آیا از زمان قاجاریه تا کنون پیشرفته تر شده ایم و یا این که عقب مانده تر شده ایم؟بنظرم در واقع ما عقب مانده
تر شده ایم.زیرا نه تنها به صنایع تولیدی جدید که خود کفایی ما را تامین کند و نیاز ما را ببیگانه از بین ببرد ،دسترسی پیدا نکرده ایم بلکه همان خود کفایی فئودالی خودمان را هم از دست داده ایم
خرابی اقتصاد ایران از زمانی آغاز شد که سیاست دولتهای نفتی ضد تولیدات داخلی بود، یعنی از زمان رضا شاه این دولتهای نفتی یواش یواش رشد کرده اند تا بوضع امروزی و در جمهوری اسلامی رسیده اند.مشخصه کلی این دولتها نوکری بیگانه در سیاست خارجی و ضد یت با تولیدات داخلی و دامن زدن به اقتصاد دلالی بر اساس واردات بوده است
.زمان احمد شاه اگر ما آبگوشت میخوردیم همه چیزش ایرانی بودولی در زمان محمد رضا شاه گوشتش استرالیایی ؛ نانش آمریکایی و حبوباتش هم از هند میامد.این اقتصاد کمپرادوری در دوره رضا شاه پایه گذاری شد و استعمار اقتصادی ایران شروع شد و این اقتصاد در زمان فعلی هم ادامه دارد و باعث تضعیف ایران و اقتصاد آن است و نشانه نوکر بیگانه و عامل بیگانه بودن خمینی مثل رضا شاه هم میباشد.
http://efsha.squarespace.com/blog/2011/3/1/610018224505.html
http://efsha.squarespace.com/blog/2012/3/6/205228221984.html
در زمان احمد شاه ایران ضعیفترین دولت زمان قاجاریه داشت.این ایام که پس از انقلاب مشروطیت بود و بنظرم آزادی های سیاسی خیلی بیشتر از حکومتهای پهلوی و جمهوری اسلامی در دوره احمد شاه وجود داشت که سبب شد تا پیر استعمار و رهبر ارتجاع جهانی آن زمان که از پا گرفتن دمکراسی و بتبع آن پیشرفت اقتصادی و آزادی های سیاسی بیشتر میترسید زیرا مانع چپاول نفت ایران میشد رضا خان را با کودتا به جان دولت ضعیف قاجار بیندازد تا مطامع خود را که بردن نفت از ایران تحت حاکمیت نوکر خود بود، براحتی پیاده کند.در ایران آرامش مرگباری توسط رضا خان و مرتجعین داخلی همراه وی ایجاد شد تا امنیت صدور نفت توسط بریتانیا بهم نخورد.البته این نوکر تا جایی که صدور نفت دچار اشکال نمیشد آزادی عمل داشت هر چه را که اراده میکند در ایران انجام بدهد.
بعد از خلع رضا شاه از قدرت و کوشش مصدق برای از بین بردن اقتصاد ضد تولیدی و مصرفی وابسته بنفت قدرتهای استثمار گر او را از قدرت انداختند تا دوباره ایرانی وابسته و بازار مصرف خودشان را ایجاد کنند.تفصیل این را از لینک زیر مطالعه فرمایید
بعد از کودتای قدرتهای استثمارگر بر ضد مصدق شاه ایران روند همسویی با سیاست استثمار نو را بشدت ادامه دادو چون حکومت در واقع دلال تولیدات بیگانه بود و منافع اش همسو با قدرتهای استثمار گر بود ، حرف شنوی کاملی از آنان داشت و حتی خودش هم میدانست که قدرت را بطور واقعی در دست ندارد مثلا دولت آمریکا بدون موافقت و در جریان بودن شاه کشور وسایل نظامی خریداری شده از سوی ایران را برای جنگنده های خودشان به ویتنام میفرستادند( توسط نظامیان آمریکایی مستقر در ایران ) و شاه در این مورد به مادرش گله میکرد!! شاه با همکاری با کودتا گران خارجی مثل پدرش مجبور برعایت اوامر آنان بود و ارباب از وی میخواست که از اسلامیستها و نیروی اسلام بر ضد دشمنان ارباب یعنی کمونیستها استفاده برد.شاه زندانیان اسلامیستی را از زندانها آزاد کرده بود و در درون رژیمش اسلامیستهایی مانند سید حسین نصر را بکار گرفت و او را ریئس دانشگاه صنعتی آریامهر (دانشگاه صنعتی شریف فعلی ) کرد و مدتی هم رئیس دفتر فرح بود.او گفته است:
