از افشا
چرا دمکراسی اصلی ترین دشمن بشریت است؟ انتخاب این تیتر نمایان گر آمال این نویسنده است و نمایانگر طرز رفتارش است.او که نمیتواند به دمکراسی در یک فضای واقعی ایراد بگیرد برای میدان دادن بخواسته های ارتجاعی خود دمکراسی را بفضای مجازی مورد نظر خودش که تعریف ویژه خودش هم از فضای مجازی دارد میبرد تا بتواند دمکراسی را اصلی ترین دشمن بشریت بکند تا افرادی مثل خمینی و ....... رفتارهایشان راتطهیر کند.این وضع آنجا جالب تر میشود که وی مینویسد:
بله در يك تعبير، دين نه تنها مانع دموكراسي نيست، بلكه مقوم دموكراسي است. و از اين فراتر، نهادهاي ديني دموكراتترين نهادهاي اجتماعي و سياسي ميتوانند باشند. آن زمان كه قيد كرات (يا دولت) از دين حذف و دين به نقش واقعي خود يعني حضور در عرصه اجتماع و سياست بازگردد
افرای نظیر این نویسنده واقعیت ها را در جهت خواسته ها و اهداف خود تفسیر میکنند و این عواطف سبب میشود که در دیدن واقعیات دین کور بشوند و بعللی که خارج از بحث است علایق آنان بدین و بالا کشیدن دین سبب میشود که اینان یک نوع دین شخصی مثلا از اسلام را انتخاب کنند که در عمل این انتخاب باید با انکار ایاتی از قران باشد که با دین شخصی ایشان در تضاد است.مثلا آزادی عقیده در دمکراسی نوین(نه دمکراسی عهد باستان در یونان) محترم است زیرا دمکراسی نوین نمیتواند در تضاد با ارزشهای حقوق بشری باشد.ولی قران برای کافر حکم قتل داده است و به ازادی عقیده معتقد نیست و یا کشتار مرتد هم به همین گونه است .مگر این نویسنده نمیداند که خمینی بر اساس باورهای دینی خودش دستور کشتار زندانیان سیاسی مرتد و کافر را در تابستان 1367 صادر کرده است.ولی برای ایشان این واقعیت دیده نمیشود و ایشان با یک تعبیری میتوانند دین اسلام را همسو با دمکراسی قرار دهند.نوشته ایشان سفسطه است و ارتجاعی است.دین اسلام حاوی جوانه های ترور و استبداد است و اگر محیط سیاسی و اجتماعی آماده باشد و قدرت بدست دین مداران بیفتد مثل زمان فعلی این جوانه های ترور و استبداد رویش خواهند کرد و در زمانی که اسلام بنحوی ضعیف و سرکوب میشود اسلامش میشود رحمانی و پیامبرش میشود پیامبر رحمت ولی وقتی که اسلام قدرت را در جامعه بدست میآورد اسلامش میشود قاسم الجبارین و پیامبرش میشود بنی قریظه ای که در برابر ش صدها تن را میکشند و بعدا با لبخند رضایت دختر یکی از مقتولین را برای جماع و خوشگذرانی ببسترش میبرد.
نوشته های باور مندان به ادیان سازمان یافته مثل جناب احمد فعال حاوی دو خطاست.اول این که میگویند دین متحد کننده بشریت است بلکه بر عکس دین باعث شکاف بین انسانها است و کشتار جنگهای مذهبی گواه این ادعای بنده است. دوم این که به دنبال دینهایی هستند که دکان سیاسی نباشد ولی دین غیر سیاسی در تاریخ هیچ گاه وجود نداشته است بویژه ادیان سازمان یافته که اصلا کارکرد سیاسی و غیر دینی آنها بیش از کارکرد دینی آنهاست.دین در کارکرد اجتماعی سیاسی فقط دردسر ساز و پدید آورنده ناحقی و کشتار است.این باور مندان به ادیان سازمان یافته مثل اسلام و یهودیت و مسیحیت ادعا میکنند دین کاران(ملایان و کشیشان و خاخامها) برای نفع خود قوانین را بنام خدا ایجاد کرده اند و با آن قوانین دکان سیاسی خود را اداره میکنند و این قوانین ربطی بخدا و دین پاک و غیر سیاسی ندارد.البته ملایان در مورد مسیحیان میگویند که قوانین دین مسیح حرف اصلی خدا نیست بلکه دستکاری شده است و کشیشان هم ملایان و محمد را متهم به تقلب در کار خدا میکنند. اولا ما دینی نداریم که غیر سیاسی باشد باورهای فرد اگر به اجتماع و بروابط بین افراد بیاید سبب کنشهایی خواهد شد و با توجه به این که دین سبب شکاف بین انسانها شده است واز قوانین آن بر علیه جان و مال و ناموس مردم استفاده شده است لازم است از قدرت اجتماعی و سیاسی بدور باشد و حتی قدرت فرهنگی هم نباشد.خمینی با قوانین همین اسلام سیاسی هزاران تن از زندانیان سیاسی که هر موی هر کدام از آنها به صدها خمینی و اسلام او میارزید را اعدام کرد.پشتیبانی این باورمندان به ادیان سازمان یافته پشتیبانی از کشتار و ناحقی هایی است که از دین بر میخیزد.از این کشتار های مذهبی و دکانهای سیاسی حمایت نکنید و بدنبال دین اصلی غیر سیاسی هم نگردید زیرا چنین ادیانی وجود ندارد. لطفا خودتان و دیگران فریب ندهید.
