دکتر نادر سعیدی :جمهوری اسلامی و انگیزیسیون در قرن بیست و یکم
Thursday, February 19, 2009 at 12:35AM
افشا


جمهوری اسلامی و انگیزیسیون در قرن بیست و یکم

منبع

http://www.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/17513/


دکتر نادر سعیدی


دادستان ایران آقای دری برای زمینه سازی برای محاکمه نمایشی هفت مدیر بهائی مطالب عجیبی ‏را بیان کرده است که علیرغم خواسته اش ماهیت انسان ستیز و انسان زدای سیاستهای نابردبار ‏جمهوری اسلامی را نسبت به همه دگر اندیشان خصوصا اقلیت بهائی افشا می کند. ایشان در ‏توصیف جرم بهائیان می نویسد که در ایران داشتن هر عقیده ای آزاد است بشرط انکه ابراز و ‏اظهار نشود. انگاه وی اضافه می کند که ابراز یک عقیده به منظور "تشویش اذهان" غیر قانونی ‏است. این نوع گفتار سخنی ساخته دادستان اسلامی نیست بلکه گفتاری است که زمینه تاریخی ‏گستر ده ای دارد که از بارزترین نمونه های آن باید به استدلالات دادستانهای نژادپرست افریقای ‏جنوبی و یا گشتاپوهای نازی اشاره کرد. در همه این موارد دگر اندیشی خصوصا اندیشه ای که ‏از حق آزادی مرام و آزادی سخن و برابری حقوق همگان و دمکراسی دفاع نماید نه تنها ممنوع ‏بود بلکه توهین به مقدسات و عاملی برای تشویش اذهان عمومی اعلان می گردید.‏

اولین مطلب ساده آن است که دادستان رسما و علنا دارد دروغ می گوید. او بیان می کند که داشتن ‏هیچ عقیده ای در ایران ممنوع نیست. این سخن دروغ است. اگر در ایران داشتن هیچ عقیده ای ‏ممنوع نیست پس چرا شما ارتداد را غیر قانونی می دانید و مرتد را به قتل می رسانید؟ حکم ‏ارتداد به این معناست که هر مسلمانی که عقیده اش را عوض کند باید کشته شود. پس برای اکثر ‏مردم ایران تنها داشتن یک عقیده مجاز است، و بر عکس، داشتن هر عقیده دیگری انان را مهدور ‏الدم می کند! از آن گذشته این چه آزادی عقیده ای است که داشتن عقیده متفاوت رسما و قانونا ‏باعث تفاوت در حقوق سیاسی و مدنی برای افراد می شود؟ نظامی که در آن مبنای دسترسی به ‏قدرت و ثروت را داشتن یک عقیده مشخص و بخصوص تعریف می نماید چگونه می تواند ادعا ‏کند که در آن داشتن هر عقیده ای آزاد است؟ ایا تحریف واژه ها یعنی همان تحریفی که همواره ‏مورد اعتراض قران بوده است از این هم بیشتر ممکن است؟ وقتی کار دادستان کل یک کشور در ‏اجرای رسمی شغلش این گونه دروغ پردازی و واژگون سازی حقیقت باشد از آن دادگاه چه ‏انتظاری می توان داشت؟

نکته جالب این است که دادستان دقیقا دارد همان کاری را انجام می دهد که به دروغ آن را به ‏بهائیان نسبت می دهد. او می گوید که بهائیان تبهکارند چرا که ابراز عقیده شان بمنظور "تشویش ‏اذهان" صورت می گیرد. حقیقت این است که تمامی سخن این دادستان رسما و اگاهانه و عمدا ‏برای واژگون سازی حقیقت، ایجاد تفرقه میان مردم ایران، تشویق نفرت دینی در میان اوباشان، ‏ترساندن همه ایرانیان مهرپرور از هر نوع آزادی و حق انتخاب و فریفتن و پنهان ساختن حقیقت ‏به منظور پیگیری منافع خصوصی استبداد بیان شده است. اصولا همواره همه مستبدان از آزادی ‏عقیده و سخن هراس دارند چرا که می دانند ارمان ضد انسانیشان صرفا در جو اختناق و ارعاب و ‏خاموشی امکان دوام دارد و در نتیجه سرکوب آزادی بیان با هر بهانه و دسیسه ای پیش فرض ‏ضروری استثمار مردم است. ‏

اینکه مرتجعان هرچه که در درون خودشان است را در ترفند دیگر پردازی به یک "دیگر ‏فرهنگی" یعنی یک اقلیت مظلوم پرتاب می کنند تا آن مظلومان را بعنوان دشمنی خیالی تصویر ‏نمایند و مردم را از نواندیشی بترسانند و پویایی اندیشه و فرهنگ را متوقف سازند از واقعیات ‏دردناکی است که متاسفانه در میان همه واپس گرایان در همه فرهنگهای راسیستی و ضد بشری ‏رواج دارد. سیاست مرتجعانی نظیر انجمن حجتیه که با تشکیلات سری خویش همانند گشتاپو به ‏پرورش نفرت مذهبی در میان نوجوانان اقدام کرده و می کند و با استفاده از عواطف مذهبی و ‏تعصبات فرهنگی با هر نوع دروغ و شستشوی مغزی و با همکاری با هر گروهی، از جمله ‏ساواک رژیم گذشته، بهائی ستیزی را در جوانان ایرانی ترویج می دهد وانگاه از این بهائی ‏ستیزی به عنوان حربه و وسیله ای موثربرای کسب قدرت سیاسی استفاده می کند همگی بر اساس ‏همین منطق بنا شده است یعنی فرافکنی سیاستها و عقده های خود به آن "دیگری" که پرداخته ‏خیالش است و بس.‏

