مقاله زیبا با نوشته ای رسا در مورد کارل پوپر.
منبع :سایت ایران امروز
پيشگفتار
کارل رايموند پوپر (١) در سال1902 ميلادی در حومهی شهر وين، در يک خانوادهی يهودی که به مسيحيت پروتستان گرويده بود، زاده شد. دوران بلوغ او مصادف با سالهای دشوار جنگ جهانی اول بود. فقر و مسکنت اقشار وسيع مردم در سالهای پس از جنگ، او را به سوی انديشههای سوسياليستی سوق داد. مدت کوتاهی عضو حزب کمونيست شد، ولی به سرعت از آن روی گرداند. با اين حال به اعتراف خود تا مدتها همچنان سوسياليست باقی ماند و معتقد بود که اگر سوسياليسم با آزادیهای فردی تلفيق پذير باشد، باز هم سوسياليست خواهد بود، زيرا که او آزادی را مهمتر از برابری میداند و اعتقاد دارد که اگر آزادی از بين برود، بين بندگان برابری هم باقی نخواهد ماند. پوپر در سال ١٩٢٤ تحصيلات دانشگاهی خود را در رشتههای رياضی و فيزيک به پايان رسانيد و چهار سال پس از آن، موفق به اخذ دکترای فلسفه و روانشناسی از دانشگاه وين شد. از سال ١٩٣٠ در رابطه با «حلقهی وين» (٢) قرار گرفت که محفلی از انديشمندان اتريشی با گرايش فلسفی پوزيتيويستی بود. به توصيهی فعالين اين محفل از جمله «کارناپ»(٣)، نخستين اثر فلسفی خود به نام «دو مسألهی اساسی نظريهی شناخت» را به رشتهی تحرير درآورد که بعدها در سال ١٩٣٤ به صورت تلخيص شده، تحت عنوان «منطق پژوهش» (٤) منتشر و موجب شهرت علمی او گرديد. اين کتاب تأثير قابل ملاحظهای بر روی اعضای «حلقهی وين» داشت و استدلالات آن موجب پارهای تجديدنظرها در ديدگاههای اعضای اين محفل شد.
شهرت علمی پوپر به سرعت مرزهای زادگاهش را درنورديد و از دانشگاههای معتبر جهان به او پيشنهاد کرسی استادی داده شد. در سال 1937، يعنی يکسال پس از اشغال اتريش توسط ارتش نازی و منضم شدن خاک اين کشور به آلمان، کارل پوپر دعوت دانشگاه زلاندنو را پذيرفت و رهسپار اين کشور گرديد. وی در آنجا تا پايان جنگ جهانی دوم به پژوهش و تدريس مشغول بود و طی همين ايام که میتوان آن را عصر عروج توتاليتاريسم در اروپا ناميد، دو اثر مهم خود «جامعهی باز و دشمنان آن» (٥) و «فقر تاريخگرايی» (٦) را که شالودهی فلسفه سياسی او را میسازد، به رشتهی تحرير درآورد. خود وی در رابطه با اين دو اثر تصريح میکند که آنها تلاش او را در مقابله با جنگ، در دفاع از آزادی و در مخالفت با نفوذ انديشههای تام گرايانه و اقتدارطلبانه نشان میدهد و بايد به منزلهی سهم او در فلسفهی سنجشگرانهی سياسی و هشداری عليه خطر خرافات تاريخی قلمداد شود.
کارل پوپر در سال 1946 دعوت دانشگاه لندن را برای تدريس پذيرفت و راهی انگلستان شد. وی در اين کشور به تحقيق و تدريس ادامه داد و آثار فلسفی و علمی ديگری خلق کرد که مهمترين آنها عبارتند از: «حدسها و ابطالها» (٧)، «شناخت عينی» (٨)، «فلسفه و فيزيک» (٩) ، «آينده باز است» (١٠) ، «در جستجوی دنيايی بهتر» (١١) و «همهی زندگی حل مسأله است» (١٢). کارل رايموند پوپر در سال 1994 در لندن چشم از جهان فروبست، اما روح کاونده و انديشههای روشن و مؤثرش، از طريق ارثيهی معنوی او همچنان پويا و زنده است.
ريشههای سقراطی و فلسفهی روشنگری
کارل پوپر را برجستهترين نمايندهی فکری «خردگرايی سنجشگر» (١٣) میدانند. اين نحلهی فکری، بيش از آنکه به دنبال مسائل آکادميک فلسفی باشد، خود را متوجه علوم تجربی میداند و به طرح پرسشهای واقعی سياست عملی میپردازد. خود پوپر معتقد است که انديشهی فلسفی بايد مشغوليت همهی روشنفکران باشد، مسائل را صريح و ساده طرح کند و از لفاظی و پيچيده گويی بپرهيزد. دشوارگويان و دشوارنويسان به کرات مورد سرزنش پوپر واقع شدهاند و وی آنان را به جادوگرانی تشبيه میکند که خود را درپشت چادری از الفاظ پر طمطراق پنهان کردهاند تا همگان بپندارند که فلسفه چيزی پيچيده و اسرارآميز و مذهب خردمندان است و نمیتوان رموز آن را بر مردم عادی آشکار ساخت.
میتوان تشخيص داد که انديشهی پوپر از يکطرف متأثر از فلسفهی سقراط و از طرف ديگر تحت تأثير فلسفهی روشنگری است. اين جملهی معروف سقراط: «می دانم که هيچ نمیدانم» بیترديد در شيوهی تفکر پوپر نقش بزرگی داشته است. پوپر بر اين نظر است که حل هر مسألهای به پيدايش مسألهی تازهای منجر میگردد و هر چه انسان بيشتر دربارهی جهان بداند، معرفت او نسبت به آنچه که نمیداند آگاهانهتر و صريحتر است و لذا نادانی انسان را پايانی نيست. پوپر اين عقيدهی خود را در جملات زيبايی به اين صورت بيان میکند: «هنگامی که به بیکرانگی آسمان پرستاره نظر میدوزيم، تخمينی از بیکرانگی نادانی خود به دست میآوريم. اگر چه عظمت کيهان ژرفترين دليل نادانی ما نيست؛ اما يکی از دلايل آن است».
