از افشا
نوشته ای از دکتر کاظم رنجبر را خواهیم خواند که در سایتی یافته ام که متاسفانه عده ای در آن سایت بوی پرخاش کرده اند.من هم در باره نوشته ایشان چند خطی را درباره افراد پرخاش گر و مقاله جناب دکتر به همان سایت نوشته ام
اخیرا عده ای که بسختی بی سواد مینمایند در برابر نوشته های زیبا لجن پرانی میکنند.اینها احتمالا از عناصر وزارت اطلاعات ملایان هستند و بی خودی زور میزنند.نمونه دیگر این لجن پرانیها را در مورد نوشته پژوهشگر سوئدی دیدیم که روشن میکرد چرا بردگان زنجیرها را پاره نمیکنند نوشته این پژوهشگر به همت روان شناس محترمی برای انتشار ترجمه شده بود.
اولا با سلام بدکتر رنجبر عزیز و خسته نباشید.ما منتظر این گونه مقالات متین و دقیق شما هستیم.علیرغم دانش شما سخن چو ز دل بر اید لاجرم بر دل نشیند .که علم و روشنفکری را واقعا بهم پیوند زدید.من هم با تعریف شما از روشنفکری بسیار موافقم و در وبلاگم سالها پیش آن را نوشه ام:
http://efsha.squarespace.com/blog/2008/3/27/728241342501.html
دسته بندی نیروهای سیاسی هم بسیار جالب بودو درست.نوشته های شما در مورد دکتر شریعتی بسیار درست بود و تا جایی که من شنیده ام ایشان دکترا در حاجیو لوژی
Hagiology
داشته اند که بزبان دینی آخوندی همان علم الرجل میشود.متاسفانه این هم از مسایل بد فرهنگی جامعه ماست که در آن رهبران سیاسی بیشتر از مردم دخالت دارند و خود دکتر شریعتی خائن بعلم بود که اعلام نکرد او جامعه شناس نیست و آنانی که این را پوشاندند هم خائن بعلم وکشور بوده اند مثلا میگفتند دکتر ابوالحسن بنی صدر دکترا اقتصاد از خارج داردو یا مثل مورد دکتر کردان که دعوای گرگان حاکم آن را افشا کرد اینها خیانت به علم و دانش اندوزی در این کشور است.
خوشبختانه خود مرحوم سحابی فرمودند که روشنفکری دینی را قبول ندارند که مثل کچل مو فرفری است و اینها از زحمات افرادی نظیر شما بوده است که تلاشها کردند و گر نه با این بضاعت فرهنگی و کمبود تعقل گرایی ملی ممکن بود این هم بشود مثل غرب زدگی آل احمد دروغگو در مورد قتل صمد بهرنگی بدست ساواک شاه.
البته عده ای هو چی که حوصله خواندن ندارند و احتمالا مامور ملایان هم هستند بیش از این نمیتوان انتظار داشت که شما را تخطئه نکنندو این خودش نشانه خوبی است که نوشته شما بهدف زده است.
____________________
اين تاريخ ملت ايران است که قضوات می کند و قضاوت خواهد کرد kazem.randjbar@yahoo.fr مرگ زنده ياد عزت الله سحابی را به همه ايرانيان آزاديخواه تسليت عرض می کنم . قتل عمد هاله سحابی را توسط عاملان نظام شديد محکوم می کنم. مسلمآ هيچ انسانی و هيچ ايرانی صاحب انسانيت و شعور نمی تواند نسبت به اين جنايت و هزاران جنايات اين رژيم بی تفاوت باشد. اما من صاحب اين قلم ، شايد با پرسيدن اين سئوال از افکار عمومی خصوصأ ايرانيانی که آگاهانه و نا آگانه در استقرار اين رژيم جانی و جنايت و مافيای قدرت و ثروت نقش داشتند ، در آنروزيکه آيت الله يا به عبارت ديگر« آفت الله روح الله خمينی» با يک فتوی حکم قتل 5 هزار جوان ايرانی را صادر کرد ، اين جنايت هولناک را کدام يک از رهبران و مسئولان ،و روشنفکران اسلامی آنروز ، منجمله خود زنده ياد عزت الله سحابی و ياران و دوستانشان محکوم کردند؟ مسئله ، مسئله تصفيه حساب با زنده ياد عزت الله سحابی و فرزند مظلوم او هاله سحابی نيست.زندگی اجتماعی و سياسی شخصيت های سياسی و نقش آفرينان سياست ملی متعلق به جامعه است . به عنوان يک شهروند ايرانی ، که رشته تحصيلی من جامعه شناسی سياسی است ، حق دارم حتی بعد از گذشت سه روز از جنايات رژيم نسبت به خانواده زنده ياد عزت الله سحابی اين سئوال را پيش بکشم ، که آيا هزاران مادر و پدر که شهرت و معروفيت عزت الله سحابی را نداشتند و ندارند ، وقتی فرزندان آنان دسته دسته کشته می شدند که حتی بعد از گذشت 30 سال اين مادران و پداران نمی دانند فرزندانشان در کجا بخاک سپرده شده اند ، اين بنيانگذاران «جمهوری ناب محمدی ولايت فقيه » در مقابل اين جنايات چه اعتراضی از خود نشان می دادند ؟ آيا فکر نمی کردند که روزی اين شتر دم در خانه آنها هم خواهد خوابيد؟ برای آگاهی ملت شريف ايران ، نامه ايکه در سال 2005 بصورت نامه سرگشاده به مرحوم عزت الله سحابی و « روشنفکران مذهبی و ملی مذهبی نوشته بودم ، با ديگر در اختيار افکار عمومی ملت ايران می گذارم ، باز برای چندمين و چندمين بار عرض ميکنم : سياست و دين دو مقوله کاملأ جدا و متضاد با هم هستند . کسی اگر اين را در هزاره سوم ، بعد از قرن ها جنگهای مذهبی خانمان سوز نفهميد است ، چيزی از سياست و مديريت کلان جامعه و مملکت نمی داند . با نهايت احترام و گرامی داشت خاطره خانم هاله سحابی و زنده ياد عزت االله صحابی . کاظم ررنجبر. . پاريس 4 ژوئن 2011 برابر با13 خرداد 1390 * * * نامهً سرگشاده ، در جواب به نامهً آقايان : مهندس عزت الله سحابی ، دکتر عبدالکريم سروش ، دکتر محسن کديور ، سعيد حجاريان ، علی رضا علوی تبار ، به آقای اکبر گنچی:حطای ما و تو اين بود که عدل علوی و عشق مولوی را در فقه فرسو دهً صفوی طلب کرديم . باعرض سلام و ادب ، شما آقايان عزيز هموطن در 21 تير ماه 1384 ، در نامه ای خطاب به آقای اکبر گنجی ، که در ا عتصاب طولانی غذا در حالت بين مرگ و زندگی بسر ميبرد ، و هنوز هم اين اعتصاب ادامه دارد،نوشته ايد : خطای ما و تو اين بود که عدل علوی و عشق مولوی را از فقه فرسوده صفوی طلب کرديم. آقايان همين جملهً شما ، نشان ميدهد ، که متا سفانه ، الان هم اشتباه ميکنيد ، و همراه اين اشتباه خود مليونها ايرانی را به اشتباه ميکشيد . اداره عاقلانهً يک کشور ،و يک ملت 70 مليونی ، در شروع هزاره سوم ، چه ربطی به باورهای اسطوره ای شيعيان به عدل علی و عشق مولانا دارد ، که تازه اعتراف بکنيد ، که فروشنده کلاه سر ما گذاشت ، و به ما کا لای تقلبی ،فروخت ؟! اين رساله را درست در جواب به نامه شما ، خصوصآ برای آ گاهی هم وطنان ام ، که يکی از دوران بسيار سياه تاريخ حيات خود را زير حاکميت جمهوری اسلامی ولايت مطلقه فقيه ميگذرانند مينويسم . بلاخره بعد از 27 سال حاکميت ولايت مطلقه فقيه ، برای اولين بار بخشی از معماران اين بنای جهل و استبداد ، که شخصيتهای معروف سياسی و روشنفکری معروف به روشنفکران دينی !