پاي لاشه لنگ تو نيست
بعد از اين بنشين كه گردي بر نخيزد زين فرس
اگر خوب بيانديشيد هر بيت از اين شعر مطلب جداگانه ايست و ارتباط آنها با يكديگر جز از راه قافيه نيست . از آن سوي بسياري از اين شعرها جز يك معناي خنك چيزي را در بر ندارد و پيداست كه شاعر تنها در پي جور كردن قافيه بوده . مثلاً بيت دوم كه معناي بسيار خنكي دارد نشان مي دهد كه مقصود چيزي جز استفاده از كلمه « عدس » نبوده . همچنين بيت هاي ديگر به ويژه بيت هشتم كه در خنكي و گزافه از اندازه بيرون افتاده و پيداست كه جز براي گنجانيدن كلمه « خس » نبوده است . من خواهشمندم خوانندگان آن خوش گمان را كه به حافظ دارند به كنار گذارند و نام لسان الغيب و ديگر ستايشهاي گزافه آميز را كه درباره اين شاعر شنيده اند فراموش كنند و با يك انديشه ساده يكايك اين شعرها را بسنجند و بيازمايند تا ببينند چه معناهاي پوچي از هر كدام بيرون مي آيد . و براي آنكه به آساني اين موضوع را دريابند بهتر است هر شعري را به نثر برگردانند و با آن حال به انديشه بسپارند :
به عزم توبه سحر گفتم استخاره كنم
بهار توبه شكن مي رسد چه چاره كنم
آيا براي توبه نيز استخاره مي كنند !؟ توبه كجا و استخاره كجا !؟ استخاره آنست كه كسي به وسيله قرآن يا دانه هاي تسبيح يا به وسيله ديگري از خدا شور خواهد كه فلان كار را كنم يا نكنم؟ و اين عقيده مسلمانان عامي است . از كلمه هاي « توبه » و « استخاره » پيداست كه حافظ مسلمان بوده و ميخواري را گناه دانسته . حال آيا مسلماني با آن شرايط براي توبه از ميخواري استخاره مي كند !؟ آيا اين معني دارد كه مسلماني از خدا شور خواهد كه از ميخواري توبه كنم يا نه !؟ پس تنها مي خواسته كه از كلمه « استخاره » استفاده كند و آن را در غزل بياورد . باز همانجا مي گويد :
اگر شبي به زبانم حديث توبه رود
ز بي طهارتي آن را ز مي غراره كنم
آنجا شاعر مسلمان بوده و صحبت از توبه و استخاره مي رانده و اينجا به اسلام توهين زشتي زده و مي گويد : من اگر نام توبه را به زبان بياورم دهانم ناپاك مي شود و ناچار آن را با مي غرغره مي كنم تا پاك شود ! در اينجا هم چون مي خواسته از كلمه غراره براي قافيه استفاده كند چنين مضمون پستي را بافته است .
حافظ چه ها مي دانسته ؟
در زمان حافظ در ايران چند رشته از دانش و آگاهي به صورت نيك و بد رواج داشته كه اينك فهرست وار مي شماريم :
- قرآن و تفسير آن و دستورهاي اسلامي .
- فلسفه يونان و بافندگيهاي كهن و نوفيلسوفان .
- صوفيگري و بدآموزيهاي بي پايان صوفيان .
- خراباتيگري و بدآموزيهاي زهرآلود آن .
- كشاكش خراباتيان با صوفيان .
- تاريخ ايران و افسانه هاي آن ( داستان خضر و جام جم و مانند اينها ) .
- ستاره شماري يا علم نجوم .
- جبريگري و بدآموزيهاي جبريان .
حافظ به همه اينها آشنايي داشته و بايد گفت كه همين ها بوده كه فهم و خرد او را از كار انداخته و مغزش را آشفته گردانيده . زيرا چنانكه بارها شنيده ايم يكي از چيزهايي كه خرد را از كار مي اندازد و مغز را آشفته مي سازد فراگرفتن انديشه هاي متضاد و ناسازگار است . كسي كه گفته هاي خراباتيان و بد آموزيهاي صوفيان و دستورهاي اسلام را در مغز خود جاي مي دهد يا بايد فهمش چندان نيرومند باشد كه ميان اين سه كه ضد هم هستند داوري كند و يكي را پذيرفته و آن دو ديگر را براندارزد و يا ناگزير است كه فهم و خردش در ميان آنها مردد مانده و كم كم بيكاره گردد . به ويژه كه حافظ باده مي نوشيده و در اين كار اندازه نگاه نمي داشته كه اين انگيزه ديگري بر شوريدگي مغز او بوده . كسانيكه مي گويند حافظ باده نمي خورده و مقصود او از مي و ميخانه چيزهاي ديگري بوده بهتر است شعرهاي شاعر را بخوانند و دروغگويي خود را بفهمند :
چه بود گر من و تو چند قدح باده خوريم
باده از خون رَزانست نه از خون شما
جمال دختر رَز نور چشم ماست مگر
كه در حجاب نقابي و پرده عنبي است
آن تلخ وش كه صوفي ام الخبائثش خواند
احلي لنا و اشها من قبلة العُذارا
به هر حال حافظ در شعر سرودن از همه ندانشها بهره مي جسته . او كه يگانه مقصودش غزل سرودن بوده براي اين كار نخست كلمه هاي قافيه را مي نوشته و سپس با ساختن جمله هايي آنرا شعر مي گردانيده . در اين ميان گاهي از قرآن و اصطلاحات آن استفاده مي نموده :
ز مُصحف رُخ دلدار آيتي برخوان
كه آن بيان مقامات و كشف كشافست
گاهي از فلسفه يونان بهره مي جسته :