پوپر در آنجا که با قيم مآبی و همهی اشکال تامگرايی به ستيز بر میخيزد، تحت تأثير فلسفهی روشنگری است. وی بويژه در آغاز دارای گرايش نئوکانتی بود و همه جا از ايمانوئل کانت به عنوان فيلسوف آزادی و انسانيت ياد کرده است. پوپر با تکيه بر روح فلسفهی روشنگری، به سهم خود تلاش میورزد تا انسانها از پذيرش غيرسنجشگرانهی نظريات فاصله بگيرند و به گفتهی تاريخی کانت، شهامت استفاده از خرد خود را بيابند. خرد برای پوپر تنها مرجع و سرمايهی معنوی انسانی است که همواره بايد به آن تکيه و از واگذار کردن آن به «نهادهای ويژه» و«ابرانديشمندان» پرهيز کرد. پوپر تصريح میکند که ما بايد عادت دفاع از بزرگمردان را ترک گوييم، چرا که بسياری از آنان از راه تاختن به آزادی و عقل، خطاهای بزرگ مرتکب شدهاند و تسلط فکری آنان هنوز مايهی گمراهی انسانهاست. پوپر متفکرانی را که با انديشههای خود عملا" در خدمت خودکامگان و راهگشای حکومتهای جبار بوده اند، «پيامبران کاذب» مینامد. در اکثر نوشتههای وی، «پيامبران کاذب» و «مراجع فکری» چه در زمينهی نظری و چه در عرصهی سياست عملی، به دقت رديابی میشوند و سرانجام در مقابل قاضی منتقد دادگاه عقل قرار میگيرند. به نظر پوپر، حقيقت به صورت عينی وجود دارد و هدف اصلی انسان بايد جستجوی مستمر آن در فرآروندی پايان ناپذير باشد.
حقيقت، شناخت و سرچشمههای آن
کارل پوپر، شناخت را جستجوی حقيقت میداند، جستجويی پر وسواس برای يافتن نظريههايی عينی، واقعی و توضيح دهنده. از ديد وی، جستجوی حقيقت را نبايد با جستجو برای رسيدن به يقين و قطعيت يکی گرفت و بايد ميان آن دو تفاوتی دقيق قائل شد. انسان جائز الخطاست و لذا تمام شناخت بشری خطاپذير و نامطمئن است. اين امر بدين معناست که ما بايد همواره عليه خطاهای خود پيکار کنيم و عليرغم تمام مراقبتها و تدابير، هرگز نمیتوانيم يقين حاصل کنيم که مرتکب خطا نشده ايم.
خطا و اشتباه زمانی صورت میپذيرد که ما نظريهای علمی را درست میپنداريم، در حالی که اين نظريه نادرست است. لذا مبارزه با اين خطا يا اشتباه، به اين معناست که ما در جستجوی خود به دنبال حقيقت عينی، نادرستی و کذب را از راه آزمون و سنجش بيابيم و از ميان برداريم. وظيفه و هدف فعاليت علمی چنين است: نزديکتر شدن به حقيقت عينی، حقيقت بيشتر، حقيقت جالب تر، حقيقت قابل فهم تر. در اين راستا، هر آينه بپذيريم که شناخت بشری خطاپذير است، هرگز نمیتوانيم يقين و قطعيت را هدف علم قلمداد کنيم.
برای پوپر، حقيقتهای نامطمئن و يا گزارههای حقيقی که ما آنها را غيرحقيقی میانگاريم وجود دارد، اما يقين و قطعيت نامطمئن وجود ندارد. درست به همين دليل ما بايد در پی نزديکتر شدن به حقيقت عينی باشيم و تلاش برای دستيابی به يقين را رها کنيم. بنابراين شناخت علمی و دانش ما همواره فرضيه سان (١٤) است؛ چيزی نيست جز دانش حدسی. حتا شناخت ما در گسترهی پر صلابتترين دانشها مانند علوم طبيعی، فرضيات و حدسياتی است که با نظريههای تازهتر و درستتر ابطال پذير میباشد. از همين رو بايد درهای آن همواره به روی نقد و تجديدنظر گشوده باشد و از بوتهی سخت آزمايش و در تضارب با حدسيات مخالف و رقيب، سربلند بيرون آيد. به عبارت ديگر میتوان تصريح کرد که قوانين شناخته شدهی طبيعی از نظر پوپر، چيزی جز توصيفاتی با بالاترين درجهی احتمالات نيست. وی يادآور میشود که نظريههای علمی ما صرفا" حدسها و فرضيههايی موفق ولی موقتاند و بنابراين برای هميشه محکومند، حدس و فرضيه باقی بمانند. تا زمانی که ما به دنبال يقين و قطعيت باشيم، به اثبات نظريه و بنابراين استقرا (١٥) نيز نيازمنديم اما اگر بپذيريم که عليرغم ميل به يقين و قطعيت، راهی برای رسيدن به آن نداريم، میتوانيم از استقرا و تلاش برای اثبات صرفنظر کنيم. لذا روش ما در شناخت علمی نمیتواند چيزی جز روش سنجشگرانه و نقدی باشد: روش کشف و از ميان بردن خطا، در خدمت جستجوی حقيقت و در خدمت خود حقيقت. پوپر در رد استقرا همچنين برهان میآورد که ما از طريق مشاهده نيست که به نظريهی علمی میرسيم، بلکه عکس اين روند صادق است: يعنی اينکه ما اول صاحب فرضيهای میشويم و سپس از طريق مشاهده تلاش میکنيم آنرا ارزيابی کرده، به سطح نظريهای علمی ارتقا بخشيم. اما خصلت اين نظريهی علمی، نه در اثبات پذيری که در ابطال پذيری آن باقی میماند. پوپرتصريح میکند که نظريهی ابطال پذيری او در علم، تفاوت وی را با علمگرايان (١٦) آشکار میکند، چرا که آنان به مرجعيت و اقتدار علم گردن مینهند، در حالی که وی هيچگونه مرجعيت و اقتداری را نمیپذيرد. پوپر در عين حال در فرق ميان خود با شک گرايان (١٧) توضيح میدهد که اگر چه شايد بتوان او را به معنای کلاسيک کلمه يک شک گرا ناميد، چرا که برای حقيقت سنجيداری (١٨) قائل نيست، اما بايد در نظر داشت که وی نيز مانند متفکرانی چون کانت و ويتگنشتاين ، منطق کلاسيک را چونان ارغنون نقد و سنجش میپذيرد؛ يعنی نه ارغنونی برای برهان، بلکه ارغنونی برای ابطال. پوپر میافزايد که او بر خلاف شک گرايان امروز، فيلسوفی نيست که به ترديد و عدم اطمينان علاقه داشته باشد، چرا که او اين دو را وضعيتهای ذهنی میداند و جستجو به دنبال اطمينان ذهنی را مدتهاست به کنار نهاده است و برای او مبانی عقلی سنجشگر و عينی، که ما را در جستجويمان به دنبال حقيقت، در ارجحيت بخشيدن به نظريهای نسبت به نظريهی ديگر ياری میرساند، جالبتر است.
