وارد تله رادیکالیسم و تندروی نشویم! (بررسی علل و دلایل موافقان رادیکالیسم در ایران) ناصر لرستانی
Tuesday, January 26, 2010 at 12:02AM
افشا

از افشا

این نوشته دارای اطلاعات غلط است. مثلا میگوید که سال 60 میلیونها نفر بخیابانریختند و با حکومت جنگیدند که چنین نبوده است و طرفداران مجاهدین خلق میلیونها نبودند
در این مقاله همه مسایل استبداد را سیاسی نشان میدهد و علت بر آمدن استبداد در ایران را رفتار گروه ها تعیین میکند که برداشت غلطی است استبداد با وابستگی بتولیدات بیگانه و همسو با بالا آمدن دولتهای دلال تولیدات بیگانه یا بورزوازی کمپرادور حاکم میشود و همه دولتهای شاهی و ملایی در هشتاد سال اخیر دولتهای دلالتولیدات بیگانه و دولتهای نفتی بوده اند.
اگر خمینی توانست همه را سرکوب کند ریشه در بدفهمی ملت ایران از دمکراسی و حقوق بشر داشت.ما فکر میکردیم که حقوق بشر و دمکراسی امری به انتها رسیده و ساخته غربیان است و برای رسیدن به آزادی باید با ان دولتها و در صدر آنها با آمریکا مبارزه کرد.ولی دیدیم که بدون توسل به دمکراسی و حقوق بشر خمینی را برای برپایی حکومتی مستبد و آدم کش و در نهایت نوکر همان دولتهای غربی کمک کردیم.دیگر نمیدانستیم که دشمن حقوق بشر و دمکراسی حتی میتواند در آمریکا هم باشد مانند جرج بوش که حکومت مذهبیون و شبه فاشیستی را در آمریکا پیاده کرد و اگر نبود همت و شناخت مردم آمریکا در بر کناری دار و دسته جوج بوش میتوانست فجایع بیشتری را بیافریند.جرج بوش اگر طالب دمکراس یو حقوق بشر بودحقوق بشری میلیونها عراقی را در جنگی که سازمان ملل آن را تصویب نکرد بخطر نمیانداخت و صدها هزار عراقی را بکشتن نمیداد.دمکرراسی و حقوق بشر به غربیان تعلق ندارد بلکه ارثیه انسانهای مبارز و دلسوز بشریت است و این روندی دمکراسی و رشد آن هنوز به پایان نرسیده است و همه انسانها واز جمله ما ایرانیان باید سهم خود را در بر پایی آن ادا کنیم.
در نبود باور به دمکراسی و حقوق بشر بود که خمینی توانست آن جنایات را بنام دین انجام دهد..لی امروز مردم ما معتقد به حقوق بشر و دمکراسی هستند اگر زمام امور خود را بنیرو های ضد دمکراتیک  و ضد حقوق بشر ندهندپیروز خواهند شد. نیروهای ضد حقوق بشر و دمکراسی اپوزیسیون سلطنت طلب و ملی و مذهبیون هستند که نشانگر فرهنگ ضد انسانی ماست که در بر پایی دولتهای دلال تولیدات بیگانه و مستبد خود را نشان میدهد.

http://efsha.squarespace.com/blog/2009/2/1/589198939324.html
 امید میرود که نسل کنونی با انتخاب ارزشهای حقوق بشری و دمکراسی و با رفتن در پی خود کفایی علمی و اقتصادی در بعد از بر پایی حکومت دمکراتیک همسو با حقوق بشر بقای ایران را تضمین نمایند

___________________

وارد تله رادیکالیسم و تندروی نشویم!

(بررسی علل و دلایل موافقان رادیکالیسم در ایران)

 ناصر لرستانی

موافقین و دمنده‌گان به تنور رادیکالیسم جنبش سبز عبارتند از گروه‌ها و افراد و احزاب متعدد و متفاوتی که طیفی وسیع را تشکیل می‌دهند. طیفی که یک سر آن حاکمیت است و سر دیگر آن سازمان مجاهدین خلق.