با دین نمیتوان دستگاه سیاسی جامعه را چرخاند و اداره یک جامعه را بعهده گرفت .اگر از دین این استفاده بشود نتیجه اش فساد و آدم کشی و دزدی خواهد بود.چیزی که در حکومت جمهوری اسلامی هر روزه شاهدش هستیم.افرادی مثل احمد فعالها وظیفه دارند تا این ضعفها را بپوشانند و بجای کوبیدن دین دمکراسی را بکوبند.ولی چون دمکراسی بر اساس عقلانیت آزاد و رها و خود محور است و بر اساس عدالت است و نمیشود عقلانیت آزاد و رها را کوبید وعدالت را و آزادی را هم کوبید ایشان فضای مجازی اختراع میکنند تا در فضای مجازی دمکراسی را بکوبند.فضای مجازی چیست ؟ همان عواملی است که اجازه داده است یک در صد مردم در جوامع غربی بتوانند بر نود و نه در صد سلطه داشته باشند و این سلطه ناشی از نقص دمکراسی نیست بلکه ناشی از عدم اجرای دمکراسس است این عدم اجرا دو سو دارد یکی مربوط به رای دهندگان است که باید بر اساس عقلانیت آزاد و رها و عدالت و آزادی رای بدهند و نه مثلا بر اساس احساسات .بوش رئیس جمهور قبلی آمریکا با تحریک احساسات مذهبی و ملی آمریکایی ها این کار را کرد.یعنی رای دهنده آمریکایی بر اساس احساسات دینی و ملی به او رای دادند و دچار عوارض آن رای دادنها هم شد ند مثلا یک مورد نداشتن بیمه های درمانی برای پنجاه میلیون آمریکایی .زیرا بوش در واقع عملا برای سود بیشتر سرمایه داران کار میکرد و در ماه های اولیه حکومتش میلیونها شغل آمریکایی را بچین صادر کرد و بیکاری را در جامعه آمریکا توسعه داد و فریب خوردن رای دهندگان آمریکایی با احساسات مذهبی و ملی رفتاری بر ضد خود و بر مردم جهان بود.یعنی این رای دهنده خائن به دمکراسی شد.خوب بغیر از نقص در رای دهنده امثال بوشها با قدرت مالی و رسانه ای و ...موانع دیگری را هم سر راه رفتار دمکراتیک مردم ایجاد میکنند.این موانع و کوششهای افراد ضد دمکراسی را خود دمکراسی جلوه دان خیانت است به حقیقت
http://efsha.squarespace.com/blog/2009/10/15/236489364178.html
___________________
چرا دمکراسی اصلی ترین دشمن بشریت است؟ - احمد فعال
امروز دمکراسی بیک دستاويز سياسي بدل شده است. نفس دموكراسي انتخاب كردن و انتخاب شدن است. همه از حقوق انتخاب كردن و انتخاب شدن سخن ميگويند، اما هيچكس نميپرسد كه در دنياي مجازي چه انتخابي وجود دارد؟ دنياي مجازي، دنياي مصرف محوري است، دنيايي است كه توليد از سكه رايج بازار جمع آوري شده است. در دنياي مصرف محوري انتخاب وجود ندارد
.......................
از دهه 50 ميلادي به اين سو هيچ ديكتاتوري وجود نداشته است كه بدون ادعاي آزادي بساط ديكتاتوري بر اريكه قدرت پهن نكرده باشد (قول و تحقيق ساموئل هانتيگتون)1. از اين فراتر، ديكتاتوريها هر چه سرسختتر ميشوند، در اظهار آزادي و دموكراسي پرمدعاتر ميشوند. جنرال پينوشه دیکتاتور شیلی، كشور خود را آزادترين و دموكراتترين كشور جهان ميشمارد. نقل است كه پس از كودتاي 28 مرداد مرحوم آيهالله كاشاني مدعي بود كه : شاه جوان ايران دموكراتترين شاه جهان است. از ادعاها كه صرفنظر كنيم، در جهان امروز وجود دموكراسي مهلكترين ابزار براي اعمال خطرناكترين ديكتاتوريهاست. در دموكراسيها مردم انتخاب ميكنند كه چگونه و چه كساني حقوق آنها را ذخيره نيروي محركه خود سازند.