پوپر در پاسخ به اين پرسش که حقيقت چيست، ضمن تأييد تعبير کانتی از حقيقت، يعنی «انطباق شناخت بر برابرايستا»می افزايد: «نظريه يا گزارهای حقيقی است که توصيف آن از چگونگی امر، با واقعيت منطبق باشد». از نظر وی، هر اظهارنظر صريحا" فرمولبندی شده، يا حقيقی است يا کاذب و اگر کاذب باشد، عکس آن حقيقی است. بنابراين درست به اندازه اظهارنظرهای درست و حقيقی، اظهارنظرهای نادرست و غيرحقيقی وجود دارد. از آنجا که هر اظهارنظری میتواند درست و حقيقی و يا عکس آن درست و حقيقی باشد (چيزی که آگاهی مطمئن از آن برای ما محرز نيست)، میتوان نتيجه گرفت که ما اجازه نداريم حقيقت را با يقين و قطعيت يکی بگيريم. کارل پوپر در عين حال، نسبيت گرايی (١٩) در حقيقت را يکی از بزرگترين گناهان فيلسوفان نسبيت گرا و آن را خيانت به عقل میداند، چرا که نسبيت گرايی در حقيقت، در را بر روی ريا و تزوير میگشايد. وی نسبيت گرايی را يکی از نتايج اختلاط ايدهی حقيقت با يقين و قطعيت میداند.
پوپر تأکيد میورزد که ممکن است برخی از نظريههای ما حقيقی باشد، اما اگر هم چنين باشد، ما هرگز آن را با اطمينان نخواهيم دانست. از نظر پوپر، سنجيداری برای حقيقت وجود ندارد و حتا اگر ما به حقيقت دست يابيم نمیتوانيم از آن مطمئن باشيم، اما سنجيداری خردگرايانه نسبت به پيشرفت در گسترهی جستجوی حقيقت وجود دارد و لذا سنجيداری برای پيشرفت علمی. اما چنين سنجيداری به چه معناست؟ آيا به معنی پيشرفت در فرضيات و حدسيات ماست؟ چه موقع میتوان گفت که يک فرضيهی علمی از فرضيهی ديگر بهتر است؟ پاسخ پوپر چنين است: از آنجا که علم فعاليتی سنجشگر است، ما فرضيههای خود را معروض نقد و پرسش قرار میدهيم تا خطاهای آنها را کشف کنيم. بنابراين فرضيهای از فرضيهی پيشين بهتر است که اولا" قادر باشد تمام مسائلی را که آن فرضيه توضيح داده از نو توضيح دهد، ثانيا" برخی خطاهای فرضيهی پيشين را آشکار کند و ثالثا" در مقابل آزمايشها و سنجشهايی که فرضيهی پيشين مقاومت و صلابت لازم را نشان نداده، مقاومتر و پرصلابتتر باشد. پوپر روش خود را روش آزمون و خطا مینامد و يادآور میشود که هدف چنين روشی چيزی نيست جز يافتن خطاها و حذف نظريههای نادرست و غيرعلمی. طبعا" هر فرضيهای که در مقابل ابطال خود مقاومت طولانی تری نشان دهد و پايدارتر بماند، از صلابت علمی بيشتری برخوردار و به حقيقت نزديکتر است، مانند بسياری از نظريههای علوم طبيعی. به نظر پوپر چنين روش و نگرشی، مبارزه عليه جزميت گرايی (٢٠) را ممکن میسازد و از نخوت و تکبر روشنفکری میکاهد. پوپر، تواضع عقلی را يکی از بزرگترين فضيلتهای روشنفکری میداند و يادآوری میکند که بزرگترين انديشمندان همواره فروتن بودهاند. پوپر تصريح میکند که متفکران و دانشمندان اگر چه در زمينهی چيزهای کمی که میدانند با انسانهای عادی تفاوتهای کوچکی دارند، اما در زمينهی نادانی بیپايان خود، با بقيه يکسانند.
پوپر پرسش کلاسيک در مورد سرچشمهی شناخت را به اين صورت که «اين را از کجا میدانی و بر کدام منبع متکی هستی؟» يکسره نادرست میداند. به عقيدهی وی، پرسشی بدينگونه، پاسخی مرجعيت گرايانه میطلبد. پرسش از سرچشمهی شناخت با اين نيت انجام میگيرد که بتواند از طريق مرجعيتی معين، معرفت خود را مشروعيت بخشد. ايدهی متافيزيکی ناظر بر اينگونه پرسش، به نتايجی چون «شناخت خالص نژادی»، «شناخت خطاناپذير»، «شناخت متکی بر اقتداری معين» و در صورت لزوم حتا «شناخت مشتق از اقتدار الهی» منجر میگردد. پوپر متقابلا" پيشنهاد میکند که بايد پرسش کلاسيک از سرچشمهی شناخت را کنار نهاد و پرسشی بدينگونه را جانشين آن ساخت که: «چکار میتوانيم بکنيم تا خطاهای خود را کشف کنيم؟». طرح پرسش بدينسان، مبتنی بر اين اعتقاد است که ما صاحب هيچگونه منبع معرفتی خالص و خطاناپذير نيستيم و پرسش از سرچشمهی شناخت را نبايد با پرسش مربوط به اعتبار و حقيقت يکی گرفت.
بنابراين پاسخ پوپر به پرسش کلاسيک سرچشمهی شناخت مبنی بر اينکه «اين را از کجا میدانی و بر چه منبعی متکی هستی» چنين فرمولبندی میشود: «من هرگز نمیگويم که چيزی میدانم. ادعای من صرفا" برپايه حدس و فرضيه است. اين موضوع هم اهميتی ندارد که اين حدس و فرضيه را از کدام منبع به دست آورده ام. منابع گوناگونی وجود دارد که همهی آنها برايم روشن نيست. اصولا" سرچشمه و اصل شناخت، با حقيقت ارتباط چندانی ندارد. اما اگر مسألهای که من تلاش میکنم آنرا از طريق فرضيهی خود توضيح دهم برايت جالب است، میتوانی به من لطف بزرگی بکنی و آن اينکه تلاش ورزی فرضيهی مرا بطور اصولی و واقعگرايانه و تا آنجا که برايت امکان پذير است واضح و روشن، معروض نقد و سنجش قراردهی! و اگر فکر میکنی میتوانی آزمونی بينديشی که در پايان ادعای مرا ابطال خواهد کرد، من حاضرم تو را در ابطال فرضيه ام با تمام نيرو ياری دهم».
