موقعيت چين و آينده جهان - يونس پارسا بناب
Wednesday, October 31, 2012 at 08:13PM
افشا

 

موقعيت چين و آينده جهان - يونس پارسا بناب

 

در مقالات پيشين به بررسی جنبه های مهم بحران مهم ( بحران غذا ، بحران مالی ، بحران فرود موقعيت هژمونيکی آمريکا ، بحران بهزيستی و.... ) که جملگی از تبعات بحران ساختاری نظام جهانی است ، پرداختيم . در اين نوشتار بعد از نگاهی مختصر به شکلگيری قدرت های هژمونيکی در تاريخ معاصر به چند و چون عروج چين به قله قدرقدرتی اقتصادی در سطح جهانی ( که خود نوعی جديد از گلوباليزاسيون سرمايه است ) پرداخته و سپس چرائی ناکامی نظام جهانی درعبور و برون رفت از بحران ساختاری حتی با تزريق " ويژگی های چينی " ، را مورد بررسی قرار ميدهيم .

شکلگيری قدرت های هژمونيکی
- در تاريخ پانصد ساله سرمايه داری ، قدرت های هژمونيکی پيوسته در کشورهای غربی ( شمال ) شکل گرفته و رشد می يافتند . اين روند چه در دوره طولانی استعمار کهن ( تا نيمه دوم قرن نوزدهم ) چه در دوره جهان چند قطبی ( مثل دوره صلح مسلح 11914 – 1884 و دوره بين دو جنگ بزرگ جهانی 1931 – 1918 ) و دو قطبی ( در دوره 1991 – 1947 ) و چه در زمانی که تک قطبی ( از بعد از پايان جنگ سرد در 1991 به بعد ) بود ، ادامه داشت . اما نزديک به يک دهه است که جهانيان شاهد آغاز دوره جديدی گشته اند که در مسير آن احتمال اينکه برای اولين بار يک قدرت هژمونيکی در سطح جهان ولی در منطقه غير غربی ( در جنوب ) ظهور و رشد يابد ، بوجود آمده است .
- تا آغاز دوره سرمايه داری انحصاری در ربع آخر قرن نوزدهم کشورهای غربی که دارای موقعيت هژمونيکی در سطح جهان بودند، کشورهای اروپای آتلانتيک بودند . در طول قرن نوزدهم اين موقعيت تقريبا بطور انحصاری در اختيار انگلستان قرار گرفت . بعد از آغاز دوره سرمايه داری انحصاری و فعل و انفعالات سياسی در سطح جهان در دوره عهد صلح مسلح که بالاخره منجر به جنگ جهانی اول ( 1918 – 1914 ) گرديد ، موقعيت هژمونيکی انگلستان شروع به ريزش کرده و در دوره بين دو جنگ ( 1939 – 1918 ) به تدريج جايش را به آمريکا داد . بايد خاطر نشان ساخت که موقعيت هژمونيکی يک قدرت نوظهور صرفا محدود به نيروی نظامی نمی گردد بلکه آن قدرت در زمينه های غير نظامی بويژه در اقتصاد ، سياست ، ديپلماسی و حتی هنر و فرهنگ نيز صاحب نفوذ و اعتبار در اکثر مناطق جهان ميگردد . اين امر در مورد آمريکا نيز در دوره اعتلای موقعيت هژمونيکی اش واقعيت داشت .
- بطور مثال ، بعد از پايان جنگ جهانی دوم برای حداقل بيست و پنج سال ( 1970 – 1945 ) نزديک به چهل و پنج در صد کل محصولات صنعتی جهان در آمريکا توليد می شد . رشد درصد توليد کالای صنعتی در سال های 1970 – 1950 که به " عصر طلائی " سرمايه داری معروف گشت ، کشورهای امپرياليستی غرب " جهان آزاد " را در موقعيتی قرار داد که نزديک به 60 تا 70 در صد کل توليدات کالائی جهان را توليد کنند . در آن دوره که بعضی از تحليلگران آن را عصر هژمونی آمريکا محسوب ميدارند ، معروف گشت که آمريکا توليد ميکند و جهانيان مصرف می کنند .
