مایکل مور : قاتلان تشنه به خون، طلیعه دار فرهنگ آمریکایی
پنج شنبه 23 اوت 2012
نوشته مایکل مور
برگردان رضا میرصالحی
برگرفته از سایت آلتر نت
Alter Net
باید فکری به حال تبارمان و فقری که با آن دست به گریبان است بکنیم تا شاید تعداد آدمهای به تنگ آمده، وحشت زده و خشمگینی که به هر بهانه ای دست به تفنگ می برند کمتر شود
از همان اولی که قابیل برادرکشی کرد، همیشه آدمهایی بوده اند که به دلایلی عقلشان را برای لحظه ای و یا برای همیشه از دست داده و دست به خشونتهایی میزنند که بر زبان آوردنی نیست.
طی قرن اول میلادی بود که تیبریوس، امپراطور روم، در جزیره کپری خود را با پرت کردن قربانیان از بالای صخره سرگرم میکرد. شوالیه فرانسوی، گیلس دوریس، که زمانی همرزم ژاندارک بود ؛ ناگهان به سرش زد و عاقبتش به جایی ختم شد که دستش به خون صدها کودک بیگناه آلوده گشته بود. چند دهه بعد بود که ولاد سوم در رومانی چنان روشهای خوفناکی برای کشتن آدمها بکار برد که بعدها الهام بخش شخصیت دراکولا شد.
در دوره مدرن هم در هر مملکتی، صرفنظر از اینکه قوانین مربوط به حمل و نگهداری سلاح در آنجا چقدر شدید بوده ، همیشه یکی، دو روان پریش جامعه ستیز پیدا شده که هرزگاهی یک کشتار جمعی درست و حسابی راه بیاندازد – دیوانه نژادپرست نروژی که یکشنبه سال پیش را خلق کرد، سلاخ اسکاتلندی که حیاط مدرسه ای در دوبلین را تبدیل به قصابی نمود، قاتل پلی تکنیک در مونترال، کشتار جمعی در ارفورت آلمان ... خوب، این سیاهه سر دراز دارد !
و حالا تیراندازی یکشنبه گذشته در آورورا ... همیشه آدمهای دیوانه وجود داشته و خواهند داشت.
اما ما یک فرق اساسی با بقیه دنیا داریم : هر روز سال ما در اینجا شاهد دو اتفاق نظیر آوروا هستیم ! روزانه حداقل 24 آمریکایی ( هشت تا نه هزار نفر در سال ) با سلاح گرم به قتل میرسند و این شامل آنهایی که خودکشی کرده یا اتفاقی کشته شده اند نمی شود ؛ که اگر آنها را هم به حساب بیاوریم، این رقم سر به بیست و پنج هزار نفر خواهد زد.
این بدین معناست که ایالات متحده در بین 23 کشور ثروتمند دنیا، مسئول 80 درصد از کشتارهاییست که با تفنگ صورت می گیرند. سوال اساسی اینجاست که ، مردم دیگر کشورها هم آدمهایی هستند مثل ما ، نه بهتر و نه بدتر ، اما چرا ما؟
اما اینکه نه لیبرالها و نه محافظه کاران تا به حال قادر به حل این معضل نبوده اند بر میگردد به باورهای آنان در ارتباط با "علت" این مشکل ؛ باورهای نیم بند بحقی که آنان سخت پایبندشان بوده و ملاک عملشان قرار میدهند.
آنان بدرستی باور دارند که پدران بنیانگذارشان حقِ داشتند هر تعداد سلاح را که بخواهند به آنان اعطاء کنند و گویی این برایشان وحی منزل است و همیشه یادآور می شوند که سلاح خودبخود شلیک نمی کند و این جمله ورد زبانشان که : " سلاح مردم را نمی کشد ، مردم همدیگر را می کشند".
البته آنها خودشان هم میدانند که وقتی پای متمم دوم را وسط می کشند ، این خیلی با عقل ( اگر بتوان چنین کلمه ای را برایشان بکار برد) جور در نمی آید برای اینکه ، باز هم خودشان خوب می دانند که نویسندگان قانون اساسی، این متمم را گنجاندند که در صورت تهدید دوباره بریتانیائیها بتوانند کشاورزان و تجار را هر چه سریعتر به خدمت فرا خوانند.
