از افشا
مسئله سقط جنین مسئله مهمی در کنار امور مربوط به سکس است و لازم است بررسی شود در زیر مقاله از زاویه مالکیت فرد بر بدنش دیده میشود البته این مسئله را از زاویای گوناگون میتوان بررسی کرد.در این مقاله اشاره ای به سهم مردان بر نطفه نشده است.
رضا انصاری
سقطِ جنین و حقِ مالکیت بر جسم و جان
♦ رضا انصاری| چهارشنبه, ۱۷م خرداد, ۱۳۹۱
برایِ بسیاری، از جمله بسیاری از اندیشمندانِ لیبرال، مالکیتِ انسان بر جسم و جانش یک حقِ بدیهی نبوده است. تا آنجا که من میدانم، هیچ یک از نظریهپردازانِ لیبرالیسمِ کلاسیک در قرنِ نوزدهم نیز به صراحت بر چنین حقی برایِ فرد انسان صحه نگذاشته اند.
آنگونه که من یافته ام، استدلالِ عمومِ افرادی را که حقِ مالکیت بر جسم و جان را نمیپذیرند – چه آنها که آشکارا دفاع خود را از «حقوقِ طبیعی» با ادلهیِ کلامی میآمیزند و چه آنان که به صراحت چنین نمیکنند، در شکلِ حدیاش میتوان اینگونه صورتبندی کرد:
۱- این خدا است که مالک بر جسم و جان انسان است؛
۲- جسم و جانِ انسان عاریهای است که از سویِ خدا به انسان عطا شده است؛
۳- حقِ انسان به استفاده از جسم و جانِ خود حداکثر با حقوقی که یک مستأجر یا آن کس که چیزی را به عاریت گرفته است، قابلِ قیاس است، و نه با حقِ یک مالک.
این استدلال نتایج منطقیای دارد، از قرارِ ذیل:
۱- انسان حقِ ستاندنِ جانِ دیگری – قتل – ندارد، چرا که چنان عملی تجاوز به حقِ مالکیتِ خدا و حقِ استفادهیِ عاریتی فردِ انسان از حقیاست که خدایِ مالکِ جسم و جان در اختیارِ وی گذاشته است؛
۲- انسان حقِ ستاندنِ جانِ خود – خودکشی – ندارد، چرا که چنان عملی تجاوز به حقِ مالکیتِ خدا است؛
۳- انسان حقِ واگذاریِ اعضایِ بدنِ خود را به دیگری ندارد، چرا که چنان عملی دخل و تصرف در ملکِ خدا است.
مطابق با مقدماتِ پیشگفته، در نظرِ خداباورِ عامِ معتقد به نظریهیِ حقوقِ طبیعیِ خداداد،
۱- سقط جنین اِعمالِ حقِ مالکیتِ زن بر جسمِ خود نیست، چرا که وی اصولاً مالکِ جسم و جانِ خود نیست؛
۲- سقطِ جنین قتلِ نفس است، چرا که در نظرِ غالبِ خداباوران، حیات به هنگامِ بسته شدنِ نطفه آغاز میشود، و جنین از همان زمانِ بسته شدنِ نطفه یک انسانِ مستقل است، که جانش را از خدایِ مالک عاریت گرفته است.
آنچه که در بالا اشاره کردم صورتِ کلی و عامِ نگاهِ خداباورانه به مسألهیِ شروعِ حیات و سقطِ جنین بود. قطعاً متکلمانِ مذهبیای هستند که مثلاً در منابعِ کلامیِ خود استدلالی برخلافِ فرضِ انسان تلقی شدنِ نطفهیِ یک روزه، یا ادلهای در توجیهِ سقطِ جنین در صورتِ به خطر افتادنِ جانِ مادر یافته اند، و احکامِ متفاوتی صادر کرده اند. صورتبندیِ نگاهِ عامِ دینداران به سقط جنین به صورتِ بالا به معنایِ انکارِ وجودِ ظرافتهایِ استدلالی در مباحثِ کلامی در این خصوص نیست. اما به اعتقادِ نگارندهیِ این سطور، چنین نیست که این ظرافتها را منحصراً در کلامِ متکلمان بتوان یافت، و از منظریِ غیردینی و حتی خداناباورانه نتوان به این بحث وارد شد، و اتفاقاً به نظرم بحث خیلی هم پیچیده نیست.
ظاهراً محلِ اختلاف همان حقی است که غالبِ متکلمان از پذیرشِ آن تن زده اند: مالکیتِ فردِ انسان بر جسم و جاناش، اما فیالواقع چنین نیست؛ محلِ اختلاف جایِ دیگری است که خواهم گفت.