- اين موقعيت بعد از آغاز بحران ساختاری سرمايه داری جهانی در نيمه اول دهه 1970 ( که تا پائيز سال 2007 برملا و رسانه ای نشده بود ) دستخوش يک تحول تدريجی قرار گرفت . بدون ترديد عواملی چون صنعتی شدن بعضی از کشورهای پيرامونی ( چين ، برزيل ، هندوستان ، آرژانتين و... ) در دهه های 1970 و 1980 ، تشديد جهانی شدن سرمايه ، در دهه های 1980 و 1990 و فروپاشی شوروی و تبديل چين توده ای به يک کشور سرمايه داری نوظهور در روند اين تحول نقش داشتند . ولی آن عاملی که باعث گشت عروج چين به مثابه يک قدرت نوظهور اقتصادی و احتمالا هژمونيکی مطرح گردد ترکيبی از بحران فرود هژمونی آمريکا از يک سو و ويژگی های تاريخی و سياسی کشور چين از سوی ديگر بود .
- موضوع عروج چين به مثابه يک نيروی بزرگ جهانی با موقعيت احتمالا هژمونيکی نه تنها تا پايان دهه 1990 مطرح نبود بلکه وقوع آن برای خيلی از تحليلگران هم طرفدار نظام جهانی و هم ضد نظام جهانی ، غير قابل پيش بينی بود . ولی در طول دهه اول قرن بيست و يکم رشد چين و احتمال عروج آن به قله هژمونيکی بطور چشمگيری توجه مورخين و تحليلگران اقتصاد جهانی سرمايه را به اين پديده معطوف ساخت . علت اين عطف توجه منبعث از اين امر بود که در سال 2006 ( يک سال پيش از آغاز برملا و رسانه ای گشتن بحران عميق ساختاری نظام سرمايه داری جهانی ) برای اولين بار بازارهای نوظهور کشورهای غير حزبی و در راس آنها چين بالغ بر پنجاه درصد کل توليدات صنعتی جهان را به خود اختصاص دادند . در همان سال ، يک بررسی پژوهشی نشان داد که اگر جنگ بزرگ و عمومی جهانی به وقوع نپيوندد ، اقتصاد چين در سال 2050 به بزرگی اقتصاد آمريکا خواهد بود . شايان توجه است که دقيقا يک سال بعد در سال 2007 ، محققين گولد من سکس پيش بينی کردند که نه در سال 2050 بلکه تا سال 2027 اقتصاد چين حتی عظيم تر از اقتصاد آمريکا خواهد گشت . اين پيش بينی ها درباره قدرقدرتی اقتصاد چين و احتمال و عروج آن کشور به قله هژمونيکی هم چنان ادامه يافت . در ژوئيه 2011 ، " وال استريت ژورنال " اعلام کرد که زمان اينکه چين به عنوان يک ابر قدرت بلامنازع اقتصادی در صحنه جهانی " قدعلم کند " ، فرا رسيده است . مقامات صندوق بين المللی پول نيز در آغاز سال 2012 گزارش دادند که اقتصاد چين در پايان سال 2016 جلوتر از اقتصاد آمريکا خواهد بود .