پوپر با چنين پاسخی نتيجه میگيرد که هيچگونه «سرچشمهی نهايی شناخت» وجود ندارد. هر منبع و يا محرک شناخت قابل استفاده است؛ ولی هر منبع و محرکی نيز بايد بتواند مورد نقد و سنجش قرار گيرد. به عقيدهی پوپر، منابع سنتی معرفت، جزو مهمترين سرچشمههای ما به حساب میآيد و شناخت نمیتواند با هيچ آغاز گردد، اما بويژه همين منابع سنتی معرفت که به ما به ارث رسيده است، بايد قابل نقد و سنجش باشد. مهمترين کارکرد مشاهده، تفکر منطقی و نيروی انگارش (٢١) در آن است که به ما در آزمون سنجشگرانهی نظريههايمان ياری میرساند. به نظر پوپر، روشنی و شفافيت، يک ارزش عقلی است، اما دقت چنين نيست. دقت مطلق قابل دستيابی نيست و نتيجهای ندارد که به دنبال دقتی بيش از آن باشيم که وضعيت کنونی ما اجازه میدهد. پوپر تصريح میکند که حل هر مساله ای، به مسائل جديدی منجر میگردد. هر چقدر مسأله نخستين دشوارتر باشد، مسائل جديد حاصل از حل آن، جالبتر و تلاش برای حل آنها جسورانهتر خواهد بود و از ما شهامت بيشتری میطلبد. ما هر چقدر بيشتر راجع به جهان بدانيم و دانش خود را ژرفا بخشيم، آگاهيمان از جهل خود روشنتر و قاطعتر میگردد. سرچشمهی اصلی نادانی ما در دانشی است که فقط میتواند محدود باشد، در حالی که نادانی ما ضرورتا" نامحدود است.
واقعيت و آموزه سه جهان
کارل پوپر، واقعيت را به بخشهای سه گانه تقسيم میکند و نام هر بخش را جهان (به معنای کوچکتر آن و نه به معنای کيهان يا کائنات) میگذارد. جهان يک، دربرگيرندهی واقعيتهای مادی است. سيارهی ما و همهی موجودات زنده و غيرزنده و نيز اجرام سماوی و در واقع کل جهان ماديات، جهان ١ را میسازند.
جهان ٢ ، جهان تجربههای زنده (٢٢) و بیميانجی و بويژه تجربههای مستقيم و ذهنی انسانی است. پوپر تأکيد می کند که تفاوت گزاری ميان جهان1 و جهان 2 با مخالفتهای بسياری در ميان متفکران معاصر روبرو شده است، اما قصد او از اين تفاوت گذاری، تأکيد بر روی اين واقعيت است که اين دو جهان لااقل در نگاه اول متفاوت به نظر میرسند و بررسی رابطه ميان آنها و تبيين هويتشان، وظيفهای است که بايد تلاش کرد از طريق ارائهی فرضيههايی بر آن چيره شد. لذا اين تفکيک در خدمت ايجاد امکانی برای فرمولبندی کردن روشن مسائل مربوطه است. پوپر میافزايد که هيچ بعيد نيست علاوه بر انسان، موجودات زندهی ديگر نيز دارای تجربههايی از اين دست باشند. چرا که ما از خواب ديدن و يا از طريق بيمارانی که تب بالايی دارند و يا در وضعيتهای مشابهی به سر میبرند میدانيم که تجربههای زندهی ذهنی متکی بر سطح آگاهیهای کاملا" متفاوتی وجود دارد. در وضعيتهايی چون بيهوشی عميق و يا خواب بدون رؤيا، آگاهی و به طريق اولی تجربهی زنده از بين میرود. اما می توان پذيرفت که وضعيتهای غيرآگاهانه ای هم وجود دارد که به جهان ٢ تعلق میگيرد.
بنابراين ما از طرفی دارای جهان ١ هستيم، يعنی جهان فيزيکی که دربرگيرندهی موجودات زنده و غيرزنده و نيز دربرگيرندهی وضعيتها و جريانهايی چون تنشها، حرکتها، نيروها و ميدانها میباشد. از طرف ديگر دارای جهان ٢ هستيم، يعنی جهان همهی تجربههای زندهی آگاهانه و احتمالا" ناآگاهانه.
اما آنچه که پوپر جهان ٣ می نامد، جهان محصولات و فراورده های عينی روح انسانی و لذا جهان فراورده های بخش انسانی جهان ٢ است. اين جهان، دربرگيرندهی چيزهايی مانند کتابها، سمفونیها، آثار نقاشی و مجسمه سازی، و اما در عين حال محصولاتی چون کامپيوتر و هواپيما و ساير اشياء مادی نيز هست که در عين حال به جهان ١ هم تعلق دارد.
بنابر اين اصطلاح گذاری پوپر، جهان واقعيات ما از سه بخش يعنی جهان فيزيکی اجسام، جهان روانی تجربههای زنده و جهان محصولات روحی انسان متشکل شده است که با هم در رابطه هستند و به نوعی بر يکديگر تأثير میگذارند. به عقيدهی پوپر، فيلسوفان ماديگرا (ماترياليست) و يا فيزيکاليستی وجود داشته اند و وجود دارند که فقط جهان ١ را واقعی می دانند و کسانی هم بوده اند که فقط جهان ٢ را واقعی میدانند. علاوه بر آنان دوگرايانی (دوآليستهايی) وجود داشته اند که هم جهان ١ و هم جهان ٢ را واقعی میدانند. اما خود پوپر گامی فراتر می نهد و ادعا می کند که به نظر او نه تنها جهان ١ و ٢ هر دو واقعی هستند، بلکه همچنين در جهان ٣ يعنی جهان فراوردههای روحی انسان نيز اين فقط محصولات مادی مانند اتومبيل و مسواک و صندلی نيستند که واقعی اند، بلکه همچنين بخش غيرمادی آن نيز واقعی است؛ بخشهايی غيرمادی مانند: مسائل و مشکلات.
پوپر، ترتيب سه جهان را برپايهی قدمت آنها میداند. به عقيده او، بر اساس اطلاعات موجود دانش حدسی ما، بخش غيرزنده جهان 1 قديمی ترين بخش است و سپس بخش زنده ی آن و بطور همزمان يا کمی ديرتر جهان تجربيات زنده به وجود آمده اند و با پيدايش انسان، جهان ٣ پديدار شده است که مردم شناسان آن را «فرهنگ» مینامند.
بر پايه ی آموزه ی سه جهان پوپر، ما نمی دانيم که جهان ١ چگونه پديد آمده است و آيا اصولا" پديد آمده است يا نه. اگر فرضيهی «انفجار بزرگ» يا «ترکش آغازين» (٢٣) واقعيت داشته باشد، نخستين چيزی که پديدار شده است، نور میباشد و در واقع نوری با موج کوتاه. سپس به گفتهی فيزيکدانان، الکترونها و نويترونها و هستههای اتم هيدروژن و هليوم به وجود آمده، چرا که جهان هنوز برای اتمها خيلی داغ بوده است. بنابراين می توان حدس زد که پيش از پيدايش جهان ١، جهانی غيرمادی و يا پيش مادی وجود داشته است. به نظر پوپر اگر نظريهی ترديدآميز جهان گسترش يابندهی پس از ترکش آغازين را بپذيريم و اينکه جهان به برکت گسترش خود تدريجا" رو به سردی رفته و به معنای ماترياليستی کلمه، ماده ی آن افزايش يافته است، می توان دوره های گوناگون برای پيدايش جهان ١ در نظر گرفت. تنها پس از طی اين دورههای مختلف است که ما به مرحلهی پيدايش موجود زنده میرسيم.