دموكراسيها با ايجاد جهان مجازي، جهان حقيقي را از مردم به سرقت ميبرند. تفاوت جهان حقيقي با جهان مجازي در تماس مستقيم و غيرمستقيم آدميان با واقعيت است. در جهان حقيقي تماس انسان و جامعهها با واقعيت، مستقيم و بدون هيج واسطهاي صورت ميگيرد. اما در جهان مجازي شده تماس انسان با واقعيت از خلال منابع قدرت صورت ميگيرد. شايد قول حضرت علي (ع) در بيان اينكه "نظر بياندازيد در گفتهها و نه در كي گفتها"، يكي از گوياترين شاخصهاي تفكيك جهان مجازي از جهان حقيقي باشد. نظر انداختن در "گفتهها"، نظر انداختن در نفس واقعيت است. جامعهاي كه در "گفتهها" نظر مياندازد و راست و ناراست آنها را به نقد ميكشاند، جامعه پويا و زندهاي است كه از راه ارتباط مستقيم با واقعيت، ميانديشد و سپس انتخاب ميكند و در پايان تصميم ميگيرد. براي آنكه ذهن خوانندگان محترم را با مفاهيم دشوار فلسفي مغشوش نساخته باشم، با يك مثال بحث خود را ادامه ميدهم. فرض كنيم شخصي (و يا منبعي) به نام الف ميگويد، شخص ب (و يا منبع) بد است. با شنيدن اين گزاره و يا خبر، با دو نوع برخورد مواجه ميشويم. نخست آنكه، شخص الف (و يا منبع) را قبول و يا رد ميكنيم. در اين صورت هرگاه "كي گفتها" را مبنا قرار دهيم، با قبول كردن شخص (و يا منبع)، گفتههاي او را تأييد و با رد كردن شخص (و يا منبع)، گفتههاي او را رد ميكنيم. برخورد دوم مبنا قرار دادن "گفتههاست". در اينجا هيچ اعتنايي و يا حداقل اعتناي مطلق و جدياي به شخص و يا منبع "گفتهها" نداريم، بلكه به نفس خود "گفته" توجه ميكنيم. در اين حال وقتي گفته ميشود، شخص (و يا منبعي) بد است، راهي جز جستجو كردن و پرسش كردن و چند و چون كردن در نفس "گفته"، براي صحت و يا سقم ادعا وجود ندارد. "گفتهها" شاخص اندازهگيري تماس مستقيم هستند، زيرا انسان را از راه جستجو، از راه مطالعه و از راه جهد و كوشش كردن در رخدادها، به سوي متن چيزها و به سوي خود واقعيت هدايت ميكند. "گفتهها" منابع دست اول هستند. در مقابل "كي گفتها" هميشه منابع دسته دوم هستند. مراجعه به منابع دست دوم، تماس انسان و جامعه را با واقعيت غيرمستقيم و در نتيجه به جاي تماس با جهان حقيقي، تماس انسان از راه جهان مجازي صورت ميگيرد.
باز براي آنكه از مباحث فوق ذهن خواننده را از مفاهيم انتزاعي به تجربه واقعي بيشتر جلب كرده باشم، به جهان واقعي و ادعاها درباره دموكراسي باز ميگردم. دموكراسيها مدعي هستند كه جامعه از راه انتخاب كردن سرنوشت خود را بدست ميگيرد. ولي آيا واقعا جامعهها از راه انتخاب كردن سرنوشت خود را بدست ميگيرند؟ و يا برعكس، جامعهها بجاي تماس با جهان حقيقي در جهاني مجازي گرفتار هستند. جهاني كه مشخصههاي آن تا اجزاء آن و تا نيازهايي كه ايجاد ميشوند، همه و همه توسط منابع قدرت شكل و سامان ميگيرند؟ جهاني كه آدميان و جامعهها هيچ نقشي در شكل دادن و سامان دادن و ايجاد نيازهاي آن، بر عهده ندارند. در اين جهان پيش از انتخاب كردن، آدميان انتخاب ميشوند، و حاصل آنكه، انتخاب ميكنند كه همان منابع قدرت چگونه سرنوشت آنها را بدست بگيرند. جهت اطلاع خوانندگان محترم، جهان مجازي آنگونه كه گفته ميشود، دنياي اينترنت نيست. جهان مجازي دنيايي است كه تماس انسان و جامعه را با واقعيت غيرمستقيم ميكند. به عنوان مثال، من در يك اتاق دربسته به شما بگويم، هوا باراني است، در اينجا تماس شما با واقعيت غيرمستقيم شده است. اما اگر خود درب را باز كنيد و به آسمان چشم بدوزيد، بطور مستقيم خواهيد يافت كه هوا باراني است و يا خير.