- بدون ترديد اين پيش بينی ها درباره " احتمال به يقين " عروج چين به قله يک قدرت بلامنازع جهانی بويژه در زمينه اقتصاد جهانی نشانه ای از وجود نگرانی و حتی ترس قدرت های مرکز ، منجمله آمريکا است . اما از سوی ديگر اين يک واقعيت است که تجارت چين کنونی منبع عظيم سودآفرينی برای کشورهای سه سره امپرياليستی ( آمريکا ، ژاپن ، اتحاديه اروپا ) است . بهر رو انديشه عروج چين به عنوان يک ابر قدرت جهانی باعث گشته که بخشی از تحليلگران طرفدار نظام جهانی سرمايه داری به اين تصور بيافتند که در اوضاع بحرانی کنونی ، چين با اتخاذ مديريت اقتصاد جهانی ميتواند از درغلطيدن کشورهای اروپا و آمريکا در بحران های عميقتر مالی جلوگيری کرده و حتی نظام را از بحران ساختاری کنونی عبور دهد . ولی اين باور که عمدتا جنبه فانتزی دارد قادر نيست تضادهای عميق طبقاتی و تلاطمات بالقوه بزرگ اجتماعی و سياسی ناشی از آن تضادها را در چين کنونی که مثل يک " طوفان آرام " در زير نمای به غايت فريبنده " معجزه چين " خوابيده اند ، ببيند و درک کند .
- اين تلاطمات و طوفان آرام ناشی از تضادهای بزرگی است که امروز جامعه چين با آن روبرو است و دولت و نظام حاکم در چين عليرغم " معجزات " اقتصادی و تجاری و " ويژگی های چينی " در دراز مدت نخواهد توانست ( حتی اگر موفق به کسب مقام مديريت اقتصاد جهانی گشته و در " راس نظام " قرار گيرد ) نظام جهانی سرمايه داری را از بحران هايش عبور داده و نجات دهد .

تضادهای رايج و بزرگ در چين کنونی عبارتند از :
1 – سرمايه گذاری بی حد ( توليد و عرصه اضافی )
2 – مصرف ضعيف و فقدان تقاضا به خاطر رواج بيکاری مزمن و ازدياد سرسام آور قيمت اجناس بويژه مواد غذائی .
- وجود توليد اضافی و فقدان تقاضای مناسب منبعث از ابر استثمار کار و زحمت در سی سال گذشته از يک سو و ازدياد بيکاری و قرار گرفتن توده های ميليونی در روی خط و زير خط فقر از سوی ديگر به بروز تلاطماتی در جامعه چين گشته که در سال 2010 به گسترش فراگير 280 هزار اعتراض و تظاهرات در شهرها و روستاهای چين منتهی شده است . مجموعه اين بحران ها و تضادهای منبعث از آن ها نشان ميدهند که نه تنها چين کنونی به قله قدرقدرتی جهانی سرمايه داری عروج نخواهد کرد بلکه خود جامعه و کشور چين خيلی احتمال دارد که به " حلقه ضعيف " ( منطقه طوفانی ) نظام جهانی سرمايه داری تبديل گردد . با بررسی بخشی از ويژگی های چين بگذاريد به بخشی از اين سئوال که چرا چين به آن مرحله از قدرقدرتی هژمونيکی نخواهد رسيد ، پاسخ دهيم .
-
انقلاب چين و " واژگونی عظيم "
فراز چين به قله قدرقدرتی اقتصادی و امکان اينکه در آينده نزديک موقعيت هژمونيکی در سطح جهانی کسب کند فرايند دو واقعه بزرگی است که در قرن بيستم در جامعه چين به وقوع پيوستند . اين دو واقعه بزرگ و عواقب آنها که نه فقط در چين بلکه در آينده جهان نقش ايفاء کرد . ( و خواهند کرد ) ، عبارتند از :
1 – انقلاب 1949 چين و
2 – " واژگونی عظيم " ، تبديل چين به يک کشور سرمايه داری در سال های 1982 – 1978 .
- انقلاب چين با بزرگترين اصلاحات ارضی عظيم در تاريخ آغاز گشت . تقسيم زمين بين دهقانان ميليونی بی زمين شرايط را برای ايجاد سيستم تعاونی در حيطه کشاورزی بوجود آورد که در آن دهقانان روستاهای چين که در آن زمان 75 در صد جمعيت چين را تشکيل ميدادند ، نه تنها به کسب " حق کار " نايل آمدند بلکه به برزگران صاحب مزارع تعاونی ( دسته جمعی ) تبديل گشتند . به همان نسبت در گستره صنايع انقلاب چين با ملی کردن و دولتی کردن صنايع به کارگران چين " حق کار " داد . اين حق کار که در مورد دهقانان بنام " کاسه گلی برنج " و در مورد کارگران به نام " کاسه آهنين برنج " معروف گشت ، به عنوان يک حق هميشگی در زندگی کارگران و دهنانان اعلام گرديده و عملا پياده گشت .