اما، چه علل و عواملی باعث شده است بین این احزاب و گرو‌ه‌ها و افراد مختلف که بعضا حتا اختلافات ایدئولوژیک هم با هم دارند چنین تفاهم و توافقی بر سر رادیکالیزه شدن جنبش سبز ایجاد شود.

با توجه به اختلافات جدی‌ای که بین این احزاب مخالف حاکمیت و حاکمیت و همچنین اختلافات و تفاوت‌هایی که بین این گرو‌ه‌ها وجود دارد، می‌توان پی برد که علل هر یک در تبلیغ جهت رادیکال شدن جنبش متفاوت است.

مسلما علت حاکمیت در این امر با علت سازمان مجاهدین خلق و هر یک از این دو با علت سلطنت‌طلب‌ها و همه‌ی اینها با علت برخی افراد و  احزاب دیگر متفاوت است.

بنابراین در این نوشتار سعی می‌شود علل و عوامل هر یک از این افراد و احزاب را که بعضا استراتژیک و برخی شخصی و روانی است، بررسی شود تا خواننده با نقد و بررسی هر یک از این دلایل، اولا به صحت و سقم طرح و انتساب این علل و دلایل پرداخته (و نگارنده را نسبت به درست یا غلط بودن برداشت خود از این نظرات آگاه کند) و دوم اینکه، با بررسی علل و دلایل موافقان رایکالیسم ، درست یا غلط بودن دلایل و منطقی و عقلانی بودن علل را به سنجه آورد. شاید در نهایت بتوانیم در این بررسی به میزان درستی ، منطقی و مفید بودن رادیکالیسم برای جنبش پی ببریم.

رادیکالیسمی که برخی مدافع آن شده و جنبش را به سمت آن هدایت می‌کنند فرایندی است که ایجادش به فرمان و دستور و هدایت کسی نیست و بنابر تجارب تاریخی واکنشی است در مقابل اعمال خشونت حاکمیت. بنابراین هرگز نگران این نباید شد که فرد و گروه و حزبی خاص می‌تواند جنبشی را به سمت رادیکالیسم هدایت کند. اما در کنترل این حرکت می‌توان نقش داشت و در چنین نقطه‌ای است که باید از احساسات پرهیز کرد و بنای عمل را بر عقلانیت و مستندات این عقلانیت گذارد.

اما نگرانی‌ها از این بابت است که برخی بی توجه به تجارب تاریخی رادیکالیسم و مضرات آن در تاریخ و جامعه‌ی ایران، به این تنور می‌دمند و مبلغ رادیکالیسمی شده‌اند که در ایران هیچ نتیجه‌ای غیر از استبداد و هرج و مرج نداشته است.

پیرو این نگرانی‌ها، سوالی که در ذهن می‌نشیند این است: دلایل هر یک از آنها برای تبلیغ رادیکال شدن جنبش چیست؟

در پاسخ بدین پرسش است که درنهایت در می‌یابیم به جز حاکمیت، سایر مبلغان رادیکالیسم یا هیچ دلیلی در تبلیغ از این سیر ندارند و تماما بنابر علل روانی یعنی احساسات و علایقشان از این روند حمایت می‌کنند، و یا اینکه دلایلی بسیار کلی مبنی بر دفاع از حقوق بشر و حقوق انسان می‌آورند که کمترین ارتباطی با استراتژی و تاکتیک عمل برای رسیدن بدین حقوق ندارد و تنها کلیاتی بیش نیستند.

بنابراین دفاع و تبلیغ رادیکالیسم از سه وجه استراتژی های سیاسی، آرمان گرایی و کلی گویی اتوپیایی و روانشناختی برمی‌خیزد که در ادامه به بررسی هر یک از این وجوه می‌پردازیم.