گزارههایِ زیر برایِ نگارندهیِ این سطور بداهت دارد:
۱- خدا، به فرضِ وجود، در زمین دخل و تصرفی ندارد؛ این انسانها هستند که در منابعِ محدودِ زمین دخل و تصرف میکنند؛
۲- هر آنچه که بر رویِ زمین و در آسمان «وجود» دارد و «محدود» است، مالکیتپذیر است؛ یعنی انسان یا گروهی از انسانها باید باشد که حقِ دخل و تصرف در آن متعلق به او است؛
۳- همچنان که در کلامِ هیچ متکلمِ نظریهپرازِ حقوقِ طبیعیِ خداداد، مالکیتِ خدا بر زمین و آسمان مانع از حقِ مالکیتِ انسان نسبت به زمین، مزرعه، باغ، خانه، لباس، اتومبیل، کامپیوتر، عینک، … نشده است، وجودِ او مانع از حقِ مالکیتِ انسان نسبت به جسم و جانِ انسان نیز نیست؛
۴- اینکه انسان خود نقشی در خلق و تحصیلِ جسم و جانش نداشته است، مانع از بلاموضوع شدنِ حقِ مالکیت بر جسم و جان نیست، چنان که زمین را نیز انسان خلق نکرده است، و این مانع از آن نبوده است که کلِ مفهومِ حقِ مالکیت از مالکیت بر زمین به وجود آید؛
۵- وانگهی اگر انسان مالکِ جسم و جانِ خود نباشد، که باشد؟ پدر!؟ کدخدا!؟ ارباب!؟ کشیش!؟ امامِ جماعتِ مسجدِ محل!؟ دولت!؟
حقیقت این است که گردن ننهادن به حقِ مالکیتِ فرد بر جسمِ و جاناش حقی را برایِ خدایِ زمین و آسمانها محفوظ نمیدارد، بلکه مآلاً تنها حقی بر جسم و جانِ انسان برایِ انسانِ «دیگر» بر رویِ زمین به وجود میآورد.
فیالواقع، من هیچ دلیل منطقی برایِ استثنا زدن بر جسم و جان در بحث از حقِ مالکیت نمیبینم، و مالکیتِ انسان بر جسم و جاناش برایِ من بداهت دارد.
پذیرشِ حقِ مالکیت تبعاتی منطقی دارد:
۱- حق مالکیتِ هر فرد به معنی حق وی به دخل و تصرف در ملکِ خود است؛
۲- حق مالکیت به معنی این است که اگر فردِ دیگری، بر خلاف میلِ مالک و بدون کسب رضایت از وی تصرفی در ملک وی انجام دهد، مالک محق است که در دفاع از حق مالکیتِ خود مانع از ادامهی تصرفِ ملک خود توسطِ آن فردِ دیگر شود، و در صورتِ نیاز از حقِ مالکیتِ خود دفاعِ قهرآمیز کند. مثلاً مالکِ یک قطعه زمین حق دارد از کسی که بیاجازه واردِ ملکِ او شده است بخواهد که از ملکِ وی بیرون برود و در صورتِ عدمِ خروجِ وی با استفاده از زور او را از ملکِ خود بیرون کند؛
۳- اگر فردی ناخواسته و سهواً و بیاختیارِ خود نیز واردِ قطعه زمینی شده باشد که ملکِ دیگری است، باز حقِ مالک برایِ بیرون راندنِ وی از قطعه زمینِ تحتِ مالکیتاش محفوظ است.
پذیرشِ حقِ مالکیتِ فرد بر جسم و جاناش پرسشهایی را در بابِ مسألهیِ سقط جنین پیش میکشد:
۱- آیا رحم بخشی از جسمِ یک زن نیست؟
۲- آیا سقطِ جنین شکلی از اعمالِ حقِ مالکیتِ زن بر جسم و جانِ خود نیست؟
به گمانم یک تمثیلِ گویا سراغ دارم که بتوان به مددِ آن پاسخی برایِ پرسشهایِ بالا یافت:
من علاوه بر مالکیت بر جسم و جانام و چیزهایِ دیگر مالک یک کشتی هستم (البته در عالَمِ خیال). کشتی خود را به وسطِ دریا میرانم و لنگر را آنجا به آب میاندازم. آنجا است که متوجه میشوم که یک کودکِ دوازده ساله بدون کسبِ رضایت از من و بدون اطلاعِ من وارد کشتیِ من شده است.
