« چگونگي ترويج خرافات در جامعه! | Main | کشتار مخفی زندانیان سیاسی »

کورش پرستی دین جدیدی است

اخیرا مقاله ای از سوی اسماعیل نوری علا درباره کورش پرستی و ارج کورش در آمده است.با کلیک به لینک زیر میتوانید آن را بخوانید:

 

http://www.newsecularism.com/Nooriala/103108-Majedi.htm

 

من با نوشته های ایشان در باره اسلام که حاوی نکات تازه ای هم هستند موافقم. ضدیت با ملایان و اسلام آنان خوب است زیرا این ملایان مبشر خرافات پرستی و رفتارهای غیر علمی و غیر عقلی هستند و این حرکات ملایان  برای ملت ما بسیار ضرر دارد.

 

 

 

من هم مثل ایشان بجدایی دین از حکومت اعتقاد دارم ولی دین فقط اسلام نیست و شامل موارد دیگر نظیر وطن پرستی افراطی از نوع رضا شاهی و پسرش هم میشود که در ظاهر ضد دینی هستند ولی در واقع ضد ایرانی بویژه بر ضد مردمان آذربایجان و عربهای خوزستان و اقوام دیگر هم بوده اند  هم چنین وطن ېرستی رضا شاهی  مخالف علم و عقل و اصول دمکراسی و حقوق بشر هم بوده است و در واقع  وطن ېرستی رضا شاهی خودش هم یک نوعی از دین بوده است که به ایجاد احزابی نظیر سومکا و آریا و پان ایرانیست هم منجر شده است که مانفیست آن احزاب بویژه حزب سومکا بسیار به اهداف هیتلر نزدیک و نمایان گر فاشیستی بودن آن احزاب ضد ایرانی است.در زیر نمونه ای از تراوشات این گونه ادیان را میبینیم

 

 

 

 

نقل قولي از يک ايراني در سايت سلطنت طلب از نوع ديکتاتوري پهلوي(سايت گفتمان): اگرچه مسلمان اید ولی در نگر داشته باشید؛ که نخست یک ایرانی هستید. دین ِ نخستین همه‌ی ما باید "ایران‌پرستی" باشد ... به این گزاره باندیشید. برای ِ کشور خود، چه کرده اید؟!
****************************
از افشا:
در جواب به اين فرد بايد گفت: در حكومت دموكراتيك دين(مذهب و هر چيز مقدسي مانند مذهب كه مردم را از حقوق بشر محروم ميكند از حكومت بايد جدا باشد) از حكومت بايد جدا باشد. اين جدايي به اين علت است كه دموكراسي يعني پذيرفتن اين كه حقوق بشر اصل است.هر حكومتي كه حقوق بشر را به رسميت نشناخته است دموكراتيك نيست.مثلا حكومت آمريكا كه به سياهان و زنان حق راي نداده بود و حقوق بشري آنان را زير پا ميگذاشت حكومت دموكراتيك نبوده است. هم چنين در يونان باستان كه حق راي براي همه افراد جامعه وجود نداشته است حكومت دموكراتيك نبوده است ولي در يونان و آمريكا بين اعضاي داراي حق راي شبحي از حكومت دموكراسي جاري بوده است كه منافع جمعي (طبقاتي) اين افراد را بر عليه كساني كه از حق راي محروم بوده اند بر آورده ميكرد.
سلطنت پرستي از نوع ديكتاتوري كه در ايران موجود بود و ادامه همانها را فعلا در اين سايت گفتمان و یا نوشته هایی از قبیل نوشته های نوری علا و میرفطروس و امثالهم مي بينيم ماهيتا مثل حكومت جمهوري اسلامي بودند و هستند و در آن بر وطن پرستي خيلي پافشاري ميشد و مي شود. شاه در سايه تقدس وطن جوي را بوجود آورده بود كه هر صدايي را خراب كار مي ناميد و خودش و ايادي وي مشغول دزدي بودند (مثل ملايان در مقياسي كوچكتر). وطن پرستي افراطي بنحوي كه ديگران را بجهت وطن پرست افراطي نبودن از حق راي و شركت در اداره جامعه محروم كند(به هر عنوان كه باشد خراب كار و ضد وطن، بي وطن و...) همان نقش مذهب را بازي ميكند كه کاربر بالا در سايت گفتمان هم از آن بنام دين نام برده اند كه يادآوري وظيفه ديني است كه خميني هم از آن براي تهيج مردم مسلمان بنام حفظ اسلام و ايران و در واقع براي كوبيدن ميخ ديكتاتوري خود استفاده ميكرد.
جدايي دين از حكومت شامل هر چيز مقدس ولي احساسي و ضد عقلي است كه وطن پرستي افراطي و يا دين اسلامي خميني را هم در بر ميگيرد زيرا وطن پرستي افراطي و اسلام خميني بر اصولي بنا شده اند كه مانع پديدار شدن خواسته بر حق و حقوق بشري مردم است.مثلا شاه بنام وطن بساط ديكتاتوري خود را گسترده بود و سعي در از بين بردن قوميت ها و فرهنگ آنان را داشت تا مثلا ايراني يك دست و فارس زبان بسازد. مردم حق دارند بزبان خودشان و فرهنگ خودشان بپردازند و اين اين مسئله ضديتي با بقاي كشور و ترقي آن ندارد. ولي وطن پرستي افراطي به آنجا منتهي ميشود كه يك فردي تاپيكي در سايت گفتمان بزند و خداداد عزيزي قهرمان ملي و محبوب مردم را تخم چنگيز بنامد و خواستار كشتار( و يابا تخفيف ايشان مقطوع النسل كردن) آنان بشود. اين خواسته ها با قرائت ديني افراطي كه بنام دين مثلا مجاهدين خلق و يا گروه هاي ملي و مذهبي و آحاد مردم را از نماينده شدن محروم كرده اند ، فرقي ندارد. مردم ايران ديكتاتوري و فراهم كنندگان و جاده صاف كنندگان ديكتاتور را دوست ندارند اگر چه از نوع شاهي و سلطنتي باشد و تائيد مدير تالار فلسفه از اين نوشته نشاني از ماهيت سلطنت طلبي ايشان و سايت گفتمان ميدانم و به همين علت حدس ميزنم كه در مديريت ابقا شده اند.مثلا مدير ديگري چون شاه را رد كرده است و او را ديكتاتور ناميده است ، مقبول نيست و برکنار شده است. مديراني كه باقي مانده اند كساني هستند كه شاه پرستي از اصول فكري آنان است و يا كساني هستند كه موضع بسيار بي نظري را نسبت به شاه و سلطنت طلبان دارند