 

 ا - ستراتژی های سیاسی

1-      1 - در میان گرو‌ه‌هایی که خواهان و علاقه‌مند به رادیکالیزه شدن جنبش هستند، دسته‌هایی‌اند است که نگاهی استراتژیک به رادیکال شدن جنبش دارند.

در صدر این گروه حاکمیت است.

حاکمیت به منظور مهار حرکت اعتراضی ملت ایران، بهترین ترفند را رادیکال کردن جنبش تا سر حد خشونت‌های خیابانی می داند.

حاکمیت به هیچ وجه سرکوب در این حد را خشونت ندانسته و معتقد است که تا به امروز با جنبش و معترضین مماشات کرده است و برای مهار آنها و روانه کردنشان به خانه‌ها لازم است که با خشونت شدیدتر به تادیب معترضان بپردازند.

برخی شنیده های تحلیلی حاکی از آن است که در حاکمیت، بعضی بر این نظرند که باید تا می‌شود جنبش را به خشونت میل داد و اگر لازم شد چندهزار نفر را هم کشت تا این جنبش مهار شود. لذا آنها برای انجام این تاکتیک به بهانه نیاز دارند. پیش از این نیز آنها در فرصت‌هایی مثل ادعا و غائله‌ی پاره کردن عکس آیت‌الله خمینی تلاش خود به منظور کسب بهانه‌ای جهت سرکوب شدید را نشان دادند. اگر چه همواره تلاش‌های مذکور با هوشیاری مردم مواجه و باطل ‌شده است اما آنها همچنان بر این نظرند و در راه تحقق آن کوشا هستند و بهترین بهانه را هم رادیکال شدن جنبش می‌دانند.

تجربه حاکمیت از انقلابی که بیش از سی سال از آن نگذشته است و همچنین تحلیل‌هایی که از روحیه‌ی مردم ایران و رهبری جنبش دارند آنها را ترغیب کرده است که چون شاه با مردم مماشات کرد و فضای باز سیاسی داد، سرنگون شد. پس هیچ فضایی نباید داد و باید در مقابل خواست و مطالبه‌ی مردم مقاومت کرد.

از دیگر سو دیده‌اند که علیرغم هیچ فضای بازی و نیز تنگ‌تر کردن فضا جنبش دوام داشته و نه تنها همچنان به تداوم خود ادامه می‌دهد حتا حاکمیت و نیروی نظامی‌اش را در یک توازن قوای جدی دچار فرسایش و ریزش هم کرده است. ادغام بسیج در نیروی زمینی سپاه مبین این واقعیت بود که بسیج در مقابل جنبش سبز به شدت  دچار ریزش شده و نیروی زمینی سپاه دچار فرسایش. این ریزش و فرسایش باعث شده که بسیج و سپاه به تنهایی توان مقابله و سرکوب جنبش را نداشته باشند. لذا با ادغام این دو در هم و نظم و سازمان دادنشان در یک نهاد سعی کردند که توان سرکوب را بالا ببرند تا طی یک سرکوب خشن جنبش را خاتمه دهند.

اما هیچ وقت بهانه‌ی لازم برای چنین سرکوبی نسیبشان نشد و جنبش با تداوم خویش نیروی نظامی را دچار انفعال و فرسایش جدی کرد. آنها در فرصت‌هایی مثل پاره کردن عکس آیت‌الله خمینی در تلاش بودند که بهانه‌ای بیافرینند اما هوشیاری مردم و رهبران جنبش این فرصت‌ را از آنها گرفت. بنابراین آنان همچنان در تلاش‌اند تا فرصت لازم را برای اعمال سخت‌ترین خشونت‌ها به دست آورند و متاسفانه برخی دوستان جنبش نیز با رفتار مبلغانه‌ی خود در جهت رادیکالیسم این فرصت سرکوب را برای آنان فراهم می‌کنند.

به تجربه‌ی انقلاب لازم است که تجربه‌ی سی خرداد 60 را هم بیافزایم که حاکمیت با توجه به آن قصد دارد جنبش وجهی رادیکال بگیرد.