هستند ، با چند خط ، بسيار آرام و يواشکی ، پاورچين ، پاورچين ، به خطای خود اعتراف ميکنند.. بايد اين اعتراف را در درجه اول ، ناشی از شهامت و صداقت اين عزيزان دانست ،و آنرا به فال نيک گرفت.27 سال در مقياس عمر انسان ، زمانی است بس طولانی ، امٌا در مقياس تاريخ ، يک لحظه بيش نيست.منتها نگرانی همهً ايرانيان آزاده و وطن دوست ، از اين راه خطای شما ،در گذشته ، و همفکران شما در زمان حال، که حکومت را بطور انحصار در دست دارند، اينست که ادامه ً آن وحدت ملی و تماميت ارضی ايران را بيش از پيش تهديد ميکند. عزيزان هموطن ، در اين نوشتار از شما خواهش ميکنم ، البته با ارئه دليل و منطق ؛ اينقدر در آسمانها و ما وراً الطبيعه ، دنبال حٌل مسائل انسانيو زمينی نگرديد ، بياييد ،و بياييم دست در دست هم بدهيم ، مسائل اجتماعی و زمينی جامعه مان را از طريق عقل و منطق و تجربيات علمی ، بمانند ملتهای پيشرفته جهان حل بکنيم . با ور بکنيد ، آسمانها ، خالی از خدا يان هستند. اگر به خدا اعتقاد داريد ، که امری است شخصی ،و کاملأ شايسته احترام ، اين خدا ، در قلب مئومنين واقعی جای دارد و بس. آقايان هموطن عزيز ، شما شخصيت های علمی ، فرهنگی و سياسی شناخته شده کشور هستيد. من صاحب اين قلم ، فرد نا شناخته ای هستم ، و اين گمنامی خواسته شخصی من است . من نه فعال سياسی هستم و نه ادعای مرشدی را دارم ،و نه دنبال مريد هستم. کار من تحقيق و مطالعه است. لذا ادب حکم ميکند ، که در چند سطر خودم را معرفی بکنم من يک فرد ا يرانی خود تبعيدی هستم ، که از 35 سال بيش ، در فرانسه مقيم هستم.قبل از مهاجرت به فرانسه ، مدت 11 سا ل با درجه افسری در واحد های رزمی ارتش ايران ، در مرزهای غربی کشورم خدمت کرده ام.در اين مدت ، مناطق مختلف کشورم ، مردمان فقير و مظلوم ، قربانی جهل و خرافات ، و بيعداتی های حاکمان فاسد و مستبد را بچشم ديده ام. لذا من نميتوانستم ، در آن محيط فقر و بدبختی زندگی بکنم.و بعنوان يک فرد ، کاری از دست من برای تغير شرايط زندگی هم ميهنانم ساخته نبود.من نه توده ای ونه شاه پرست بودم. عشق و علاقه به دانستن ،و آموختن ، مرا بر آن داشت ، که وطن ام را برای تحصيل ، ترک بکنم . در طول اين 35 سا ل ، از سال اول تا درجه دکترا ، در رشته جامعه شناسی ،و تخصص در جامعه شناسی سياسی در دانشگاهای فرانسه تحصيل کرده ام.از سال 1974 تا کنون يعنی در طول 31 سال ، هرگز در هيچ يک از جلسات فرهنگی ، و سياسی ايرانيان شرکت نميکنم . بعد از اين هم شرکت نخواهم کرد فقط در سال 2004 بار هر بار 2 ساعت در يکی از جلسات فرهنگی و سياسی ايرانيان شرکت کردم ، ولی برای من اين جلسات چندان جالب نبودند، لذا ترجيح ميدهم که به همان مطالعات در انزوا و گوشه گيری خود ادامه بدهم. نتايج مطالعات و پزوهشهای من ، آثاری به زبانهای فرانسه و فارسی هستند، که بيش از 85 درصد آن تا کنون چاپ و منتشر نشده اند. اين سياست و روش نيز بخشی از خواسته های ً خود من است . خوشبختانه در ايران و خارج از ايران آثار فرهنگی و سياسی و تحليلی و پژوهشی ، اغلب با ارزش چاپ ميشوند ، که اين آ ثار، فصل تازه ای در تاريخ فرهنگ سياسی ملت باز ميکنند.در دورهً دکترا استادی داشتم ، با وجود اينکه فرانسوی بود ، در دانشگاه شيکا گو ، معروفتر از دانشگاه های فرانسه بود. ايشان به ما درس دموکراسی های غربی ،و تفاوتهای فلسفی ،و ساختاری آن دموکراسی ها را ميداد.. اين استاد هميشه ميگفت ، سعی نکنيد ،که مشهور بشويد، سعی بکنيد ،در کارهايتان موفق باشيد.عمر شهرت کوتاه است ، اما موفقيت جاودانی است. و اضافه ميکرد و ميگفت ، اگر نوشته های شما ، دارای ارزش علمی باشند، مطمئن باشيد ، که حتمأ کسی پيدا ميشود ، و آنها را چاپ و منتشر بکند.اگر ارزش علمی نداشته باشند ، خوب است که چاپ نشوند ،و باعث شرمندگی بازمندگانتان نشوند.آن استاد حتی دعوت به تلويزيون و را ديو را هم موًد بانه رد ميکرد. ميگفت من هنرپيشه سينما نيستم ، هرکس ميخواهد مرا و انديشه های مرا بشناسد ، کافی است که به آ ثار من رجوع بکند. آن زنده ياد ، 10 سال پيش از اين دنيا رفت ، امآ هنوز آ ثار چاپ نشده اش به مرور چاپ و منتشر ميشوند. ا لبته جسارت نشود ، من خود را با آن استاد مقايسه نميکنم .مقايسه من با آن استاد ، بمانند مقايسه يک تپه خاکی با کوه اورست است ، که معنی ندارد. در دنيای علم و دانش مثلهای متعددی داريم که ارزش کارهای علمی شخص را بعد از مرگ اش شناختند.آ ثار فيلسوف معروف هلند ، باروخ اسپينوزا را يک قرن بعد از مرگش ، با نام واقعی او چاپ و منتشر کردند،و امروز در اغلب دانشگاه های معتبر دنيا آ ثار فلسفی اين مرد فرهيخته تدريس ميشود.مثا ل زنده در وطن خودمان ديوان خواجه حافظ شيرازی است ، که بعد از قران مجيد ، اين کتاب به سهولت در تمام خانه های ايرانيان اهل مطالعه پيدا ميشود. آ يا حافظ ميدانست که اين چنين در قلب هر ايرانی جای خواهد گرفت ؟ آيا حافظ ميدانست که انديشه هايش الها م بخش يکی از معروفترين شا عر مکتب رومانتيسم آ لمان يوهان ولفگانگ گوته خواهد شد ؟