ولایت فقیه همان خیانت خمینی به ملت ایران است
Thursday, December 5, 2013 at 01:07AM
افشا

در نوشته زیر در باره ولایت فقیه صحبت خواهیم کرد.از موضع غیر دینی ولایت فقیه حرف  چرند و یک نوع کلاشی در مورد اعتقادات مردم است و یک سره باطل است.ولی در این نوشته نگاه درون دینی به مسئله ولایت فقیه خواهیم داشت که خودش یک مذهب جدید در شیعه اثنی عشری است.
با روی کار آمدن این حکومت ولایت فقیه خمینی مشکلات بسیاری با موضوع اعتقاد شیعه در مورد  امام زمان به پیش خواهد آمد.میدانیم که امام زمان در وقتی که جهان غرق بی عدالتی و ظلم است و دجال قدرت گرفته است ظهور خواهد کرد و عدل و عدالت را بجهان خواهد آورد.
حال این حکومت دینی خمینی  که مثلا در آرزوی ظهور این امام زمانش است به چه طریقی این ظهور را تسریع خواهد کرد با ترویج بی عدالتی نظیر فلسفه  انجمن حجتیه و یا با بر پایی حکومت عادلانه ظهور حضرت را تا میتواند بتعویق خواهد انداخت؟
اکثریت آیت الله های شیعه حکومت سیاسی در جامعه شیعیان را در  زمان غیبت امام زمان را غاصب و فاقد مشروعیت دینی میدانند.اینها معتقدند حکومت از آن معصوم است.هیچ انسان معصومی بجز امامان شیعه در دنیا نداریم که حکومت را بعد از پیامبر بر عهده بگیرند.
در بالا به این نکته توجه شد که حکومت ملایان روندی بر ضد شیعه و عقاید شیعه است و بدعتی جدید در شیعه است.در پایین بررسی  درون دینی ولایت فقیه را انجام میدهیم
آيا می دانيد که آقای خمينی خود از مخالفان سرسختان ولايت فقيه بوده است؟
" اشکال در اصل «عدم ولايت»  وجود ندارد: " جای هيچ اشکالی نيست در اين اصل و قاعده عدم نفوذ حکم هيچکسی بر کس ديگر است، فرقی نمی کند که حکم مذکور قضائی باشد يا غير آن، حاکم پيامبر باشد، يا وصی پيامبر يا غير آنها. زيرا صرف نبوت و رسالت و وصايت و يا علم و فضائل نفسانی، به هر درجه باشد، موجب نمی شود که دارندگان اين گونه کمالات نافذ الحکم باشند، و قضا و داوری آنان، فاصل و قاطع خصومت و تنازع شود، بلکه آنچه را عقل در می يابد و به آن حکم می کند، همانا نفوذ حکم خداوند متعال در باره خلق است." (آقای خمينی):
اصل «عدم ولايت» يک اصل عملی و يک قاعده عقلی فقهی است: « لا ولایة لاحد علی احد» يعنی اينکه به لحاظ فقهی، اصل بر عدم ولايت است. بدين معنا که هيچ کس بر ديگری ولايت ندارد و ديگران حق دخالت در سرنوشت او را ندارد و هر فردی نسبت به عملکرد خود در برابر خداوند مسئول و پاسخگو خواهد بود. ويا هيچکسی بر هيچکس ديگر ولايت ندارد و هرکسی خود بر خويشتن ولايت دارد بعبارت ديگر رهبری و ادارۀ زندگی از حقوق ذاتی هر انسانی است.