در سی خرداد سال 60 عدم حضور میلیونی مردم در خیابان‌ها را نه عمل حاکمیت که رادیکالیسم مجاهدین خلق موجب شد.

درآن زمان که مردم به منظور طلب خواسته‌های خویش به خیابان‌ها آمده بودند و مطالبات خویش را فریاد می‌زدند و حاکمیت توان و امکان سرکوب آنها را نداشت، رادیکالیسم سازمان مجاهدین این توان و امکان را برای حاکمیت فراهم کرد.

وقتی که سازمان مجاهدین جنبش اعتراضی مردم را به خشونت میل داد بسیاری به خانه‌هاشان رفتند. این ریزش معترضین توازن قوا را به نفع حاکمیت کرد و نیز خشونت سازمان بهانه‌ای بود برای حاکمیت جهت سرکوب معترضین.

 بنابراین رادیکالیسم آن روز توان، امکان و بهانه‌ی سرکوب را فراهم کرد و سرکوب انجام شد.

بنابراین تجارب است که حاکمیت قصد آن کرده تا جنبش را به سمت و سوی رادیکالیسم هدایت کند.

یکی از علل اصلی دستگیری‌های فعالان یا خانواده‌هایشان بعد از عاشورا این است تا تلاش آنها را در کنترل رادیکالیزه شدن جنبش مهار کنند. چرا که هر وقت در پی بهانه‌ای برای رادیکال کردن یا رادیکال نشان دادن جنبش بوده‌اند، فعالان و رهبران جنبش آن بهانه را خنثا کرده و رادیکالیزه شدن جنبش را کنترل کرده‌اند.

1-2 -  پس از حاکمیت، برخی فعالان خارج از کشور هستند که نگاهی استراتژیک به رادیکالیزه شدن جنبش دارند.

این بخش کسانی‌اند که می‌خواهند نقش کرزای را در ایران به حمایت امریکا یا دیگر دول غربی بازی کنند.

این افراد با تلاش و حمایت در جهت رادیکالیزه کردن جنبش و طرح مباحثی چون «گذر کردن جنبش از رهبران» سعی دارند که اولا جنبش از رهبرانش گذر کرده و داری هیچ رهبری منسجمی نباشد و ثانیا جنبش وجه انقلابی گرفته و موجب سرنگونی جمهوری اسلامی شود. طی این انقلاب و سرنگونی و همچنین عدم یک رهبری منسجم برای جنبش این آقایان به حمایت قدرت‌های خارجی به سان آقای کرزای - در افغانستان - به ایران آمده و همه کاره ‌شوند.

1-3- دسته سوم در این گروه که نگاهی استراتژیک به رادیکالیسم دارند، سازمان‌ها و گروهایی‌اند که از گونه ای انسجام و نظم تشکیلاتی و همچنین نفرات و امکانات برای کسب قدرت بعد از انقلاب برخورداند.

این دسته نیز به سان "کرزای‌گونه‌ها" بر آنند تا از فداکاری و انقلاب مردم امکانی برای به قدرت رسیدن خود بیافرینند.

آنها نیز بر این باورند که با رادیکالیزه شدن جنبش هم رهبری منسجم از بین خواهد رفت و هم اینکه جنبش منجر به انقلاب می‌شود. و از آنجا که در میان فعالان سیاسی تنها این دسته از تشکیلات و امکانات و پول و بعضا اسلحه برخوردارند لذا قدرت از آن آنها خواهد شد.

بنابراین تحلیل، استراتژی خشونت و رادیکالیسم را در پی گرفته‌اند تا بلکه به قدرت برسند.