و اما وقتی می گویند که "سلاح آدم نمی کشد" فقط نیمی از حقیقت را گفته اند و نیم دیگرش را من با اندکی تغییر در شعارشان به اینصورت بیان می کنم: " سلاح آدم نمی کشد، آمریکائیها آدم می کشند ".
برای اینکه ما آمریکائیها تنها جهان اولی هایی هستیم که دست به کشتار جمعی میزنیم و مردم از هر قشری در آمریکا، کلی دلیل برایت ردیف می کنند که علت اصلی این همه قتل و کشتار هیچ ربطی به آنها ندارد و خواهند گفت که فیلم ها و بازیهای ویدوئی خشن، مسبب همه اینها هستند. آخرین باری که در این مورد تحقیق کردم دستگیرم شد که در ژاپن، فیلم ها و بازیها بمراتب از مال ما خشنترند ولی با این همه در آنجا معمولا قرابانیان سلاح گرم سالانه به بیست نفر هم نمیرسد و در سال 2006 این رقم تنها شامل دو نفر میشد.
برخی دیگر خواهند گفت که دلیل اصلی، از هم پاشیدگی روزافزون خانواده هاست ولی متاسفم که به اطلاع میرسانم در بریتانیای کبیر، طلاق به همان میزان آمریکا اتفاق می افتد اما آنها سالانه کمتر از چهل نفرشان با سلاح گرم کشته میشوند.
آدمهایی مثل من هم خواهند گفت که این بر میگردد به پیشینه ی تاریخی و فرهنگ مردان آمریکاییِ تفنگ به دست، " گاوچرانها و سرخپوستان"، " اول شکلیک کن، بعد سوالتو بپرس". درست است که بنیان زشت این مملکت بر نسل کشی بومیان آمریکا استوار شده اما خیلی هم بیراه نگفته ایم اگر ادعا کرده باشیم فقط ما نیستیم که گذشته ای داریم سرشار از خشونت و میل به نسل کشی. درود بر آلمانیها که طی تاریخشان، از هانس گرفته تا نازیها ، انگار نه انگار که فقط به سلاخها عشق ورزیده اند ( دقیقا مثل ژاپنی ها، و انگلیسیها که صد ها سال دنیا را اداره کردند و برای رسیدن به هدفشان نه هیچ جنایتی مرتکب شدند و نه بین مردم مرضی را شیوع دادند ) و با این همه ، در آلمانی که جمعیتش به هشتاد میلیون نفر میرسد، سالانه حدود 200 نفر با سلاح گرم کشته می شوند.
پس خیلی از کشورها شرایطشان دقیقا مشابه ماست با این تفاوت که ، اینجا در آمریکا تعداد کسانی که به خدا ایمان دارند و به کلیسا می روند به مراتب بیشتر هر کشور غربی دیگریست.
هموطنان لیبرال من خواهند گفت که اگر تفنگ کمتری داشته باشیم، تعداد کشته های سلاح گرم هم کمتر خواهد بود و این به لحاظ ریاضی، ادعای درستیست. اگر مقدار کمتری آرسنیک در آب شهر باشد، تعداد کمتری از مردم را خواهد کشت. کلا، کمترِ هر چیز مضری آدمهای کمتری را به کشتن خواهد داد، حالا می خواهد کالری باشد یا سیگار و یا تله واقعیت(Reality TV) . با این حساب، اگر قوانین سفت و سختی برای تفنگ وجود داشته باشد که حمل و نگهداری سلاحهای خودکار و نیمه خودکار را قدغن کرده و جلوی فروش خشابهایی که تعداد فشنگهایش دود از کله آدم بلند می کند را بگیرند، آنوقت یکی مثل مردی در آورورا قادر نخواهد بود که آنهمه آدم را فقط در چند دقیقه به رگبار ببندد.
