جمهوری اسلامی چیست و یا در واقع اینها کی ها هستند؟
اکتبر 16,
2013
من با کلمه ی » اینها» از همان کودکی آشنا شدم. توی میهمانی های خانوادگی پدرم همیشه در مورد » اینها» حرف می زد. مثلا می گفت » ما با یک سیستم حکومت طرف نیستیم؛ اینها یک مشت وحشی هستند که به هیچ قانونی پای بند نیستند.» بنابراین من فهمیدم که ما در سرزمینی زندگی می کنیم که ماهایی دارد و آنهایی و اینهایی. و اینها ها از همه خطرناک ترند. مثلا وقتی می خواستیم از خانه بیرون برویم پدرم رنگ روسری ها و بلندی و کوتاهی روپوش های ما رو نگاه می کرد و می گفت » نمیشه روپوش گشادتری بپوشی که گزک دست اینها ندی؟». یا مثلا وقتی برادرم میهمانی می گرفت و صدای موسیقی از حدی بلند تر بود به خودش می پیچید و می گفت » پسر جان، من حوصله ی پاسدار و کمیته ندارم. صدای موسیقی رو کم کنید! شما را ببرند کمیته شلاق بزنند چه کار کنم؟ اینها که آدم نیستند! بعد در حالیکه زیر لب با خودش حرف می زد کتابش را بر می داشت و می رفت در دورترین بالکن خانه می نشست و سیگار دود می کرد و با نگرانی چشمش به در بود که مبادا » اینها » سر برسند و بریزند توی خانه.
***
سالها بعد که دانشگاه می رفتم، چند روز بعد از امتحان علوم پایه از دانشگاه تماس گرفتند و به دفتر رییس دانشکده احضارم کردند. من تنها نبودم، چند تا دیگه از همکلاسی ها هم بودند ولی همه دختر بودیم. با دلشوره مقنعه ها را جلو کشیدیم و داخل شدیم. آقای دکتر.. که خداوند هرجا هست از بلا نگاهش دارد، نگاهی به سر تا پای ما انداخت و با سری زیر انداخته و صدایی که به زحمت شنیده می شد اطلاع داد که برای ما گزارشی از طرف کمیته ی انضباطی رد شده و ظاهرا روز امتحان حجاب مان کامل نبوده، بعد دوباره سرش را از روی ورقه ها بلند کرد و گفت » من مطلعم که شما همگی دانشجوهای بسیار خوبی هستید و شئونات دانشگاه را مراعات می کنید؛ من این گزارش را همین جا پاره می کنم تا در پرونده ی شما ثبت نشود، فقط خواهشم از شما این است که بیشتر مراعات کنید و بهانه به دست «اینها» ندهید.» ما همه از سوابق آقای دکتر مطلع بودیم و می دانستیم که سالهای اول انقلاب حتی خودش شخصا به دانشجو های دختر تذکر حجاب می داده ولی در کمال تعجب او هم کلمه ی اینها را دقیقا با همان اشمئزاز و بیگانگی گفت که پدرم به کار می برد. » اینها» یعنی همان موجوداتی که خوب به طور قطع ماها نبودیم و به دلایل نا معلومی فعلا بر ما حکومت می کردند.