امثال نوری علاها که فردوسی را به یک امر مقدس تبدیل کرده اند و کورش را به یک امر مقدس تبدیل کرده اند همان نقش دین را بازی میکنند ولی باسم کورش و فردوسی.

مثلا اندیشه فردوسی در مورد زنان همان اندیشه محمد است پس از سه قرن فاصله زمانی .محمد در بیابان بوده است ولی فردوسی مثلا در شهر رشد کرده استمثالهایی از اندیشه فردوسی در باره زنان:

من کوشش های فردوسی را برای حفظ زبان فارسی بسیار ارج میگذارم.زبان فارسی زبان سراسری ایرانیان است و برای من بسیار مهم است این زبان یکی از عناصر همبستگی ملی است و باید تقویت بشود.ولی آیا تقویت زبان فارسی بمعنای نابود کردن زبانهای کردی و ترکی و گیلکی و مازندرانی و ...باید باشد؟
در ضمن بت ساختن از فردوسی در جهت کوبیدن ایرانیان خودش مسئله غلطی است و سبب سلب حقوق مردم میشود.اینان از فردوسی چنین بتی ساخته اند. در زیر بعنوان نمونه مقام زن را در اشعار فردوسی مورد توجه قرار میدهیم:
مثلا همه گفته اند که فردوسی وطن پرست است و ضد عرب اشغالگر زیرا اشعاری مانند زیر را سروده است
زشیر شتر خوردن و سوسمار
عرب را بجایی رسیده است کار
که تخت کیانی کند آرزو
تفو بر تو ای چرخ گردان تفو
این گفته از زبان فرخزاد سردار ایرانی نقل میشود ولی همه آن را بوطن پرستی فردوسی منسوب میکنند.به همین علت اشعاری را که از سوی شخصیت های مثبت شاهنامه ایراد میشود را میتوان به نظر فردوسی نسبت داد. در زیر اشعاری در باره زنان از شاهنامه میخوانیم:
مکن هیچ کاری بفرمان زن
که هرگز نبینی زنی رای زن

به اختر کس آن دان که دخترش نیست
چو دختر بود روشن اخترش نیست
یعنی کسی که دختر ندارد خوشبخت است

کرا از پس پرده دختر بود
اگر تاج دارد بد اختر بود

حتی پیشنهاد سر بریدن دختر را هم در شاهنامه او میبینیم:
مرا گفت چون دختر آمد پدید
بیایستش اندر زمان سر برید
نکشتم بگشتم ز راه نیا
کنون ساخت بر من چنین کیمیا
منظور از کیمیا دارو و یا کار کشنده ای است که دختر ایجاد کرده است
چنین داد پاسخ که دختر مباد
که از پرده عیب آورد بر نژاد

سیاوش ز گفتار زن شد به باد
خجسته زنی کو زمادر نزاد

بنابراین شووینسم های فارس گرا فقط بما میخواهند بقبولانند که فردوسی خوبی مطلق است و همین ضد عقل گرایی آنان مسئله ساز است و این کار فقط با زور و جو سازی انجام گرفته است.این پان ایرانیستها دنباله روهای همان زورگویی و بی عقلی ها هستند.