جهان مجازي، جهاني است كه تمام عناصر آن مجازي است. اقتصادهاي مصرف محور و جامعههاي مصرف محور يكي از عوامل مهم ايجاد جهان مجازي هستند. اقتصاد سرمايهداري تا قرن نوزدهم و آغاز قرن بيستم، اقتصاد توليد محور بود. اما از زمان بحران 1329 به بعد، به ويژه پس از جنگ جهاني دوم، به دليل توليد انبوه و نياز به گسترش بازار، به اقتصاد مصرف محور تبديل شد. در مقام خدايي نشاندن اقتصاد بازار، بطوريكه هيچكس تا حتي روشنفكران چپ در الوهيت و معجزه آن ترديدي نكنند، از همين خاصيت مصرف محوري اقتصاد سرچشمه گرفته است. اگر بخواهيم در يك بيان ديگر جهان حقيقي و جهان مجازي را از هم تفكيك كنيم، ميتوان به عناصر توليدي و مصرفي جهان اشاره كرد. مراد من از عناصر توليد و مصرف، صرف توليد كردن و صرف مصرف كردن نيست. به عنوان مثال، هر فرد بطور طبيعي در طول روز مواد خوراكي كه حاصل توليد ديگري است مصرف ميكند، اما بدان معنا نيست كه او در جهان مجازي زندگي كرده است. و يا هر كس در طول روز ممكن است به توليد يك كالا و يا توليد فكر مبادرت كند، باز به اين معنا نيست كه او در جهان حقيقي زندگي ميكند. مراد من از توليد و مصرف، محور شدن هر يك در كرد و كار زندگي است. وقتي از وضعيت مصرف محوري اقتصاد سرمايهداري ليبرال و مصرف محوري جوامع دموكراسي ليبرال ياد ميكنيم، قطعاً توليداتي در همين جامعهها وجود دارد. اما آنچه در اين جوامع اهميت دارد و محور كرد و كار زندگي قرار ميگيرد، مصرف كردن است. تا آن اندازه كه جوامع سرمايهداري براي فروش محصولات خود و گسترش بازار در سراسر جهان، دائماً به تحريك ذائقه مصرفي جوامع اقدام ميكنند. تخريب منابع طبيعت و مصرف كردن و پيش خور كردن منابعي كه به حقوق آيندگان تعلق دارد و بجا گذاشتن ميراثي از ويراني و آلودگي براي آيندگان، نتيجه همين اقتصاد مصرف محوري است. باز توضيح اين نكته اهميت دارد كه مراد من از مصرف محوري و توليد محوري، تنها به وجه اقتصادي نيست. در جايي ديگر توضيح دادهام كه يكي از دلايل مهم مصرف محوري و مصرف گرائي جامعه امروز ايران، تنها از اين حيث نيست كه جامعه به مرحله توليد و توسعه اقتصادي نرسيده است. بلكه مهمتر از آن، وجود مصرف محوري در حوزه انديشه علمي و فلسفي است2. آن ايام كه جوامع صنعتي به تكاپوي توليد صنعتي پرداختند و كارگاههاي توليد صنعتي از ميني فكتورها يا كارگاههاي كوچك، به كارخانههاي غول پيكر تبديل شدند، در همان ايام در قرون 17 و 18 روشنفكران از سپهر توليدات فكري، باراني از انديشههاي علمي و فلسفي را بر پهنه زندگي اجتماعي فروريختند. بنابراين، تنها در حوزه عمومي نيست كه جامعه ما يك جامعه مصرف كننده است، بلكه آنچه كه در حوزههاي دانشگاهي تا حوزههاي ديني و فرهنگي بيان ميشوند، چيزي بيش از مصرف محصولات توليد شده فكري جهان غرب نيست. توليدات علمي و فلسفي جهان غرب از ارسطو تا دنياي مدرن و پست مدرن، آبشخور فكري و فرهنگي جامعههاي مصرف كننده بوده است.