در اواخر سال ۱۹۷۸ میلادی، فرح پهلوی از نصر خواست ریاست دفتر وی را بر عهده بگیرد، و نصر پذیرفت. وی بعدها در توضیح این اقدام گفته است:
«احساس میکردم که تنها کسی بودم که میتوانستم همچون میانجی به ایجاد موقعیتی کمک کنم که در آن مثلاً آیت الله خمینی با شاه مصالحه کنند و نوعی حکومت سلطنتی اسلامی بر پا شود، همانطور که در عصر صفوی داشتهایم، که در آن علما نیز دربارهٔ بعضی از امور مملکتی اظهار نظر کنند اما ساختار سلطنتی کشور دچار تحول نشود. بسیاری از علما در آن دوره همین نظر را داشتند، چرا که مثل من میترسیدند سقوط رژیم به قدرت گرفتن کمونیستها یا مجاهدین خلق بینجامد.»
در جستجویِ امر قدسی، سید حسین نصر در گفتگو با رامین جهانبگلو، ص130
رژیم پهلوی برای شکستن همسویی شدید دانشجویان دانشگاه ها با نیروهای چپ - جریان اسلامی مدرن (یا بزک اسلام خرافاتی در ظاهر مدرنتر و گول زنگ ) علی شریعتی را بمیدان فرستاد و با کمک ساواک سنخرانی های او را در حسینه ارشاد برگزار کرد و به نیروهای سنتی اسلامی مثل ملایان سنتی که ضد بهایی بودند فرصت استفاده از رادیو وتلویزیون اعطا کرد و بترویج اسلام پرداخت و شاه خودش هم ذاتا آدم مذهبی بود و اعتقاد بمعجزه داشت و ادعا میکرد حضرت عباس او را از سقوط بدره و مرگ نجات داده است و ادعاهای دیگر .شاه در برابر خانم مصاحبه گر مشهوراوریانا فالانچی از اعتقاد خودش به معجزه دفاع کرد و در برابر انکار معجزه از سوی مصاحبه گر گفت که شما مومن نیستید و این گونه چیزها را نمیفهمید.
این موضوع اسلامی شدن حکومت بعد از انقلاب را معمولا مردم این گونه توضیح میدهند که شاه همه گروه ها را سرکوب کرد و تنها ملایان و مساجد و اسلامیستهای مشابه خودش را در داخل کادر حکومتی آزاد گذاشت و ملایان با داشتن مساجد در سراسر ایران و بسیج مردم ومغز شویی آنان توانستند قدرت را در دست بگیرند و در این میان حلقه اسلام سیاسی خمینی نه تنها مردم بلکه اسلام گرایان سایر قرائتهای اسلامی را فریب دادند و با اتصالی که با ارتجاع جهانی داشتند قدرت را غصب کردند و دیگران حتی شاه مسلمان و یا این سید حسین نصر مسلمان و بازرگانها و منتظری ها و وقمی ها و شریعتمداریها و ...از قدرت راندند
شاه و دولتش با همراهی جو اسلامی مردمان کشور در روستاها و مردمان طبقه پایین سبب بر آمدن حکومت اسلامی و آن هم اسلام سیاسی خمینی شدند که با ساخت و پاخت با بیگانه توانستند با فریب مردم بنام دمکراسی و حقوق بشر قدرت را در دست بگیرند و بریش ملت بخندند که خدعه کردم و در آینده با همین خدعه کردم جل و پلاس اسلام حداقل اسلام سیاسی از نوع ولایت فقیه که یک مذهب جدید است در کشور در هم پیچیده شود و تا مدتها ملایان نوانند سربلند کنند و مزدور بیگانه و توسعه گر خرافات و دزدی و آدم کشی شناخته شوند.
