آقای احمد وحدت خواه هویت ما را ایرانی و نه اسلامی تعریف کرده اند.ملایان و ولایت مداران هویت ما را اسلامی میخواهند وایشان هم هویت ما را ایرانی میدانند.این هر دو نظر درست نیست.زیرا راهی از ایرانی بودن واسلامی بودن بحقیقت و مدرنیته نیست و بلکه در اثر ارزشهای ایرانی و اسلامی ما باید راه خلاف حقیقت و حقوق بشر را هم برویم مثل برده و ازاد و نجس و مومن بودن افراد بر اساس دین وعقیده در اسلام که مردم را بر خلاف حقوق بشر تقسیم بندی میکند و یا در ایرانی بودن زبان فارسی وارداتی از افغانستان را بجای زبان کورش جا زدن و آن را سمبل ایرانی دانستن و مشغول سرکوب زبانهای بومی ایرانی شدن و محو و نابود کردن زبان مادری اکثریت مردم ایران در زیر این ارزش فاشیستی نمیتواند راه بحقیقت و حقوق بشر ببرد بلکه راه به تاسیس دول شاهی و شیخی در خدمت بیگانه و ضد ایران وایرانی خواهد داشت.
گرايش ملت ايران و بهويژه نخبگان آن در پيش از انقلاب اسلامی به غربگرايی بر خلاف تبليغات واماندگان سياسی و ادبی که زمينهساز حاکميت استبداد مذهبی در ميهن ما شدند، نه از روی خودباختگی در مقابل تمدن و دانش غرب، بلکه عملگرايی آنها در فراگرفتن علوم جديد و انتقال و کاربرد آن در ساختن ايرانی نوين بوده است
آدميرال هيراشيو نلسون تاج سرسبد امپراتوری بريتانيا درعصر فتوحات استعماری از راه دريانوردی و جنگهای قرن نوزدهم با ارتش ناپلئونی، با همه ابهت خود در سن ۴۷ سالگی و در اثر زخم گلوله ای به گردی يک نخود که به شانه او اصابت کرده بود دار فانی را وداع گفت.
۲۵۰۰ سال تاريخ مدون ميهن ما و در پی آن يک قرن تلاش خونين، پر رنج و فراز و نشيب ملت ما در يکصد سال اخير برای همگام شدن با جهان پيشرفته و آزاد در اثر زخم گلوله ای حتی بسيار کوچکتر به مرگی تهديد شده اند که شليک کننده آن ميخواهد از ايران و ايرانی جز در کتب تاريخی نامی باقی نگذارد.
اين «گلوله»، همان نقطه ای است که جمهوری اسلامی تلاش دارد از روی واژه و تمايل «غربگرايی» برای مردم برداشته و آن را به «عربگرايی» مبدل سازد.
مرحوم محمد علی فروغی در مقدمه اثر ماندگار خود «سير حکمت در اروپا» به درستی می نويسد با اينکه هيچگاه به درستی روشن نخواهد شد که تمدن و دانش بشری از کدام نقطه زمين آغاز شده است، اما تمدنی که امروز به دستياری اروپائيان و غرب در جهان برتری پيدا کرده و بانی و باعث انقلابات صنعتی و پيشرفت های عظيم در علوم انسانی گشته است از يونان باستان ريشه گرفته است که خود مبانی و اصول حکمت و فلسفه و دانش را از مصريان و ايرانيان دريافت کرده اند.
روشن است که اين تمدن باستان در طی سده های گذشته به هزار علت از مشرق زمين رخت بربست و هيچ ملتی در جهان نوينی که هر روز آن به فاصله سالی از روز گذشته خود در مقياس تحولات اجتماعی فاصله علمی و پيشرفت تکنولوژيکی می گيرد نمی تواند با رجوع با آن دوران باستان برای امروز و فردای خود برنامه ريزی کند.
گرايش ملت ايران و به ويژه نخبگان آن در پيش از انقلاب اسلامی به غربگرايی بر خلاف تبليغات واماندگان سياسی و ادبی که زمينه ساز حاکميت استبداد مذهبی در ميهن ما شدند، نه از روی خودباختگی در مقابل تمدن و دانش غرب، بلکه عملگرايی آنها در فراگرفتن علوم جديد و انتقال و کاربرد آن در ساختن ايرانی نوين بوده است.
اما، مصيبتی که در حال حاضر ميهن ما را فراگرفته است آن است که سرزمينی که خود يکی از ريشه های اصلی تمدن جامعه جهانی بوده است امروز به يمن حاکميت جهل و تحجری بی مانند به مرکز اصلی نفی کامل همه اين دستاوردهای بشری در قرون متمادی تبديل گشته است، تا جائيکه گويا وظيفه ادامه جنايتهای کليسای قرون وسطا بر عليه آزادانديشان به رهبران جمهوری اسلامی به ارث رسيده است.
لشگرکشی بی سابقه ای که سران و پادوهای ايدئولوژيکی رژيم در لوای انقلاب فرهنگی و حذف تدريس علوم انسانی برای از ميان بردن همه آثار فلسفی و تمدن غربی به راه انداخته اند نه تنها نوجويی و دانش پژوهی مردم ما را هدف ترور جزم گرايی و ارتجاع مذهبی آنها قرار داده است، بلکه در صورت موفقيت در اين توطئه، فردا روزی حنجره هايی را هم که واژه آزادی را بازدم کرده باشند به جرم «غرب زدگی» با سرب داغ پر خواهند کرد.