 

 

برای این که تقویت روحیه ترک ستیزی و عرب ستیزی موافق با منافع انگلستان بود نوکر محلی انگلیس در ایران به این ترک ستیزی و عرب ستیزی دامن زده است و این بازی ها را اساس حکومت خود قرار داده است.در این مسیر تاریخ وارداتی غربی هخامنشی و و پیدا کردن مقبره کورش و فردوسی لازم بوده است و دو محل مقبره فوق را برای حکومت خود و دوام آن بسیار لازم میدیدند که اساس تاریخی ندارد و فقط مورد مصرف حکومت پهلوی بوده است و فریب مردم ایران با نژاد پرستی های اهدایی غربی.

 

ما باید فردوسی را ارج بنهیم ولی نباید فردوسی را بر علیه فرهنگ های دیگر بکار ببریم بلکه چیزهای خوب او را بیشتر یاد آوری کنیم و بگویم که در عصر تاریکی ها اینان چقدر نابغه بوده اند که این مسایل را در یافته اند . این است اعتلای انسانیت. برای اعتلای همه ملل و اقوام.اصلا من معتقدم که علم یک میراث بشری است و بیک ملت بخصوص بستگی ندارد و تمام ملل آن را ایجاد کرده اند.مثلا من بار ها نوشته ام:
در این روزگار فعلی غربیان میگویند:
knowledge is power
این موضوع را فردوسی یک هزار سال پیش بزیبایی بیان کرده است:
توانا بود هر که دانا بود
زدانش دل پیر برنا بود
اگر یک غربی بیاید ادعا کند که غربیان همه چیز دان هستند وشرقیان کم هوشندادعای گزافی است زیرا علم غربی هم بر پایه علم شرقیان بنا شده است زیرا زمانی همین غربیان در جهل غرق بودند و شرق مرکز تمدن بوده است و این وضع بعلل مختلف پیش امده است.به این لحاظ انسانهای معتبر به همه جهانیان تعلق دارند و ارزش آنان را برای سرکوب دیگر اقوام بکار بردن هم فقط باعث آزار روح آنان است.
پس اشتباه گذشتگان را به غلبه عصر تاریک اندیشی میبخشیم و نظرات نوابغ آمیز آنان را بنام اعتلای انسانیت ارج مینهم.این بسیار از بکار گیری فردوسی و شاهنامه او برای سرکوب قومیت ها و ایجاد دیکتاتوری و تنفر بین ملل بدور است. کاری که پان ایرانیستها میکنند همین منفی کاریها در باره فردوسی است

این که کورش بعقاید و ادیان و خدایان دیگران احترام گذاشت ربطی بحقوق بشر ندارد و رفتارهای غیر انسانی شاهان هخامنشی در کشتن مخالفان خود و مرگهای درد آور مختلفی که برای کشتار مخالفان خود داشتند همه نشانه بی توجهی بحقوق بشر بوده است و اصولا ایده حقوق بشر در آن زمان شناخته نشده بود.در زیر به این شیوه که از سوی حاکم دیگری هم در آن زمانها و پیشتر اتخاذ شده است نظر میافکنیم

با طلوع دولت جديد ليديا، تسلط فريگياييان بر آسياي صغير تمام شد. مؤسس دولت ليديا گوگس بود، كه شهر سارديس را پايتخت سلطنت خود قرار داد. آلواتس، در مدت پادشاهي دراز چهل و‌نه سالة خود، بر ترقي و عظمت كشور ليديا افزود؛ كرزوس (570-546 ق‌م) جانشين وي شد و ليديا را آن اندازه وسعت داد كه تقريباً تمام آسياي صغير را شامل مي‌شد؛ در پايان كار، آن را به پارسيان تسليم كرد. با رشوه‌هايي كه به سياستمداران محلي مي‌پرداخت، توانست دولتهاي كوچكي را كه در اطراف ليديا وجود داشت، يكي پس از ديگري، مسخر كند، و با قربانيهاي فراوان و بي‌نظيري كه به خدايان هر محل تقديم مي‌كرد، از خشم مردم سرزمينهاي گشوده شده جلو مي‌گرفت و آنان را قانع مي‌كرد كه خدايان محلي او را دوست بدارند و تأييد كنند. يكي از امتيازات كرزوس، بر ديگر شاهان زمان وي، آن بود كه سيم و زر را به شكلي زيبا سكه زد و ارزش اسمي آن را تضمين كرد. سكه‌هاي كرزوس، چنانكه مدت درازي مورخان عقيده داشتند، نخستين سكه‌هاي تاريخي نيست و نبايد وي را مخترع پول مسكوك دانست؛ ولي كار وي آن تقليد كردند و، در نتيجه، دامنة بازرگاني در جهان حومة مديترانه وسعت يافت

تاریخ تمدن ویل دورانت جلد اول فصل یازدهم بخش اول ملتهای هند و اروپایی

نوشته های غیر علمی و غیر عقلانی این چنینی فقط مبین ضدیت نویسنده با عقل و دانش است و امتداد همان وطن پرستی افراطی و ضد عقلی است که مقدس سازی برای کورش و فردوسی و ...میکند.این رفتارهاست که نوری علا را بعنوان یک سلطنت طلب خزنده معروف کرده است.