اما دنياي مجازي و مصرف محوري بدون تكنيكي شدن سياست نميتوانست تا اين حد در گستره زندگي، گسترش پيدا كند. تا آن اندازه كه مصرف كردن و از راه مصرف كردن نو به نو شدن، و احساستروتازگي و شور جواني كردن، جانشين روايتهايي شود كه روزگاري در عصر توليد محوري، محرك جامعه و محرك انسان شمارده ميشدند. با اين وجود كار تكنيكي شدن سياست، بدون تكنيكي شدن روندهاي كنترل و انضباط جامعه نميتوانست به كمك بازاري بيايد كه به روند گسترش مصرف بيانجامد. ميشل فوكو از تكنولوژيهاي انضباطي ياد ميكند. مراد فوكو از تكنولوژيهاي انضباطي بيشتر تكنولوژيهاي مربوط به روندهاي كنترلي و تبيهي است. اما آنچه من در اينجا از تكنولوژيهاي انضباطي ياد ميكنم مراد تكنولوژيهاي مربوط به روندهاي كنترل نظام بازار و مصرف است. امروز تكنولوژيهاي رسانهاي، به ويژه از زماني كه جريانهاي روشنفكري بعد از جنبش جهاني چپ و ظهور نئوليبراليسم، از گردونه سياست بيرون رانده شدند، به پاسبانان بورژوازي (قول ژان پل سارتر) بدل شدند. بدينترتيب تكنولوژيهاي رسانهاي نقش همان تكنولوژيهاي انضباطي را در روند كنترل نظام بازار ومصرف، ايفاء ميكنند. اين است كه با تكنيكي شدن سياست، كار سياستورزي بدست دجالههايي افتاد، كه در خدمت اقتصاد بازار قرار داشتند. و متقابلا اقتصاد بازار چندان در گرو سودافزايي سرمايه نبود، بلكه در گرو استيلاء سرمايه در مناسبات قدرت ودر مناسبات زندگي بود.
امروز دموكراسي به يك دستاويز سياسي بدل شده است. نفس دموكراسي انتخاب كردن و انتخاب شدن است. همه از حقوق انتخاب كردن و انتخاب شدن سخن ميگويند، اما هيچكس نميپرسد كه در دنياي مجازي چه انتخابي وجود دارد؟ دنياي مجازي، دنياي مصرف محوري است، دنيايي است كه توليد از سكه رايج بازار جمع آوري شده است. در دنياي مصرف محوري انتخاب وجود ندارد. يكي از نقشهاي مهم دنياي مصرف محوري و تكنولوژيهاي انضباطي، ايجادهاله يا فضاي فرهنگي است. تمام عناصر اقتصادي، فرهنگي و سياسي و اجتماعي كه به مصرف يك كالا منجر ميشوند در هاله فرهنگي به وجود ميآيند. اين عناصر ميتوانند شامل احساس، ميل، نياز، آرزو، هدف، درآمد، پوزيشن (موقعيت طبقاتي)، زشتي و زيبايي، سرخوشيها و ناخوشيها، خوشبختيها و شوربختيها، هماهنگي داشتن چيزها، نو و كهنه بودن چيزها و... باشند. به عنوان مثال، هرگاه عناصر فوق را در مصرف يك كالا جستجو كنيم، خواهيم يافت كه هيچيك از آنها توسط مصرف كننده توليد نشدهاند. پيش دادههاي احساسي، پيش دادههاي نياز، پيش دادهها درباره زشتي و زيبايي و پيش دادههاي نو و كهنه بودن، پيش دادههايي كه مصرف يك كالا احساس طبقاتي مصرف كننده را افزايش و يا كاهش ميدهد، تا حتي پيش دادههاي مزه، همه و همه از راه توليد هاله فرهنگي توسط تكنولوژيهاي انضباطي پديد آمدهاند. فرآوردههايي كه هيچيك محصول انديشه و انتخاب مصرف كننده نيستند.
