اسماعیل نوری علا:آيا هفتهء آينده حساب نسل کنونی با نسل 57 صاف می شود؟
Friday, June 5, 2009 at 01:48AM
افشا

آيا هفتهء آينده حساب نسل کنونی با نسل 57 صاف می شود؟

دوست دارم بحث اين هفته را به مسئلهء تقابل دو نگاه، يکی خواستار بايکوت انتخابات و ديگری موافق با شرکت وسيع مردم در آن، اختصاص داده و توضيح دهم که چرا اين دو نگاه روبروی هم قرار نمی گيرند، وزن مساوی ندارند، و از بنياد چنان با يکديگر متفاوتند که امکان هيچ نوع بحث منطقی در بين آنها وجود ندارد، مگر آنکه طرفين بحث بر سر برخی از مفروضات نظری اوليه توافق کنند، که نمی کنند. اجازه دهيد از همين مفروضات که می گويم شروع کرده و بگويم که، بتظر من، آن کس که به بايکوت انتخابات معتقد است هدف اش «منحل کردن رژيم» است و آن کس که معتقد به شرکت در انتخابات است «تصرف ماشين دولت» را آماج کار خود ساخته است و، در نتيجه، اين دو آماج گيری و مبارزه ماهيتاً و عميقاً با يکديگر متفاوت و عموماً در تضاد اند. و چرا؟ توضيح می دهم:

در کار مبارزات سياسی، نوع ساختار اجتماعی و قانونی نهادهای سياسی موجب پيدايش دو گونه آماج برای مبارزات می شود. در جوامع دموکراتيک، که صدر تا ذيل دستگاه حاکمه بوسيلهء انتخابات تعيين می شوند، آماج مبارزهء سياسی تصرف دولت و مجلس (يا مجلسين) است چرا که در ورای اين دو قدرت، ظاهراً چيز ديگری وجود ندارد که بتواند آماج مبارزه قرار گيرد.

می گويم «ظاهراً» چرا که در يک نگاه «چپ گرا» ـ مثلاً مارکسيستی ـ «ماشين دولت» و ديگر «نهادهای اجتماعی و سياسی» در واقع در اختيار طبقات بالائی جامعه قرار دارند که ثروت و ابزار توليد را در دست داشته و از نيروی کار بقيهء جامعه به نفع خود بهره کشی می کنند. پس، آماج يک مبارز مارکسيست، در جوامع موسوم به دموکراتيک، کمتر کوشش برای تصرف دولت و مجلس و بيشتر معطوف به «قطع يد» از صاحبان اصلی ماشين دولت است. اما توجه کنيم که اين امر موجب آن نمی شود که آنان نخواهند از «وسائل» و امکاناتی همچون ماشين دولت برای رسيدن به مقاصد بالاتر خود استفاده کنند چرا که در جوامع دموکراتيک اين استفادهء اخير و موقتی (تا سرنگونی کل سيستم)، به لحاظ وجود دموکراسی، آسان تر بوده و کار طبقهء حاکمه برای جلوگيری از تصرف دولت بوسيلهء چپ های مارکسيست مشکل تر و سخت پيچيده است.

اما در جوامع غير دموکراتيک، همچون جامعهء ما، اين تنها چپ ها و مارکسيست ها نيستند که در اپوزيسيون با کل «رژيم» قرار دارند و دموکرات ها (يعنی، معتقدان واقعی به دموکراسی) هم در همان قايق نشسته اند؛ بطوری که گاه، وجود يک «دشمن مشترک» باعث می شود که بين آنها ائتلاف هائی موقتی و البته شکنده نيز بوجود آيد.

بهر حال، آنچه در اين نوع جوامع اهميت دارد آن است که «يکه بودن دولت» و «اين همانی» ی آن با «حاکميت»، از لحاظ کارکردی، از بين رفته و و وجود عملی هر دوی آنها در همهء افق های زندگی اجتماعی قابل مشاهده می شود، و در کنار دولت پديدهء ديگری هم در معرض ديد قرار می گيرد که «رژيم» خوانده می شود. من، در مقاله ای ديگر، در مورد واژهء «رژيم» بصورت مفصلی نوشته ام و در اينجا فقط به اين نکته اشاره می کنم که، در جوامع غيردموکراتيک، مبارزان سياسی بخوبی در می يابند که حاکميت در قالب «رژيم» حضوری محسوس و آشکار پيدا می کند و ماشين «دولت و مجلس» هم بصورت دستگاه های تابعه و اجرائی اوامر آن در می آيند و عمل می کنند.