شهرت حافظ بخاطر منم منم گوئی هايش نيست ، بلکه زيبائی کلام و قدرت انديشه های يک انسان آزاده است ، که در بيان آن پرده سا لوس و تزوير دين فروشان را ميدرد ، و لو انکه اين جسارت و شجاعت خوش آيند فقها و دستگاه خرافات پرور نبود . آ قايان محترم عبد الکريم سروش ، عزت ا لله سحابی ، محسن کديور ، سعيد حجاريان ، علی رضا علوی تبار ، شما در جامعه ايرانبان عنوان روشنفکران دينی معروف و مشهور هستيد ، و هر کدام در روی کار آمدن قدرت مطلقه فقيه ،و تبديل آيت الله خمينی به امام امت ، زعيم عا ليقدر به نسبتی سهيم هستيد،و خوشبختانه امروز به آن تکامل و رشد آ گاهی رسيده ايد ،که به آ قای اکبر گنجی ، دوست و هم رزم سياسی و نظامی تان ميفرمائيد : خطای ما ، و تو اين بود که عدل علی و عشق مولوی را در فقه فرسوده، صفوی طلب ميکرديم .... عزيزان من ا مروز هم راه به خطا ميرويد، ويک عده از ملت را باخود به راه خطا ميکشيد. انديشه ها و باورهای فکری ، ذهنی ، عقيدتی و سياسی نسل شما و من ، در جامعه ايران بعد از جنگ جهانی دوم، شکل گرفته است .در ا يران بعد از جنگ ، نيروهای سياسی ، فرهنگی ، و ايده ئولوژيک را ميتوان بطور خلاصه به چهار طيف تقسيم کرد . 1-نيروهای سياسی وابسته به در بار پهلوی شامل شاه ، روحانيون درباری ، زمين داران بزرگ ،و خوانين، به پشتيبانی قدرت استعماری انگليس ، و امريکا. 2-حزب سازمان يافته به روش بلشويک ها ، سانتراليسم دموکراتيک ، يعنی استالينيزم، وابسته به تزارهای سرخ، که حد اقل برنامه شان در ايران ، برای ايرانی ، تبديل اين کشور به يکی از اقمار شوروی سابق بود. 3-مليون ، به رهبری ، زنده ياد دکتر محمد مصدق، که هدفش حفظ استقلال ، تماميت ارضی ،و استقرار قانون، و عدالت اجتماعی در جامعه ايران بود . اما اين جنبش ، يعنی مليون مثل پاشنه ً اشيل ، يک نقطه بسيار ضعيف داشتند ، که تا امروز بخاطر اين نقطه ضعف ، همه ً ما قيمت بسيار گرانی پرداخته ايم ،و هنوز هم ميپردازيم .اين نقطه ضعيف ، بيسوادی اکثريت ملت ، فقر فرهنگی ، خصوصأ فقر فرهنگ سياسی ، بخاطر قرنها حا کميت استبداد سلطنتی و دينی ، در سرتاسر کشور است. 4 �سازمان فرهنگی و سياسی ، حوزه های ديني، که بصورت يک شبکه فرا گير، از شهرهای بزرگ تا روستا های کوچک و دور مانده، تو سط روحانيون ، بظاهر نامرئی ادره ميشد. اين شبکه ، بنام دين و شريعت و اجرای ا حکام آن ، در زندگی ا جتماعی ،و حتی حصوصی ، ، در بطن خا نوادها و مغزهای ايرانی ، چه تحصيل کرده و چه عامی قرنها نفوذ داشتو هنوز هم نفوذ دارد.. قشر تحصيل کردهً ايراني، به تناسب پايگاه اجتماعی ، شعور و آگاهی سياسی و فرهنگی ، و صداقت و وجدان روشنفکری ، به طرف اين چهار نيروی سياسی ، دينی ،کشيده ميشد. البته در طول فعايتهای سياسی ، شکستها ، آ گاهی ها ، تحولات فکری نيز مشاهده ميشد. بريدن از حزب توده ، ايجاد نيروی سوم به رهبری خليل ملکی ، رفتن به طرف دستگاه حکومتی ، تبديل شدن به گروه انديشمندان محمد رضا شاه ، گرايش به عرفان ، در جستجوی عشق مولوی ، متاثر بودن از انقلاب فرهنگی مائو تسه دون ،و نسخه نويسی از آن در جستجوی هويت ملی در چها ر چوب ، دنيای جهان سومي، سخن رانی های به مايه و بی سرو ته مرحوم احمد فرديد (احمد ميهنی يزدی ) ، غرب ستيزی مرحوم جلال آل احمد ،و تئوريسين معروف ، و سخنور پر قدرت ، مرحوم دکتر علی شريعتي،شخصيتهائی هستند ، که در سالهای قبل از انقلاب، در شکل گيری باورهای سياسی نسل جوان آنروز، نقش اساسی داشتند. پايه های فکری و عقيدتی شما هم ، از انديشه های اين سه شخصيت معروف ، مايه گرفته است. آنچه که مربوط به شخصيت و انديشه های سياسی فرديد است ، شما و خوانندگان را به يک رساله تحليلی بسيا ر با ارزش آقای داريوش آشوری در سايت www.nilgoon.org راهنمائی ميکنم ، که رساله با اين عنوان : اسطوره ی فلسفه در ميان ما بازديدی از احمد فرديد و نظريه ی غرب زدگی. ارائه ميشود. نويسنده در اين رسا له 57 صفحه ای ، سه نکته مهم قابل توجه در جامعه ايرانی را با تمام قدرت يک روشنفکر مايه دار و آزاده نشان ميدهد .اين سه نکته مهم. فقر فرهنگی جامعه . عمق نفوذ خرافات بجای دين به مفهوم اخلاقيات ، تقوی و فضيلت، و بلاخره ، شارلاتانيزم خود محور بينی يکعده روشنفکر! ، که با سوء استفاده از نا آگاهی جامعه ، کا لای بنجل خود را ، بنام انديشه های فلسفی ، در جامعه بفروش ميرسانند. من صاحب اين قلم ، خواندن اين رساله را به تمام ايرانيان ، خصوصأ روشنفکران و اصحا ب قلم توسعه ميکنم. در رابطه با اين جريانات فکری ،در هفته نامه ايرانيان چاپ واشنگتن در شماره 221، جمعه 30 ارديبهشت 1384 ،مقاله ای نيز از آقای اسماعيل نوری ، که خود نيز يکی از شاهدان عينی ، ظهور پديده روشنفکردينی و از مريدان مرحوم جلال آل احمد بود،با عنوان :تهاجم فرهنگی :واقعيت يا ضرورت؟ بخشی از اين جريانات و تحولات فکری درون نسل جوان دانشجوئی سالهای 1340-1350 را نشان ميدهد. آنچه که مربوط به انديشه های جلال آل احمد است ، تا کنون ، در باره اين انحراف فکری و بی مايگی انديشه های او که در کتاب معروف اش ، خدمت و خيانت روشنفکران کاملأروشن و معلوم است ،مقا لات متعددی نوشته شده است.من در اينجا فقط به يک نکته اشاره ميکنم ، که در انتقاد به نوشته های جلال آل احمد نديده ام . اولين سئوال و حتی سئوال پايه ای از جلال آل احمد و طرفداران اش اينست ، که آيا جلال آل احمد غرب را ميشناخت ،تا بتواند در باره غرب زدگی تئوری بدهد؟ يک پزشک ، اگر بخواهد مثلأ يک بيمار مسلول را معالجه بکند ، بايد قبلأ عامل بيماری يعنی باسيل کخ را بشناسد. بعد از شناختن باسيل کخ، نحوهً عمل کرد اين ميکرب را بايد مطالعه بکند، ودر رابطه با بيمار نيز، بايد قدرت تشخيص علائم بيماری را داشته باشد. وبعد ازگذشت از ا ين مراحل، بلا خره داروی لازم و موثر ،و دستورات غذائی و بهداشتی را به بيمار تجويز بکند . روش شناخت علمی ، به نفس خود يک علم است .متا سفانه اغلب مشاهده ميشود ، که در بين روشنفکران کشور های عقب مانده ، شعار و هيجانات را بجای علم و انديشه بکار ميبرند.