مؤلفههاي اصلي يك دموكراسي و دموكراسي دشمن
اكنون اين پرسش به ميان ميآيد كه آيا اين خود دموكراسي است كه اصليترين دشمن بشريت است و يا دموكراسي در جامعههاي مصرف محور است كه به دشمن بشريت تبديل ميشود؟ با توجه به اينكه جامعه مصرف محوري يكي ازعوامل مؤثر شكلگيري جهان مجازي است، نقش و كاركرد جهان مجازي به ما ميگويد : چرا دموكراسي دشمن بشريت است. از جمله نقشها و كاركردهاي جهان مجازي، ميانتهي كردن چيزهاست. دموكراسي هم يكي از آن چيزهايي است كه به موجب مصرف محوري و مجازي بودن جهان، ميانتهي ميشود. خود مصرف شكم فربهاي است كه همه چيز را در خود هضم و جذب ميكند. در جامعه مصرف محور تنها مصرف است كه از درون سرشار ميشود. ساير چيزها بايد ميانتهي شوند، تا جريان مصرف توان و قدرت هضم و جذب آنها را در شكم خود پيدا كند. بدينقرار : زيباييها ميانتهي ميشوند و زشتيها جاي زيباييها مينشينند. عقل ميانتهي ميشود، عقل صوري و توجيهگر جاي عقل آزاد مينشيند. علم ميانتهي ميشود، كسب قدرت جاي دريافت حقيقت مينشيند. آزادي ميانتهي ميشود، معناي قدرت جاي معناي آزادي مينشيند. عدالت ميانتهي ميشود، تبعيضها و نابرابريها جاي برابري مينشينند. توليد ميانتهي ميشود، جهتگيري تخريب جاي جهتگيري رشد مينشيند. توسعه ميانتهي ميشود، سلطه و رقابت جاي، رفاقت مينشينند. دين ميانتهي ميشود، بياخلاقي جاي اخلاق مينشيند. اخلاق ميانتهي ميشود، دروغ و مصلحت جاي درستكاري مينشينند. سياست ميانتهي ميشود، فن چيرگي بر نهادهاي اجتماعي جاي فن رشد و آزادي انسان مينشيند. حقوق ميانتهي ميشود، تجاوزها جاي دفاع از انسان مينشينند. قانون ميانتهي ميشود، بيقانوني پوشش قانوني به خود ميگيرد. اينها همه و چيزهاي ديگر بايد ميانتهي شوند تا در دستگاه هاضمه مصرف محور جاي بگيرند. دموكراسي نيز يكي از آن چيزهايي است كه در نظام مصرف محور ميانتهي ميشود.
حقيقت اين است كه دموكراسي حاوي دو عنصر اساسي است. يكي از دلايل و هدفهاي تقسيم دموكراسي به دموكراسيهاي مختلف، و بسط دروغي به نام بومي كردن دموكراسي، همين ميانتهي كردن دموكراسي است. من نميتوانم ترديد كنم كه اين تقسيم بنديها جز با هدف ميانتهي كردن دموكراسي بيان ميشوند. دو عنصر و يا دو پايه اساسياي كه من براي دموكراسي قائل ميشوم و دموكراسي را در همه زمانها و همه مكانها يك معني بيش نميدهد، عنصر آزادي و عدالت است. خود اين دو عنصر بدون پايههاي واقعيشان ميانتهي هستند. عدالت پايه آزادي است و برابري پايه عدالت است. در كشورهاي دموكراسي ليبرال با ميانتهي كردن آزادي، دموكراسي را ميانتهي ميسازند و در كشورهاي استبدادزده با ميانتهي كردن هر دو، وضعيتي بدتر از كشورهاي دموكراسي ليبرال پيدا ميكنند.
امروز تكنولوژيهاي رسانهاي به يمن حرفهاي شدن و دجاليت سياست، با ايجاد دنياي مجازي انتخاب كننده واقعي هستند. امروز دموكراسي به اصليترين دشمن بشر تبديل شده است، زيرا دشمني را در نقاب دوستي بر چهره انتخاب كنندگان واقعي زده است. ايده آزادي ديگر محرك آزاد شدن انسان نيست. روزگاري نه چندان دور، ايده آزادي محرك انسان و جامعهها در رها شدن از قيودي بودند كه در روابط قوا ميان دستگاه كليسا و دستگاه سياسي پديد ميآمدند. اكنون آزادي محرك انسان در رها شدن از خود "ايده" است. اعلام پايان ايدئولوژي و پايان عصر آرمانيگرايي و در عبارتي ديگر، پايان روايتهاي بزرگ، اعلام مرگ سوژهاي است كه در روند تكنيكي شدن سياست توان كنشگري و انتخاب را از دست داده است. شعار زنده باد جواني، احياء انسان در مقام سوژگي و يا كنشگري نبود. بلكه احياء پوستهاي بود كه از محتواي واقعي خود تهي شده است. تكنولوژيهاي پزشكي و زيست شناختي، همه در خدمت احياء و زنده نگاه داشتن و جوان نگاه داشتن و ليفتينگ كردن (كشاندن) اين پوسته ميكوشند. اما هيچ كوششي براي احياء توان بالقوه انسان وجود ندارد. هيچ كوششي نميشود تا انسان انتخاب واقعي داشته باشد. به عكس، همه كوششها با مجازي كردن جهان، به روند وانمودساختن تبديل ميشوند. وانمود ميشود كه انسان دست به انتخاب زده است و در انتخاب سرنوشت خود آزاد است. وانمود ميشود كه انسان و جامعه آزاد است، اما چشمان او از وضعيت ناآزاد بودن خويش غافل است. پيشتر از قول اسلاوي ژيژك نقل كردم كه به گفته او، انسان در جوامع دموكراسي ليبرال فاقد آن زباني است كه وضعيت ناآزاد بودن خود را بيان كند. به قول ژیژک ما تنها احساس ميکنیم آزادیم، زیرا فاقد زبانی هستیم که ناآزاد بودمان را نشان دهد : «به این اعتبار آزادیهای ما خود در خدمت لاپوشانی و تداوم ناآزادی عمیقتر ما قرار دارند3». جوامع دموكراسي ليبرال، جوامع آزاد محسوب ميشوند. و اگر نخواهيم حقيقت را پنهان كنيم، اين جوامع واقعاً جوامع آزادي هستند. اما آنچه اين جوامع از آن برخوردار نيستند، زباني است كه نشان بدهد، چگونه اين آزاديها در خدمت ميانتهي كردن آزاديهاي آنها و در نتيجه در خدمت اسارت آنها قرار گرفته است. اين زبان، جز زبان عدالت به مثابه ميزان نيست. عدالت هدف نيست، ميزان است. هدف قرار دادن عدالت، دور از دسترس قرار دادن عدالت است. به همين دليل بود كه كشورهاي بظاهر سوسياليستي با هدف قرار دادن عدالت، آن را از دسترس دور كردند. وقتي چيزي از دسترس دور ميشود و با تجربه روزانه انسان سروكار ندارد، تفسير آن به ذهن كساني باز ميگردد كه مجاز به تفسير هستند.