و درست در اينجا است که، در يک جامعهء غير دموکراتيک، نيروهای اپوزيسيون به دو دسته تقسيم می شوند: يکی آن گروه که در افق ديد سياسی خود وجود محسوس «رژيم» را ناديده می گيرند و در راه تصرف «دولت و مجلس» تلاش می کنند و، دو ديگر، گروهی که خود «رژيم» را آماج قرار داده و برای انحلال آن می کوشند.

بطور سنتی و تجربی، در جوامع موسوم به دموکراتيک، مبارزه براب برانداختن «رژيم» کار نيروهای چپ افراطی و انقلابی بوده است؛ حال آنکه در جوامع غيردموکراتيک هم نيروهای معنقد به دموکراسی و هم نيروهای انقلابی «رژيم» را آماج مبارزات خود قرار می دهند.

اينها را گفتم تا بتوانم توضيح دهم که اختلاف کسانی که در جريان انتخابات پيش رو معتقد به شرکت در رأی گيری ها هستند، با کسانی که معتقدند ضروری است که از رفتن به حوزه های رأی اجتناب کرد، دقيقاً در آماجی است که هر يک برای مبارزهء خود در نظر می گيرند.

معتقدين به شرکت در انتخابات به چند دليل کاری به «رژيم» ندارند:

- يا آن را می پذيرند و استمرار آن را طالب هستند،

- يا آن را نمی خواهند اما معتقدند راهی برای سرنگونی آن وجود ندارد،

- و يا ـ علاوه بر اشاره به بن بست فوق ـ حوصله و طاقت مبارزهء بلند مدت برای سرنگونی رژيم را نداشته و به تغييرات اندک و سطحی ناشی از تعويض سرنشينان «ماشين دولت و مجلس» دل خوش می کنند ـ حتی اگر قبول داشته باشند که چنين عملی عمر رژيم را طولانی تر هم می کند.

اين دو گروه اخير، در واقع، يک پای خود را در دايرهء ناراضيان و اپوزيسيون رژيم می گذارند و پای ديگرشان در دايرهء بازی های شبه دموکراتيک رژيم قرار دارد. در نتيجه، اگرچه از آن کسی که رژيم را قبول دارد و تداوم آن را ضروری می داند نمی توان توقعی برای شرکت در روند انحلال رژيم داشت (چرا که او، حتی اگر از قبل رژيم منتفع نشود، ذهناً جرئی از رژيم است) اما ناراضيان دو گروه ديگر در «منطقه ای خاکستری» زندگی می کنند و بصورت بالقوه می توانند در شرايطی خاص انحلال رژيم را نيز آماج عمل سياسی خود قرار دهند؛ اما به محض اينکه چنين نکرده و در بازی های رژيم به مشارکت می پردازند جزو نگاهداران رژيم محسوب می شوند.

در اين منطقه مردمان پذيرفته اند که شرکت در انتخابات عمر رژيم را طولانی می کند اما اين امکان را هم فراهم می سازد که با تغيير دولت (رفتن احمدی نژاد و آمدن کروبی يا موسوی ـ البته اگر ولی فقيه و مجمع تشخيص مصلحت صلاح دانسته باشد) تغييری در وضع معيشت روزمرهء مردم پديد آيد و آسودگی های موقت، پس گرفتنی، و روبنائی را موجب شود. اما همان ها، در شرايط ديگر، می توانند اقامهء دليل کنند که حضور نيافتن در حوزه ها، در بلند مدت، از عمر رژيم می کاهد، ميدانی برای مانور نيروهای انحلال طلب فراهم می سازد و رژيم را به دادن امتياز برای يارگيری از منطقهء خاکستری وادار می کند.

بدينسان، اگر منصفانه به آنچه هم اکنون در ايران می گذرد بنگريم می بينيم که در اين انتخابات ميزان امتيازهائی که (البته بصورت وعده های سر خرمن) به مردم داده می شود بيش از هميشه است. اما مخاطب واقعی اين وعده ها دو گروه مردم نيستند، يکی آنها که رژيم را پذيرفته اند و در پايداری آن می کوشند و برای جلب رضايت شان وعده دادن ضروری نيست؛ يکی هم آنان که عزم جزم کرده اند که در انتخابات شرکت نکنند و هيچ وعده و وعيد و چشمک زدنی نمی تواند در تصميم شان تزلزل ايجاد کند. و می ماند ساکنان منطقهء خاکستری که هر وعدهء کوچکی وسوسه شان می کند و آنها را از خانه بيرون می کشد تا به انتخابات سبز سيدی يا لجنی موسوی بپيوندند و به امامزادهء خاتمی، که در قالب موسوی و همسرش ظهوری بهشتی يافته است، دخيل ببندند. و در اينجا است که ما می بينيم چگونه برخی از سرشناس ترين روشنفکران و نويسندگان و هنرمندان کشورمان از خانه ها بيرون می آيند تا بتوانند از دريای منطقهء خاکستری رأی دهنده جمع کنند.