در گسترهی جهان موجودات زنده، فعاليت اصلی متوجه حل مسائل است. اين حل مسأله، در همهی موجودات زنده، از طريق آزمايش مداوم صورت میپذيرد: از طريق آزمودن و يافتن و منهدم کردن خطا. و اين به معنی تأثير متقابل موجود زنده با زيستجهان پيرامون آن میباشد. در اين تاثير متقابل، گاهی اوقات آگاهی شروع به فعاليت میکند. آگاهی مربوط به جهان ٢ احتمالا" از آغاز يک آگاهی ارزشياب و شناسنده و به عبارت ديگر آگاهی حل کنندهی مسأله بوده است. بنابر حدس پوپر، اين فعاليت مربوط به حل مسأله در بخش زنده ی جهان ١ بوده است که به جهان ٢ يعنی جهان آگاهی ارتقاء يافته است. اما اين به آن معنا نيست که آگاهی به طور دائم مانند موجود زنده در حال حل مسأله است، اگر چه اين امر يکی از کارکردهای اصلی بيولوژيک آن است. به عقيدهی پوپر، کارکرد اوليهی آگاهی اين بوده است که موفقيت و عدم موفقيت را برآورد و در اشکال شادی و درد به موجود زنده منتقل کند و بدينسان به او نشان دهد که در حل مساله، در راه درستی گام نهاده است يا خير.
بنابراين میتوان حدس زد که هم پيدايش حيات و هم پيدايش آگاهی دارای برآمدی با خصلت ارتقاء به کيفيتی عالیتر (٢٤) بوده است و لذا موضوعی که در آموزه ی سه جهان پوپر در بخش جهان ٣ مورد ژرف انديشی قرار میگيرد، بررسی چنين خصلتی است. به عقيدهی پوپر، بزرگترين جهش ارتقايی که در گسترهی پيدايش حيات و آگاهی صورت پذيرفته است، اختراع زبان انسانی است. فرآيندی که پوپر از آن به عنوان «انسان شدن» (٢٥) ياد میکند. وی برای زبان انسانی خصائلی چهارگانه قائل است: زبان انسان فقط دارای دو خصلت بيان و ارتباط نيست، چرا که اين دو در حيوانات نيز موجود است. اين زبان صرفا" جنبهی نمادگذاری (سمبوليک) هم ندارد، چرا که در حيوانات هم علاوه بر سمبوليک، حتا شاهد نوعی مراسم (٢٦) هستيم. بزرگترين گام که پيامد آن انکشاف و تکامل (٢٧) آگاهی را به همراه داشته است، خصلت سوم زبان انسانی يعنی اختراع گزارههای توصيفی (٢٨) است. کارکرد نموداری (٢٩) گزارههايی که امری را به طور عينی تبيين و توصيف میکند، امری که میتواند بر واقعيت منطبق يا غيرمنطبق باشد؛ به عبارت ديگر گزارهای که میتواند واقعی يا کذب باشد. عنصر بديع و پيشرونده در زبان بشری، در اين امر نهفته است. در اينجاست که تفاوت ميان زبان حيوانات و زبان انسانی آشکار میگردد. پوپر میافزايد: شايد بتوان گفت که فرضا" در زبان زنبورها، اطلاع رسانیها مادامی که زنبوری توسط دانشمندی جانورشناس گمراه نشده باشد، به صورت واقعی صورت میگيرد؛ چرا که سمبولهای گمراه کننده در زبان حيوانات نيز وجود دارد. اما تنها انسانها اين گام را به جلو برداشتهاند که میتوانند نظريههای خود را از طريق استدلالهای سنجشگرانه در رابطه با حقيقت عينی مورد آزمون قرار دهند. پوپر کارکرد استدلالی (٣٠) را چهارمين خصلت زبان انسانی میداند.
اختراع زبان توصيفی انسان، گام ديگری را نيز ممکن ساخته است و آن اختراع نقد و سنجش است. و اين به معنی گزينش آگاهانهی نظريهها به جای گزينش طبيعی آنهاست. بنابراين، زبان در فرآروند تناوردگی خود به زبانی فرامی رويد که دارای گزارههای واقعی و کاذب است. سپس چنين زبانی است که به اختراع نقد و سنجش نائل میگردد و به عبارت ديگر به زبان سنجشگر جهش میکند، به زبانی که گزينش میکند. گزينش طبيعی در زبان، از طريق گزينش سنجشگرانه و فرهنگی تکميل و تصحيح میگردد. چنين امريست که برای ما ممکن میسازد تا خطاهای خود را نقادانه و آگاهانه تعقيب کنيم، آنها را بيابيم و از بين ببريم و يا اينکه بتوانيم به طور آگاهانه دربارهی نظريهای داوری کنيم و آن را نسبت به نظريهی ديگر برتر بدانيم. اين امر، نکتهای تعيين کننده است. در اينجاست که «شناخت» آغاز میگردد؛ شناخت انسانی. بنابراين از نظر پوپر چيزی به نام شناخت بدون نقد و سنجش عقلی وجود ندارد؛ نقد و سنجشی در خدمت جستجوی حقيقت. حيوانات از شناخت با چنين مفهومی بیبهرهاند. البته آنها نسبت به خيلی چيزها شناخت دارند. مثلا" سگ صاحب خود را بازمی شناسد. اما چيزی که ما از شناخت و به عبارت ديگر شناخت علمی مستفاد میکنيم، فقط میتواند با نقد خردگرايانه موضوعيت يابد. گام تعيين کننده در اينجا نهفته است، گامی که وابسته به اختراع گزاره های واقعی و کاذب است و جهان٣ و به عبارتی بنياد فرهنگ بشری را میسازد.
از نظر پوپر، جهان ١ يعنی جهان اشياء فيزيکی، با جهان ٣ يعنی جهان فراوردههای روحی انسان تقاطع پيدا میکند. جهان ٣ متشکل از مثلا" کتابهاست که میتوان آنها را پروندههای زبان انسانی نيز ناميد. کتاب در عين حال شئی ای فيزيکی است که به جهان ١ تعلق دارد. اما در جهان ٣ چيزی غيرمادی از آن نيز وجود دارد، مانند محتوای گزارهها و استدلالات ما که با شکل مکانيکی و فيزيکی فرمولبندی آن در کتاب و نوشته متفاوت است. موضوع بر سر همين محتوا و عيار گزارههاست و هنگامی که از زبان انسانی صحبت میکنيم، منظور ما پيش از هر چيز محتوای يک کتاب است و نه تجسم فيزيکی آن.