كشورهاي دموكراسي ليبرال نيز از قول تمام و يا اغلب فيلسوفان خود از هايك گرفته تا راسل تا پوپر، عدالت را ناقض آزادي ميشمردند. كساني هم چون جان راولز وقتي از آزادي سخن ميگويند، و متعاقباً فيلسوفان آمريكايي چون ريچارد رورتي آن را تكرار ميكنند، عدالت را چيزي بيش از عدالت سياسي نميشناسند. عدالت سياسي شرايط مساوي حقوقي است كه فعاليت و كنش سياسي را تا ارتقاء سياسي، براي تك تك افراد با هر عقيده و مرامي صرفنظر از جنسيت و قوميت ممكن و عملي ميسازد. اما نكته فريبكاري اينجاست كه وقتي عدالت در بخش اقتصادي و برابريهاي اقتصادي فراهم نباشد، عملاً امكان مساوي فعاليت و كنش سياسي تا ارتقاء سياسي، براي همه افراد صورت نميگيرد. مثل اين ميماند كه شما پروبال پرندهاي را قيچي كنيد و بعد به او بگوئيد كه آزاديد از توي قفس آزاد شويد. اكنون ممكن است بگوييد تساوي و عدالت اقتصادي ممكن نيست، و يا بگوييد كشورهاي سوسياليستي همين راه را پيمودند و به قبرستان رسيدند. اولاً اين من نيستم كه بايد پاسخ دهم كه تساوي و عدالت اقتصادي ممكن نيست، (اگرچه در جاي خود پاسخهاي مبسوط وجود دارد) بلكه اين مفهوم خود آزادي است كه بايد پاسخ دهد، چرا بدون تساوي اقتصادي ميانتهي ميشود؟ دوم اينكه، مشكل كشورهاي سوسياليستي اين بود كه به جاي آزادي، از راه متمركز كردن قدرت كوشش داشتند تا به اين تساوي برسند، اما ندانستند و قطعاً وقتي هم كسي به قدرت ميرسد مايل هم نيست بداند، سرانجام قدرت همانگونه كه قرآن به درستي ميگويد، جز ملاقات در قبرستان نيست (تكاثر چنان شما را مفتون و مسحور خود ميسازد تا در قبرستانها ملاقاتتان دهد).
اما كشورهاي استبداد زده شاهد وضعيت بدتري هستند. در اين كشورها دموكراسي يكسر پوك پوك است. هم از آزادي خبري نيست و هم آنكه عدالت ميانتهي است. عدالت ميانتهي است، زيرا عدالت فاقد ويژگيهاي اصلي خود است. ديدگاههاي جديد، عدالت را با تساوي برنميتابند، چون چنين عدالتي را برخلاف پيشرفت اقتصادي ميشناسند. اما ديدگاههاي سنتي در خصوص عدالت، بسيار هم خطرناك است. اولاً تساوي را برخلاف سنت خلقت ميشناسند. دو اينكه، در يك تعريف ارسطويي (كه يك نگاه مسلم آريستوكراتيكي يا اشرافزدگي است) معتقدند، عدالت يعني "قرار دادن هر چيز در جاي خود" است. تعريفي خطرناكتر و فاسدتر از اين تعريف وجود ندارد. اين تعريف هم ساختار طبقاتي جامعه را مسلم و طبيعي ميگيرد، و هم وجود رابطه سلسله مراتبي قدرت را در جامعه مسلم ميگيرد4. اين تعريف به خود زحمت نميدهد كه بپرسد، هر چيزي كه آدميان باشند، بنا به كدام نظام آموزشي، كدام نظام تربيتي، كدام نظام اخلاقي، كدام نظام اقتصادي و بنا به كدام سير و صيروريت تاريخي و اجتماعي، تكه تكه و در جاي و جايگاه خاصي قرار گرفتهاند، كه عدالت بايد هر چيز را در جايگاه واقعي خود قرار دهد؟ حاصل اين طرز تفكر در عمل اين ميشود كه روابط قدرت تعين كننده جايگاه هر فرد در جايگاهي است كه براي او تعريف ميشود. از سوي ديگر نيز عدالت ميانتهي است، زيرا بدون آزادي ميتوان قبرستاني را هم در شمايل بهشت نمايش داد. يك بينواي فلك زده بايد بتواند فرياد بزند، تا راست و دروغ عدالت آشكار شود.