 

کوروش بزرگ را کوچک نکنيم! ناصر مستشار

کوروش پادشاهی بود که از چهره های گوناگون برخوردار است. اگر پادشاهی فاتح بود ، طبعا سرزمينهائی را که فتح می کرد مطمئنا با رهبری و فنونی ماهرانه توانست همه جنگ هايش را به سياق همه نبرد های جهان لابد باخونريزی به پيروزی برساند. اما کوروش از جانب ديگر پادشاهی آزاديبخش بود تا آنجا که نام او بعنوان پيامبر در تورات آمده است تا همه يهوديان جهان اورا تقديس نمايند

 

 

کوروش در مقايسه با پاپ دوازدهم که نيابت قدسی و رهبانيت را از جانب حضرت مسيح عهده دار بود و هيچگاه در دوران جنگ جهانی دوم به مظالمی که آلمان هيتلری در حق يهوديان روا شد ـ بجای اعتراض ، سکوت اختيار کرد اما کوروش بی آنکه مقدس باشد نيابت انسانی به گردن گرفت و قوم يهود را از چنگال ستمگران بابل رهانيد! در گذشته مرسوم بود که شاهان فاتح سپاهيان مغلوب و همه بردگان آن امپراتوری را در اسارت خود نگاه می داشتند تا به خدمت اهداف خود بگيرند اما کوروش به آن اعمال زشت هميشگی پادشاهان تن در نداد! کوروش قوم يهود را تنها آزاد نکرد بلکه به آنها ياری رساند تا بارديگر معبد خود را در اورشليم ازنو بسازند! کوروش در ازای آزادی قوم يهود از آنها چيزی درخواست نکرد و تنها به وظيفه انسانی خود که در آن روزگار تاريک که ازانسانيت کمتر سراغ گرفته می شد عمل نمود.
ما ايرانيان همواره بی خبر از پادشاهان و تاريخ خود بوده ايم و اين مستشرقين بوده اند که تاريخ مارا به ما معرفی نموده اند!اينک پس از ۱۰۰ سال اقامت ايرانيان در غرب ،هنوز ما ايرانی ها از خود مستغرب شناخته شده ائی نداريم؟ اما غربی از پانصد سال پيش در شناخت ايران تلاش ورزيده اند . به کوروش به غلط می گوئيم پادشاه ايران!
اگر پاسارگارد را اينک نبش قبر نمائيم و به آن پادشاه که در آنجا خفته است بگوئيم ، تو پادشاه ايران بوده ای، در پاسخ ما خواهد گفت ! ايران کجاست؟ در حاليکه او خود را پادشاه پارس می ناميده است ودر آن دوران هنوز نام ايران برای سرزمين تحت نفوذ او بکار گرفته نمی شد! سنگ نبشته حقوق بشر کوروش را نيز ابتدا مستشرقين برای ما ايرانی ها ترجمه و خواندند.
بيشتر ما ايرانيها هنوز به خود زحمت هم نداده ايم تا چند سطر کوتاه اولين اعلاميه حقوق بشر را که بدست کوروش صادر شده است بدرستی بخوانيم و آنرا بعنوان آئين خود قرار دهيم اما بخش وسيعی از ما ايرانی ها خيلی علاقه داريم نام شرکت ها ،موسسات خود را بنام کوروش نامگذاری نمائيم ودر عرصه سياسی نيز لباس های چرکين سياسی خود را در آبشارهائی که از فرازهای اعلاميه حقوق بشر کوروش می درخشد ،بشوئيم!
آری اينک مدتهاست که از جانب نيروهای سياسی معين و مشخص تلاش می شود تا زير پرچم کوروش برای رسيدن به سياست های از پيش تعيين شده ، برنامه های شومی در ضديت با آرمانهای کوروش طرح ريزی شود!
اگر بخشی از ترک ها ، کردها ، عرب ها و بلوچ های ايرانی به دلايل گوناگون نمی توانند .يا نمی خواهند با کوروش ارتباط فرهنگی برپا نمايند، اما اين دليل نمی شود که از آنها خواسته شود که ابتدا به پادشاهی کوروش کبير سجده نمايند و سپس از حقوق شهروندی و قومی برخوردار گردند! کوروش کبير برابر اولين اعلاميه حقوق بشر از خود ولايت آسمانی به ارث نگذاشته است و بالعکس کوروش بزرگ بسيار زمينی بود و تمام فرامينش برای آسايش انسانها بوده است نه رضايت بعضی خدايان!
اگر کوروش بزرگ است بخاطر صدور اعلاميه آزادی انسانها و اقوام بوده است نه بخاطر به زنجير کشيدن ديگر اقوام !اما اينک ديده می شود که از کوروش بزرگ بعنوان يک اهرم و وسيله ائی برای پيشبرد سياست های غير انسانی استفاده می گردد.در حال حاضر نمی شود از انسانهای آزاد و مستقل خواستار شد که با اجبار به بزرگی کوروش کرنش نمايند و به او لبيک بگويند!کوروش خود نيز هيچ قومی را ملزم به اطاعت از خود نکرد و آزادی همه قوام را بطور يکسان محترم می شمرد! پس بنا بر اين سياست های غلط ،موذيانه ، نخ نماشده خود را با فراز های انسان دوستانه کوروش بزرگ مخلوط نکنيم تا خود نمائی سياسی کرده باشيم و پشت نام کوروش انسادوست سنگر نگيريم تا به ديگر انسانها آزار رسانيم ودرهمين راستا نام ومقام کوروش بزرگ را کوچک نکنيم!