2 - آرمان‌گرایی و کلی گویی اتوپیایی

2-1- در میان گروه آرمانگرایان دسته‌ای هستند که رادیکالیسم را نه یک استراتژی یا تاکتیک بلکه اصل و هدفی اتوپیایی می‌پندارند و بر این باورند که انقلاب هدف نهایی است و بعد از آن همه بهشت است و خرمی. این گروه به سان انقلابیون قرن بیستم، خود انقلاب را هدف نهایی

می‌دانند و چنان محو و مسحور چشمان زیبای این پری پرفریب شده‌اند که پس از سال‌ها گذر از آن جو و فضا هنوز هم شیفته آن‌اند. این دسته هرگز به انقلاب حتا به عنوان یک مرحله یا گذر برای رسیدن به دیگر اهداف و آرمان‌ها نگاه نمی‌کنند و می‌خواهند چگوارایی برای زمان خویش باشند.

2-2- از این دسته‌ که بگذریم، کسانی هم هستند که رسیدن به اهداف را جز از راه انقلاب و سرنگونی حکومت میسر نمی‌دانند. این دسته نه از سر فرصت‌طلبی و قدرت پرستی رادیکالیسم را یک استراتژی می‌داند و نه چون "چگواراهای زمان" به انقلاب عشق می‌ورزند. این دسته به سان همه‌ی مبارزان دیگر دارای آرمان‌ها و اصولی‌اند، اما برای رسیدن به آنها هیچ استراتژی مشخصی ندارند و از سر استیصال و خستگی دل به انقلاب دوخته‌اند شاید که با تغییر رژیم فرصتی برای دست یازیدن به آن اهداف و اصول فراهم شود. این دسته کسانی‌اند که چون از سر باور به اصول و آرمان‌هایشان در پی رادیکالیسم‌اند، بیشتر از بقیه برای رادیکالیزه شدن تلاش می‌کنند و چه بسا نقش موثری در تئوریزه کردن آن ایفا می‌کنند. اما بنا به تجارب مکرر تاریخی از آنجا که از ضعف مفرط استراتژی و برنامه برخوردارند، حتا اگر انقلابی هم شکل بگیرد و تغییر حاکمیت هم ممکن شود به اهداف و آرزوهایشان نمی‌رسند.

این دسته چون آرمان‌گرایانه صرف به قضایا و رویدادها نگاه می‌کنند و شرایط و واقعیات و به ویژه تناسب قوای اجتماعی را آنگونه که هست نمی‌بینند، علیرغم تلاشی که در رادیکالیزه کردن جنبش‌ها ایفا می‌کنند به هیچ نتیجه‌ای نمی‌رسند و دوباره از نو علیه هر حکومت جدید حکم مخالف را بازی کرده و مردم را به انقلاب و تغییر مجدد رژیم دعوت می‌کنند. این دسته خصوصا بعد از انقلاب 57 دچار دور باطل انقلاب ­­ـ استبداد – انقلاب شده و معتقدند که این انقلاب چون در تداوم انقلاب 57 امکان می‌یابد قطعا نتیجه خواهد داد و ما را به اهداف و آرمان‌هایمان خواهد رساند.

این دسته که مردمانی شریف وصادق هم هستند، تنها امکان مبارزه با رژیم را قهر با آن می‌دانند. و پیرو همین قهر است که بعضا در مواجهه‌ی سیاسی با حاکمیت دچار انفعال می‌شوند. از جمله موافقین با رادیکالیزمی که در این دسته قرار دارند برخی از کسانی‌اند که پیش از این انتخابات را تحریم کرده بودند و معتقد بودند که تحریم انتخابات و قهر با هر گونه امکان بازی با حاکمیت می‌تواند بهترین روش برای مقابله یا مبارزه با آن باشد. این قهر و عدم مواجهه با بازی‌های حاکمیت وقتی در جنبش تعریف می‌شود رادیکال شده و بنابر امید و توانی که از حرکت ملی یافته‌اند، انقلاب را ترویج می‌کنند. این دسته به خاطر ضعف استراتژی و تاکتیک همانطور که عدم شرکت در انتخابات را تنها گزینه‌ی مواجهه با حاکمیت می دانستند امروز هم تنها گزینه را انقلاب و رادیکالیسم علیه حاکمیت می‌دانند. اما دیدیم که علیرغم نظر این عزیزان شرکت گسترده در انتخابات منجر به جنبش شد، و الان نیز باید گفت که رادیکالیسم و انقلابی‌گری هم جنبش را دچار هرج و مرج یا استبداد خواهد کرد.

