در این بخش از " ریشه اختلافات" می پردازم به ادامه موضوع"پروژه تغییر" از بخش قبلی. پروژه تغییر در واقع همان روند سکولاریزاسیون دین و مقدسات است که در این فرآیند اما قدوست زدایی یعنی عمل سکولاریزاسیون از این ویژیگی برخوردار است که این امر از سوی خود دین کاران و در پوشش دینی انجام می گیرد. به این فرایند تجدید نظر در حین الحال هم روند ایدئولوژی سازی دین هم می گویند. دین از آنزمان که در پروسه تبدیل به یک ایدئولوژی قرار گرفت - ایدئولوژیزاسیون - اساسا در این فرآیند بتدریچ عرفی و سکولاریزه می شود . و بر عکس ادیان برای اینکه تاویل و به ریشه های قدوسی و بنیادین خود بازگردند در روند بنیاد گرایی - فوندامنتالیزاسیون - که یک روند معکوس نسبت به ایدئولوژیزه کردن دین است به ساده گرایی می پیوندند و برای این منظور که هویت توده ایی و فراگیر بودن و عامی بودن حود را بیابند به مکتب و ایدئولوژی زدایی می پردازند.
برای دوست داران عرفیت و سکولاریزاسیون پدیده عرفی شدن دین در سبک یک ایدئولوژی از این جهت مشمئز کننده است که عرف و قوانین عرفی که انسان خود خالق آنها است در صورت یک ایدئولوژی دینی با همان مکانیزمهای یک دین که دیگر در آن انسان خالق قوانین نیست ارائه می شود. به عبارت دیگر در این جا یک عمل دستبرد صورت می پذیرد. عرف و مخلوقات انسانی که مدام از سوی انسان به شرایط زمان و مکان تغییر می نمایند در یک دستبرد ایدئولوژیک و تحت عنوان مقدسات و احکام الهی و غیر قابل تغییر از حیطه عرف و انسانی ربوده و شبانه و مخفیانه به حیطه الهی و آسمانی منتقل می گردند. در حیطه عرف و قوانین عرفی مظروفات عرفی یعنی همان قوانین انسانی به ظروف مختلفه اجماع و یا دیکتاتور مآبانه خلق می شوند که خود یک فر آیند تاریخی و اجتماعی است . صرف نظر از شکل و ظرف خلق و رزق و تغییر آن امر عرف به مثابه یک حق انسانی برای بشر باقی می ماند. در حیطه عرف انسان داعی خلاقیت و آفرینش دارد. در حیطه عرف انسان هنرمند و سازنده است. در این حیطه انسان محور است و سخن از تکامل و تغییر و سخن از تنوع اقوام و زمانها و فرهنگ ها و.. است.
انسان مدعی عرف نافی حیطه دین نیست. تکالیف الهی و حوزه های احکام الهی که در آن انسان خالق و بی اختیار است و احکام از قدوسیت برخوردارند بر او روشن است. انسان عرفی محدوده احکام الهی را با حیطه تکالیف انسانی و محدوده قوانین عرفی که مشروط به زمان و مکان و قوم ها و... هستند قاطی نمی کند. انسان عرفی در این محدوده های گوناگون در پی چالیدن حیطه ها با یکدیگر نیست. او از این چالش سودی نمی برد و در پی آن هم نیست. از همین رو هم برای دوست داران عرفیت و سکولاریزه پدیده ایی مشمئزه کننده تراز این نیست که حیطه های عرفی و قدوسی از هم جدا نگه داشته نشوند. بر این پایه ربایش قوانین تغییر پذیر و انسانی و عرفی و قالب کردن آن در حیطه و چارچوبه احکام قدوسی نمی تواند به علل زیر مورد تایید قرار گیرد
1-تغییر ناپذیر جلوه دادن عرف انسانی یعنی الهی و قدوسی کردن آن موجب تحجر قوانین کشور می گردد و ارتجاعی و بازدارنده است
2-قالب ساری عرف در پوشش دین چون عرف قومی است موجبات سلطه اقوام دیگر در پوشش دین را فراهم میکند
3-دین سازی عرف موجب می شود که امر تغییر و پاسداری قوانین به انحصار دین کاران در آید
به این علل اصلی عده ایی می نشینند و با تفویض اختیارات و توانایی های الهی و دینی که برای مومنین و متدینین در حوزه های دینی مطرح است به خود با عنوان نبی و یا امام و یا مجتهد و یا ... و به این نحو این جهد را می ورزند که با این جهاد با نام مجتهد و در یک اجتهاد اختیارات عرفی را به اختیار خود در آورند. اینها اساس همان پروژه رویزیون و تجدید احکام قدوسی بر پایه زمان و مکان و ... است.
و ظاهرا باید این امر هم به مذاق برخی خوش بنشیند که در یک حاکمیت روحانی که از این راه الزامی و اجباری است پدیده اجتهاد به مراتب بهتر است از پدیده اتکاء صرف به احکام دینی و تکیه به عدم اصلاح و تغییر آن. اما در عوض این تایید عمل دزدی و ربایش عرف است که در بالا ذکر شد. از نظر این که تغییر قوانین عرفی به از سکون آن است به این عده از ستایشگران اجتهاد باید حق داد. اما از سوی دیگر با این حق دادن ما عملا به ولایت مجتهدین گردن نهاده ایم و این حق را از خود ستانده ایم که ما انسانها حالق قوانین متغیر قومی هستیم که عرف نامیده می شود. خنده دار نیست که ما به مشتی محتهد ای حق خود را اعطا کنیم که به نام نامی خدا و احکام الهی بر سرنوشت و قوانین عرفی ما حاکم شوند؟
حکم به دو معنا است.
ادامه دارد...