از افشا
توصیف شما از دمکراسی و در سطح عمل گرایی نشان دادن موانع برای ایجاد دمکراسی از سوی جامعه در حال مرگ ارزشهای سنتی بسیار گویا و بکر هم است
_________________________________________________
دمکراسی یک نظام سیاسی برای جامعه صنعتی است و نه یک راه ومسلک فرقه ایی و فرهنگی -فرهاد واکف
بر بسیاری از دوستان و ایرانیان معلوم است که ما ایرانیان در کلیت در برخورد به مسائل کشوری و لشکری به دو دسته تقسیم می شویم
مبحث جامعه و فرد یک مبحث قدیمی است. بسیاری به موضوع این مبجث و اختلافات و نظریات درونی آن آشنایی دارند.
از نظر من نکته ایی که در این رابطه هرباره مطرح می باشد تنها رابطه فرد و جامعه ، جزء و کل نیست بل که این نکته مهم و زیربنایی می باشد که این مبجث فرد و جامعه هرباره در کدام ساختار و نظام اجتماعی جریان دارد.
اگر از عهد بوق تا کنون مبحث فرد و جامعه مطرح بوده اما باید در نطر داشت که از آن عهد نا شناخته تاکنون جامعه و ساختار اجتماعی و به طبع آن رفتار فردی ثابت نبوده است.
نکته من در این جا همین گوناگونی در جامعه ها در سطح کشوری و جابجایی و حال به حال دیگر شدن هرباره این جامعه ها در سیر تاریخی است.
از نظر من اهمیت این موضوع در کشوری که از نظر اجتماعی نیمه سنتی و نیمه مدرن می باشد و در حال گذار از کفه سنتی به کفه مدرن می باشد مهم و اساسی است.
تصورش را بکنید که اگر اتاق فکر رژیم و جامعه شناسان امنیتی رژیم برای منحرف کردن اذهان از تصادم و تنازع جاری میان جامعه های سنتی و مدرن در ایران بخواهند در طی یک سازماندهی به گسترش مباحث فردی و مسئولیت ها فردی و دامن زنند.... آنگاه چه وضعی پیش خواهد آمد؟
به عبارت دیگر مسئله این است :
ما باید و محقیم که تصادم و تنازع جاری میان دو کفه اجتماعی کشور - یعنی میان کفه سنتی و کفه مدرن - را در هیچ موردی از نظر دور نداریم. در سلسله حلقه های مسائل و تضاد های اجتماعی هر کشوری پیوسته یک حلقه اصلی و عمده وجود دارد که حل دیگر تضاد و گره ها از کانال حل تضاد همین حلقه اصلی می گذرد که باید به همین علت آنرا در دست گرفت و از نظر دور نیافکند.
و درست به همین جهت برای منحرف کردن توجه انظار عمومی از این حلقه و تضاد اصلی و عمده است که تلاش زیاد می شود که مسائل انحرافی و موضوعات جانبی و غیر عمده ، عمدگی پیدا کنند و جانشین حلقه و تضاد اصلی گردند.
من در این جا به دو نمونه مهم اشاره می کنم.
جالب در دو نمونه بالا در این است که هستند کسانی که هم در این و هم در آن همزمان دست دارند. این ها که مدعی رادیکالیته در طرح مطالباتند در تنظیم خواسته ها به سیم آخر نهاده اند و به قول خودشان حق خود می دانند که بهترین ها را برای ایرانی آرزو کنند.
عرض کردم. اشتباه نکنید . موضوع در سطح آرزو کردن بهترین ها و حدا اکثر ها و قانع نبودن هرباره به حداقل های مطالبات نیست بل که همان گونه که ما در رابطه با مبحث فرد و جامعه می بینیم صرف نظر از حقانیت این موضوعات و مطالبات ما از طرح آن چه اهدافی را دنبال می کنیم؟
بگذارید برای ادامه بحث هم شده به همین موضوع به اصطلاح اصلاح فرهنگ فرد در جامعه بپردازیم.
این موضوع اصلاح فرهنگی فرد در نوع و در مکان خود مبحث نادرستی نیست. نادرست استفاده ابزاری از اصلاح فرهنگی فرد در جامعه برای توجیه فرسودگی جامعه مسلط و از نظر سیاسی حاکم است.