- در دوره سوسياليسم ( عهد مائو : 1976 – 1949 ) رشد اقتصادی عليرغم کمبودها ، محدوديت ها و بعضی " سياست های نادرست " بی اندازه با گذشت زمان چشمگير و قابل توجه بود . درصد اين رشد در سال های 1976 – 1966 طبق گزارش " بانک جهانی " به 6% و درصد رشد سالانه صنايع به 10% رسيد . در آغاز سال 1975 تعداد کارگران مشغول به کار در صنايع ، معادن ، وسايل نقليه ( ترابری ) و... به صد ميليون رسيد . در پايان اين عصر که امروز به نام " عهد مائو " معروف گشته است ، کارگران چينی که فقط 30% نيروی کار و دهقانان که نزديک به 65% کل نيروی کار را در چين تشکيل ميدادند ، از نظر معيشتی – مادی و فرهنگی به درجه ای از عزت اجتماعی و قدرت سياسی نايل آمدند که برای زحمتکشان در کشورهای سرمايه داری ( بويژه در بخش پيرامونی نظام ) غير ممکن و حتی غير قابل تصور بود . در آغاز سال 1977 توليد سرانه مواد غذائی در چين 40% بيشتر از توليد سرانه مواد غذائی در هندوستان بوده و توزيع عادلانه آن در بين جمعيت چين 50% بيشتر از کشور هندوستان بود .
- ولی جوانی و بی تجربه گی طبقه کارگر از يک سو و رشد و نمو " رهروان راه سرمايه داری " در بين رهبران عليرتبه حزبی و دولتی از سوی ديگر باعث گشتند که بتدريج " مبارزه بين دو خط " به نفع " رهروان راه سرمايه داری " تمام گشته و طبقات زحمتکش چين دوباره قربانی استثمار گردند . در فقدان يک رهبری سياسی طرفدار ادامه سوسياليسم ، زحمتکشان چين عملا از رهبری سياسی خود محروم گشته و در مقابل امواج سياست های فلاکت بار خصوصی سازی و نهادهای عمومی و دولتی در طول دهه های 1980 و 1990 قرار گرفتند .
- تبديل تدريجی چين به يک کشور سرمايه داری که به قول ويليام هينستون تحت نام " واژگونی عظيم " توسط دان شيائو پن و جانشينانش در دو دهه 1980 و 1990 به وقوع پيوست عملا به انحلال ( و يا غضب ) کمون ها و تعاونی های دهقانی در روستاها و نهادهای بخش دولتی بويژه در شهرها منجر گشت . اين سياست ها با تضعيف و بعداُ انحلال برنامه های حق کار ( کاسه آهنين برنج و کاسه گلی برنج ) در شهرها و روستاها راه را برای " پرولتريزه ساختن " جمعيت باز کرده و تمام دستاوردهای معيشتی – اقتصادی و فرهنگی سياسی کارگران و دهقانان را که در عهد سوسياليسم کسب کرده بودند ، بباد فنا داد .
پروسه پرولتريزه سازی در چين معاصر از سه راه و مسير طی گشت :
1 – گسترش عظيم صنايع خصوصی در روستاها و طبيعتا کندن دهقانان و ديگر روستائيان از زمين های خود و پرتاب آنها به شهرهای پر جمعيت و صنعتی ( پروسه پرولتريزه سازی )
2 – خصوصی سازی نهادها و شرکت های ملی – دولتی در شهرها و رواج بيکاری مزمن ميليونی در بين کارگران بويژه بخش دولتی ( عمومی ) .
