بسیاری از ما که پیش از انقلاب از قشر مرفه و یا نیمه مرفه جامعه بودیم بر این تصوریم که در دوران شاه همه چیز برای همه خوب بود و همه در شادی و در رفاه بودند ولی مردم ناشکر و نفهم و غیره انقلاب کردند و شاه فقید مهربان و ایرانساز را بیرون راندند و بقیه ماجرا. ولی واقعیت به گونه دیگریست, عواملی که موجب انقلاب شد به همان سادگی که تصور میشود نبود, جامعه نیمه مدرن ایران در دوران محمد رضا شاه همانند سایر جوامع سرمایه دارای جهان متشکل از قشر مرفه شهری, قشر حاشیه نشین شهری, و قشر روستایی بود که شرایط اقتصادی ویژه خود را داشتند, قشر مرفه شهری از رفاه کامل یا رفاه نسبی برخوردار بود و قشر حاشیه نشین شهری در فقر بسر میبرد و قشر روستایی در فقر و یا در فقر مطلق زندگی میکرد, ولی همه مردم ایران در یک زمینه فرهنگی و سیاسی حدودا مشترک قرار داشتند. جامعه ایرانی از نظر فرهنگی کشش نیرومندی به مذهب داشت و از نظر دانش سیاسی بشدت تهی بود زیرا جامعه ای بود در کنترل یک فرد که با تصمیمات و جهت گیری های فرهنگی و سیاسی مورد نظرش ملتی را روبات گونه به هر جهت که میخواست هدایت میکرد. شاه که خود بسیار مذهبی بود قویأ بر این باور بود که با تشدید گرایشات مذهبی و به کمک روحانیون که بطور سنتی و در جهت منافعشان همواره یار و پشتیبان حکومت ها بودند میتواند در مقابل تهدیدهای آزادیخواهانه اقشار روشنفکر و نفوذ کمونیست ها سدی ایجاد کرده و پایه های حکومتش را محکم نماید, او بر خلاف پدرش اقدامات وسیعی در جهت تقویت تشکیلاتی روحانیون, ساخت مساجد و توسعه اماکن مذهبی نمود و بدین شکل جایگاه مذهب را چنان رشد داد که بمانند یک ارگان سیاسی نیرومند در آمد که هیچ نهاد سیاسی دیگری توان برابری و یا غلبه بر آنرا نداشت. شاه در عوض قشر نیمه مدرن شهری را که پایه های آن در زمان پدرش گذاشته شده بود رنگ و جلای بیشتری داد, ولی در کنارش یک خلاء عمیق سیاسی بوجود آورد که دانش سیاسی آنها در حد صفر قرار گرفت و در نتیجه برای آنها بدنی بزرگ با سری کوچک ساخت. اقشار حاشیه نشین شهری و روستایی با بدنی نحیف ولی با سری کوچکتر در فقر و بدبختی خود میلولیدند. وقتی رضا شاه ایران را ترک کرد تعداد بسیار کمی مسجد در ایران وجود داشت ولی هنگام سقوط شاه, تعداد مساجد بیش از ۵۵۰۰۰ و بروایتی تا ۷۵۰۰۰ واحد بود, تعداد حوزه های علمیه و مدارس دینی به ۲۱۴ واحد رسیده بود. بعضی افراد برای توجیه این امر استدلال میکنند که شاه مطابق قانون اساسی میبایست حافظ اسلام اثنی عشری میبود, ولی سئوال اینست که چطور سایر موارد مهم قانون اساسی از جمله سلطنت کردن بجای حکومت کردن و نیز رعایت سایر اصول مشروطیت را نادیده میگرفت و تنها به مذهب چسبیده بود.
در واقع امروز نیز شرایط عمومی کشور تا پیش از تحریمها کم و بیش بهمان گونه قبل از انقلاب بوده است با این تفاوت که در پیش از انقلاب آزادیهای فردی و اجتماعی بسیار گسترده بود ولی امروز آزادیهای فردی و اجتماعی بسیار محدود است, استبداد از نوع شاهی بود و امروز استبداد دینی حاکم است که بمراتب طاقت فرساتر میباشد چون حتی در خصوصی ترین حریم انسانها وارد شده و برای استقلال فکری و تمایلات شخصی افراد هیچ حقی قائل نیست, مناطق محروم در فقر مطلق بودند و هنوز هم هستند, همه تصمیمات را یک فرد میگرفت و امروز نیز بهمان گونه است. تنها تفاوت قابل توجه گذشته و حال در اینست که امروز سرها اندکی بزرگتر شده است و دانش سیاسی مردم به برکت اینترنت و شبکه های اجتماعی تا حدی افزایش یافته است.