2-3-  دسته‌ای دیگر از آرمان‌گرایان و کلی گویان کسانی‌اند که چون جمهوری اسلامی و عملکردش را بر حق نمی‌دانند بر این نظرند که جنبش باید رادیکال شده و علیه تمامیت نظام موضع بگیرد. اینان نیز که فعالان و مبارزان صادقی‌اند آرمان‌هایی برحق اعم از حقوق ملی و فردی را میزان عمل خویش قرار داده‌اند و بنابر این معیار، حاکمیت را ضد این حقوق دانسته و براندازی آن را بهترین روش در رسیدن به حق می‌دانند. حال آنکه تجربه‌ی انقلابات بسیاری از جمله انقلاب 57 مبین این واقعیت است که تنها با برانداختن یک رژیم عمل بر پایه‌ی حق امکان نمی‌یابد. اگر انقلاب منتج به احقاق حقوق یک ملت می‌شد تا به امروز در بسیاری کشورها که در آنها انقلاب شده است می‌بایستی حقی ضایع نشود. آیا به راستی در کشورهایی چون روسیه، چین، کوبا، کره، ایران و ... که هر کدام انقلاب یا انقلاباتی را تجربه کرده‌اند، حقوق بشر رعایت می‌شود؟ از این دوستان که بسیاری در انقلاب 57 هم نقشی فعال و تاثیرگذار داشته‌اند می‌پرسم: اگر با انقلاب می‌شود به حقوق رسید چرا در انقلاب پیشین این امکان را برای نسل خود و نسل‌های پس از خود فراهم نکرده‌اید؟ و چه تغییری در جامعه، فرهنگ و سیاست و اقتصاد امروز نسبت به سال 57 دیده‌اید که این انقلاب را راه گشاه می‌دانید؟ و اگر انقلاب شد چه مکانیسمی را طرح ریخته‌اید که انقلاب ره به استبدادی دیگر نبرد و استراتژی شما برای منتج شدن انقلاب به حقوق چیست؟ آیا تجربه نکرده‌اید رادیکالیسمی که منجر به انقلاب شود بعد از انقلاب هم ادامه خواهد یافت و چه بسا کسانی از همین رادیکالیسم برای هدایت انقلاب به سمت استبداد استفاده کنند؟

ما هم چون شما میزان عمل‌مان بر حقوق است و آرمان‌های‌مان عبارتند از احقاق حقوق فردی و ملی ایرانیان. اما مکانیسم احقاق این حقوق را نه رادیکالیسم و تندروی موافق با شعار زود و زیاد که حرکت گام به گام و دور از تندروی و خشونت می دانیم و معتقدیم که جنبش به واسطه‌ی عدم رادیکالیسم و تکیه و تاکید بر خواسته‌های ملموس و مشخص و قابل درک برای همگان و رعایت میزان توان و کشش آنان است که تداوم یافته و به نتیجه می‌رسد. و بر آنیم به جای آن که به طرح کلی حق و حقوق بپردازیم و جنبش را به آن سمت هدایت کنیم، مصداق‌های این حقوق را که عبارتند از مطالبات ملموس و قابل طرح زنان، کارگران، اقوام، کارمندان، کارآفرینان، بازاریان و... به عنوان اهدافی ملموس و قابل درک برای جامعه بپردازیم. برای طرح و عمل به چنین خواسته‌ها و مطالباتی هم نیاز به رادیکالیسم و انقلابی‌گری نیست و تنها با عمل اعتراضی مداوم می توان از سدهای پیش روی گذر کرد. هر چند ممکن است گذر از این سدها و موانع زمان‌بر باشد.