3 – انحلال تدريجی کمون ها ( تعاونی ها ) در روستاها و تشديد پروسه فلاکت بار پرولتريزه سازی و اجرای سياست های خصوصی سازی و کالاسازی و طی مسير راه های فوق الذکر صرفا برای انباشت سرمايه شرايط مناسبی را برای ظهور و عروج يک طبقه امتياز دار تکنو – بوروکراتيک بوجود آورد که با استثمار شديد کارگران و تاراج هستی دهقانان ، کشور چين را که از نظر اقتصادی يکی از برابرترين کشورهای جهان در دهه های 1960 و 1970 بود به يکی از نابرابرترين کشورهای جهان در دهه اول قرن بيست و يکم تبديل ساخت .

رشد ثروت و قدرت و تعميق شکاف طبقاتی
- طبق گزارش سالانه بانک جهانی و بررسی تحليلگران مستقل چپ راديکال ( مثل مينکی لی ، پيتر کوونگ
و مارتين هارت – لندسبرگ ) در سال 2005 ثروتمندترين 10 % خانواده ها در چين صاحب 31% در صد کل درآمد سالانه کشور بودند . در همان سال فقيرترين 10% جمعيت چين ( نزديک به 130 ميليون نفر ) فقط 2% کل درآمد سالانه کشور را داشتند . در چين امروز نابرابری در ثروت و دارائی چندين برابر عميق تر و وسيع تر از نابرابری در درآمد سالانه است . مطابق گزارش " ثروت جهانی " در سال 2006 کمتر از نيم در صد ثروتمندترين خانواده های چينی صاحب 70% کل ثروت چين بود . در حال حاضر ( اوايل سال 2012 ) بيش از 90% از 20 هزار ثروتمندترين مردم در چين " آقاها و آقازاده های " دولتمردان و رهبران حزب و دولت چين هستند { رجوع کنيد به : پيتر کوونگ ، " سيمای چينی نئوليبراليسم " ، در نشريه " کانترپانج " 7 اکتبر 2006 مارتين هارت – لندسبرگ ، " اقتصاد آمريکا و چين " در مجله مانتلی ريويو " سال 61 ، شماره 9 صفحات 27 – 26 فوريه 2010 } . در سال 2006 ، کل دارائی های اين آقاها و آقازاده ها با هم و مجموعا به 20 تريليون می رسيد که برابر با مقدار کل درآمد سالانه سال 2006 ميشد .
- هيئت حاکمه چين عموما تاراج منابع و هستی های معيشتی کارگران ، دهقانان و ديگر تهيدستان شهر و روستا را فقط به آقاها و آقازاده های " خودی " محدود نمی کند . در سال 2009 چين دومين دريافت کننده سرمايه گذاری مستقيم خارجی ( بعد از آمريکا ) در جهان بود . در سال 2006 سرمايه خارجی ( با تمرکز در بخش صادرات ) 82% کل سهم بازار را در وسايل ارتباطاتی ، 72% در توليدات صنعتی ، 48% در وسايل منسوجات ، 49% چرم و خز ، 51% وسايل مبلمان ، 60% در سرويس های آموزش و پرورش و 42% وسايل نقليه را در چين تحت کنترل داشت . به عبارت ديگر ابر استثمار نيروهای ارزان کار و زحمت در چين کنونی فقط در انحصار بورژوازی خودی ( داخلی ) چين نبوده و بلکه به خاطر گسترش مقررات " بازار آزاد " و نئوليبراليستی که اوليگارشی تک حزبی چين شديدا به آنها وفادار است ، اوليگوپولی های خارجی نيز در اين پروسه تاراج نقش بزرگی بازی می کنند .
- با اين اوصاف چين نيز از نظر کيفی و اساسی عليرغم " ويژگی های " مشخص به خود " تافته جدا بافته " از نظام جهانی سرمايه نبوده و در حال حاضر با ديگر اعضای سه سره امپرياليسم کنونی ( آمريکا ، ژاپن و اتحاديه اروپا ) برسر تاراج منابع طبيعی و استثمار کار ارزان به تبانی و رقابت پرداخته است .