خسارتی که از ناحيه تحميل ولايت فقي
ه و به دست آقای خمينی بر کشور ما و ديگران وارد کرده به اندازه ای وسيع است که غير قابل محاسبه می باشد. اما از آنجا که هر روز که از عمر اين حکومت ولايت و ولايت مطلقه فقيه می گذرد، چه ما بخواهيم و چه نخواهيم، متاسفانه کشور ما باز بايد خسارت سنگين چنين ولايت کذبی را بپردازد. بنابراين روشن کردن هرچه بيشتر اين مسئله چه برای دين داران و معتقدان و چه طبقه غير دين دار و نشان دادن بی ريشه و اساس بودن ديکتاتوری فرعونی ولايت فقيه از زوايا و جهات گوناگون، يک ضروت ميهنی و تاريخی گشته است. برای اينکه دين داران بخود آيند و درک کنند که حکومتی که با آن دست به گريبان هستند، يک حکومت ضد قران، ضد دين و ضد راه و روش پيامبر و علی و جعل و بدعتی است که برای به انحصار در آوردن قدرت بنام دين برای مشتی زورگو و قدرت پرست انجام گرفته است و نيز سايرين بدانند که اولاً اين مسئله حداقل هيچ ربطی به دين و انسانهای معتقد به آن ندارد و ثانياً اين يک ديکتاتوری است بنام و رنگ ولعاب ونقاب دين و ثالثاً به لحاظ منطق و انديشه، بر منطق و انديشه قدرت پرستی و ديکتاتوری استوار است.
شايد، کسانی که برای اولين بار اين مقاله را مطالعه می کنند، برايشان تعجب آور و يا غير قابل باور باشد و از خود بپرسند: آقای خمينی که تا قبل از رفتن به نجف از مخالفين سرسخت ولايت فقيه بوده، چه تحولی روحی و يا غير روحی در وی روی داده که به ولايت فقيه روی آورده و نه تنها از موافقين بلکه بنيانگذار آن گرديده است؟ چه بر او گذشته است که کسی که مخالف ولايت فقيه بوده، ابتداء، درنجف در اواخر سال ۴۸ به تدرس آن پرداخته، و سپس وقتی به يمن انقلاب آزادی بخش ملت ايران، آب به آسيای بختش افتاد و رهبريش تثبيت گشت، از آقای خمينی مخالف سر سخت ولايت فقيه، خمينی ای ساخت که برای ولايت فقيه بعنوان زعامت سياسی و رهبری کشور، تئوری قدرت را تحت عنوان ولايت فقيه و مطلقۀ فقيه به نام حکومت رسول خدا و امام زمان، سرهم بندی کرد ( و بعضی دستياران بقدرت رسيده اش حاشيه بر حاشيه ولايت فقيه نوشتند و کسانی مثل آقای "آذری قمی" نيز تا آنجا پيش رفت که گفت و نوشت که حکومت اسلامی و ولی فقيه ميتواند اگر لازم شد توحيد را هم تعطيل کند!) و استبداد دينی را که از بدترين نوع استبداد است بر ملت ايران تحميل نمود؟ اين مقاله کوتاه سعی دارد که برای روشنائی انداختن به تاريکی سئوال فوق و به منظور فتح بابی، جهت ادامه تحقيق پژوهشگران، چند نکته ای را خاطر نشان اهل خرد کند.
آيت الله منتظری که خود در باب ولايت فقيه و شيوه حکومت اسلامی در حوزه علميه تدريس نموده، درسهايش را بعد درچند جلد کتاب چاپ و انتشار داده و آقای محمد خاتمی وزير ارشاد دوران رفسنجانی و رياست جمهور بعدی، نيز تقدر نامه در مورد اين کتابها برای ايشان نوشته و ارسال نموده، در خاطرات خود آورده اند که آقای خمينی تا قبل ازرفتن به نجف به ولايت فقيه معتقد نبوده است. او می نويسد: "دربحث با ايشان من گفتم: " سنت می گويد خلافت به انتخاب است، شيعه می گويد به نصب است"، ايشان گفتند:" مذهب تشيع اين است که امام بايد معصوم و منصوب باشد. در زمان غيبت تقصير خود مردم است که امام غايب است، خواجه هم می گويد: وجوده لطف و تصرفه لطف و عدمه منا. حالا هم ما لايق نبوده ايم که امام غايب است، ما بايد شرايطی فراهم کنيم تا که امام زمان (عج) بيايد. ما گفتيم پس در زمان غيبت بايد هرج و مرج باشد؟ فرمود: اين تقصير خود مردم است، خداوند نعمت را تمام کرده ما بايد لياقت آمدن امام زمان (عج) را در خود فراهم کنيم. نظر شيعه اين است که امام فقط بايد منصوب و معصوم باشد. اين بود اظهارات ايشان در آن وقت، و اشاره ای هم به ولايت فقيه نکردند. بعداً که ايشان به نجف رفتند، در آنجا دوازده جلسه راجع به ولايت فقيه وحکومت اسلامی بحث کردند"(خاطرات آيت الله منتظری، چاپ انقلاب اسلامی،فوريه ۲۰۰۱، ص ۸۶.)