-همواره پيوند تنگاتنگی ازنوع بند ناف مشترک بين نظام سرمايه داری جهانی با آنچه که جنبش اسلامی بنيادگرا می ناميم وجود دارد.رابطه بين آنها مثل رابطه يک طفيل با انگل خويش است که آميزه ای است از جدال ووحدت.درواقع آنها عليرغم شدت تخاصم اشان اما ازمبنع واحدی تغديه می کنند وسرمايه داری درتهاجم به جوامع "نامطلوب"وتسخيرآنهاهمواره به بازتوليد آن می پردازد. بنابراين بنيادگرائی انگلی است که ازِقبل سرمايه داری هم دروجه رابطه سازش آميزش وهم دروجه تخاصم آميزش پرورش پيدامی کند. چنانکه ما درطی اين سالها عليرغم هاروپورت ها وتهديدهای دولت آمريکا وکشورهای اروپا،شاهدتقويت موقعيت رژيم جمهوری اسلامی واسلام بنيادگرا درمنطقه بوده ايم:درافغانستان ِتحت اشغال آمريکا ومتحدان وی نيزبهمين شکل وبطريق اولی درعراق ونيزسايرنقاط خاورميانه نظيرلبنان وفلسطين.همانطورکه اشاره شد رابطه نظام سرمايه داری با انگل خود، بنيادگرائي،همواره آميزه ای است ازسازش وتخاصم.ماهمکاری آنها را بکرات ديده ايم:ازايجاد وياتقويت پديده ای بنام طالبان تا تقويت خود حماس به مثابه شاخه ای ازِاخوان المسلمين دربرابرسازمان آزادی بخش فلسطين توسط آمريکا واسرائيل.دررابطه با جمهوری اسلامی ذکرآخرين نمونه جالب است:يکی ازاقدامات متقابل و پرسروصدائی که پس ازتهاجم اسرائيل به غزه ازسوی جمهوری اسلامی ودرحمايت ازفلسطينی ها اعلام شد،تصميم مجلس اسلامی به قطع مراودات اقتصادی رژيم با شرکت های"صهيونيستی" بود! درهمين رابطه به دولت يک سال مهلت داده شد تا ليست اين شرکت ها را تهيه کرده وبه مجلس گزارش بدهد.وباين ترتيب معلوم ميشود که عليرغم ادعاها وهياهوی کرکننده رژيم درطی اين سالها عليه باصطلاح صهيونيسم وصهيونيست ها، وعليرغم تصويب قانونی در17 سال پيش بهمين مناسبت و برای تحريم اين گونه شرکت ها،معلوم ميشودکه جمهوری اسلامی لااقل تااين لحظه، بنا به اعتراف خود،بااين شرکت ها دادوستد داشته است!نيازسرمايه داری به مقابله با جريانات راديکال و يا دول مخالف خود نيزعامل ديگری است که موجب تقويت وياحمايت ازبنيادگرائی توسط دولت های سرمايه داری می شود.بااين همه تقليل رابطه بنيادگرائی به سازش صرف،ساده کردن صورت مساله است واگرچنبن بود،بنيادگرائی هرگزنمی توانست اعتبارکنونی را بدست آورد.درهمان حال اسلام بنيادگرا بيشترين بهره گيری را ازسرکوب ها وتبعيض های سرمايه داري،برای جلب نظرتوده ها و دفاع ازگذشته ومنافع به خطرافتاده خود بکارمی گيرد.
-اگردرشرايطی بهردليل بنيادگرايان بشکلی درصفوف مقاومت حضورداشته باشند(مانند شرايط قبل ازانقلاب بهمن ودربرابرنظام سلطنتی وامپرياليسم)تنها باايجادصف وجنبش مستقل آزادی وبرابری و بهمراه شعارپلوراليسم-دربرابرصف يک پارچه ای که آنها عموما دراين گونه موارد طالب آنند- می توان ازيکه تازی اشان جلوگيری کرد.تلاش برای يک جنبش پلوراليستی وبويژه تلاش بی وقفه برای ايجاد صف مستقل مدافعان آزادی وبرابری اجتماعی را بايد تحت هرشرايطی وبهرقيمتی- حتا اگرانجام آن با مخالفت وممانعت وکارشکنی تماميت گرايان و انحصارطلبان بنيادگراد مواجه شود-بايد پی گرفت.