پس از اينم نبود شائبه در جوهر فرد
كه دهان تو بدين نكته خوش استدلاليست
گاهي از بافندگيهاي صوفيان بهره يابي مي نموده :
حجاب چهره جان مي شود غبار تنم
خوش آن دمي كه از اين چهره پرده برفكنم
گاهي به خراباتيگري گراييده و تنديهاي بسيار مي كرده :
حديث از مطرب و مي گو و از دهر كمتر جو
كه كس نگشود و نگشايد به حكمت اين معما را
گاهي با صوفيان سرگرم كشاكش گرديده سرزنشها مي نمود :
مصلحت نيست كه از پرده برون افتد راز
ور نه در مجلس رندان خبري نيست كه نيست
گاهي از افسانه هاي ايراني استفاده مي كرده :
قدح به شرط ادب گير زانكه تركيبش
زكاسه سر جمشيد و بهمنست و قباد
گاهي از ستاره شماري و افسانه هاي آن كمك مي گرفته :
بگير طره مه طلعتي و غصه مخور
كه سعد و نحس ز تاثير زهره و زحل است
گاهي به جبريگري پرداخته تنديهايي مي نموده :
نصيب من چو خرابات كرده است اله
در اين ميانه مرا زاهدا بگو چه گناه
كوتاه سخن آنكه هدف حافظ سخن گفتن و معنايي را باز كردن نبوده و تنها قافيه ساخته و براي همين ارتباطي هم در ميان غزلهايش ديده نمي شود . در جايي مي گويد :
اي صبا گر بگذري بر ساحل رود ارس
بوسه زن بر خاك آن وادي و مشكين كن نفس
رود ارس در آذربايجان است و حافظ تنها نامش را شنيده بوده و هيچگونه علاقه اي به آن نداشته و مقصودش تنها اين بود كه كلمه « ارس » را بياورد . آري حافظ با دستورهاي اسلامي و با خراباتيگري و صوفيگري و فلسفه يونان كه هر چهار تا ضد هم هستند آشنا بوده و در عين حال به هيچ كدام هم پايبند نبوده . هر زمان به يكي رو مي كرده و جمله اي مي ساخته . خراباتي بودن او هم از روي باور نبوده و در واقع انباشتن اين آراي متضاد در ذهنش او را به سوي خراباتيگري كه با بي عقيدگي سازش بسيار دارد كشانيده است . به هرحال مقصود اين است كه كساني كه مي خواهند جستجو كنند و بدانند حافظ چه گفته خود را به يك كار پُررنج و بيهوده مي اندازند . زيرا چنانكه گفتيم حافظ در انديشه سخن گفتن نبوده چون پايبند باوري نبوده پس اگر سخني هم بگويد نتيجه اي از آن به دست نمي آيد .
خراباتيان چه مي گفتند ؟
خراباتيان گروهي بودند كه اين جهان را هيچ و پوچ پنداشته يك دستگاه بيهوده اش مي شمردند و به آفرينش و آفريدگار ايرادهاي بسيار مي گرفتند :
اي بيخبر اين شكل مجسم هيچ است
وين طارم نه رواق ارقم هيچست
جهان و كار جهان جمله هيچ در هيچ است
هزار بار من اين نكته كرده ام تحقيق
اين دستگاه را كم ارج و خوار شمرده و مي سرودند :
حاصل كارگه كون و مكان اينهمه نيست
باده پيش آر كه اسباب جهان اين همه نيست
آنان مي گفتند از جستجو و تحقيق كسي راه به جايي نمي برد و راز اين جهان دانسته نمي شود :
در پرده اسرار كسي را ره نيست
زين تعبيه جان هيچ كس آگه نيست
خرد و فهم را خوار و بي ارج شمرده مي گفتند :
ز باده هيچت اگر نيست اين نه بس كه تو را
دمي ز وسوسه عقل بيخبر دارد
مي گفتند هر چه در جهان گفته شده جز دروغ و افسانه نيست :
آنانكه كه محيط فضل و آداب شدند
در كشف دقيقه شمع اصحاب شدند
ره زين شب تاريك نبردند هرگز
گفتند فسانه اي و در خواب شدند
مي گفتند زندگي جز يك خواب و خيالي نيست كه مي آيد و مي گذرد :
احوال جهان و اصل اين عمر كه هست
خوابي و خيالي و فريبي و دميست
به آفريدگار ايراد گرفته و مي گفتند براي چه اين همه مردم را مي آفريند و سپس نابود مي كند ؟ آيا هيچ كوزه گري كاسه مي سازد كه بعد آن را بشكند ؟ از اين گفته هاي خود نتيجه مي گرفتند كه در اين جهان انديشيدن و خرد و به كار بردن و در بند گذشته و آينده بودن بي جهت است و از كوشش نيز نتيجه اي به دست نخواهد آمد . پس بهتر است كه آدمي خوش باشد و اگر خوشي نبود با باده آن را به دست آورد . رابطه اينان با باده اينگونه بوده به طوري كه آن را يك مقصد بزرگ براي خود مي دانستند و در گفتگو از آن گزافه مي گفتند :
چون درگذرم به باده شوييد مرا
تلقين ز شراب و جام گوييد مرا
خواهيد به روز حشر يابيد مرا
از خاك در ميكده يابيد مرا
بدين سان خود را به بيكاري و بيعاري زده و چون كسي به نكوهش بر مي خواست دست به دامن جبريگري زده مي گفتند خدا ما را چنين آفريده , خدا اين را براي ما خواسته :
در كوي نيكنامي ما را گذر ندادند
گر تو نمي پسندي تغيير ده قضا را
برو اي زاهد و بر دُردكشان خرده مگير
كه ندادند جز اين تحفه به ما روز الست
ادامه دارد
Reader Comments