علوم انسانی که روزگاری در يونان باستان در بحث های فلسفی پيرامون حوادث تاريخی و به قول سقراط «يافتن حقيقت و اسباب و علل جريان امور عالم و موجودات» خلاصه می شد با رشد درک بشر از محيط زندگی خود و يافتن معنايی برای نقش انسان در عالم هستی به مهم ترين زمينه های کسب دانش و پيشرفت آدمی برای گذر از عصر توحش به تمدن اجتماعی او تبديل گشته است.
در اين رهگذر فلاسفه و دانشمندان ايرانی و مسلمان در عهد تمدن درخشان اسلامی مهمترين و ارزشمندترين آثار علمی و ادبی خود را تقديم جامعه بشری کرده اند و باطلوع عصر روشنگری در اروپا و سپس انقلابات فلسفی و سياسی و صنعتی اين قاره و اکتشافات علمی و پزشکی دو قرن گذشته علوم انسانی مرزهای جغرافيايی در جهان را درنورديده و به يک کلام همه ابعاد انديشه و شخصيت انسان معاصر را در بر می گيرد.
به طوری که امروز مطالعه علوم انسانی در دانشگاههای معتبر جهانی موضوعات گوناگونی از علوم ارتباطات و جامعه شناسی تا حقوق بشر و قوانين شهروندی و ديپلماسی بين المللی را شامل می شود.
حذف بسياری از علوم انسانی از دروس دانشگاهی به بهانه عدم مطابقت آنها با تعاليم اسلامی در حقيقت زاويه «فرهنگی» کودتای نظامی است که توسط هارترين جناح های حکومتی برای تثبيت خود در مقابل افکار اقشار روشنفکر و دانشجويی و کارشناسان و نخبگان علمی و دانشگاهی به عنوان موتور جنبش مدنی سبز شکل گرفته است.
بی جهت نيست که کامران دانشجو وزير علوم در مصاحبه اخير خود در توضيح علت حذف اين موارد درسی از رشته های علوم انسانی و جامعه شناسی گفته است هدف واقعی دانشگاه های کشور «بايد تربيت انسان های ولايتمدار باشد».
کدام رشته مطالعاتی در جهان معاصر را می توان سراغ گرفت که يک انسان فرهيخته و آگاه قرن بيست ويکم را در يک دانشگاه «ولايتمدار» و سينه چاک استبداد ولی فقيه کند، مگر آنکه در مغز او به جای علوم، علوف ( يونجه و کاه) بچپانند؟
**********
بيگانه با شاهنامه!
مدرسه ايرانی رستم در لندن امسال سی امين سالگرد تاسيس خود را در حالی جشن می گيرد که از سوی وزارت آموزش و پرورش انگلستان به خاطر تلاش مستمر و حرفه ای برای حفظ وگسترش زبان فارسی به جامعه ايرانيان مقيم اين کشور و دانشجويان خارجی به دريافت نشان عالی تربيتی مفتخر شده است.
هر شنبه بيش از ۵۰۰ کودک و نوجوان ايرانی مقيم لندن و حومه آن در ساختمان کالجی که از سوی وزارت آموزش و پرورش انگليس در اختيار اين مدرسه قرار گرفته است برای يادگيری زبان فارسی و آشنايی با تاريخ فرهنگ و ادب ايرانی به کلاسهای درسی آموزگارانی متعهد و عموما جوان وارد می شوند و در ديار غربت با خوشه هايی از خرمن کلام و انديشه سخنوران و ادبيان و مشاهير تاريخی ما آشنا می شوند و درس ميهن دوستی می آموزند.
در اين ميان نام فردوسی و شاهنامه او با گذشت هزار سال از تاريخ سرودن آن همچنان نقطه اتصال زبانی و همبستگی ملی ما با هر مرام و مذهب و نژاد در ميان اين کودکان و همه ايرانيان باقی مانده است.
با اين همه، شوربختانه در همين ديار غربت نيز پيدا می شوند امثال هم ميهنی با نام مستعار «ف. آزاد» که هفته جاری در سايت «اخبار روز» که از قضا غم ايران و ايرانی نيز دارد با وارد شدن در گود بحث های اخير پيرامون نامه نگاريهای روشنفکران ما به هابرماس مدعی شده است «ذهن باستانگرای ايرانی هنوز پس از يک هزاره پايبند ماليخوليای اساسا مجعول ايران باستان رجزهای فردوسی است»!
ديدگاه هايی چنين بی پايه و مغرضانه در مورد شناسنامه ما ايرانيان و سراينده جاودان آن در روزگاری که ميهن ما از هر سو در محاصره دشمنان خارجی و داخلی قرار گرفته است هر چند که در غالب الفاظ روشنفکری بيان می شوند اما جز نکوهش از سوی ملت ايران برای گوينده آن حاصلی نخواهد داشت.
اگر خانم يا آقای «ف.آزاد» با اين نظر موافق نيستند می توان ايشان را به يک مناظره و ديدار با يکی از کودکان مدرسه رستم دعوت کرد. خرج آن به عهده من!