پاسخ به انتقاد
از توضيحاتي كه دادي خيلي متشكرم . اين نشان مي دهد كه در پديده عرفان
تامل كافي كرده اي . ولي بگذار يك نكته را مطرح كنم و آن رابطه عرفان با سكولاريسم است. عزيزم يك با م و دو هوا نمي شود. يا بايد مولفه سكولاريسم را بپذيريم كه پايه و مايه دمكراسي است و يا بايد در برابر آن به شريعت بياوزيم . بحث من اين است كه اگر عرفان را ازشريعت و مذهب جدا مي دانيد و منشاء الوهي براي آن قايل نيستيد يعني جنبه معنوي به آن مي دهيد من بحثي ندارم . ولي اگر عرفان ما - كه البته شما ريشه آن را در ژاپن و چين دانستيد اما نمي توانيم منكر آن بشويم كه از نوع اسلاميش اينحا رواج دارد - همان باشد كه عرفاي ما مطرح كرده اند با سكولاريسم نمي خواند. برخي از پيران فرق روي ديكتاتورهاي تاريخ را هم سياه كرده اند. تاريخچه خانقاه رابخوانيد. با اينهمه من با عرفان سرجنگ ندارم . ولي مي دانم كه با سكولاريسم و پلورايسم و دمكراسي همخواني ندارد. مگر اينكه ايده آل هاي خود را بپاي عرفان بگذاريم . با اين حال مي دانم كه برخي آموزه هاي عرفاني باعث گشايش معرفت مي شود ولي جنبه ممانعت معرفتي آن بيشتر است. حرف آخر من اين است كه ما بايد تكليف خود را با مولفه هاي فرهنگي امان روشن كنيم و از آنها تقدس زدايي كنيم تا خيالمان راحت بشود. از اينكه مطلب مرا نقد كرديد متشكرم و از انتقاد هاي بعدي شما استقبال مي كنم. با تشكر مجدد
_______________________
این موضوع ضدیت با عقل و نشان دادن عشق و احساس بعنوان وسیله شناخت در غزل اول دیوان حافظ هم دیده میشود
شناخت حافظ دريچه اي براي شناخت کل ادبيات فارسي است. بنابراين بسيار مهم است که بدانيم حافظ چه ميگفته است و چه نکته مثبت و چه نکته منفي در شعر او وجود دارد.
با توجه به اين که همه چيز را همگان دانند از همه خواهش ميکنم شناخت و تفاسير خود را از اشعار حافظ ارائه فرمايند
*****************************
بنده هم يك غزل ديگر را انتخاب كرده ام و نظرم را در باره آن شرح ميدهم:
در ازل پرتو حسنت ز تجلي دم زد
عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوه اي كرد رخت ديد ملك عشق نداشت
عين آتش شدازين غيرت و بر آدم زد
عقل ميخواست كزان شعله چراغ افروزد
برق غيرت بدرخشيد و جهان بر هم زد
مدعي خواست كه آيد به تماشاگه راز
دست غيب آمد و بر سينه نامحرم زد
الي آخر
**********************************
غزل فوق در باره آفرينش انسان است.خلاصه آن چنين است:
خداوند در تنها يي خودش اراده كرد كه اين خيلي خوب است كه موجودي بتواند تمام زيبائيها و كمالات مرا دريابد و از جلوه هاي من آگاه باشد. اين اراده متضمن اين بود كه موجودي باشد كه عشق شناخت خداوند را داشته باشد. فرشته ها فاقد حس عشق بودند. بنابراين قرعه بنام انسان خورد و انسان خلق گرديد.عقل به پيشگاه خدا رفت و عرض كرد الهي من قادر به شناخت توام احتياجي به خلق آدم نبود خداوند به عقل نشان داد كه در اين مورد قاصر است.شيطان به عنوان مدعي به حضور خدا رسيد و مدعي جايگاه انسان شد و دست غيب آمد و بر سينه نامحرم زد.
********************************
بنابراين از ديد حافظ آفرينش انسان و عشق توام بوده است و هر كس فاقد عشق باشد در واقع مرده است:
هر آن كسي كه درين حلقه زنده نيست به عشق
بر او نمرده به فتواي من نماز كنيد.
****************************************
حافط در این غزل بر ضد عقل و قاصر بودن عقل نظر داده است که بسیار غلط است زیرا خود حافظ مگر بر اساس عقل و تعقل نظر نداده است؟بنابراین نمیتوان از عقل بر ضد عقل و آن هم بدون بیان منطقی استفاده کرد و فقط به افسانه پرداخت.این سفسطه ای است که صوفیان در برابر بی دانشی و بی منطقی و غیر علمی بودن ادیان آورده اند ولی خودشان بیشتر به بی عقلی و غیر منطقی بودن دامن زده اند.
این یک بار منفی در اشعار حافظ است که همه ما باید با چشم باز سعی نمائیم در این دام نیفتیم