با آمدن  خمینی به پاريس  تحت هدایت ارتجاع جهانی و دولت آمریکا در راس آن،و جمع شدن نخبگان سياسی مختلف در اطرافش به محض اينکه دهان به حرفهائی نظير آنچه در درسهای ولايت فقيه و حکومت ولايت فقيه آمده بود، باز کرد، به او هشدار داده شد که اگر به اين خط و ربط برود شاه ماندنی و او رفتنی است. او هم با درايت و زيرکی ويژه اش آن را گرفت و مصاحبه هايش بر اساس آنچه به او خط و ربط داده می شد، تنظيم شدند و به عنوان نظر و عمل وی در ايران وسراسر جهان به انتشار در آمد و بارقه ای از اميد به آزادی و استقلال و حاکم بر سرنوشت خويش وصلح و صفا درخشيد. اما به محض اينکه پايش به ايران رسيد و رژيم شاه متلاشی شد و بقول معروف اوضاع را بکام خود ديد و رهبری اش تثبيت گشت، گام به گام به همان خط و ربط قدرت باز گشت. قرائن و شواهد نشان می دهد که در ايران هم از الهاماتی در رابطه با استقرار ولايت فقيه بی بهره نبوده است.البته کسانی که می بايست خود پاسدارِآزادی و حقوق مردم باشند دست به ساخت ستون پايه های قدرت زدند که خود وسيله دست آقای خمينی برای استقرار و استمرار ديکتاتوری گرديد. تشتت و تفرقه بين سران ملی و ملی مذهبی و قليلی روحانيون آزادی خواه را بايد به نکات فوق افزود و اين آخری نکته ای بود که آقای خمينی از آن بهره وافری برد و سر انجام توانست، با ديکتاتوری و تحميق مردم و ساکت کردن فقيهان دين دار بوسيله جذيه رهبريت خويش، و کوتاه آمدن علمای آگاه و مطلع و مسلط ساختن جوانان با احساس و پرشور و برانگيخته شده و آنها را با چماق به به خيابانها گسيل داشتن، ولايت فقيه و يا بهتر بگويم استبداد دينی که از هر استبدادی خطرناک تر و زيانبار تراست را بر مردم ايران تحميل کند.
در ایران بعد از بقدرت رسیدن خمینی قانون اساسی اولیه که بیشتر بقانون اساسی مشروطه نزدیک تر بود کم کم از توجه افتاد و بجایش با تقلب اصل ولایت فقیه گنجاده شد. موضوع این تقلب را در لینک زیر ببینید
http://efsha.squarespace.com/blog/2010/4/12/395276238020.html
حکومت ولايت فقيه تحت هر نام و اسمی که باشد، چيزی جز فلسفه قدرت نيست، با اين تفاوت که فلسفه‌های قدرت از دين، قرآن و اسلام مايه نمی‌گذارند ولی اين يکی با دين مردم بازی می‌کند و با قلب و بدعت و جعل در دين و به‌نام دين، فرعونيت و جباريت می‌سازد که در ريشه و هدف با ديکتاتوری پرولتاريا، ديکتاتوری شاهنشاهی، و يا هر ديکتاتوری ديگری هم‌خوانی و هم‌آنی دارد و بسی خطرناک‌تر است
منابع
http://efsha.squarespace.com/689157715491/2010/5/18/127745540563.html 
 
http://efsha.squarespace.com/blog/2010/5/3/025517325709.html




Article originally appeared on افشا (http://efsha.squarespace.com/).
See website for complete article licensing information.