به طور خلاصه می توان گفت که جهان ٣ و بويژه آن بخش که از طريق زبان انسانی ايجاد شده، محصول آگاهی و روح انسان است. اين جهان مانند زبان انسانی، نتيجهی اختراع بشری است. اما اين اختراع چيزی در بيرون از ماست؛ چيزی عينی مانند همهی اختراعات ديگر. اين اختراع مانند همه چيزهای اختراع شده، مسائلی خودمختار و مستقل از ما را ايجاد میکند. اين مسائل ناخواسته و غيرقبل انتظارند. آنها پيامد غيرهدفمند کنش ما هستند که سپس متقابلا" بر روی ما تأثير میگذارند. بدينگونه است که جهان ٣ يعنی جهان فراوردههای روحی انسان، به صورتی عينی، انتزاعی و مستقل و در عين حال واقعی و تأثيرگذار به وجود میآيد. جهان ٣ در زيستجهان انسانی نقشی مرکزی ايفا میکند. روح انسان، آفريننده ی جهان ٣ است، ولی انسان ناگزير است خود را با آن وفق دهد. به عبارت ديگر جهان ٣ هم آفريدهی انسان و هم شکل دهندهی اوست.
فلسفه سياسی
کارل پوپر در فلسفهی سياسی خود، طرح پرسش کلاسيک افلاطونی در مورد دولت را مبنی بر اينکه «چه کسی بايد حکومت کند؟»، طرح پرسشی نادرست میداند. به عقيدهی او چنين پرسشی نيز مانند پرسش کلاسيک در مورد سرچشمهی شناخت و معرفت، مبتنی بر ديدی اقتدارگرايانه است و پاسخی مرجعيت گونه میطلبد. از همين رو چنين پرسشی، پاسخهای کلاسيکی نيز به همراه آورده است مانند: «بهترينها بايد حکومت کنند» يا «فرزانگان» يا در بهترين حالت «اکثريت بايد حکومت کند». پوپر معتقد است که جای شگفتی نيست که بعدها پاسخهايی از اين دست نه تنها با خود تناقضاتی به همراه میآورد، بلکه به بديلهای مهملی چون «حکومت کارگران و يا سرمايه داران» و غيره تغيير شکل میدهد.
پوپر متقابلا" پيشنهاد میکند که بهتر است طرح پرسشی متواضعانهتر را جانشين طرح پرسش کلاسيک افلاطونی در مورد دولت کنيم و آن اينکه بپرسيم: «چکار میتوانيم بکنيم تا نهادهای سياسی خود را به صورتی سازمان دهيم که امکان زيان وارد کردن حکمرانان بد و نالايق را که فراوانند به حداقل برساند». پوپر معتقد است که بدون تغيير در طرح پرسش يادشده، هرگز نمیتوانيم به نظريهای عقلانی در مورد دولت و مؤسسات آن نائل گرديم. بنابراين بايد به عوض پرسش افلاطونی در اين مورد که «چه کسی بايد حکومت کند؟»، اين پرسش فروتنانه را مطرح کنيم که: «کدام شکل حکومتی اجازه میدهد بتوانيم يک حکومت زورگو و يا هر حکومت بد ديگری را بدون خونريزی برکنار کنيم؟». به اين ترتيب میتوان پی برد که «دمکراسی» در آتن 2500 سال پيش، تلاشی بود برای يافتن پاسخ به پرسش در مورد آنچنان شکل حکومتی که بايد مانع عروج جباريت (٣١) شود. اما به عقيدهی پوپر، دمکراسی به معنای حکومت مردم، نام فريبندهای است، چرا که در هيچ جا مردم حکومت نمیکنند و نبايد هم حکومت کنند. زيرا حکومت اکثريت به سادگی میتواند به بدترين نوع جباريت تبديل شود و حقوق اقليت را يکسره از ميان ببرد. اما دمکراسی تنها شکل حکومتی است که عليرغم نام فريبندهی خود و تحت فشار مشکلات و دشواريهای عملی، توانسته اين هدف را در مقابل خود قرار دهد که با وضع قوانين مشروط، ايدههای عدالت، انسانيت و بيش از هر چيز آزادی را در چارچوب قانونيت، تا آنجا که مقدور است متحقق سازد. در هر صورت دمکراسیها در تلاشند که با قوانين مشروط و تأسيسات ساختاری مانع شوند تا جباريت سربرآورد، اگر چه اين تلاشها همواره قرين موفقيت نبوده است.
پوپر، عشق به آزادی را تمايلی ابتدايی میداند که آن را حتا میتوان در کودکان و نيز حيوانات و از جمله حيوانات خانگی تشخيص داد. اما آزادی در گسترهی سياست با مشکلاتی همراه است، چرا که آزادی بیقيد و شرط فردی، در همزيستی با انسانهای ديگر ناممکن است. کانت تلاش کرد اين مشکل را از طريق اين مطالبه حل کند که دولت بايد آزاديهای فردی را فقط تا آنجا محدود سازد که همزيستی انسانها ايجاب میکند و همگان حتی المقدور به يک اندازه از محدوديت آزادی خود متضرر شوند. از نظر پوپر، اين راه حل و اصل کانتی نشان داد که مشکل آزادی سياسی لااقل از نظر مفهومی قابل حل است، اما سنجيداری برای آزادی سياسی در اختيار ما نمیگذارد. چرا که ما اغلب نمیتوانيم تعيين کنيم که آيا فلان اقدام محدود کنندهی آزادی ضروری است و آيا همگان را به يک اندازه شامل میشود يا خير. بدين منظور بايد به دنبال سنجيدار ديگری با کاربردی سادهتر بود.
سنجيداری که پوپر در اين زمينه به دست میدهد، چنين است: نظامی از نظر سياسی آزاد است که نهادهای سياسی آن به شهروندانش اين امکان عملی را بدهد که در صورت ارادهی اکثريت بتوان حاکمان را بدون خونريزی برکنار کرد. به عبارت ديگر ما هنگامی از نظر سياسی آزاديم که بتوانيم حاکمان خود را بدون خونريزی برکنار کنيم. پوپر نام چنين نظامی را که در دمکراسیهای غربی وجود دارد «جامعهی باز» میگذارد. مهمترين ويژگی جامعهی باز، علاوه بر سنجيدار يادشده، رقابت آزاد بر سر نظريات علمی و شفافيت در آن است. جوامع باز نقطهی مقابل جوامع بسته و توتاليتاريستی است که در آنها به جای رقابت آزاد بر سر نظريههای علمی، منظومهی کاملی از عقايد ايدئولوژيک و فلسفی حاکم است که ادعای انحصار حقيقت را دارد. در جوامع باز، روش نقد خردگرايانه، به نابودی منتقد نمیانجامد و خشونت در حذف نظريات و فرضيههای مخالف و نادرست، نقشی ندارد. نقد عاری از خشونت، راه را برای انکشاف خرد میگشايد.