3- روانشناختی

اما در میان دمندگان به تنور رادیکالیسم هستند کسانی که هیچ دلیلی نداشته و تنها تلاششان در جهت ترویج یا حمایت از رادیکالیسم بنابر علل احساسی و روانی است.

1-3- در این میان به کسانی می‌توان اشاره کرد که در مقابل سرکوب و خشونت حاکمیت به خشم آمده و تنها سرنگونی تمامیت نظام را می‌طلبند. با این بخش تا از عدم خشونت و دوری از رادیکالیسم سخن می‌گویی فریادشان برمی‌خیزد که چقدر باید در مقابل چنین خشونتی صبوری به خرج داد و تا کی باید از دادن شعارهای رادیکال پرهیز کرد؟

این دوستان تنها حرفشان این است که رادیکالیسم جنبش، واکنشی است در مقابل خشونت حاکمیت. وقتی که حاکمیت خشونت به خرج می‌دهد نتیجه‌اش رادیکالیسم خواهد شد. و هیچ راه و روش یا استراتژی و تاکتیکی برای کنش اجتماعی پیشنهاد نمی‌دهند. البته از عزیزانی که مملو از احساس‌اند نمی‌توان انتظار داشت که نقش یک استراتژیست را ایفا کنند. خصوصا در شرایطی بحرانی.

اما به این عزیزانی که خشونت علیه هموطنان خویش را نمی‌پسندند باید گفت هر انسانی که بویی از انسانیت برده باشد و درد انسان و ایران داشته باشد چنین ظلمی را نمی‌پسندد. اما جنبشی که تا به امروز علیرغم همه‌ی فشارها و خشونت ها دوام آورده است به خاطر مدنی، مسالمت‌آمیز، آرام و ضد رادیکالیسم بودنش بوده است.

این جنبش از آنجا که شیوه‌ی عمل خویش را بر عدم رادیکالیسم گذارده بود برای دست یاقتن به روش های مدنی و ضد خشونت به ابتکار و خلاقیت پرداخته و سراسر کنش بود در مقابل تلاش حاکمیت برای رادیکال کردن جنبش.

اما اگر این جنبش وجه کنشگر خود را که تلاشی است برای ابداع روش‌های اعتراض مدنی از دست بدهد و تبدیل شود به واکنشی در مقابل حاکمیت، خیلی زود دنباله‌رو خواست حاکمیت شده و عملش سراسر به نفع سرکوب خواهد بود. همگان خوب می‌دانند که ایرانیان هرگز قصد خشونت و تندروی نداشته‌اند و در این شش ماه بسیار صبوری کرده‌اند و نیز

می‌دانیم که رادیکالیسم جنبش واکنشی است در مقابل عمل خشن حاکمیت. اما ترس از این است که حاکمیت بر واکنش جنبش مسلط شده و کنش خویش را که علت و عامل واکنش جنبش شده است به گونه‌ای رقم زند که جنبش را در جهت منافع خویش به واکنش وادارد. پس برای آنکه جنبش مطابق خواست حاکمیت عمل نکند لازم است که همچنان صبوری به خرج داده و در تلاش باشد برای ابداع و خلق روش‌های نوین اعتراض. و به یاد آوریم که شش ماه صبوری در مقابل سال‌ها صبوری خلق هند به رهبری گاندی و مردم افریقا به رهبری ماندلا بسیار کوچک است. بهتر است تلاش کنیم تا روحیه‌ی زود و زیاد را از خود دور کرده و به تربیت خود در جهت صبوری و استقامت بپردازیم باشد تا حاصل صبوری ما استقلال و آزادی برای نسل‌های آینده باشد.