یعنی به عبارت دیگر سعی شود با پیش کشی مبحث اصلاح فرهنگی فرد از یکسو, از سوی دیگر تضاد عمده و اصلی که تنازع میان جامعه های سنتی و مدرن در کشور است و این حقیقت که بر حسب این تنازع مسئله حاکمیت مطرح می باشد, را بخواهیم از در بیرون کنیم.
در بیرون سازی تضاد عمده و اصلی از انظار عمومی به عنوان تنها کشمکش اصلی که از کانال آن حل دیگر تضاد های اجتماعی کشور ممکن میشود، می باشد که مرتجعین در تلاشند با شکاندن همه کاسه و کوزه ها بر سر فرد و با معرفی کردن فرد به عنوان مسب اصلی نابسامانی های اجتماعی کشور فشار را از سر جامعه سنتی و نظام سیاسی آن که جمهوری اسلامی است بر دارند.
این در واقع ادامه همان فرافکنی است که مرتجعین تاکنون به انحاء مختلف انجام داده اند. در این فرافکنی است که خارجی ها مسبب بدبختی فلاکت بار کشوری ند.
یعنی اگر با هستی اجتماعی مان روز بروز وخیم تر میشود نه جامعه سنتی و حاکمیتش بل که این اهالی کشور, این فرد فرد ماست که مقصر است. این فرهنگ نازل فردی ماست.
برهمین اساس همان خمینی مرتجع در همان آغاز انقلاب می گفت هی نگویید که انقلاب برای ما چه کارکرد از خود بپرسید که خودتان برای انقلاب چه کار کردید.
این یعنی به جای پرورش مردمی که مطالبات خود را تنظیم و هرباره مصمم بر روی آن پافشاری کنند پرورش مردمی در انفراد منشی بی سابقه در یک خود خوری و خود سوزی هرباره به این اندیشه باشند که چه میزان دیگر برای فداکاری در چنته دارند و اگر مشکلی است بدانند اشکال از خودشان است.
بطور مثال عرض می کنم. به همین مورد دمکراسی نگاه اندازیم.
بر پایه این خودخوری هایی که می خواهند براه بیاندازند آنگاه دمکراسی نه یک نظام سیاسی است که در تناسب با جامعه صنعتی و مدرنتیه است بل که اگر ما استبداد سیاسی داریم این بخاطر است که ما جملگی و بطور فرهنگی استبداد در فرهنگ ماست. یعنی همان گونه که پادشاهی در فرهنگ ماست، دین جزئی از فرهنگ ماست، به همان گونه استبداد جزء لایتجزای فرهنگ ماست.
و برعکس اگر غربی ها دمکراسی دارند به خاطر این است که این دمکراسی از فرهنگ شان نشات گرفته، از دین مسحیت شان منبعث شده است. از فرهنگی که ما نداریم.
از این ها گذشته این تحول اجتماعی و توسعه اجتماعی و مدرنیزاسیون و این حرف ها که راه انداخته اند این حسن را دارد که مردم خواهان ترقی از اندیشه تغییر و تحول اجتماعی و تعییر و تحول سیاسی دور ساخته و متوجه فرد خودشان می کند.
یعنی به جای این که نگاه ها هرباره متوجه سیستم و نظام های اجنماعی وسیاسی و تحول آن باشد متوجه تغییر و تحول منش و فرهنگ فردی است.
از این نگاه دیگر انسان ها موجودات اجتماعی نیستند و این هستی های اجتماعی نیستند که هرباره شعور اجتماعی افراد را تعیین می کند یعنی تعیین می کند که فرد مستبد و یا دمکرات باشد یعنی دمکراسی یک نظام سیاسی مرتبط با جامعه و نظام اجتماعی مدرن نیست بل که منش و راه و مسلک فردی و فرهنگی است. یعنی قابل مقایسه با ادیان، با فلسفه ها و با مرام ها و مسلک و مکتب ها که هرباره این و یا آن فرقه پیش نهاد می کند...
در رابطه با این راهکردهایی که در برابر ما می گذارند من به این نظرم آبشخور اصلی این ها همه همان جامعه سنتی و محتضر است که در هراس از نابودی و اضمحلال در برابر مدرنیته روی به تاکتیک های این چنین برای فراکنی مشکلات روی می آورد تا از این راه حریف را از میدان مبارزه اجتماعی که عمده است بدور کند