 


 

****************************

منبع

http://aghaejaze.wordpress.com/2008/07/26/%d9%85%d9%86%d8%b4%d9%88%d8%b1-%d8%ad%d9%82%d9%88%d9%82-%d8%a8%d8%b4%d8%b1-%da%a9%d9%88%d8%b1%d9%88%d8%b4-%da%a9%d8%a8%db%8c%d8%b1-%db%8c%d8%a7%d9%88%d9%87-%db%8c%d8%b2%d8%b1%da%af%d8%9f%d8%9f/

منشور حقوق بشر کوروش کبیر “یاوه بزرگ”؟

نوشته شده در جولای 26, 2008 با navidar

25 اوت 2008: پس از آن که این نوشته را در ماه ژوییه 2008 در اینجا گذاشتم، با پروفسور ویسهوفر و دکتر گالاس تماس گرفتم و دیدگاه های آنها را جویا شدم. پس از خواندن نوشته زیر پاسخ آنها را در اینجا بخوانید.

نویدار

======================

هفته نامه “اشپیگل” چاپ آلمان در شماره 28 سال 2008 نوشته ای به نام “فرمانروای قلابی صلح” به قلم ماتیاس شولتس Matthias Schulz منتشر کرده است. در این نوشته نویسنده می گوید که کوروش پیام آور صلح و حقوق بشر نبوده است و یکی چون دیگر دیکتاتورهای زمان خویش بوده است و در این راستا منشور حقوق بشر کوروش را یک “سند تبلیغاتی” می خواند.

این نوشته که در هفته نامه معتبر “اشپیگل” چاپ شده است، کم کم دارد توجه همگان را جلب می کند. ایرانیان آلمانی زبان چند واکنش به این نوشته نشان داده اند. تا آنجا که در اینترنت دیدم، واکنش ها تاکنون بیشتر عصبی و غیرمنطقی بوده اند.

در اینجا برگردان نوشته “اشپیگل” را می آورم تا هر کس درک مستقل خود را از نوشته اصلی به دست آورد و چون بسیار مورد های مشابه دیگر تفسیرهای دست چندم به وجود نیاید. خود نیز زمان برای پژوهش بیشتر پیرامون استدلال های این نوشته نیاز دارم؛ هر چند که نوشته از دید من چندان پخته به نظر نمی آید و دارای چند اشکال ساختاری است و به جای کاربرد روش های علمی کمی نیز از فرهنگ پلمیک یاری جسته است. با وجودی که هیچ گونه تعصبی به این گونه مورد ها ندارم، کمی نیز بوی فرهنگ از گونه روزنامه کیهان می آید. اما دارای چند نمونه و استدلال تاریخی است که نیاز به تامل دارد.در تاریخ ایران نکته های مبهم بسیاری وجود دارند که تاکنون کسی به آنها نپرداخته است. این نکته یکی از آنهاست.

دیدگاه های خود را در اینجا بنویسید تا یک تبادل سازنده دیدگاه ها را داشته باشیم.

نویدار

=================================

فرمانروای قلابی صلح

هفته نامه “اشپیگل”، شماره 28/2008

ماتیاس شولتس

در سازمان ملل متحد در نیویورک در ویترینی شیشه ای لوح 2500 ساله به خط میخی نام “منشور باستانی حقوق بشر” وجود دارد که به آن احترام فراوان می گذارند. اکنون آشکار می گردد: این لوح را یک دیکتاتور باستانی نوشته است که مخالفان خود را شکنجه می کرده است.

قرار بود آن چه که محمد رضا شاه پهلوی در نظر داشت، جشن رکوردها گردد. او نخست “انقلاب سفید” (اصلاحات ارضی) را اعلام کرد و خود را “آریامهر” خواند. حال، در سال 1971 نیاز آن را حس کرد که “2500 سال پادشاهی ایران” را جشن بگیرد و این گونه بود که اجرای “بزرگترین نمایش جهان” اعلام گشت.