۱- آیا آن کودکِ دوازده ساله به حق مالکیت من بر کشتی تجاوز کرده است؟ پاسخِ من این است: آری.
۲- آیا در آن وضعیت من محق ام در اِعمال حق مالکیتام بر کشتی و دفاعام در مقابلِ تجاوزِ آن کودکِ دوازده ساله به حق مالکیتام وی را همانجا وسط دریا از کشتیِ خود بیرون بیندازم؟ پاسخِ من این است: خیر.
بیرون انداختنِ آن کودک به دریا به احتمالِ قریب به یقین منجر به مرگِ وی خواهد شد. به باورِ من، دفاعِ من از حقِ مالکیتام بر کشتی اگر منجر به مرگِ کودک بشود، فراتر از دفاعِ مشروعِ من از حقِ مالکیت من خواهد بود. و مجازاتِ مرگ برایِ کودک بسیار فراتر از آن چیزی است که وی، به عنوانِ متجاوز به ملکِ من، مستحق آن است. البته من حقِ خود میدانم که در اولین فرصتی که به خشکی رسیدم، کودک را از کشتیِ خود بیرون رانده و وی را تحویل پلیس بدهم، و از او به دادگاه شکایت ببرم. اما به باورِ من، اگر کودک را وسطِ دریا از کشتیِ خود بیرون بیندازم، و منجر به مرگِ وی شوم، مستحقِ آن هستم که به اتهامِ قتل محاکمه و محکوم شوم.
به گمانام هر آدمِ معقولی با من در واکنشام به آن موقعیتِ خیالی، آنگونه که شرح دادم، و حدود و ثغوری که بر حقِ مالکیتِ خود ترسیم کردم، همنظر باشد.
این تمثیل پرسشی را در بابِ مسألهیِ سقط جنین پیش میکشد:
۱- آیا جنین در رحمِ یک زن، مانندِ آن کودکِ دوازده ساله، یک انسانِ مستقلِ صاحبِ حقِ حیات است؟
۲- اگر جنین در رحمِ یک زن یک انسانِ مستقلِ صاحبِ حقِ حیات است، آیا سقطِ جنین قتلِ نفس است؟
۳- اگر جنین در رحمِ یک زن یک انسانِ مستقلِ صاحبِ حقِ حیات نیست، آیا سقطِ جنین شکلی از استفاده از حقِ مالکیتِ زن بر جسم و جانِ خود است؟
و پاسخ به پرسشهایِ بالا را اینگونه جستجو میکنم:
۱- برایِ من بدیهی است که یک کودکِ دوازده ساله انسانِ مستقلِ صاحبِ حقِ حیات است؛
۲- برایِ من بدیهی است که نوزادِ یک روزه انسانِ مستقلِ صاحبِ حقِ حیات است؛
۳- برایِ من بدیهی است که جنینِ نهماهه درونِ رحمِ مادر که میتواند خارج از رحمِ مادر نیز مستقلاً زنده بماند، انسانِ مستقلِ صاحبِ حقِ حیات است؛
۴- برایِ من بدیهی است که جنینِ ششماهه یا هفتماهه درونِ رحمِ مادر که قلب و ریه و دست و پا و مغز و چشم و … دارد و میتواند بیرون از رحمِ مادر درونِ دستگاه به حیاتِ خود ادامه دهد، و به شکلِ یک انسانِ کامل تکامل یابد، انسانِ مستقلِ صاحبِ حقِ حیات است.
از طرفِ دیگر،
۱- من نمیپذیرم که نطفه؛ یعنی یک سلولِ یگانه، انسان است، که بخواهم ضرورتاً برایِ او حقِ حیات به رسمیت بشناسم؛
۲- من نمیپذیرم که نطفهای که تازه به هشت سلول تکثیر شده است، انسان است، که بخواهم ضرورتاً برایِ او حقِ حیات به رسمیت بشناسم؛
۳- من نمیپذیرم که جنینی که دستگاهِ عصبی شاملِ مغز و نخاع در او هنوز قابلِ تشخیص نیست، انسان است، که بخواهم ضرورتاً برایِ او حقِ حیات به رسمیت بشناسم.
اینگونه است که برایِ من بداهت ندارد که از چه زمانی یک جنین مستحقِ شناسایی به عنوانِ انسان میشود، و البته این بدان جهت نیست که قوهیِ عقلیِ من ناقص است، و از درکِ یک بداهتِ منطقی عاجز است؛ چنان بداهتی وجود ندارد.