2-3- از دیگر افرادی که در این گروه می توان به آنها اشاره کرد کسانی‌اند که نگاهی نوستالژیک به واقعیات دارند و هنوز هم نگاهشان به شرایط و امکانات انقلاب 57 و سال‌های اولیه بعد از انقلاب است. اینان انقلاب 57 را مقصود نهایی خود می دانند و بر آنند که بدان انقلاب بازگردند و این امکان را تنها با انقلابی دیگر میسر می دانند. این افراد از لحاظ روانی در دوگانه‌ی مرجع – مقصد انقلاب 57 درگیرند و حرکت به جلو را در بازگشت به عقب می دانند. این افراد چون انقلاب 57 را انقلابی ناتمام  و اصول و اهداف انقلاب را که در شعار استقلال و آزادی متجلی شده بود، اجرا نشده می‌دانند، لذا معتقدند باید به مرجع انقلاب بازگشت و از آنجا حرکت در مسیر دموکراسی و مردم سالاری را پی گرفت. به این ترتیب است که مقصد جنبش را مرجع انقلاب پیشین می دانند و بی آنکه راهکاری ارائه دهند تنها به انقلاب و براندازی حکومت دعوت می کنند تا شاید با فرو ریختن حکومت بتوان تجربه‌ی ناتمام انقلاب 57 را ادامه داد.

اما به این دوستان هم باید معروض داشت، اگر انقلابی دیگر شد و تجارب ناتمام شما دگربار ناتمام ماند، پاسخ‌گوی نسل های آینده چه کسانی خواهند بود؟

آیا سرنوشت آیندگان محل آزمایش تجارب ناتمام ماست؟ آیا پس از سال‌ها تجارب پیشینیان وقت آن نرسیده که تجربه‌ای را برگزنیم که امکان تداومش در نسل‌های بعد هم باشد؟

چرا تا به امروز هر نسلی تجربه‌ای را برگزیده که در نیمه رها شده و نسل بعد نتوانسته است آن را ادامه دهد و به سرانجام رساند؟

آیا این بدان خاطر نبوده که تجارب هر نسل بنابر کلی  و فوری بودنش خاص همان نسل بوده و امکان تداومش در نسل‌های بعد نبوده است؟ پس لازم است اینبار فارغ از هر گونه احساس و ذهنیتی با توسل به واقعیات تجربه‌ای را پایه گذاریم که قابل تداوم باشد و نسل‌های دیگر بتوانند آن را ادامه دهند و به نتیجه برسانند. و این تجربه دوری از رادیکالیسم و عمل بنابر واقعیات جهت گذار به دموکراسی بنابر برنامه‌های بلند مدت و گام به گام است.

اگر ایرانیان هم نسل گاندی، حرکتی اینچنین رو به جلو و قابل انتقال به آینده‌گان را در ایران آغاز کرده بودند و هربار قصد آن نمی‌کردند که به مرجع مورد نظر خویش بازگردند، نسل امروز استقلال و آزادی را اصولی تحقق یافته می‌یافت و هر نسل، در عمل، تجارب خود را در جهت کمال این اصول، بر تجارب پیشینیان استوار می‌کرد.

3-3-  گونه‌ای دیگر از نوستالژی در این گروه می توان دید که مدینه‌ی فاضله‌ی خویش را پیش از انقلاب و سلطنت می دانند.

این دسته نیز سلطنت و مشروطه را مرجع – مقصد خویش می دانند و به این خیال که در آشفته بازار رادیکالیسم، انقلاب ره به سلطنت برد در تنور رادیکالیسم می‌دمند.

به این آقایان هم باید معروض داشت که از این نمد کلاهی برای شما دوخته نخواهد شد، اگر چه انقلابات بسیاری انقلاب به عقب بوده‌اند اما عقب گرد آنها به بلندی تاریخ نبوده است. سلطنت و مشروطه نیز در این کشور به تاریخ پیوسته است و تاریخ غیر از سنت است. به سنت

می‌توان بازگشت اما به تاریخ هرگز.

آنچه آمد مختصری از علل و دلایل موافقین با رادیکالیسم است. حال قضاوت را به خواننده می‌سپاریم.

به امید روزی که ایرانیان نسل بعد از نسل در استقلال و آزادی زیست کنند

Article originally appeared on افشا (http://efsha.squarespace.com/).
See website for complete article licensing information.