پوپر در مورد دمکراسی غربی تصريح میکند که بايد از خود بپرسيم بيلان نيکی و بدی که اين نظام تا کنون دربر داشته چگونه است؟ آيا نيکیهای چنين نظامی بر بديهای آن میچربد؟ او میافزايد: اگر چه دمکراسی غربی بهترين نظام قابل تصور و از نظر منطقی بهترين نظام ممکن نيست و در بسياری از زمينهها میتوان و بايد به آن انتقاد کرد، اما اين نظام از نظر تاريخی بهترين نظام سياسی است که ما سراغ داريم. اين امر به آن معنا نيست که ما نبايد اين نظام را مورد انتقاد قرار دهيم. دمکراسی غربی به نقد زنده است و دستاوردهای آن را نمیتوان هميشگی و بازگشت ناپذير دانست. اين خطر همواره وجود خواهد داشت که اين نظام به سرعت آنچه را که به دست آورده از دست بدهد.
پوپر هشدار میدهد که ما اجازه نداريم دمکراسی و آزادی را با رفاه و معجزهی اقتصادی يکی بگيريم. خطای بزرگی است اگر برای مردم چنين تبليغ کنيم که آزادی برای همگان رفاه و دمکراسی برای جامعه اعتلای اقتصادی به همراه خواهد آورد. آزادی هرگز به معنای رفاه و خوشبختی تک تک انسانها نيست. اين امر تا حدود زيادی به شانس و اقبال و شايد به طور نسبی به لياقت و تلاش و فضيلتهای ديگر وابسته است. آنچه که میتوان دربارهی دمکراسی و آزادی گفت، در بهترين حالت اين است که آنها تأثير لياقت شخصی فرد را بر روی رفاه او تا حدودی نيرومندتر میسازند. لذا ما نبايد آزادی را به اين دليل برگزينيم که از آن انتظار زندگی راحتی داريم، بلکه به اين دليل که خود آزادی نمودار ارزشی است که آن را هرگز نمیتوان به ارزشهای مادی تقليل داد. پوپر اين سخن دمکريت فيلسوف يونان باستان را يادآور میشود که: «زندگی تنگدستانه در دمکراسی، به زندگی متمولانه در يک حکومت جبار برتری دارد، چرا که آزادی از بندگی برتر است». پوپر تأکيد میکند که ما آزادی سياسی را برای اين برنمی گزينيم که اين يا آن چيز را به ما وعده میدهد، ما آن را برمی گزينيم زيرا که تنها شکل انسانی همزيستی ميان افراد بشر را ممکن میسازد؛ تنها شکلی که در آن ما میتوانيم مسئوليت کامل خود را عهده دار شويم. اما اينکه آيا ما قادر خواهيم شد امکاناتی را که آزادی در اختيارمان میگذارد متحقق سازيم، به عوامل بسياری و پيش از همه به خود ما بستگی دارد.
فلسفه تاريخ
کارل پوپر را بیترديد میتوان بزرگترين منتقد مکاتب فلسفی تاريخگرا ناميد. خود او تاريخگرايی (٣٢) را آن نحلهی فکری معرفی میکند که دارای فلسفهی خاصی از تاريخ و بر اين باور است که تکامل جامعه، طبق قوانين جهانشمول و ضرورتمند صورت میپذيرد و کافيست انسان اين قوانين را بشناسد تا بتواند مسير تاريخ و روند تکاملی آن را پيش بينی کند. اما پوپر پيشگويی جريان تاريخ بشری را از راههای علمی يا هر روش استدلالی ديگر نا ممکن و اعتقاد به سرنوشت تاريخی را خرافهی مطلق میداند.
پوپر، از جمله روش مارکس و ديگران را در پيشگويی آيندهی تاريخ سترون میشمرد و خاطر نشان میسازد که ادعای قانونمند بودن حرکت تکاملی جامعه بشری به سوی کمونيسم، غيرعلمی است، چرا که در حوزهی پندار و ابهام قرار دارد و در گسترهی آزمون و سنجش، هيچ حاصلی از آن به دست نمیآيد. پوپر استدلال میکند که جريان تاريخ بشری به شدت از پيشرفت شناخت انسانی متأثر است و ما قادر نيستيم با روشهای علمی و استدلالی، پيشرفت آتی معرفت علمی خويش را پيش بينی کنيم. به عبارت ديگر اگر چيزی به نام پيشرفت و رشد شناخت بشری وجود داشته باشد، پس ما امروز نمیتوانيم پيش بينی کنيم که فردا چه چيز خواهيم دانست.
پوپر، تاريخگرايی را انديشهای کهن میداند و يادآور میشود که رؤيای خبر دادن از آينده، از زمانهای دور همراه بشر بوده و اين باور وجود داشته است که در پشت فرامين ظاهرا" کور سرنوشت، غاياتی نهفته است. به عقيدهی وی، تاريخگرايان تلاش میورزند که با تفسير گذشته، آينده را پيشگويی کنند. آنان در عين حال که خود خواستار جهانی بهترند، بر اين باورند که روند تکاملی تاريخ، به شکلی مقدر بشريت را به سوی جامعهای آرمانی سوق میدهد. اما به عقيدهی پوپر چنين نظری به معنی باور داشتن به معجزات سياسی و اجتماعی است و منکر آن میشود که خرد انسان توان آن را دارد تا جهان بهتری بسازد. تاريخگرايان چنين تبليغ میکنند که انتقال از وضع کنونی به جهانی بهتر، از طريق قوانين کور و اجتناب ناپذير توسعهی اجتماعی امکان پذير است و به اين ترتيب بايد اين قوانين را شناخت و در مقابل آنها سر تعظيم فرود آورد و اين از نظر پوپر چيزی جز اعتراف به شکست عقل نيست.
تاريخ از نظر پوپر، چيزی نيست جز مجموعهی رويدادهای گذشته، به صورتی که واقعا" اتفاق افتاده است. لذا ما در رابطه با بررسی تاريخ، با مشکل برابرايستاها و رويکردهای بينهايت روبرو هستيم و ناگزيريم تاريخ را همواره به تاريخ چيزی معين محدود کنيم؛ برای مثال تاريخ قدرت سياسی، تاريخ روابط اقتصادی، تاريخ فنآوری، تاريخ هنر، تاريخ رياضيات و غيره. لذا ما در بررسیهای تاريخی خود، همواره ناگزير از تن دادن به اصول گزينشی و رويکردهای معين بر پايهی علايق مشخص هستيم. به اين مفهوم هرگز نمیتوان از تاريخ رويدادهای گذشته در کل آن سخنی به ميان آورد. فقط میتوان از تفسيرهای تاريخی صحبت کرد که هيچگاه نهايی نيست و هر نسلی حق دارد تفسيرهای معين خود را از رويدادهای تاريخی ارائه دهد.