اما در اين ميان يک گروه کاملاً متفاوت ديگر را هم که در همين منطقهء خاکستری ساکن هستند نمی توان فراموش کرد. اين گروه، از لحاظ نظری، تفکيکی را که من تا اينجا بين «رژيم» و «دولت» قائل شده و آن را زيربنای نظريه پردازی خود کرده ام می پذيرند اما ادعا می کنند که می توان در عين آماج گرفتن «رژيم» در انتخابات برای تصرف ماشين دولت و مجلس نيز شرکت کرد، چرا که می توان، با تصرف اين ماشين، خود رژيم را متزلزل کرد. بيشرين اعضاء اين باشگاه سياسی را چپ های استالينيست تشکيل می دهند (در اينجا من به آن دسته از استالينيست های سابق که اکنون، پس از بازسازی سازمان امنيت روسيه، بجای کارگزار شوروی حقوق بگير روسيه شده و سخت هم فعال شده اند کاری ندارم). اينگونه چپ های مبتلا به استالينيست مزمن، عمری است که عادت کرده اند فرمول های مارکسيستی نوشته شده برای مبارزهء ريشه ای در جوامع دموکراتيک را در سطح جوامع غيردموکراتيک پياده کنند.

براستی هم که اگر صادقانه، و به عنوان دانشجوی علوم اجتماعی، به مطالعهء متون مارکسيستی بپردازيم بزودی در می يابيم که فرمول های مبارزهء مندرج در آنها (بخصوص پيش از ظهور استالينيسم) به نحوهء مبارزات ريشه ای، برای تغيير و انحلال و فروپاشی رژيم های دموکراتيک، فراهم آمده اند و مبارزان واقعی مارکسيسم اروپائی می کوشند تا از رخنه های ناگزيری که دموکراسی در بدنهء ساختار سياسی تحمل می کند استفاده کرده و به تعريض و تعميق اين رخنه ها بپردازند و، مثلاً از آزادی هائی همچون آزادی تشکيل حزب، داشتن روزنامه و رسانه، آزادی بيان و مصونيت از تعقيب در صورت انجام مبارزات مدنی، سود بجويند. اما «شوروی مداران» ايرانی بکلی اين موضوع را که رژيم حاضر به دادن و تحمل هيچ يک از اين آزادی ها و «رخنه ها» نيست ناديده گرفته و می کوشند تا آن فرمول ها را در جامعه ای غير دموکراتيک پياده کنند. پيوستن آنها به مسلمانان انقلابی پيرو خمينی در سال 1357 خود نمونهء هولناک اين اشتباه محاسبه بود که مزهء تلخ نتيجه اش را هم بزودی چشيدند.

و اکنون هم، در منطقهء خاکستری عالم سياست خود، ما دچار اين «کج بينان ژنتيک» هستيم که در جامعهء بی رخنهء حاکميت اسلامی ضد دموکراتيک، انتخابات رياست جمهوری را «رخنه» می بينند و برای توجيه اين کج بينی تا آنجا پيش می روند که حاضرند اعلام کنند که رژيم اسلامی تا حدود زيادی دموکراتيک هم هست!

البته تجربه ثابت کرده است که بحث با ساکنان منطقهء خاکستری، و اثبات اينکه بايکوت کردن انتخابات يکی از راه های مبارزه برای انحلال «رژيم» ـ و نه «دولت» ـ محسوب می شود بسيار مشکل بنظر می رسد چرا که معنای پذيرفتن اين اصل و، در همان حال، طفره رفتن از اجرای آن، برای اين گروه می تواند مشکلات شخصی و حتی عاطفی بوجود آورد و به همين دليل برخی از آنها بيشترين تلاش خود را می کنند تا از لحاظ علمی و نظری ثابت کنند که اتفاقاً شرکت نکردن در انتخابات حربه ای است که در جوامع دموکراتيک کارا می شود و در جوامع غير دموکراتيک راه را بر بقدرت رسيدن امثال احمدی نژاد می گشايد. آنگاه، توضيح می دهند که چون در جامعه غيردموکرات راه تغيير رژيم نه از بايکوت که از انقلاب می گذرد، و چون آنها نه انقلابی اند و نه انقلاب را مفيد به فايده ای می دانند، پس تلاش خود را برای تصرف ماشين بوسيلهء عوامل متمدن تر، امروزی تر و انسان تر ـ از طريق شرکت در انتخابات ـ بکار می برند.