اما این هم یک جایش لنگ میزند. در کانادا هم تعداد زیادی تفنگ در اختیار مردم قرار دارد که غالبا شکاری اند؛ با این همه تعداد کانادائیهایی که با تفنگ کشته می شوند حدود دویست نفر در سال می شود. کانادا کشور همسایه ماست و بچه های آنها هم با همان بازیهای خشن و فیلمها و برنامه های تلویزیونی سرگرم میشوند ولی بر خلاف بچه های ما، با میل شدید برای کشتن همدیگر بزرگ نمی شوند. سوئیس هم سومین کشور به لحاظ سرانه سلاح بشمار می آید اما هنوز هم میزان قتل در آنجا پایین است.
خوب، پس چرا ما؟
ده سال پیش بود که من در فیلم "بولینگ برای کولومباین" به این پرسش پرداختم و این هفته چیز بیشتری برای گفتن نداشتم چرا که فکر می کنم هرآنچه را که لازم بود یک دهه پیش بازگو کرده ام – گرچه ظاهرا فیلم خیلی هم مفید واقع نشد جز اینکه وقایع امروز را بدرستی پیشبینی کرده بود.
آن روز گفتم و امروز هم می گویم که:
1-ما آمریکائیها به طرز شگفت انگیزی قاتلان خوبی هستیم: ایمان ما به قتل بعنوان وسیله ای برای نیل به اهدافمان خلل ناپذیر است. در سه چهارم ایالتهایمان قانون اعدام جریان دارد ولی با این همه ، شاهد کمترین میزان قتل در ایالتهایی هستیم که حکم اعدام در آنها اجرا نمیشود.
قتلهای ما فقط محدود به گذشته نمی شوند ( منظورم سلاخی سرخپوستها و بردگان و سرآخر یکدیگرمان در جنگ داخلیست ) بلکه حتی امروزه هم برای برطرف کردن ترسهایمان متوسل به آن می شویم. اشغالگری جوهره سیاست خارجی ماست. عراق و افغانستان را که همه مستحضر هستید ولی باید به عرضتان برسانم که ما از همان اول، کارمان را با اشغال "غرب وحشی" آغاز کردیم و اعتیادمان به اشغالگری بقدری شدید شده است که امروز به جاهایی که نباید، حمله می کنیم ( بن لادن در پاکستان بود و ما به افغانستان حمله کردیم) و یا بدلایل واهی دست به اشغالگری میزنیم ( صدام حتی یک سلاح کشتار جمعی نداشت و خط و ربطش هم با یازده سپتامبر هیچگاه ثابت نشد ).
ما طبقه ضعیف جامعه را میفرستیم که آدم بکشند و بقیه مان که کس و کاری در جنگ نداریم، حتی یک لحظه هم به خودمان زحمت فکر کردن درباره پی آمدهای آن را نمی دهیم. و حالا هم که هواپیماهای بدون سرنشینمان را ازاطاقهای مجللمان در حومه لاس وگاس کنترل می کنیم که آدم بکشند.
2- ما آدمهایی هستیم که خیلی زود وحشتزده میشویم و براحتی می توان با ترساندن، سرمان را شیره مالید. این چه ترسیست که ما را مجبور کرده بیش از 300 میلیون تفنگ در خانه هایمان نگهداری کنیم؟ آخر چه کسی قصد آسیب رساندن به ما را دارد؟ چرا بیشتر آن سلاحها در خانه های سفید پوستان حومه نشین و روستائیست؟ بهتر است که فکری به حال تبارمان و فقری که با آن دست به گریبان است بکنیم ( باز هم می گویم که فقر مهمترین گرفتاری جهان صنعتیست ) تا شاید تعداد آدمهای به تنگ آمده، وحشت زده و خشمگینی که به هر بهانه ای دست به تفنگ می برند کمتر شود. شاید ما باید بیشتر هوای هم را داشته باشیم.
من آنچه شرط بلاغ است با تو گقتم... قبلا هم سیر تا پیاز ماجرا را اینجا تعریف کرده ام. تنها چیزی که ما نیاز داریم برادرِ من ، یک جو انگیزه و اراده برای حل این مشکل است. من هستم اگه شما هم پایه باشید...
http://www.youtube.com/watch?v=9jGt...