چين ، آمريکا و شرايط نوين
1 – تبديل تدريجی چين توده ای به يک کشور سرمايه داری و ادغام آن در درون محور نظام جهانی در سی سال گذشته ( فاز فعلی جهانی شدن = گسترش " بازار آزاد " نئوليبرالی ) از يک سو و فرود هژمونی آمريکا به عنوان راس نظام در سطح جهانی بويژه بعد از برملا گشتن بحران عميق ساختاری سرمايه داری در سال های اخير ( 2012 – 2007 ) از سوی ديگر تغييرات بزرگی در جهان بوجود آورده که از نظر ژئوپوليتيکی و استراتژی مبارزاتی حائز اهميت هستند .
- در دهه اول قرن بيست و يکم بعد از نزديک به شصت سال تسلط و سيطره آمريکا در کشورهای پيرامونی سه قاره ، توازن قدرت به ضرر آمريکا و به نفع چين دگرگون گشت . پروژه " اجماع پکن " و شعارهای اصلی آن : " احترام به حاکميت " و پذيرش " سود اقتصادی مشترک " که توسط اوليگارشی تک حزبی چين در حيطه روابط بين المللی تبليغ می گشت ، موفق شد که در دهه اول قرن بيست و يکم خيلی از دولتمردان ملت – دولت های سه قاره را برای همکاری های نزديک به سوی چين جلب کند . در حاليکه پروژه " اجماع واشنگتن " و شعارهای اصلی آن : " مبارزه عليه تروريسم بين المللی " ، " صدور دموکراسی " بوسيله " تغيير رژيم ها " ، اعتبار و آمريت و هژمونی آمريکا را که روزگاری در گذشته حداقل به طور نسبی در جهان وجود داشت در اکثر کشورهای جهان بويژه در آسيا ، آمريکای لاتين و آفريقا به زير سئوال کشيد .
- عروج چين به قله قدرقدرتی اقتصادی در سطح جهانی و جلب کشورهای پيرامونی به درون حوزه نفوذ خود باعث گشت که در نيمه دوم سال 2011 دولت اوباما دست به گسترش پايگاههای نظامی آمريکا منجمله اعزام نيروهای نظامی در منطقه بزرگ اقيانوس آرام با هدف مهار و تحديد بيشتر چين بزند . البته سياست تحديد چين از سوی آمريکا همانطورکه انتظار ميرفت فقط محدود به اعزام نيروهای نظامی و بسط پايگاههای نظامی در کشورهای اقيانوسيه ( استراليا ، زلاند نو و... ) نگشت بلکه آمريکا با افزايش حملات نظامی و استفاده بيشتر از هواپيماهای بی خلبان در خاک پاکستان که همسايه چين است تلاش کرد که از منطقه آسيای جنوبی نيز به تحريک چين پرداخته و بدين وسيله گسترش عمليات جنگی و سياست های نظاميگری خود تحت عنوان " تحديد " چين از چندين سو را در انظار عمومی بويژه بين آمريکائی ها قابل توجيه سازد .
- ولی همانطور که فعل و انفعالات سياسی بين المللی در هفته اول فوريه 2012 نشان داد نه تنها سياست های نظاميگری و تحريک آميز آمريکا عليه چين بر وفق مراد دولت اوباما پيش نرفت بلکه باعث گشت که روابط حسنه نزديک بين روسيه و چين در جبهه همکاری های منطقه ای بقدری توسعه يابد که در اجلاس شورای امنيت سازمان ملل متحد منجر به وتوی دوگانه روسيه و چين ( که در تاريخ 67 ساله آن نهاد جهانی بی سابقه بود ) عليه لايحه مداخله نظامی آمريکا و کشورهای ناتو در سوريه گردد . اين فعل و انفعالات در سطح جهانی بين راس نظام جهانی ( آمريکا ) و قدرت های نوظهور اقتصادی بويژه چين ، شرايط نوينی را در مناطق سوق الجيشی جهان بوجود آورده که می تواند بنوعی ناخواسته و غير مستقيم تا اندازه ای در خدمت منويات و اهداف نيروهای دموکراتيک و مترقی ضد نظام که خواهان گسست از محور نظام سرمايه هستند ، قرار بگيرد . بگذاريد به چندين نکته مهم درباره اين " شرايط نوين " اشاره کنيم .