***
چند سال بعد، توی درمانگاهی که کار می کردم سر مسئله ای با مسول حراست درگیر شدم. باز هم کار به دفتر مدیر درمانگاه کشید. مدیر درمانگاه که سابقه ی جبهه و جنگ داشت و توی کردستان کلی آدم کشته بود و اساسا از همین رو مجوز تاسیس درمانگاه و قطعه ای زمین مرغوب در بهترین نقطه ی شهر را به ثمن بخس پاداش گرفته بود ، همه را از اطاق بیرون کرد و در حالیکه روی مبل چرمی کنار دست من ولو می شد، آهی کشید و گفت » خانم دکتر جان؛ من به شدت از این واقعه متاسفم. شما که نظرات من را می دانید، من هم صد در صد همه ی حق را به شما می دهم ولی برادرانه به شما توصیه می کنم که با » اینها» درگیر نشوید؛ العاقل یکفی الاشاره….. و بعد چشمکی زد و پرسید » چای یا نسکافه؟
***
آقای مهندس پسته پرور، یکی از اقوام نزدیک ما؛ اول انقلاب یک مهندس ساده بود. بعد از انقلاب شروع به همکاری با آقایان خاموشی و عسگر اولادی کرد و از آن راه به ساز و نوایی رسید. آقای مهندس در این سالها همیشه می دانست که مثلا زمین های نزدیک لواسان می کشه بالا و چای و شکر می کشه پایین و خلاصه دسترسی عظیمی به اطلاعاتی داشت که منجر به رانت خواری های گسترده ای شد که نهایتش به چندین و چند کارخانه و زندگی بسیار مجلل و کلفت فیلیپینی و .. رسید. عید آخرین سالی که مهمان ایشان بودیم و مثل همیشه با پسته پذیرایی می شدیم بالای مجلس نشسته بود و با تاسف سرش را تکان می داد ، به من گفت» کار خوبی می کنی که از این مملکت میری. » اینها» تا اینجا را به خرابه تبدیل نکنند دست از سر ما بر نخواهند داشت». معلوم بود که طفلک از دست اینها خیلی عذاب می کشد. بعد لبخندی زد و گفت » پسته نمی خوری؟»
***
سال گذشته که آقای اکبر هاشمی رفسنجانی در هاگیر واگیر کاندید شدن یا نشدن بود، همسرش حاجیه خانم عفت هاشمی در جایی اظهار نگرانی کردند که » اینها» نخواهند گذاشت که ایشان وارد شوند ( نقل به مضمون) و همچنین در کلیپی به مردم توصیه کردند که اگر {اینها} تقلب کردند بریزند بیرون. اگر سخنان خود آقای هاشمی را هم دنبال کنید در لا به لای حرفهایشان اشاراتی است به » اینهایی» که در روند مذاکرات اخلال ایجاد می کنند، » اینهایی» که کارشکنی می کنند و یا واقعیت ها را سانسور می کنند. پای درد دل آقای رفسنجانی که بنشینی گویا دل خود ایشان هم کلی از اینها خون است. ایشان در جایی می فرمایند که « نبايد با اين درآمدها، اقتصاد كشور به خاطر تحريم ها متلاطم شود كه البته اگر مديريت صحيح بود، در همين شرايط هم با امكانات ايران مردم مي توانستند شاهد رونق زندگي فردي و اجتماعي خود باشند.» اما خوب همه ی ما می دانیم که اینگونه نشد. و اگر این از کاستی های ایشان نیست، لاجرم پس تقصیر » اینهاست».
***
این بخش را هم از شاملو بخوانیم که خدا رحمتش بکند
هنوز هم گاهی از خودم می پرسم که چطور شد که این طوری شد؟ چگونه شد که مصیبتی به نام جمهوری اسلامی بر سرزمین آباد و غنی ما فرو آمد و زندگی چندین نسل را در خود فرو کشید ؟ همه ی ما می دانیم که اینهایی هستند که زیر بار یوغشان ملتی را به اسارت گرفته اند. اما تا به حال از خودتان پرسیده اید که » اینها دقیقا کی هستند؟». اگر همه ی آدمهای آن سرزمین؛ از پدر ضعیف و ترسوی من تا خود آقای رفسنجانی که یکی از بنیانگذاران انقلاب و با نفوذترین چهره های مطرح در تمام جریانات سیاسی این سی سال اخیر بوده است خود را از «اینها» نمی دانند؛ شاید وقتش شده که نگاه دقیق تری به ماهیت جمهوری اسلامی کنیم. شاید بهتر باشد که به جای اینکه جمهوری اسلامی را مثل حمله ی اعراب یا مغول ها بدانیم و آن را گردن آخوندها، پاسدارها ، دیکتاتورها و انها و اینها بیندازیم نگاهی هم به خودمان بکنیم. شاید » اینها» واقعا وجود خارجی نداشته باشد . شاید اینها تنها ترکیب شومی از سایه ی جمعی ملت ایران باشد: حاصل جمع ترس ها، ناآگاهی ها، مصلحت طلبی ها، قانون ستیزی ها، حرص و آز و تباهی های تک تک ما و» اندکی بدی در نهاد من، اندکی بدی در نهاد ما»، و لعنت جاودانه ای که بر تبار انسان فرود می اید.*
* احمد شاملو