در طبیعت، عموماً یک انسان اینگونه در وجود میآید: تشکیلِ یک نطفهیِ آغازینِ در رحمِ یک زن از لقاحِ یک اسپرم و تخم، تکثیرِ متوالیِ آن سلولِ یگانه و تکامل یافتنِ تدریجیِ یک جنین در طولِ معمولاً نه ماه در رحمِ مادر، و بعد خارج شدناش از رحمِ مادر. بنا به این طبیعت – طبیعتِ در وجود آمدنِ یک انسان- مرزِ بینِ انسان و آن مجموعهای از سلولها که هنوز انسان نیست یک مرزِ فازی و نامتعین است. به نظرِ نگارندهیِ این سطور، به همین دلیل، هیچگاه نمیتوان به قطع و یقین چنان مرزی را مشخص کرد.
فیالواقع، محلِ اختلاف در این است که آن مرز کجا است.
آنها که برایشان زندگی در فضایِ فازی ناگوار است، در دنیایِ غیرفازیِ خود قادر اند چنان مرزی را به قطع و یقین مشخص کنند، مرزی که بعد از آن انسان در وجود میآید و صاحبِ حقوقِ انسانی، از جمله حقِ حیات، میشود:
۱- آنها که مرز را تشکیلِ نطفه قرار میدهند، و خدایشان همزمان با تشکیلِ نطفه، روحِ انسانی را در آن میدمد؛
۲- آنها که مرز را خارج شدنِ کودک از رحمِ مادر قرار میدهند، و جنینِ هفتماهه داخلِ رحمِ مادر را نیز که میتواند به کمک دستگاههایِ پزشکی خارج از رحمِ مادر مستقلاً به شکلِ یک انسانِ کامل تکامل یابد، انسانِ صاحبِ حقِ حیات نمیشمارند.
نگارندهیِ این سطور این دو تعریفِ حدی را رد میکند. به نظرِ من، یک مرزِ بیابین موافقتر است با طبیعتِ زایشِ انسان، و آن مرزِ فازی شاید بتواند شکل گرفتنِ دستگاهِ عصبی در جنین باشد. و من نمیدانم که آن مرز ۷ هفتگیِ جنین است یا ۹ هفتگی یا پنج ماهگی. نمیدانم. اما میدانم که جواب نزدِ متکلمان و فقیهان نیست، و پاسخ به اینکه دستگاهِ عصبی در چندهفتگیِ جنین شکل گرفته است، نیز شاید نزدِ پزشکان باشد، اما انصاف نیست که تصمیمگیری دربارهیِ آن مرز اختیار یک صنفِ خاص باشد. به نظرِ من به انصاف نزدیکتر است که اکثریتِ جامعه دربارهیِ آن مرزِ فازی تصمیم بگیرد؛ مرزی که از جامعهای تا جامعهیِ دیگر، و از زمانی تا زمانِ دیگر تغییر میکند.
بعد از تعیین شدنِ آن مرز با رأیِ اکثریت،
۱- سقطِ جنین قبل از رسیدن به آن مرز حقِ زن به مالکیت بر بدنِ خود است؛
۲- سقطِ جنین بعد از گذشتن از آن مرز، مثلِ به دریا انداختنِ کودکِ دوازده ساله از کشتی، قتلِ نفس است.
بنابراین،
۱- چنین نیست که پذیرشِ حقِ مالکیتِ انسان بر جسم و جاناش به انکارِ مطلقِ حقِ حیات برایِ جنین در رحمِ مادر منجر شود؛
۲- چنین نیست که لازمهیِ به رسمیت شناختنِ حقِ حیات برایِ یک جنین انکارِ مالکیتِ فردِ انسان بر جسم و جاناش باشد.
میدانم که برایِ بسیاری خیلی ناگوار و دشوار است زندگی در جهانی که نه اخلاق باید و نباید ازلی است، و نه حقوقِ انسان را تقدسی است، و نه حتی مهمترین حقِ انسان؛ یعنی حقِ حیات، بی قراردادِ سایرِ انسانها وجود دارد؛ ایشان شاید که با دست آویختن به باورهایِ مقدسِ ازلی ناگواریِ زندگی را کمی بر خود بکاهند. اما نگارندهیِ این سطور نه زندگیِ اخلاقی در چنین جهانی را ناگوار مییابد، و نه بیآنکه به حقوقِ طبیعی یا خداداد باور داشته باشد، سخن گفتن از حق و حقوقِ انسان را دشوار.
* رضا انصاری معاونِ سردبیرِ چراغِ آزادی است.
ایمیلِ وی reza.ansari@atlasnetwork.org
Reader Comments