او دستور داد که پنجاه خیمه باشکوه بر ویرانه های تخت جمشید (پرسپولیس) برپا سازند. 69 نفر از سران کشورها و پادشاهان و در میان انها پادشاه ژاپن به آنجا رفتند. در آنجا 20،000 لیتر شراب نوشیده شد به همراه خوراک بلدرچین، طاووس و خاویار در ظرف طلا. بر روی میزها نیز بطری های شراب “شاتو لافیت” Château Lafite گردانده می شد.

در نقطه اوج جشن شاه به سوی آرامگاه کوروش دوم گام نهاد که در سده ششم پیش از میلاد در یک جنگ درازمدت خونین بیش از پنج میلیون کیلومتر مربع را تسخیر کرده بود.

“منشور باستانی حقوق بشر ” مورد ستایش همگان

با بیش از صد میلیون دلار هزینه، ستایش از پادشاه باستانی ایرانیان امری پرهزینه و مورد انتقاد بود. شاه در پاسخ با این انتقادها گلایه وار گفته بود: “یعنی با نان و تربچه از سران کشورها پذیرایی کنم؟”

حتی رهبر مذهبی آیت الله خمینی نیز از تبعیدگاه خود نفرت خود را از این کار ابراز داشت: “جنایت های شاهان ایرانی صفحات تاریخ را سیاه ساخته است.” با این وجود شاه معتقد بود که بهتر می داند. او بیان داشت که کوروش انسانی ویژه بوده است با اندیشه انسانی، سرشار از محبت و مهربانی. او نخستین انسانی بوده است که حق “آزادی اندیشه” را بنیان نهاده است. شاه این دید خود را به اطلاع سازمان ملل متحد نیز رسانید. در روز 14 اکتبر که جشن در تخت جمشید در اوج خود بود، خواهر دوقلوی او (اشرف پهلوی) گام به بنای سازمان ملل متحد در نیویورک نهاد. در آنجا او کپی لوح منشور حقوق بشر را به “سیتو اوتانت”، دبیر کل سازمان ملل هدیه داد. او نیز برای این هدیه تشکر کرد و آن را به عنوان “منشور باستانی حقوق بشر” مورد ستایش قرار داد.

اکنون این دبیر کل سازمان ملل بود که می گفت: پادشاه پارسی این “هوشمندی را در احترام به تمدن های دیگر نشان داد.” سپس اوتانت دستور داد این لوح گلی را که بیانیه این کوروش دوم به اصطلاح انسان دوست سال 539 پیش از میلاد را در بر دارد، در یک ویترین شیشه ای در بنای اصلی سازمان ملل به نمایش بگذارند. این لوح هنوز آنجاست، در کنار قدیمی ترین قرارداد صلح جهان.

تعارفات بزرگ، سخنان بزرگ، یاوه بزرگ

به نظر می رسد که سازمان ملل متحد قربانی یک حقه بازی شده است. بر خلاف ادعای شاه، جوزف ویزهوفر (Josef Wiesehofer) شرق شناس پرسابقه از شهر کیل می گوید که این لوح خط میخی بیش از یک “پروپاگاند” (تبلیغ) نیست. او می گوید: “این که نخستین بار کوروش اندیشه های حقوق بشر را طرح کرده است، سخنی پوچ است.”

هانس پتر شاودیگ (Hanspeter Schaudig)، آشورشناس از هایدلبرگ نیز در این فرمانروای باستانی، مبارز پیشاهنگ برابری و احترام نمی بیند. زیردستان او باید پاهای او را می بوسیدند.

نزدیک به سی سال این فرمانروا شرق را به جنگ کشید و میلیون ها انسان را در بند مالیاتی خود اسیر ساخت. به دستور او بینی و گوش نافرمایان را می بریدند. محکومان به مرگ را تا سر در خاک می کردند و خورشید کار را به پایان می رساند.

آیا سازمان ملل این دروغ تاریخی ساخته و پرداخته شده توسط شاه را بدون تحقیق پذیرفته است؟

“سازمان ملل یک خطای بزرگ مرتکب شده است.”

این کلاوس گالاس (Klaus Gallas) متخصص تاریخ هنر که در شهر وایمار گرم تدارک فستیوال فرهنگی آلمان و ایران (”دیوان غربی-شرقی، تابستان 2009″) است، بود که این بحث را به افکار عمومی کشاند. در تدارک این فستیوال بود که او متوجه ناهمخوانی هایی در این منشور شد. او می گوید: “سازمان ملل یک خطای بزرگ مرتکب شده است.”

با وجود درخواست های فراوان “اشپیگل” سازمان ملل حاضر به ابراز نظر در این مورد نیست. “سرویس اطلاعات سازمان ملل” در وین کماکان بیان می دارد که این سنگ نبشته شرقی توسط بسیاری به عنوان “نخستین سند حقوق بشر” پذیرفته شده است.