جلال آل احمد غرب را به معنی علمی آن نمی شناخت ، او فقط شعار ميداد. مهاتما گاندی ، رهبر مبارزات استقلال طلبانه هند، و همچنين ، نلسون ماندلا رهبر مبارزات عليه نظام نژاد پرستی آفريقای جنوبي، هردو در اهداف خود موفق شدند، هردو سالها زندانی شدند زجرکشيدند و تحقير شدند. ود ر عين حال در بهترين دانشگاهای امپراطوری استعمار گر انگلستان تحصيل کردند. آندو غرب را ميشناختند. آندو معنی و مفهوم حرمت و کرامت انسان را ،که نتيجه قرنها مبارزات آزاديخواهان غرب ، خصوصأ انگلستان است ، به چشم در سرزمين آن کشور ديده بودند. آن دو در دوران اقامت و تحصيلات خود درک کرده بودند ، که قدرت امپراطوری انگليس در کجا نهفته است . آندو ديده بودند ،که دموکراسی انگلستان ،و حاکميت قانون است ، که سا کنين يک جزيره کوچک با جمعيت محدود را ، بيش از سه قرن ، تبديل به بزرگترين قدرت، اقتصادی ، سياسی ، نظامی و در يائی دنيا کرده بود.مهاتما گاندی و نلسون ماندلا ، مخالف و دشمن غرب نبودند و نيستند. آنها خيلی چيزها از غرب آموخته بودند ،و در اين زمينه مديون غرب بودندو هستند.بالاترين چيزی که اموخته اند ، مبارزه عليه ظلم و بيعدالتی ، همراه با احترام به کرامت و شخصيت انسان . مهاتما گاندی و ماندلا عليه غرب مبارزه نميکردند ، آنها عليه ظلم و بيعدالتی مبارزه ميکردند. درست به همين خاطر نيز نه تنها موفق شدند ، بلکه تا حد امکان ، بخش مهمی از روشنفکران اروپائی ، از اين مبارزات حق طلبانه اين دو ملت پشتيبانی ميکردند.اگر نلسون ماندلا اين شعور سياسی را نداشت ، با تمام تبيعض ها و تحقير ها ئيکه سياهپوستان آفريقای جنوبي، توسط سفيد پوستان بر آنها تحميل شده بود ، اين احتمال وجود داشت که با بقدرت رسيدن سياهپوستان ، در آفريقای جنوبی سفيد پوستان قتل عام شوند. امٌا ديديد ، که چنين نشد .برای اينکه ماندلا و امثال ماندلا ميدانند و اعتقاد دارند ، که همين آفريقای جنوبی وطن سفيد پوستان هم هست .ماندلا ميدانست که دانش و سرمايه سفيدپوستان آفريقای جنوبی ، يکی از بزرگترين سرمايه اين ملت و مملکت است. هندوستان امروز به رهبری انديشه های مهاتما گاندی در آ سيا توانست پا يه های دموکراسی را در اين کشور عظيم با جمعيتی چندين مليونی ، با زبانهاو فرهنگهای و اديان مختلف برقرار بکند . اين موفقيتها دست اور شناخت و درک دموکراسی غرب است . اما پاکستان مسلمان ، از اولين روز استقلال خود، دستخوش بحرانهای سياسی و کودتا های متعد نظامی بوده است که تا امروز ادامه دارد . آن چيزيکه مرحوم جلال آل احمد از غرب و فرهنک دموکراسی آن نميشناخت ، در عوض ، نسخه های زهر و کينه از جها لت را بنام غرب ستيزی در بين جوانان پخش ميکرد ، که نتيجه اش همان ولايت مطلقه فقيه است ، که امروز يک ملت هفتاد مليونی در هزاره سوم دست به گريبان دينمداران متحجر و قصی القلب است . اين يک نمومنه از روشنفکر دينی است . با به قدرت رسيدن آقای خمينی چه تسويه های خونين راه انداخته شد ، چندين هزار ا يرانی از خانه و کاشانه اش آوراره شدند . انقلاب فرهنگی اسلامی راه انداختند،و شما آقای دکتر سروش يکی از مسئو لين ستاد انقلاب فرهنگی اسلامی بوديد ،که صدها و صدها بهترين با تجربه ترين استادان را از دانشگاهها بيرون کرديد. و ميخواستيد علم را اسلامی و مکتبی بکنيد !!! آقای دکتر سروش، شمادر نامه تان که تاريخ 23 تير ماه 1384 را تير ما ه را دارد از فقه فرسوده صفوی انتقاد ميکنيد ،( ماخذ www.emrouz.info)عجيب است که همين شخص شما يک ماه قبل از آن در سايت خود( ماخذ www.drsoroush.com) در مقاله ای به قلم خودتان با انتقاد از حکمت يونانيان ، با تکيه بر شعر معروف شيخ بهايی مبلغ و مفسر خرافات ،و هم عصر صفويه : چند چند از حکمت يونانيان � حکمت ايمانيان را هم بخوان . دل منور کن به انوار جلی � چند باشی کاسه ليس بو علی . بازهم مشغول تبليغ خرافات و جهل در بين ملت هستيد ! از برکت همين حکمت ايمانيان بود ، که در 8مارس 1722 ، تمام قدرت ظاهری صفويه ، در گناباد اصفهان ،بدست جوان 21 ساله محمو د افغان از هم پاشيد ! آقای دکتر سروش کی از اين خرافات پروری دست خواهيد کشيد؟ خوشبختانه همو طن گرامی با نام بسيار گويا همنشين بهار Hamneshine bahar@yahoo.com در سايت ديدگاه www.didgah.net در مقا له ای به تاريخ 23/07/2005با تکيه به گذشته ً آقای دکتر سروش ، و آشنائی به فقه جواهری ، کاملأ پرده تزوير بعضی از اين حضرات روشنفکران دينی را که شما آقای دکتر سروش يکی از پر چم داران آن هستيد ، کنار زده و در آخر مقاله سه صفحه ای خود در پارا گراف 4 � به آ قای دکتر سروش چنين ميگود : .... روشنگری های آقای سروش که گاه و بيگاه ، آب در لانه مورچگان ميريزد ، بی تاثير نبوده است . از حق اکبر گنجی هم بايد دفاع کرد و زندگی او مهم است و لی آنهمه زندگی که در دوران رونق آقای سروش و دوستانش در اوائل انقلاب از ميان رفت چي؟زندگی نسل رنجديده ای که به نام عدل علوی و عشق مولوی از اين زندان به آن زندان پاسکاری شان کردند ! و در ابتلای سال 67 با فتوای آفتاب ديروز و کيميای امروز بدار کشيدند ...(افتاب ديروز و کيميای امروز ، لقبی است که آقای دکتر سروش به آيت الله خمينی در نوشته هايش داده اند.) دکتر شريعتی تئوريسين روشنفکران دينی . کمتر شخصيتی را ميتوان در 40 سا ل گذشته ايران سراغ داشت ، که به اندازه ، مرحوم دکتر علی شريعتی ، توانسته باشد ، اين چنين از جنبه ًفکری و عقيد تی ، در بين قشر جوان ، خصوصأ قشر دانشجوئی آن سالها ، تاثير گذار باشد. وقتيکه جامعه شناسان ، کلمه Ph�nom�ne يا پديده بکار ميبرند، درست در همين زمينه است ، که اين کلمه بکار گرفته ميشود . دکتر شريعتی يک پديده ای در جامعه ا يران آنروزی بود ، که هنوز اين پديده طرفداران بيشماری دارد. من سعی کردم در تاريخ معاصر ، شخصيتی همطراز مرحوم شريعتی پيدا بکنم ، که تا بتوانم ، از طريق آن شخص، پديده دکتر شريعتی ، که در اوج قلٌه روشنفکران مذهبی جای گرفته است ، به جامعه امروز ايران معرفی بکنم. مرحوم دکتر علی شريعتی ، احمد فرديد ، يا جلال آل احمد نبود ، او با اسم خود دو عنوان دانشگاهی را نيز، حمل ميکرد : آقای علی شريعتی ، دکتر در جامعه شناسی از فرانسه .