1 – بدون ترديد همانطور که در صفحات پيشين نيز شرح داده شد دولت چين کنونی يک دولت استثمارگر هم در سطح کشوری و هم در سطح بين المللی ا ست . اوليگارشی تک حزبی چين نه تنها نسبت به نيروهای کار و زحمت در کشورهای پيرامونی در آسيا و آفريقا اعمال استثمار کرده و منابع طبيعی آن کشورها را تاراج می کند ، بلکه نفوذ و گسترش تجارت چين ماورای مرزهايش منجمله در آمريکا و اروپا به دليل استثمار عريان و بی رحمانه کارگران و دهقانان چين ميسر و تامين می گردد . در يک کلام چين امروز برخلاف چين عهد مائو بالاخره بعد از بيست سال طی راه " واژگونی بزرگ " ويژگی های جوامع سرمايه داری در زمينه قطب بندی و ترکيب بندی روشن طبقاتی و پروسه تعميق شکاف عظيم بين فقر و ثروت را کاملا اتخاذ کرده است . به عبارت ديگر نکته اصلی اين نيست که چين نوخاسته با اقتصاد نوظهور و قدرتمند خود يک پديده مترقی و پيشرو است بلکه مطلب اين است که وجود و حضور احتمالی يک جهان چند قطبی ( و حتی دو قطبی ) فضائی را در سطح بين المللی ممکن است به بار آورد که در آن نيروهای دموکراتيک چالشگر ضد نظام با بسيج قربانيان اصلی نظام جهانی بتوانند عرض اندام بيشتر کرده و به خواسته های به حق خود بيشتر دامن بزنند .
2 – ولی بررسی متلاطم اوضاع اقتصادی جهان – عروج بحران مالی در کشورهای آمريکا و اروپا ، کاهش در خريد کالاهای ساخت چين در آن کشورها و..... – باعث شده که ميليون ها کارگر در سال های 2011 – 2009 در چين بيکار گردند . اين کارگران ميليونی که در سی سال گذشته ( 2008 – 1978 ) به عنوان توليدکنندگان اصلی کالاهای صنعتی نقش کليدی در صنعتی سازی سرمايه داری نوظهور چين داشته و دارند ، امروز با بيکاری خود از يک سو و اعتلای آگاهی طبقاتی و تنوير حافظه تاريخی خود از سوی ديگر به منبع عظيم چالش ها عليه اوليگارشی چين در سطح کشوری و عليه نظام جهانی سرمايه در سطح بين المللی تبديل گشته اند .

نتيجه اينکه

1 – بررسی اوضاع متلاطم جهان نشان ميدهد که جهانيان امروز با عواقب يک بحران ساختاری عميق در نظام جهانی سرمايه داری روبرو گشته اند که در تاريخ پانصد ساله سرمايه داری نظير نداشته است . در تحت اين نظام هم مسئله معيشت انسان و هم مسئله بهزيستی به قدری فراگير گشته اند که تمام جوامع بشری و کليت کره زمين را با خطر نابودی احتمالی روبرو ساخته اند . نظام جهانی سرمايه بعد از سی سال تقلا در جهت برون رفت از اين بحران بالاخره با بن بست روبرو گشته و حتی با تزريق " ويژگی های چينی " هم نمی شود جلوی ورشکستگی اين نظام فرتوت را گرفت . ولی اين نظام فرتوت در " بستر موت افتاده " برای اينکه به زندگی زالووار و " ضحاک منش " خود ادامه دهد ، جهان ما را با خطر بروز جنگ های فراگيرتر مرئی و نامرئی در اکناف جهان و حتی وقوع احتمالی " هولوکاست های هسته ای " روبرو ساخته است .