پس چه عاملی سبب سقوط شاه شد در حالیکه شرایط کشور ما در زمان او و در زمان حال مشابه کلیه کشورهای جهان سوم بوده و هست, لذا رژیم شاه قاعدتا باید میتوانست تداوم یابد. نکته اصلی اینست که شاه بواسطه واهمه ای که از نفوذ و تسلط کمونیستها داشت بشدت به غرب و در راس آن آمریکا و انگلیس که بطور سنتی دارای نفوذ سیاسی در ایران بود وابسته بود و اجازه داده بود که آنها بطور وسیعی در تمام ارگانهای سیاسی و نظامی کشور وارد شده و خط و خطوط سیاسی برای ما تعین کنند, او برای هر حرکت سیاسی و نظامی خود مجوز آمریکا و انگلیس را جویا میشد. اما جمهوری اسلامی چنین وابستگی را ندارد و بهمین جهت قدرت های خارجی بسادگی امکان و توان تغیر نظام را بر حسب طرحهای خود ندارند. وقتی غرب برای مقابله با شوروی در افغانستان اشغال شده و منطقه خاورمیانه مصلحت دید که حکومتهای مذهبی را جانشین حکومتهای وقت نماید تا سدی در مقابل خطر کمونیزم باشند با حمایت از تنها آلترناتیو مخالف شاه یعنی خمینی که چندان برای مردم شناخته شده نبود ولی بدلیل گذشته سیاسی اش و روحانی بودنش پتانسیل پر توانی برای جذب توده ها داشت و از طرفی شاه نیز بدست خود تمام زمینه های لازم از جمله تشدید مذهبی کردن جامعه, ایجاد شبکه های گسترده طلاب و روحانیون با نفوذ که حتی در ده کوره های کشور صاحب نفوذ و قدرت بودند, ایجاد حوزه های علمیه و مساجد بیشمار که پایگاه تجمع و اطلاع رسانی بود, همچنین خلاء مطلق سیاسی و نبود هیچ آلترناتیو جانشین ملی را برای قشر او فراهم آورده بود براحتی و با دستور یک ژنرال آمریکایی بنام هویزر از شاه خواستند که کشور و قدرت را ترک کند و او هم بی چون وچرا دستور آنها را پذیرفت و کشور را تحویل خمینی داد. اینکه گفته شود که شاه برای جلوگیری از کشتار بیشتر قدرت را ترک کرد یک تصور بی اساس است چون او در جریان ۳۰ تیر ۱۳۳۱ و ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ براحتی دست به کشتار زد چون از پشتیبانی آمریکا و انگلیس برخوردار بود ولی اینبار همانها از وی خواستند که کشور و قدرت را ترک کند که او بدون چون و چرا آنرا پذیرفت. به گفته پرویز ثابتی مقام امنیتی رده بالای ساواک به شاه توصیه شده بود که اجازه دهد حدود یکصد نفر از فعالین اصلی را در جریانات شروع تظاهرات خیانانی دستگیر کرده و قائله را ختم کنند ولی شاه اجازه چنین اقدامی را نداد و نداشت در حالیکه کنترل اوضاع برای او بمراتب ساده تر از امروز بود چون نه اینترنتی وجود داشت و نه شبکه های اجتمایی و غیره که مردم بتوانند تجمعات اعتراضی را با هم هماهنگ کنند, از طرفی ارتش و فرماندهان اصلی که تحت نفوذ آمریکا بودند نیز میبایست بیطرف میماندند. بر اساس اسناد موجود در دانشگاه استانفورد آمریکا در جریانات انقلاب ایران تنها ۱۱ درصد مردم مردم شرکت موثر داشتند و بقیه مردم که از صدقه سر دوران شاه فاقد هر نوع خط فکری و دانش سیاسی بودند و نیز هیچ ارگان و سازمان ملی هم که به آنها خط بدهد وجود نداشت غافلگیرانه و سرگردان تنها نظاره گر وقایع بودند و بدین شکل راه برای پیروزی روحانیون هموار و بدون مانع بود و ما را به سرنوشتی دچار کرد که امروز همچنان با آن درگیریم.