همين عنوان دانشگاهی ، که چقدر حقيقت داشت ، که بعدأ به حساب و حقيقت آن خواهيم رسيد؛ در جامعه آنروز ايران به ايشان يک مقام و منزلتی ميداد ، که احدی جرعت نميکرد ، که گفته ها و نوشته های او را زير سئوال ببرد . همين حضرات بودند ، که از آيت الله خمينی که تمام عام و دانش اش چهار جلد احکام فقهی بود ، امام سيزدهم ساختند . کسانيکه تاريخ انقلاب بلشويکی روسيه را دقيق مطا لعه کرده باشند ، ميدانند ، که در بين رفقا و همرزمان لنين ، که هسته اصلی کميته مرکزی حزب بالشويک را تشکيل ميدادند، ژوزف استالين ، از لحاظ دانش سياسی و فرهنگ ، کم سواد ترين آنها بود . در صورتيکه سايرين بخاطر اقامتهای طولانی شان در کشورهای اروپای غربی خصوصأ آلمان فرانسه ، انگلستان ، اطريش و سويس ، نه تنها به جند زبان خا رجی تسلط داشتند، بعلاوه فرهنگ و ادبيات اين کشور ها را که بمراتب پيشرفته تر از روسيه نيمه صنعتی با نظام فئوداليته عقب مانده بود آشنائی داشتند . .با وجود اين همين استالين مرد خشن و بيسواد کميته مرکزی حزب بلشويک ، بيش از 80 درصد ، با فرهنگ و ياران با فرهنگ لنين را در دادگاه های کذائی معروف به دادگاه مسکو، به اتهام جاسوس امپرياليسم اعدام کرد.اين سخن معروف است ، که ميگويند ، از تروتسکی خواستند ، که خصوصيات و شخصيت استالين را در يک جمله تعريف بکند. تروتسکی چنين جواب داد : در رذالت نابغه ترين فرد جهان است . منظور اين است که در بدترين نظامهای استبدادی و پليسی است ، که تبادل انديشه و افکار کاملأ مسدود ميشود . هيچکس جرئت و جسارت نميکند ، که در مقابل انديشه های خرافی ،و بی پايه و بی مايه زبان بگشايد . چون آنأ با انواع انگها ،و تهمت ها روبرو ميشود . بزرگترين تئوريسين و پديده روشنفکری دوران استا لين ، به عبارت ديگر سوسياليزم واقعی ، تحت رهبری پدر ملت ، و پرولتاريای جهان تاوريش استالين !!! شخصی بنامAndrei Alexandrovitch (تولد 1896 مرگ 1948 )معروف به JDANOV بود . ژدانف از سال 1915 وارد حزب بلشويک شد ، ودر 1927 در زمان استالين به کميته مرکزی حزب کمونيست شوروی انتخاب گرديد. ودر محاکمات 1937 مسکو، که منجر به اعدام بخش مهم همرزمان لنين شد نقش اساسی داشت و از تز استالين دفاع ميکرد . ژدانف در سال 1946 به مقام دبير سومی حزب کمونيست رسيد اين مرد خود راتئوريسين و نظريه پرداز در زمينه های اقتصاد ، سياست ، فلسفه ، جامعه شناسی ، ادبيات ، هنر ، موسيقی ،در جامعه استبداد زده روسيه جا ميزد . البته بدون آنکه در هيچ يک از اين رشته ها تخصص و تحصيلاتی داشته باشد. در اين تئوری سازی ها ژدانف تا آنجا پيشرفت که حتی در علم ژنتيک نيز تئوری از خود گذاشته است ، که سا لها مايه تمسخر ژنتيسين های معروف جهان قرار گرفته بود . تاوريش ژدانف ، با نبوغ علمی اش ! اين تئوری را بيرون داده بود ، که در نوع بشر ، ژن های بورژوازی و ژن های پرولتاريائی وجود دارد ! از آنجائيکه ژدانف به دستگاه حکومتی تعلق داشت ، کسی جرئت نميکرد ، که جلو اين شبه تئوری های اين دانشمند ا ستالينيست را بگيرد. شخصيت و زندگی روشنفکري، و آثار دکتر علی شريعتی ، نيز بمانند ، تئوری ها ی ژدانف ، يک پد يده اجتما عی جامه ايران است. من راقم اين سطور بعنوان يک جامعه شناس ، اغلب آثار دکتر علی شريعتی را مطالعه کرده ام ، که هيچ کدام از اين نوشته ها ارزش علمی و دانشگاهی ندارند، برای اينکه اين ادعا ی من جنبه اتهام و بی پايه بودن نداشته باشد ، خوانندگان را به مقاله ای با قلم دکتر علی شريعتی ارجاع ميدهم عنوان اين مقاله که در 10 فروردين 1384 با شماره کد خبر 22866 در سايت باز تاب (www.baztab.com) چاپ و منتشر شداست چنين است : بی حسين شراب و نماز يکی است . مقاله با اين جملات شروع ميشود : ... اکنون شهيدان مرده اند و ما مرده ها زنده هستيم . شهيدان سخنانشان را گفتند ، و ما مخاطبانشان هستيم ، آنها که گستاخی آن را داشتند ، که وقتی نميتوانستند، زنده بمانند ، مرگ را انتخاب کنند، رفتند و ما بی شرمان مانديم ، صدها سال است ، که مانده ايم و جا دارد که دنيا بر ما بخندد، که ما ، مظا هر ذلت و زبونی ، بر حسين (ع) و زينب و مظاهر حيات و عزت می گرييم ، و اين يک ستم ديگر تاريخ است که ما زبونان ، عزادار آن عزيزان هستيم . اين نثر بسيار زيبا ، نزديک به شعر ، نوشته شده است ، فاقد کوچکترين تحليل جامعه شناختی ، از واقعه کربلا ست. در واقع يک نوع روضه خوانی است ، که از زبان يک روضه خوان فوکول کراواتی خارج ميشود.در جامعه ايران که اکثريت ، ملت پيرو مذهب شيعه هستند، احترام به خاندان حضرت محمد (ص) ، خصوصأ ، شهادت حضرت حسين (ع)جای خود را دارد. حتی زنده ياد خسرو گلسرخی ، که خود يک مارکسيست بود، در بيدادگاه، محمد رضا شاه ، از وا قعه عاشورا و ا حترام به ا مام حسين ، با تمام خلوص نيت و خضوع ياد ميکند. مسئله اينجا ، مسئله ا حترام به باور های دينی و مذهبی دکتر شريعتی نيست . باورهای دينی و مذهبی او بمانند باور های دينی و مذهبی ملياردها انسان روی زمين محترم است . اينجا سخن از جايگاه يک روشنفکر و يک جامعه شناس در جامعه است ، که هرکدام از جملات و کلمات اش ، يک بار ، فرهنگی و سياسی دارد . خود همين عنوان مقاله ، و گذاشتن کلمه نماز ، در کنار کلمه شراب ، آيا برحسب تصادف و ، برای زيبائی جمله بکار برده شده است ؟ مسلمأ نه .