2 – عليرغم وجود اين جنگ ها وقوع احتمالی اين بلاها ( و تشديد استثمار و نابرابری ها در سطح جهان ) ما شاهد عروج امواج خروشان بيداری و رهائی در سال تاريخی 2011 و ادامه آنها در سال 2012 در سراسر جهان عليه هيولای اين نظام فرتوت هستيم . بر چالشگران ضد نظام است که با نشان سرخ دليری و توسل به جسارت تاريخی خود به اين امواج بپيوندند زيرا همانطور که ايوو مورالس چندی پيش گفت : " بشر قادر است به نجات مام وطن اقدام کند مشروط بر اينکه ما دوباره اصول همبستگی ( مکمل يکديگر بودن ) ، هماهنگی و همدلی را در دل ميلياردها انسان عليه نظام فلاکت بار انحصارات مالی دوباره زنده سازيم " .
3 – وانگهی امروز حضور فعال دويست ميليون کارگر کارخانه ها ، معادن ، راه و ساختمان و.... در چين که بيست در صد آنها بقايای کارگران زنده مانده عهد مائو بوده و دارای آگاهی های طبقاتی و تجارب برآمده از زندگی در جامعه سوسياليستی هستند ، حکايت از اين امر دارد که امروز جهانيان در روی کره خاکی صاحب بزرگترين طبقه کارگری هستند که در تاريخ پانصد ساله شکلگيری و رشد طبقه کارگر مدرن بی نظير محسوب می شود.. در پرتو جنب و جوش عظيم کارگری در چين به استنباط اين نگارنده نيز بيداری بيش از پيش اين کارگران و پيوند مبارزاتی آنها با چالشگران ضد نظام در کشورهای هم پيرامونی و هم مرکز در آينده نزديک نشان خواهد داد که چگونه امروز.نظام در کشورهای هم پيرامونی و هم مرکز در آينده نزديک نشان خواهد داد که چگونه و چقدر استقرار يک " جهانی بهتر " با چشم اندازهای سوسياليستی دوباره امکان بيشتر و حتی احتمال دارد.
منابع و مآخذ
1 – روزنامه " چين تايمز " ، 2 اوت 2011 .
2 – روزنامه " وال استريت ژورنال " ، 9 ژوئيه 2011 .
3 – نيال فرگوسن ، " تمدن : غرب و بقيه " ، نيويورک 2011 .
4 – " چپ سبز " ، 18 می 2007 در www.greenleft.com
5 – " پکن ريويو " ، 11 ژانويه 2007 .
6 – " سرمايه گذاری مستقيم خارجی در چين در سال 2010 به 105 ميليارد و 700 ميليون دلار ميرسد " ، در " بلومبرگ نيوز " ، 17 ژانويه 2011 .
7 – شان برسلين ، " چين و اقتصاد سياسی جهانی " ، نيويورک ، 2007 .
8 – ايوو مرالس ، " سياره زمين را از سرمايه داری نجات دهيد " ، 28 نوامبر 2009 در مقاله " بحران جهانی سرمايه داری و تاثير آن بر چين " در مجله " مانتلی ريويو " ، سال 60 شماره 10 ، مارس 2009 .
9 – جان بلامی فاستر و رابرت مک چنی ، " رکورد جهانی و چين " در مجله " مانتلی ريويو " سال 63 ، شماره 9 فوريه 2012 .
10 – يونس پارسا بناب ، " جهان در عصر تشديد جهانی شدن سرمايه : 2009 – 1991 " ، از انتشارات آمازون دات کام 2010 .

در تاريخ 22/3/2012 تايپ شد
طاهر

 

9 آبان 1391   
Article originally appeared on افشا (http://efsha.squarespace.com/).
See website for complete article licensing information.