خلاصه ای از نوشته هما ناطق
الغای دين رسمی و برخاست شيخيان و بابیان
هما ناطق
احمدا تو خود خدائی و خدا را رهنما
(دیوان شیخ احمد جام)
...در نیمۀ یکم سدۀ نوزده، بویژه به زمانۀ محمد شاه، دین رسمی کنار رفت. برابری حقوق اقلیتها با مسلمانان اعلام شد. زرتشتیان و یهودیان از آزار در امان ماندند، چنانکه در کتاب ایران در راهیابی فرهنگی آورده ام. حکومت حتی به فرهنگ و تمدن گذشتۀ ایران هم گوشه چشمی نمود. [1] پس در این فضای آزادی و بردباری، عرفان و اندیشههای صوفیانه جان گرفتند. راه را بر احکام و معتقدات رایج بستند. از آن میان «شیخیان» و «بابیه» برخاستند. از انسانخدائی به نفی اسلام رسیدند. بویژه بابیان تا جائی پیش رفتند که نماز و روزه و قرآن و حجاب را ”حرام“ شمردند. در این راستا دست به سلاح هم بردند و جنگیدند. نخست از فرقۀ شیخی یاد می کنیم که در اول قرن نوزده، یعنی به زمانۀ فتحعلیشاه پا گرفت
ز هما ناطق
از مریدان نامدار فرقۀ شیخی باید از سید جمالالدین اسدآبادی نام برد. سید جمال در خراسان چندین رسالۀ شیخی را به خط خودش رونویسی کرده بود که هم اکنون در آرشیو حاج محمدحسن امینالضرب محفوظ است. [19] به سالهای ۱٨٨۲، به هنگام اقامت در ...هندوستان نیز مقالههائی در ”فواید فلسفه“ و نقد فلاسفۀ اسلامی. در چندین شمارۀ نشریۀ معلم شفیق [20] نگاشت، در آن متون سید جمال فلاسفۀ اسلام را ”خاک بر سر“ خواند. از جمله گفت : این علمای اسلام علم را به اسلامی و فرنگی تقسیم کرده اند. و حال آنکه علم به هیچ طایفه نسبت داده نمی شود. بلکه شناخت همه چیز به علم است و آنان بی بهره از علم. پس «خاک بر سر چنین حکمت و خاک بر سر چنین حکیم».
در ترکیه به مناسبت گشایش دانشکدۀ الهیات در دارالفنون، سید جمال را به یک سخنرانی، به زبان فارسی، در آن دانشگاه فراخواندند. در این گفتار روی سخن سید جمال در قیاس نقش پیامبران بود با اندیشمندان، باعنوان ”صناعت فیلسوف و پیامبر“. جمالالدین گفت:... پیامبران تنها یکبار بر می آیند و همان یکبار بس است. نقش پیامبر ”محلی“ است، نفش فیلسوف ”جهانی“ و در تحول. پس جهان همواره نیازمند پیامبران نیست، همواره نیازمند اهل علم و دانش است. [21]
به دنبال این سخنان که بیگمان برخاسته از افکار شیخی بود، مفتی استانبول به تکفیر جمالالدین برآمد. به دستور دولت و فقها، روزنامههای دولتی از آن میان ”بصیرت“ [22] و ”الجوائب“ [23] بر سید جمال تاختند و او را ”ملحد“ خواندند. مفتی شهر دستور اخراجش را داد. همان روز مأمورین دولتی او را دست بسته به زنجیر، از ترکیه راندند. شرح آن گفتار و آن رویدادها را در جای دیگر آورده ام. [24] نیز در ۱٨٨۳ در پاریس و به دانشگاه سوربن، در پاسخ به گفتار ارنست رنان در بارۀ اسلام، گفت: «مذهب سد راه تفکر علمی است». [25]
شگفتانگیز اینکه، سید جمالالدين بود که زير عنوان ”باب“، زندگی نامۀ او را در دائرة المعارف بستانی نوشت که در سوریه منتشر می شد. [26] نیز در ۱٨٩٦ و به دنبال سوءقصد به ناصرالدین شاه، سید جمال در گفتگو با روزنامههای فرنگی [27]، سرسختانه به پشتیبانی از میرزا رضا برآمد. خود او را به جرم شرکت در نقشۀ قتل شاه، در ۱٨٩٧ به دستور سلطان عبدالحمید مسموم کردند.