اين عنوان مقاله بار سياسی دارد . اگر دکتر شريعتی جامعه شناس واقعی بود ، هرگز اين عنوان را بکار نميگرفت . بيش از يک مليارد مسلمان در جهان زندگی ميکنند ، که نزديک به 900 مليو ن آنها ، ضمن احترام به خاندان پيامبر ، اهل تسنن هستند، و واقعه کر بلا را از ديد باور های شيعه تحليل نميکنند. همين 900 مليون مسلمان اهل سنت ، در روز نماز ميخوانند و عبادت به خدا و پيامبر اسلام را بجای مياورند ، چگونه يک فرد به اصطلاح روشنفکر دينی ، جامعه شناس بخود اجازه ميده ، که نماز مليونها مسلمان را با شراب برابر بداند ،و آ نرا اين چنين تبليغ بکند ؟اگر دکتر شريعتی ، و پيروان آن از فقه فرسوده ً صفوی متابعت نميکنند ، پس چکار ميکنند ؟ وانگهی يک روشنفکر ، يک دانشگاهی تاريخ را از منظر علمی تحليل و بررسی ميکند ، نه از منظر باور های دينی و ايمانی . مورخين بسيار ، معتبری در دنيا هستند، که تخصصشان مطالعه اديان از منظر تاريخ است . بخشی از اين مورخين ، شخصيتهای بسيار مومن و پای بند به اصول دين و مذهب خود هستند . اما علنأ اعتراف ميکنند، که ما در کار بررسی و تحليل تاريخ اديان در هنگام کار ، باور های دينی مان را د خا لت نميدهيم ، که کار تحقيق و پژوهشی ما ، از جنبه علمی خارج نشود .در صورتيکه زنده ياد دکتر علی شريعتی ، اين اصل را رعايت نکرد ه است . آيا دکتر علی شريعتی ، واقعآ دکتر در جامعه شناسی بود ؟ همانطو ريکه در با لا اشاره کردم ، رشته تحصيلی من ، جامعه شناسی و تخصص ام جامعه شناسی سياسی است. اگر حمل بر خود خواهی نکنم ، بخاطر رشته تحصيلی ام ، در جايگاهی قرار دارم ، که از طريق مطالعات آثار دکترشريعتی ، به جامعه شناس بودن حقيقی ، يا کذائی او پی ببرم. همچنانکه يک اديب سخنور ، از نوشته ها و آثار يک فرد را که ادعای اديب بودن را دارد ، متوجه ميشود ، که صاحب اين نوشته ها ، تا چه حد به ادبيات و هنر کتابت آشنائی داشته است. در علم جامعه شناسی ، يکی از دروس با اهميت و اجباری ،که دانشجويان مجبور به آموختن آن هستند، روش شناسی يا به زبان اروپائی M�thodologie - ، ا ست. روش شناسی مختص جامعه شناسی نيست . تمام علوم روش شناسی مختص خود را دارند .روش شناسی متکی بر عقل و خرد ، تجربه و دانش ، به ذات خود يک علم است. ما در هيچ تحقيق و پژوهش ، بدون يک روش عقلی و علمی ، به نتيجهً منطقی و قابل قبول عقل نخواهيم رسيد . بعنوان مثال ، آيت الله خمينی در توضيح المسائل ، چنين مينويسد : تنها اگر قانون قصاص ، ديات ، حدود اسلام ، يکسال عمل شود، تخم بيداگری ، دزدی ها ، بی عفتی ها ی خانمانسوز از کشور برچيده ميشود .(ماًخذ مقاله ای با عنوان :موعظه ی روشنفکر مذهبی و رمان به قلم مهدی استعدادی شاد. سه شنبه 28 تير ماه 1384 .سايت ايران امروز ) 27 سال است که در ايران ولايت مطلقه فقيه قوانين قصاص ، ديات ، حدود اسلام اجراء ميشود و در عين حال جنايات ،دزدی ، فساد ، فحشا ، اعتياد ، به عفتی ، بنا به گفته و آمار مسئولين اداری کشورکاملأ بر عکس باور آ يت الله زعيم عاليقدر و رهبر مستضعفان جهان !!!، روز بروز بيشتر شده است . معلوم ميشود که آيت الله خمينی و جانشينان ايشان ، از مديريت جامعه و مملکت آ گاهی علمی و تجربی ندارند ، و متاسفانه ، هنوز که هنوز است با عناد ، عدم لياقت خود را در اين کار بزرگ ، يعنی کشور داری ، اعتراف نميکنند..سياست و مديريت کلان علم است ، ربطی به فقه و شرعيات ندارد . در تمام نوشته های دکتر شريعتی ، که در حقيقت ، يک نوع روضه خوانی است ، بمانند ، گفته های آيت لله خمينی ، نشانه ای از روش شناسی علمی ، وجود ندارد . لذا برای من بسيار مشکل است که قبول بکنم ، دکتر شريعتی ، واقعأ جامعه شناس و دکتر در جامعه شناسی بوده باشد. به همين خاطر نه تنها در نوشته هايم ، عنوان دکترا ی ايشان را بين گيومه ميگذارم ، در ظمن ميخواهم اين مسئله را برای هميشه برای خود ،پيروان دکتر و ملت ايران روشن بکنم. در دانشگاه های فرانسه يا هر دانشگاه معتبر دنيا ، در رشته جامعه شناسی ، تا درجه ليسانس ، دانشجويان اين رشته مجبوربه خواندن مواد درسی زير و گذراندن امتحان هستند . 1- جامعه شناسی عمومی 2-مکاتب جامعه شناسی 3-روش شناسی 4-جامعه شناسی شهری 5- جامعه شناسی روستائی 6-جامعه شناسی تعليم و تربيت 7-اقتصاد سياسی 8-آمار 9- رياضيات مدرن 10- جمعيت شناسی 11 - جامعه شناسی کار 12-جنبشهای کا رگری ، و بيمه های اجتماعی. اينها تازه دروسی هستند ، که دانشجويان بعد از گذراندن آنها موفق به در يافت ليسانس در جامعه شناسی ميشود . دوره ً فوق ليسانس ، دوره ً کار آموزی ارشد ،و دوره دکترا ، خود درسهائی دارد ، که حد اقل 4 سال و بعظأ تا 5 يا شش سال بسته به استعداد و امکانات زمانی ، برای دانشجويان خارجی بسته به تسلط به زبان فرانسه علمی طول ميکشد . يک دانشجوی پزشکی ، وقتيکه ميخواهد دوره تخصص اش را بگذراند ، مسلمأ فبلأ بايد دوره کامل پزشکی عمومی را گذرانده باشد . من از تمام کسانی که از نزديک و يا دور دکتر شريعتی را ميشناختند، حتی امروز ، انديشه ها ، آثارو نوشته های او را بعنوان مرجع فکری تائيدی خود ميدانند 2 سئوال دارم . 1- دکتر شريعتی قبل از دريافت مدرک دکترا ، در کدام دانشگاه معتبر و شايسته اين نام ، دروس ذکر شده در با لا ، که دروس پايه ای جامعه شناسی را تشکيل ميدهند ، را گذرانده است ؟ 2-دکتر شريعتی دکترای جامعه شناسی را در چه سالی ، از کدام دانشگاه فرانسه ، زير نظر کدام ا ستاد ، و هيًت ژوری ، گذرانده است ، و عنوان تز دکترای ايشان چيست ،و آيا ارزش علمی و آکادميک دارد يا نه ؟ من راقم اين سطور ، در مقابل اين دو سئوال ، شما آقايان دکتر عبد الکريم سروش ، عزت الله سحابی ، دکترمحسن کد يور ، سعيد حجاريان ، علی رضا علوی تبار ، و تمام روشنفکران دينی ،و ملت ايران را به شهادت ميطلبم ، که در صورت صحت رشته تحصيلی دکتر شريعتی با دروس ذکر شده در بالا ، همراه با مدرک دکترای معتبر و با ارزش علمی و آکادميک ايشان ، تعهد اخلاقی ميدهم ، که بنام دکتر علی شريعتی به دو دختر بچه ايرانی ، از خانوادهً فقير ، از سال اول دبستان ، تا دورهً پايانی دبيرستان آنها دو بورس تحصيلی ميدهم ، و هزينه های خوراک ، پوشاک ، کتاب های آنها را تامين ميکنم .. و از خانواده و دوستان ايشان علنأ معذرت ميخواهم ،که من ارزش علمی اين عزيز از دست رفته را نميدانستم . اما اگر ثابت شود ، که دکتر شريعتی دروس پايه ای ليسانس در جامعه شناسی را نخوانده است ، و دکترای ايشان يک دکترای فاقد ارزش علمی خصو صآ در جامعه شناسی است ، از شما عزيزان خواهش دارم که با اعتراف خودتان ، ملت ايران را از اين راه خطائی که سالهای سا ل است اين نوع دکتر ها و روشنفکران کشانده اند ، و از آيت الله خمينی امام سيزدهم ساختند ، آگاه سازيد. در ضمن ياد آور ميشوم ،دليل اينکه چرا من اين دو بورس تحصيلی را به دو دختر بچه خانواده فقر ايرانی ميدهم ، اينست ، که متاسفانه از روزيکه در ايران ، اسلام ناب محمدی حاکم شده است ، رواج تعدد زوجات، چه عقد دايم ، چه موقت ، متاسفانه دختر بچه های خانواده های فقير ايرانی ، وسيله شهوترانی ، پيرمردان رذل و پست قرار گرفته اند ، که اين عمل در ذات خود از لحاظ اخلاقی و اجتماعی جنايت است .چه بسا تحصيل اين دختر بچه ها ، در آينده آنها را از دست اين ديو صفتان شهوت پرست نجات بدهد. معمای روشنفکری دينی در ايران امروز. روشنفکری ، يک تکامل آگاهی ، وجدانی و فرهنگی است .آ گاهی انسان از قوانين حا کم در طبيعت ، در جامعه ، بکمک عقل ، منطق ، انديشه آزاد ، تسلط بر علوم ، تجربه علمی ناشی ميشود . روشنفکری صنف و حرفه نيست . به صرف اينکه کسی تحصيلات دانشگاهی ، و يا حوزوی دارد ، و يا اينکه لباس مدل اروپائی ميپوشد ، کروات ميزند ، و يا عمامه به سر ، لباده و قبا به تن ميکند ، روشنفکر محسوب نميشود . همچنان نيز ما نميتوانيم ، فردی را که تحصيلات ممتاز دانشگاهی دارد ، و يا فرد ديگری را که سالها ی سال تحصيلات فقهی ، الهيات کلامی و فلسفی دارد روشنفکر بحساب بياوريم . بعنوان مثال ، در ايالات متحده ً امريکا ، جراحان چشم پزشک بسيار بسيار حاذق ، و با تجربه وجود دارند ، که چشمان کوکان خيابانی کشور های فقير امريکای لاتين را که توسط باند جنايت کاران ، در آورده ميشوند، و به کلنيک های اين جراحان ميفروشند، همين پروفسور های چشم پزشک ، اين چشمان کودکان فقير ، به پيرمردان مليارد امريکائی که به نابينائی و پير چشمی دچار شده اند ،در مقابل دست مزد گران پيوند ميزنند .در صورتيکه همين پرفسور ها هم تحصيلات بسيار با ارزش دانشگاهی دارند ،و هم ميدانند ،که آن چشمها ، چشمان کودکان فقير و مظلوم آمريکای لاتين است . و يا در جهان شريعتمداران نيز صاحب آثار گرانقدر فقهی ، علمان دين بودند ، و هستند ، که بخاطر شهوت قدرت و ثروت ، باعث جنگهای خونين مذهبی ، و قتل های متعددی شده اند. سه اصل جوهری ، شخصيت روشنفکر را ، از ساير افراد جامعه مشخص ميکند . 1-روشنفکر ، بکمک قدرت عقل آزاد و شعور ، رها از پيش داوری های دينی ، مذهبی ، قومی نژادی ، جنسی ، وابستگی حزبی ، ، همراه با دانش و تجربه های علمی و منطق در جستجوی شناخت حقيقت است . 2- روشنفکر ، بدون وابستگی قومی ، نژادی ، دينی ، فرهنگی و جنسيت ،مدافع عدالت و حقوق و کرامت انسانها است . 3- روشنفکر ، منافع عموم و جامعه را ، بر منافع شخصی ، بر تر ميداند. و ميداند که منافع شخصی و امنيت فردی ، فقط در جامعه ايکه ، آزادی انديشه و بيان ، عدالت ، و برابری در مقابل قانون ، حکم فرما باشد ، شخصيت انسان همراه با فضيلت و کرامت رشد ميکند. در جوامع سنتی و عقب مانده از علوم و دانشهای جديد ، چون ايران ، کتابت و قضاوت ، ديوانسالاری کشور ، قرنها در دست روحانيون بود . اين قشر را در جامعه علما ، قضات ، ديوانسالاران و کا تبان کشور ميناميدند .قرنها اولادان اين علما نسل اندر نسل ، بصورت ارثی به اين شغل و مقام ميرسيدند. با تو سعه و رشد علوم جديد ، بخشی از فرزندان روحانيون و علمای دينی ، برای تحصيل به رشته های علوم جديد روی آوردند . حتی بخشی از آنها مبتکر و عامل خدمات ارزنده ، برای ملت و مملکت شدند ،و نام نيکی از خود بيادگار گذاشتند. اما بخش ديگر ، در همان لباس روحانيت با انديشه ها و برداشت های قرون وسطائی از دين باقی ماندند. بخش ديگری از اين روحانی زادگان اگر چه لباس روحانيت را ترک کردند، و حتی به تقليد اروپائيان همراه با کرواتهای مارک کريستين ديور ،و حتی با تيتر های دانشگاهی ، دکتر فلان ،و مهندس فلان ، خود را در جامعه قالب کردند ، امٌا تمام اين دگرگونی ها ، فقط جنبه ظاهری دارند . اگر لايه های ظاهری ، اين نسل بينا بين ، اين دکتر مهند سها ی روحانی زادگان را برداريم ، به راحتی مشاهده خوايم کرد که هيچ تحول و تکامل ، بر مبنای و معيارهای ارزشی ، و سه اصل جوهری روشنفکری ، درآنها مشاهده نميشود . تنها فرق اين روشنفکران دينی با پدران روحانی شان در اين است ، که انديشه های خرافی پدرانشان را با چند کلمه و جمله اروپائی ، بمانند زرورق پوشانيده ،و در جامعه ايرانی غرق در جهل و خرافات ، و استبداد حاکم ، تقيم ملت ، خصوصأ قشر جوان تشنه آگاهی ميدهند. سازمان مجاهدين خلق ، که در ايده ئولوژی انحرافی و بی پايه شان، ميخوا ستند، از قران مجيد به کتاب کاپيتال کارل مارکس برسند، و از حکومت علی (ع) امام اول شيعيان ، به جامعه بدون طبقاتی کمونيزم مارکس ، که خود نيز نوعی خيا لپردازی است ؛ برسند ، نمونه اين خطا های فکری و عقيدتی است ، که روشنفکران مذهبی هنوز که هنوز است ، دچار آن هستند. در همين نامه هم آقايان سروش سحابی ، کديور حجاريان ، و علوی تبار علنأ به خطای خود اعتراف ميکنند ، امٌا هنوز هم دنبال عدل علوی و عشق مولوی هستند . در قانون اصل تنوع انواع و تنازع بقا ، که داروين مبتکر آن است ، در مطالعات فسيلها ( سنگواره ها )، بازمانده از دوران دوم زمين شناسی ، در گذر و تکامل خزندگان ، به پرندگان ، ما به فسيلی بر خورد ميکنيم ، که نام علمی آن آرکو پتريکس (Archop�trix) است . اين فسيل حيوانی است ، به حثه يک مرغ خانگی ، با اين مشخصات ، که مثل خزندگان دارای آرواره ، دندان و دم است ، و مثل پرندگان منقار و بال دارد .