به عقيدهی پوپر، تاريخگرا نمیتواند ببيند که اين ما هستيم که برپايهی علايق و رويکردهای خود، رويدادهای تاريخی را گزينش و منظم میکنيم و آنها را مورد بررسی قرار میدهيم. تاريخگرا میپندارد که اين خود تاريخ يا تاريخ بشريت است که با قوانين درونی خود، مشکلات و رويکردها و آينده ما را متعين میسازد. پوپر تصريح میکند که آنچه به عنوان تاريخ جهان يا تاريخ بشر شناخته میشود، چيزی نيست جز تاريخ قدرت سياسی و اين تاريخ نيز چيزی نيست مگر تاريخ جنايات و کشتارهای جمعی، که در مدارس آن را به سطح تاريخ بشريت ارتقاء دادهاند. پوپر در توضيح اين مسأله که چرا تاريخهای ديگری مانند تاريخ هنر يا ادبيات از چنين جايگاهی برخوردار نيست، تصريح میکند که علت اين امر، همانا در اينست که قدرت سياسی همگان را تحت تأثير خود قرار میدهد، در حالی که در مورد هنر و ادبيات چنين نيست. ديگر اينکه بسياری از انسانها پرستندهی قدرتند و آن را به جايگاه بت ارتقاء میبخشند، اما اين بت پرستی نشانگر يکی از بدترين غرايز و حقيرانهترين اشکال بندگی انسانهاست. پرستش قدرت، زاييدهی ترس و تجلی احساسی است که به حق بايد آن را خوار شمرد. دليل سومی نيز برای اين امر وجود دارد و آن اينکه قدرت سياسی همواره در مرکز توجه تاريخ نويسان بوده است و قدرتمداران همواره آرزو داشتهاند که مورد تحسين و ستايش واقع شوند. آنان در اين زمينه ابزار لازم را نيز در اختيار داشتهاند و لذا بسياری از تاريخ نويسان در خدمت و زير نظر سلاطين و حکام مستبد و ديکتاتورها، به اين امر گردن نهادهاند.
به نظر پوپر، تاريخ ناظر بر هيچ هدف و غايتی نيست و به اين مفهوم هيچ معنايی ندارد. در تاريخ سياسی جهان نيز هيچ معنا و گرايش درونی پنهان وجود ندارد و لذا کليهی نظريههای مبتنی بر پيشرفت و پسرفت و زوال تاريخی، کاملا" بر خطا هستند. اما ما میتوانيم با درس آموزی از معضلات پيکار قدرت، تاريخ را از ديدگاه تلاش خود در راه استقرار جامعهی باز و حاکميت خرد و در راه دفع جنايات بين المللی تفسير کنيم. ما میتوانيم مطالعهی تاريخ را با اين پرسش همراه سازيم که در گذر تاريخ چه بر سر ايدههای ما و بويژه ايدههای اخلاقی ما، يعنی ايدههای آزادی و رهايی خويشتن از طريق دانش آمده است؟ ما میتوانيم از حديث تاريخ بدينسان معنايی مستفاد کنيم که از خود بپرسيم کدامين پيشرفتها را کرده ايم و اين پيشرفتها را با چه قيمتی به دست آورده ايم؟ از اين طريق است که ما میتوانيم به تاريخ معنايی ببخشيم و برای آن هدفی تعيين کنيم، آنهم معنايی و هدفی شايستهی انسان. از نظر پوپر، چنين امری ناممکن نيست، مشروط بر آنکه ما در هدفگذاری خود تکثر را بپذيريم و به آزادی و عقيدهی انسانهای ديگر احترام بگذاريم. پوپر تصريح میکند: اينکه آينده با خود چه خواهد آورد را نمیدانيم و به آنانی که فکر میکنند آن را میدانند نبايد باور کرد. اما میتوان از گذشته و حال آموخت و دليلی در دست نداريم که اميد و تلاش برای دنيايی بهتر را فروگذاريم.
اين مقاله در تاريخ پنجشنبه ٤ مهر ١٣٨١ در "ايران امروز" انتشار يافته است.
-------------------
توضيحات:
1ـ Karl Raimund Popper
2ـ Wiener Kreis
3ـ Rudolf Carnap
4ـ Logik der Forschung
5ـ The Open Society and its Enemies
6ـ The Poverty of Historicism
7ـ Conjectures and Refutations
8ـObjective Knowledge
9ـ Philosophy and Physics
10ـDie Zukunft ist offen
11ـAuf der Suche nach einer besseren Welt
12ـAlles Leben ist Problemlösen
13ـ Kritischer Rationalismus
14ـ hypothetisch
15ـ Induktion
16ـ Szientisten
17ـ Skeptiker
18ـ Kriterium
19ـ Relativismus
20ـ Dogmatismus
21ـ Einbildungskraft
22ـ پوپر در توضيح جهان 2، از اصطلاح آلمانی Erlebnis استفاده می کند که می توان آن را در فارسی به تجربة ذهنی، ماجرا، پيشامد و آزموده ترجمه کرد. در تفاوت اين اصطلاح با اصطلاح آلمانی Erfahrung که آن نيز به معنای تجربه است، می توان گفت که اگر دومی شامل تجربه اعم از فردی و جمعی و آگاهانه و قابل انتقال باشد، اولی را می توان به تجربة شخصی، مستقيم و غيرقابل انتقال تعبير نمود. در اين مقاله در برگردان اصطلاح آلمانی Erlebnis همه جا معادل «تجربة زنده» به کار رفته است.
23ـ Urknall-Hypothese
24ـ emergent
25ـ Menschwerdung
26ـ Ritual
27ـ Entwicklung
28ـ beschreibende Sätze
29ـ Darstellungsfunktion
30ـ argumentative Funktion
31ـ Tyrannei
32ـ Historizismus
منابع مورد استفاده از آثار پوپر:
Die offene Gesellschaft und ihre Feinde, Bd. 1,2, Tübingen 1969
Das Elend des Historizismus, Tübingen 1969
Ausgangspunkte. Meine intellektuelle Entwicklung, Hamburg 1995
Objektive Erkenntnis. Ein evolutionärer Entwurf, Hamburg 1998
Auf der Suche nach einer besseren Welt, München 1999
Alles Leben ist Problemlösen, München 2000
(استفاده از مقالات سایت تنها با ذکر نام نویسنده و لینک به سایت آزاد می باشد)
منبع