کاظم بیگ می گوید: هر بار که باب از ستمبارگی حکومت بر”لایههای جامعه“ سخن می راند، مریدان گرد می آمدند. شنیدهها را به جان می خریدند و ”بی دریغ“ از او پشتیبانی می کردند. زنان با فرهنگ هم مدیونش بودند. زیرا که باب ستمهای رفته بر زنان را از ...یاد نبرد. به منع چادر برآمد که تازگی داشت. خطاب به زنان گفت: باید که ”حجاب“ از میان شما برخیزد، حتی اگر «به نازکی برگ درخت باشد». تا به اینجا رسید که شوی را این حق نباشد که چندزنی اختیار کند و یا «یک جانبه از همسرش جدا شود». نیز افزود: در جامعه «زنان باید از آزادی بهرهور باشند». این اندرز را هم داد که: «دخترانتان را دوست بدارید زیرا خداوند آنان را بیشتر از پسرانش دوست دارد». [58] دکتر پولاک هم گواه بود که باب ”زنان را آزاد“ خواست. [59] در بخش دیگر خواهیم دید که در زمینۀ کشف حجاب، قرةالعین سنگ تمام گذاشت.
به گفت دکتر پولاک، باب در زمینداری و مالکیت، اموال و املاک را ملک عام خواست. در این راستا ”اصلاحات در زمینههای اجتماعی و اقتصادی“ را برکشید و سرسختانه خواهان تغییر ”قوانین مالیاتی“ شد. [60]
در ربط با اهل دین، نه تنها فرمانبرداری از روحانیان را حرام خواند، بلکه ”ملایان را بزرگترین دشمنان“ برشمرد. [61] سرانجام به تحریم حج و عبادت و ”قرائت قرآن“ برآمد و اعلام داشت:
از این پس ”نماز و روزه“ حرام است، ”مالیات“ حرام است. ”هر دستور و هر حکم و هر فریضه دینی باطل است“ [62] نیز ”آئین حج مسلمانان و زیارت کعبه منسوخ“ است. حتی ”تخریب تمام بقاع مقدس مسلمانان حتی خانۀ کعبه“ یک وظیفه است. [63]
به گفتِ کاظم بیک، افکار باب به مسیحیت نزدیکتر بود تا به اسلام. [64] سیاحان فرنگی هم همین نظر را داشتند. مثالی می آوریم: در دین مسیح آمده است: «در طبیعت هیچ چیز ناپاک نیست»، باب این عبارت را گرفت و دگرگون کرد. از این دست که «در آفرینش همه چیز پاک» است. از این راه با پدیدۀ ”نجس و غیر نجس“ که در یهودیت و اسلام مرسوم است، درافتاد. [65] برخی از فرنگیانی هم که در آن سالها از ایران دیدن کردند، بر آن بودند که باب از دین عیسی نکاتی چند به عاریت گرفته بود
این هم گفتنی است که باب گوشه چشمی هم به ایرانیت نمود. نوروز را ”عید مذهبی ایرانیان“ خواند و اعیاد اسلامی را مطرود دانست
در سنجش شخصیت باب، حتی فریدون آدمیت به رغم دلبستگی فراوانش به امیر کبیر، که بابیان را به کشتن داد، او را ”مردی نیک نفس“ خواند و افزود: «در خوی و منش او ستیزگی نبود … اما از دستگاه شریعت انتقاد می نمود … ملایان که مقام خود را در خطر دیدند، سر دشمنی برداشتند». [75]
میرزا تقی خان امیرکبیر، یا از روی ناچاری و یا از روی میل، با ملایان همداستان شد و ”فتوای کشتن باب را“ پذیرفت. خانم لمبتون بر آن بود که امیر از این رو اعدام باب را پذیرفت که مبادا «مریدانی چند از میان روحانیان به او بپیوندند». [105] برخی دیگ...ر نیز بر او خرده گرفتند. حتی پزشک شاه دکتر پولاک این اقدام را ناشایست خواند. از دیدگاه او، امیر نمی شایست که باب را ”محکوم به مرگ“ کند، بهتر این بود که او را به زندان افکند و «تعالیمش را بی اعتبار سازد» تا مردمان از او ”شهید جاوید“ نسازند. [106] بدیهی است که بابیان کینۀ او را به دل گرفتند. میرزا تقی خان حتی چنین صلاح دید که در جهت برقراری آرامش و کاستن از نفوذ این فرقه، باب را ”در ملاء عام“ به جوخۀ اعدام بسپارد.