مقالهء امروز من اما به اين بحث فرعی مربوط نمی شود و قصد من پاسخ دادن به اينگونه ايرادات نسبت به نظريهء مفيديت بايکوت انتخابات در جوامع غير دموکراتيک مربوط نمی شود و تنها کوششم آن است که نشان دهم چرا معنای اصلی شرکت در انتخابات چيزی نيست جز از دست دادن اميد به «تغيير رژيم»، آن هم با اين بيان ظاهراً مظلومانه که «کاش می شد رژيم را تغيير داد اما اين کار شدنی نيست و فعلاً بايد به تغييرات بطئی و تدريجی دل خوش کرد».

حال اندکی هم بپردازم به چند و چون شخصيت و موقعيت اجتماعی اين خاکستری نشينان که بيشترين تبليغات برای جلب نظر آنها صورت می گيرد. شايد در جوامع دموکراتيک بتوان اين افراد ناراضی اما نامتمايل به کار سياسی عليه رژيم را به «طبقهء متوسط» مربوط ساخت و پذيرفت که افراد اين طبقه ساکنان منطقهء خاکستری محسوب می شوند. آنها را در عين حال، در اينگونه جوامع «رأی دهندگان مستقل» نيز می خوانند که گاه به حفظ وضع موجود رأی می دهند و گاه به کسی که شعار «تغيير» را (در سطوح مختلف ممکن) مطرح می سازد روی می آورند.

اما، در جوامع غير دموکراتيک، بخصوص آنها که روز بروز بر شکاف های طبقاتی شان افزوده شده و طبقهء متوسط لاغر و ناتوانی دارند، و بويژه جوامعی که بخاطر وجود امکان «رانت» (مثل درآمد نفت) نيازی به طبقهء متوسط مدير و توليد کننده و مبتکر احساس نمی شکنند، منطقهء خاکستری در تصرف کسانی قرار دارد که منتزع از تعلقات طبقاتی شان، يا هنوز در روزمرگی زندگی اجتماعی درگير نشده اند و يا عادت کرده اند که فکر بلند مدت را از سر به در کرده و به «مذهب خوشباشی» و «دم غنيمت دانی» روی آورند. در جوامع غير دموکراتيک، مهمترين ساکنان منطقهء خاکستری عبارتند از روشنفکران، جوانانی که هنوز از خانه جدا نشده و شغلی ندارند، بخشی از دانشجويان مرفه و همچنين (بصورتی اعجاب انگيز) لومپن های حاشيه نشين شهری. همين ها هستند که در سال 1357 سردمدار و پرچمدار انقلابی خونين و ويرانگر می شوند و در سال 1388 سالن های ورزشی و مساجدی را پر می کنند که نامزدهای انتخابی رژيم آمده اند که مردم «هم» انتخاب شدنشان را تأييد کنند و آراء خود را به نام آنها و به نفع «رژيم» به صندوق ها بريزند. يعنی، در واقع، اهالی منطقهء خاکستری در سال 1388 بازماندگان همان اهالی سال 1357 همين منطقه اند که دست به انقلابی اسلامی شده زدند. آنها، در واقع، پشت و روی يک سکه بحساب می آيند.

حال، بر اساس آنچه که نوشتم و مجموعهء مختصر مفروضات مرا تشکيل می دهند، و خبرهائی که از عزم مردم ـ بخصوص جوانان ـ برای رفتن به پای صندوق ها می رسد، من اين نتيجه را می گيرم که با انجام انتخابات پيش رو، حساب نسلی که در سال 1357 انقلاب کرد و سی سال تمام بابت کاری که کرده بود از دو نسل بعدی خود فحش خورد و ناسزا شنيد، با نسلی کنونی که به پای صندوق های شعبدهء حکومت اسلامی می رود صاف می شود؛ چرا که اکنون تقريباً همگان اين واقعيت را پذيرفته اند که هرچه شرکت مردم در انتخابات پر شور تر باشد عمر رژيم اسلامی در ايران نيز درازتر خواهد بود و، در نتيجه، اگر آن «نسل جاهل!» حکومت اسلامی را به ايران آورد، اين «نسل عاقل!»، بمنظور راست و ريست کردن امروز خود، بقای رژيم را برای سال های آينده تضمين می کند.

و اين در حالی است که «آن نسل»، برای تغيير رژيمی که دوست نمی داشت، دست به انقلاب و خشونت و خون دادن و تخريب زد، حال آنکه امروز اکثر عقلای قوم ما که ريگی به کفش ندارند معتقدند که «اين نسل» می تواند، با بايکوت گستردهء انتخاب «دولت» اسلامی، پايه های «رژيم» اسلامی را متزلزل کند، بی آنکه خون داده و دست به تخريب وسيع نهادهای اجتماعی خود زده باشد.

بازگشت به خانه

https://newsecul.ipower.com/2009/06/05.Friday/060509-Esmail-Nooriala-Settling-the-accounts.htm

Article originally appeared on افشا (http://efsha.squarespace.com/).
See website for complete article licensing information.