پیامد های این کار بسیار سنگین است. در این میان حتی در کتاب های درسی مدرسه های آلمان نیز این ایرانی باستانی (کوروش) به عنوان پیشاهنگ سیاست بشردوستی تدریس می شود. در اینتر نت نیز یک ترجمه جعلی پخش شده است که در آن کوروش حتی حداقل دستمزد و حق پناهندگی را نیز تدوین کرده است. “برده داری باید در تمام جهان برچیده شود. هر کشوری می تواند آزادانه تصمیم بگیرد که آیا رهبری مرا می خواهد یا نه.” اینها سخنانی هستند که در آنجا گفته شده اند.

حتی شیرین عبادی، برنده جایزه صلح نوبل در سال 2003 نیز در این دام افتاده است. او در سخنرانی خود در اسلو گفت: “من یک زن ایرانی هستم، از نواده کوروش بزرگ، همان فرمانروایی که بیان داشت که نمی خواهد بر مردمی حکومت کند که او را نمی خواهند.”

دانشمندان حیرت زده مانده اند که یک شایعه چگونه خود به خود گسترش می یابد. تا این میزان روشن است که در مرکز این بلوف بزرگ چهره ای ایستاده است که شرق باستان را بیش ار هر کس دیگری به لرزه درآورد. “نبوغ نظامی” (ویزهوفر) کوروش او را تا هند و به مرزهای مصر رساند. او آفریننده کشوری با ابعاد عظیم نوین بود. در اوج قدرت خویش، او صاحب امپراطوری افسانه ای بود که به ثروت خود می بالید. اگرچه در ابتدا همه چیز بسیار ناچیز آغاز گشت. این مرد جوان که فرزند یک پادشاه کوچک بی اهمیت در پارس در جنوب غربی ایران بود، در سال 599 پیش از میلاد بر تخت سلطنت نشست.

یک عمل گرا با شلاق و شیرینی و نه یک بشردوست

حتی در دوران باستان نیز حماسه های عجیب و غریب پیرامون سلسله های حکومتی ساخته و پرداخته می شدند. یکی از آنها می گوید که کوروش در بیابان بزرگ شد و یک سگ به او شیر می داد. از او هیچ تصویر یا تندیس واقعی وجود ندارد.

غرب بسیار زود اراده نیرومند او را حس کرد. او نخست بر ایلامی ها، ملت همسایه خود چیره شد. سپس در سال 550 پیش از میلاد با ماشین جنگی سریع و سربازان خود در زره های برنز بر مادها حمله برد. پس از آن بر آسیای کوچک پیروز شد که در آن صدها هزار یونانی در جوامع کوچک می زیستند. اشراف زاده های “پرینه” به بردگی گرفته شدند.

سردار جنگی برای استراحت از جنگ، به کاخ خود در پاسارگاد باز می گشت، جایی که گرداگرد از باغ های آبیاری شده “پارادایسوس” (پردیس-مترجم) بود. در کاخ نیز او حرم بزرگی داشت. البته او زمان زیادی در آنجا نماند و به زودی دوباره روانه جبهه شد، این بار در افغانستان. در 71 سالگی بود که کارش در جایی در ازبکستان به پایان رسید. نیزه ای به ران او خورد و او سه روز پس از آن درگذشت.

“ویزهوفر” این پادشاه را “عمل گرا” (پراگماتیست) و زیرک در جنگ و هوشمند در سیاست داخلی می خواند که با “سیاست شلاق و شیرینی” به هدف های خود می رسید. او بشردوست (اومانیست) نبود.

البته برخی از هلنی ها از این سردار پیروز خوششان می آمد. هرودوت و اشولس (که هر دو در سال های بعد می زیستند) این رهبر شرقی را به عنوان بخشنده و مهربان می ستودند. در کتاب مقدس نیز او قدیس نام برده می شود چون او گویا به یهودیان اسیر اجازه داده است که به اسراییل بازگردند.

اما تاریخ شناسان مدرن گزارش های این گونه را به عنوان تملق و چاپلوسی افشا ساخته اند. “ویزهوفر” می گوید: “در دوران باستان یک تصویر درخشان از کوروش ساخته شد.” اما در حقیقت او یک حاکم خشن چون دیگران بوده است. ارتش او مناطق مسکونی و مکان های مقدس را غارت می کرد و اشراف شهری را به اسارت می برد.

این که این مرد را بنیان گذار حقوق بشر جا بزنند، تنها می توانست به فکر شاه برسد که خود در سال های 60 دچار دشواری بود. با وجودی که ساواک، پلیس مخفی او، وحشیانه شکنجه می کرد، همه جا در کشور مقاومت شکل می گرفت. گروه های مارکسیستی بمب پرتاب می کردند و ملاها مردم را به مقاومت فرا می خواندند.