با ب در قلعه چهریق زندانی بود که حاکم تبریز مباحثه ای بین او و ملایان در حضور ناصرالدین شاه که ولیعهد بود میگذارد و ولیعهد به دربار گزارش میکند که عقاید باب تماما بر ضد اسلام است
_______________
ناصرالدین شاه در اکتبر ۱٨٤٨ بر تخت نشست. میرزا ...تقی خان امیر کبیر به صدارت رسید. عزتالدوله خواهر تنی شاه را به زنی گرفت و از این راه با دربار درآمیخت. در اکتبر ۱٨٤٨ بود که امیر دستور ”تعقیب و بازداشت“ بابیان را داد. روزگار براین فرقه تنگ آمد. به راه درس عبرت و ترساندن مردم، از فرصت بهره جست و سه تن از سران بابی (میرزا رضا، حاجی محمدعلی و حاجی محسن) را به جوخۀ اعدام سپرد و دستور بریدن رگهاشان را داد. [98] بدیهی است که بابیان کینۀ آن صدراعظم را به دل گرفتند، چرا که از این دولتمرد چنین چشمداشتی نداشتند
از هما ناطق
سید محمدعلی جمالزاده که وابسته به فرقۀ ازلی بود، در نامههایش به نگارنده، باب را مهمترین ”شخصیت“ تاریخ معاصر می خواند
پس از قتل باب شورشهایی در گرفت یک موردشرا در زیر بخوانیم
در گزارش دیگری که فریه قونسول فرانسه در تبریز به وزیر خارجۀ کشور خود فرستاد، یادآور شد که فرماندۀ قشون دولتی در سرکوب این فرقه ”سستی“ نشان داد. چنانکه بابیان به آسانی توانستند حاکم شهر... را که عموی شاه هم بود، در کاخ خودش زندانی کنند. به گفت فرنگیان جنگ زنجان هم «٦٠ تنی کشته و ۳٠٠ تن زخمی برجای گذاشت». [127] امیر کبیر ”با توپخانه و سه هزار سوار و سه هزار سرباز“ پایتخت را ترک گفت و با شتاب خود را به زنجان رساند و به همان میزان سپاه به تبریز فرستاد. به گفت این گزارشگر فرانسوی، در این درگیریها امیر ”هوشمندانه“ رفتار کرد. به خواستهای مردم که اخراج حاکم را می خواستند روی خوش نشان داد. بویژه که در این شهر و روستاهای اطراف ”ده هزار بابی“ زندگی می کردند. [128] به رغم ”امتیازاتی چند“ که امیر به حاج محمدعلی مجتهد شهر داد، این آخوند چماقدارانش را به جان مردم انداخت. هم به این بهانه که شهر ”رفته رفته آرام خواهد شد“. [129] به درگیریهای زنجان «٤٥٠٠ تن از سربازان شاه کشته شدند
روحانيان را ترس فرا گرفت. از آينده خود نگران شدند. آنگاه ”گدايان مساجد“ و طلّاب را از مساجد بيرون کشيدند و مسلّح کردند. از حکام هم ياری جستند و از ”وضع ناگوار“ خود به عباسقلی خان حاکم لاريجان شکايت بردند. در مساجد عليه بابيان شروع به ”وعظ“ کردند. بابيان نيز به نوبۀ خود در ميادين شهر ”عليه اسلام“ شعار دادند. [131
سنجش اندیشهها و آرمان باب با افکار سوسیالیستهای فرانسوی و متفکران غربی برآمدند. حتی بانو شِل که در سفرنامهاش از علیمحمد باب و طاهره قرةالعین بسی یاد کرده بود، اندیشهها و مرام سیاسی این فرقه را به دور از اسلام و نزدیک به ”سوسیالیسم و کمونیسم“ دید. [139
به سال ۱٨٥٠، فریه قونسول فرانسه در زنجان، که خود گواه شورش بابیان در این شهر بود، گواهی می داد: «آشکارا توان دید که این بابیها همان گرایشهای سوسیالیستهای فرانسوی را دارند. برای رهبران این فرقه، مذهب بهانهایست برای لاپوشانی آرمانهای سیاسی». [140] در این داوری قونسول زنجان تنها نبود.
رابری زن و مرد“ برآمد [143].
کارلا سِرِنا که پیشتر از او یاد کردیم، بابیان را ”دشمن اسلام“ خواند و باب را با متفکر آلمانی ”مارتن لوتر“ [144] سنجید. این جهانگرد به دنبال کشته شدن طاهره راهی قزوین شد. به سراغ خانودۀ او رفت و نوشت: «من با براد...ر این زن دیدار کردم». [145] نیز افزود: طاهره زنی سخت زیبا و محبوب بود
www.homa-nategh.net/uploads/2/3/2/8/2328777/mullayan_2.doc