در سرزمين ما نيز دموكراسي مانند بسياري از مفاهيم ديگر پوك و ميانتهي شده است. تنها دين سالاران نيستند كه به ميانتهي كردن دموكراسي مشغول هستند، هنوز قاطبه اپوزسيون داخلي و خارجي نيز سالاري جمهور جامعه را در تصدي امور خويش تصديق نكردهاند. سخنگوي مردم شدن، سخنگوي ملي شدن، سخنگوي جامعه شدن و آلترناتيوهاسازيها و بدتر از آن، نيابت نگرفته و حتي بدور از چشم جامعه با دول خارجي تماس گرفتن، گوياست كه دموكراسي ميانتهي است. ادعاها در داخل نيز ميانتهيتر است. در اينجا لازم است به ميانتهي بودن مفهوم دموكراسي ديني يا مردم سالاري ديني اشاره داشته باشم. اين عبارت ميخواهد بگويد كه مردم سرنوشت خود را در چارچوب دين آزادانه تعين ميكنند. به عبارتي اين نظر ميگويد: مردم در چارچوب دين، سالار سرنوشت خود هستند. آيا مدعيان اين نظر نميدانند و يا از خود نپرسيدهاند كه دين سامت يا ساكت نيست؟ دين به ويژه در روابط قوا هزار سخنگو و متولي و صاحب و حساب و كتاب پيدا ميكند. وقتي حساب و كتاب روابط قوا به ميان ميآيد، انتخاب در چارچوب دين، يعني انتخاب بر اساس صاحب حساب و كتاب است. پس در اينجا اين دينِ سامت نيست كه تعين كننده چارچوبها باشد، بلكه اين صاحب و صاحبان حساب و كتاب هستند كه چارچوب تعين ميكنند. در اينجا صفت سالاري به كجا ارجاع ميشود؟ اين فكر ديگري است، كه با تعين چارچوب، پيش از انتخاب، ماهيت انتخاب و چند و چون انتخاب را معين كرده است، پس نسبت قيد سالاري به مردم (مردم سالاري) چيست؟ در دموكراسي ديني مردم سالار چي هستند؟ در اينجا اگر زبان عمومي و مشتركي وجود داشته باشد كه به كمك آن مردميبگويند، لطف بفرماييد از تعارف كم كنيد و همان لفظ سالاري هم از سرما ما برداريد و به همان صاحبان حساب و كتاب محول كنيد، زبان به گزاف نگشودهاند؟ همچنانكه بارها اشاره كردهام، بله در يك تعبير، دين نه تنها مانع دموكراسي نيست، بلكه مقوم دموكراسي است. و از اين فراتر، نهادهاي ديني دموكراتترين نهادهاي اجتماعي و سياسي ميتوانند باشند. آن زمان كه قيد كرات (يا دولت) از دين حذف و دين به نقش واقعي خود يعني حضور در عرصه اجتماع و سياست بازگردد. عرصهاي كه نهادهاي ديني با اشاعه راستي و درستي و اخلاق، نقاب فريب از چهره دولتمردان پس ميزنند.
Ahmad_faal@yahoo.com
www.ahmadfaal.com
فهرست منابع:
1.براي مطالعه بيشتر به كتاب موج سوم دموكراسي، نوشته ساموئل هانتيگتوتن مراجعه شود
2.مبسوط اين بحث در سه مقاله با عنوان "پيوندها و گسستهاي جريان انديشه" توسط اين قلم نگارش و دو شماره آن منتشر شد است.
3.كتاب به برهوت حقيقت خوش آمديد، نوشته اسلاوي ژيژك ترجمه فتاح محمدي، نشر هزاره سوم ص 16
4. تفصيل اين بحث را در قسمت سوم مقالاتي تحت عنوان "هفت بند اسطوره شدن عدالت" به بحث گذاشتهام