این لوح گلی یک خیانت سیاسی فرومایه را جاودانه کرده است

از این رو فرمانروا (شاه) تلاش داشت که خود را به گذشتگان باستانی بچسباند. آن گونه که کوروش در آن زمان پدر ملت بود، “من نیز امروز هستم.” شاه ادعا می کند که “تاریخ پادشاهی ما با بیانیه مشهور کوروش آغاز می شود. این یکی از درخشانی ترین سندهایی است که در باره روح آزادی و برابری در تاریخ بشری یافت می شود.”

اما حقیقت این است: این لوح گلی یک خیانت سیاسی فرومایه را جاودانه ساخته است. آن زمانی که این نوشته در سال 539 پیش از میلاد تدوین می شد، کوروش درگیر دراماتیک ترین بخش زندگی خود بود. او جرات آن را یافته بود که بر امپراطوری جدید بابل، رقیب نیرومند برای تسلط بر خاورمیانه، حمله برد. گستره این دولت تا فلسطین بود و مرکز آن بابل باشکوه بود با برج 91 متری، که تاج آن بود و مرکز دانش و هنر. افزون بر آن این سرزمین پر از سلاح نیز بود. با این وجود این پارسی جرات حمله را یافت. نیروهای او مسیر دجله را پیمودند و نخست اوپیس (Opis) را تسخیر کرده و تمام اسیران را کشتند. سپس به سوی بابل سرازیر شدند. آنجا نبونید، پادشاه پیر 80 ساله پشت دیوار 18 کیلومتری پیرامون شهر سنگر گرفته بود.

در همین زمان روحانیون خدای مردوک در بابل طرح خیانت به سرزمین خود را می ریزند. آنها که از این که پادشاه شان قدرت روحانیون را محدود ساخته بود، عصبانی بودند، به گونه ای نهانی دروازه های شهر را گشودند و نمایندگان پارسیان دشمن را به شهر راه دادند. نبونید به تبعید فرستاده شد و پسرش کشته شد.

سپس تبانی بر سر تسلیم بدون جنگ شهر صورت گرفت. کوروش آزادی همه هموطنان خود را که در جنگ های پیشین به اسارت گرفته شده بودند را خواستار شد . او همچنین تندیس های خدایان را که دزدیده شده بودند را بازپس گرفت.

این بخش ها بودند که از سوی شاه به گونه ای دیگر به عنوان رد عمومی برده داری بازتفسیر شدند. اما در حقیقت کوروش تنها زنجیرهای هم وطنان خود را گشوده بود.

روحانیون برای این خدمت خیانت کارانه پول و زمین دریافت کردند. در پاسخ آنها کوروش را “کبیر” و “عادل” و در اساس او به عنوان کسی که همه جهان را “از نیاز و دشواری رها می سازد”، خواندند.

تنها پس از آن که همه چیز روشن گشته بود، کوروش خود وارد شهر شد. او با اسب خویش از میان دروازه درخشان آبی رنگ “ایشتار” گذشت. زیر پای او شاخه های نی گسترده بودند. سرانجام، آن گونه که در سطر 19 نوشته شده است، مردم اجازه یافتند که “پای او را ببوسند.”

در این لوح به خط میخی هیچ چیز در باره رفرم های عمومی، اخلاقی یا توصیه های بشردوستانه وجود ندارد. “شاودیگ” محقق آن را “قطعه ای پروپاگاند درخشان” می نامد.

اما این شایعه فرمانروای صلح طلب به برکت روحانیون حقه باز ایجاد شد و اکنون پس از ستایش از سوی سازمان ملل متحد این حباب کماکان بزرگتر می شود.

ملاها نیز در این آیین کوروشی همیاری دارند

تازگی ها ملایان نیز در این آیین کوروشی همراهی می کنند. در ماه زوئن موزه بریتانیا (British Museum) در لندن خبر داد که لوح گران بهای اصلی را به تهران امانت می دهد. این لوح اکنون نماد غرور ملی ایرانیان شده اشت.

“گالاس” فاش ساخت که: “حتی چندی پیش از پارلمان آلمان درخواست شده بود که نمونه این لوح را در یک ویترین شیشه ای در پارلمان به نمایش گذارند. این درخواست البته بازپس گرفته شده است. اما خدشه سازی تاریخ متوقف نشده است. با این ستایش منحوس از سوی سازمان ملل متحد، شایعه ای متولد شده است که کماکان تغذیه جدید می یابد.

یک ضرب المثل شرقی می گوید: “یک نادان سنگی را در چاه می اندازد که ده عاقل نمی توانند آن را بیرون آورند.”

* * *

این نوشته را به انگلیسی یا آلمانی بخوانید.

.این نوشته را به بالاترین بفرستید

 

 

 

Posted on Saturday, November 1, 2008 at 01:20AM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment

PrintView Printer Friendly Version

EmailEmail Article to Friend

Reader Comments

There are no comments for this journal entry. To create a new comment, use the form below.

PostPost a New Comment

Enter your information below to add a new comment.

My response is on my own website »
Author Email (optional):
Author URL (optional):
Post:
 
Some HTML allowed: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <code> <em> <i> <strike> <strong>