اما نه قادر به پريدن و نه قادر به خزيدن است . روشنفکران دينی جامعه ايران امروز ا يران آرکو پتريکس های زمان معاصر هستند، ، که در اصل در حال گذر از دوره ً باورهای خرافی خود ، به قدرت درک و شعور عقلانيت و تجربه و منطق علمی هستند. اين گذر نيز بخشی از قوانين تکامل و دگرگونی جوامع بشری است . انسانی که ميتواند سفينه ای را به فاصله سه مليارد و پانصد مليون کيلومتر از زمين بفرستد ،و اين مسافرت 7 سال طول ميکشد ،و در اين فاصله ، آ ن سفينه را از زمين هدايت ميکند، چنين انسانی مثل انسانهای قرون وسطی باديه نشين ، که با اسب و شتر مسافرت ميکردند، فکر نميکند . در عين حال برای يک روشنفکر، معنويت ، تقوی ، عدالت خواهی ، و احترام به ارزشهای معنوی انسان جهان شمول است، تابع زمان و مکان نيست. دين از منظر جامعه شناسی . -چرا به شما آقايان سروش ، سحابی ، کديور ، حجاريان ، علوی تبار، عرض ميکنم ، که امروز هم راه خطا ميرويد ، شما مبارزان سياسی ، و تلاش برای استقرار دموکراسی در ايران، دين ،و مذهب شيعه را خمير مايه ايده ئولوژی سياسی خود قرار داده ايد ، ودنبل عدل علی و عشق مولوی ميگرديد . تاريخ نشان ميدهد ، در هيچ کجای دنيا ، ملتها نه از طريق دين و مذهب ، ونه از طريق بی دينی و لا مذهبی و تبليغ آن ، به آزادی و دموکراسی نرسيده اند . انگلستان قرن هيفدهم ، اتحاد جماهير شوروی قرن بيستم ، نمونه هائی تاريخی اين دو اصل هستند، و ايران امروز هم جلو چشمان ماست . بعنوان يک جامعه شناس ، چند سطری در باره اديان از منظر جامعه شناسی خدمتتان عرض بکنم ، شايد متوجه بشويد ، که اشتباه شما کجا ست. در بالا اشاره کردم ، که برای من سخت مشکل است که يک لحظه باور بکنم ، مرحوم دکتر شريعتی ، جامعه شناس بود . اگر ايشان جامعه شناس بود ، هرگز آن آثار ايکه به او نسبت ميدهند نمينوشت . برای من دکتر شريعتی روضه خوان و مداح اهل بيت بود . ا لبته اين صفت را بعنوان توهين تحقير حساب نکنيد . موضوع ، وقتی مسئله دار ميشود ، که فرد بدون داشتن تخصص علمی ، خود را بر جامعه بيسواد ، و يا کم سواد ، غرق در جهل و خرافات ، ناشی از حا کميت قرنها استبداد شاهی و شيخی ، جامعه شناس قالب ميکند. جامه شنا سان ايکه ، در جامعه شناسی اديان تخصص دارند، ، اديان را از سه بعد مطا لعه ميکنند. 1- اديان از منظر فلسفی 2- اديان از منظر آنتروپولوژی 3- ( nthropologie) اديان از منظر تاريخ در طول تاريخ بشريت، از جوامع ابتدائی تا جوامع پيشرفته ، از قطب شمال تا قطب جنوب ، از شرق تا غرب ، شما جامعه ای پيدا نميکنيد ، که باور های دينی و باور به قدرتهای ماوراء طبيعه (متا فيزيک )در آن جايگاهی نداشته باشد. چرا اين چنين است ؟ آنتروپولوژی اديان به اين مسئله چنين جواب ميدهد انسان تنها حيوانی است ، که بعد از تولد ، هنوز کامل نيست ..ساير حيوانات بعد از تولد ، بخاطر ضعف جسمانی ، به تعاون و کمک مادر احتاج دارد ، اين مدت نسبتأ کوتاه است ، حيوانات دوران تکامل خود را در شکم مادر ، يا در درون تخم خارج از شکم مادر گذرانده است . اما انسان حيوانی است دو بعدی . بعد طبيعی (Naturel) و بعد فرهنگی (Culturel). انسان به درجهً انسانی نميرسد ، مگر آنکه بعد فرهنگی خود را در درون جامعه ايکه زندگی ميکند ، کامل بکند . در همين تکامل بعد فرهنگی است ، که انسان صاحب قدرت درک ، انديشيدن ، قدرت دادن ارزش ، و نقد ، و نقد پذ يری ميشود.در تکامل همين بعد فرهنگی جوامع بشری است ، که باورهای دينی ، و ايمان به قدرتهای ماوراً الطبيعه شکل ميگيرند. به عبارت ديگر ، باورهای دينی ، ساخته و پرداخته خود انسان های صاحب فرهنگ است . بهمين جهت نيز مشاهده ميکنيم ، که انسانهای اوليه همان اندازه که بعد فرهنگی شان بخاطر عدم شناخت ، از قوانين طبيعت ،و جامعه محدود و ساده بود ، باور های دينی شان نيز ساده و محدود بود .هزاران سال طول کشيد ، که تا بشريت ، در يک بخش از کره خاکی ، به باور ، وحدانيت خدا رسيد . اين واقعيت ها بخشی از تاريخ فرهنگ بشريت ،و آگاهی اوست. امّا آنچه که تا امروز در انسان باقی مانده است ، و مسلمأ نيز جاودانه خواهد بود ، بعد معنوی انسان صاحب فرهنگ است . اين انسان معنوی و صاحب فرهنگ در جستجوی آن قدرت معنوی است ، که اورا از پستی ها و پلشتی ها دور نگاه دارد و انسان ميخواهد به آن حدازمعنويت برسد که افلاطون از آن بنام( la th�ria) ( که هيچ ربطی با معنی با( La th�orie)رايج در زبانهای اروپائی امروز ندارد، انسان معنوی در آن La Th�ria غرق و ادغا م ميشود).آن معنويات نيز جز در روح خود انسان نيست .امانئول کانت ، از آن در مفهوم فلسفی کلمه روح متعا ليه (( Esprit Transcendantal بکار ميبرد، که انسان در جستجوی آن است اين روح متعاليه نيز چيزی نيست جز شناخت خويشتن خوش ، و پالايش آن تا رسدن به آن روح متعاليه ، که بهترين تصوير آنرا در داستان منطق الطير شيخ عطار ، پرواز دسته ای از پرندگان در جتجوی سيمرغ اسطوره ای است ، که در نهايت به منزلگاه ،و آگاهی باطن فقط سی مرغ ميرسند. دو هزار و پانصد سال پيش ، سقراط در نقد فلسفه اش ، در باره! خدايان يونان ميگويد : من خرد خدايان يونان را نفی نميکنم ، اما من به عنوان انسان اين خرد را نميتوانم درک بکنم . چون که خرد من انسانی است . صاحبان قدرت و ثروت ، سقراط را به عنوان توهين به مقدسات مردم ، مثل ايران امروز به دادگاه کشيدند . پايان . 17 خرداد 1390
|