اما بیداد سخن دادستان جمهوری اسلامی به یک یا دو دروغ پایان نمی یابد. ایشان در بازی خویش ‏با زبان --و توجیه اختناق و سرکوب آزادی عقیده و سخن هم جز از طریق بازی با زبان امکان ‏پذیر نیست—پس از دروغ اولیه ادامه می دهد که داشتن هر عقیده ای آزاد است بشرطی که ابراز ‏و اظهار نشود! این جمله نه تنها توهین به همه ایرانیان است بلکه اصولا توهین و خشونتی علیه ‏زبان است. منطق تحریف هم همین خشونت علیه زبان است. واژگون ساختن واژه ها و بی معنا ‏ساختن کلمات روش همه مستبدان و دروغگویان است. معنای جمله دادستان ایران این است که از ‏نظر جامعه یک فرد آزاد است که هر عقیده ای داشته باشد بشرط انکه جامعه از آن عقیده باخبر ‏نشود! یعنی یک عقیده مجاز است اگر هرگز ابراز نشود و در نتیجه خود آن شخص تنها در ‏درونش و با خودش در باره ویژگیهای عقیده اش به نجوا پردازد. به عبارت دیگر منطق قرون ‏وسطایی و ضد بشر ارتجاع دارد می گوید که آن عقیده ای که مطلقا پنهان بماند و جامعه و دولت ‏استبدادی از آن باخبر نشود آزاد است و بس. اشکار است که در چنین شرایطی چیزی به معنای ‏آزادی عقیده در جامعه امکان پذیر نیست و چنین جامعه ای دشمن آزادی عقیده است. پس این سخن ‏دادستان جز فریفتن و تشویش اذهان منظوری ندارد. پیام دادستان این است که آزادی عقیده در ‏ایران به این معناست که اگر ما از عقیده شما باخبر شویم شمارا می کشیم ولی تا زمانیکه شما ‏حاضر باشید انسانیت خود را-اندیشه و گفتمان- انکار نمایید با شما کاری نداریم. ‏

دادستان اسلامی دادستان انگیزیسون است. منطق او در سرکوب آزادی همان منطق انگیزیسیون ‏مسیحی اسپانیای قرون وسطی است. هر دوی انها دادگاه تشکیل می دهند تا آزادی سخن و مذهب ‏را نابود سازند. هردوی انها روش یکسانی در این محاکمه دارند یعنی دلیلشان ارعاب است، و ‏مدرکشان از طریق شکنجه و آزار متهمان بدست می اید. در هردوی انها از ارتداد و فرقه ضاله و ‏مضله سخن می رود و در هردویشان هر کس را که هم جرات نماید که به این سیرک مضحک ‏ودر عین حال دردناک اعتراض کند با شکنجه یا قتل زنجیره ای و یا هزاران فحاشی و ارعاب ‏وادار به خاموشی می کنند. در هر دو این انگیزیسیونها، قربانیان بیگناه به بهانه ارتباطهای خیالی ‏محکوم می شوند. در انگیریسیون مسیحی ارتباط با شیطان و ساحران و جادو گری محور همه ‏توطئه هاست و در انگیزیسیون اسلامی ارتباط با کشورهای بیگانه و صهیونیزم. استدلال در هر ‏دو مورد هم یکسان است و آن واژگونی هر نوع خرد و منطق از طریق بازی با زبان و تحریف ‏واقعیات. انگیزیسون قرون وسطایی یا به اعتراف حاصل از شکنجه استناد می کند و یا تماس با ‏یک یهودی و یا مسلمان و یا کولی را دلیل ارتباط با شیاطین و اجنه می شمارد. مرتجعان هم که با ‏قهر و ظلم خودشان سران بهائی را به فلسطین تبعید می کنند، وفات شارع بهائی در فلسطین را که ‏شصت سال قبل ازتشکیل دولت اسراییل صورت گرفت دلیل قاطع بر صهیونیست بودن بهائیان ‏می گیرند! اما مهمترین نکته مشترک انگیزیسیون مسیجی و انگیزیسیون اسلامی معاصر در این ‏است که در هر دو مورد حفظ قهر امیز خرافات به عنوان فضیلت و وسیله حفظ منافع ملی و ‏حقوق مردم تعریف می شود و بر عکس، نو اوری و نو اندیشی مذهبی، علمی و یا فرهنگی را ‏بعنوان دسیسه و "تشویش اذهان عمومی" و توهین به مقدسات مردم تلقی می نماید. ایا استدلال ‏کلیسای الوده به فساد و نادانی در مقابل دگر اندیشی گالیله بر اساس چه منطقی بود؟ ایا کشتن ‏سقراط توسط اسطوره گرایان و سنت پرستان مگر جز به اتهام فریفتن و گمراه ساختن جوانان یا ‏ترویج افکار ضاله و مضله بود؟ مگر حمله روسای مکه علیه پیامبر اسلام جز بر همین اساس ‏یعنی این اتهام که آن پیامبر به تشویش اذهان و فریب نادانان و توهین به مقدسات پرداخته است بنا ‏شده بود؟ ایا آزار و اخراج مسلمانان از اسپانیا توسط همان انگیزیسیون بر مبنای چه استدلالی ‏بود؟ حقیقت این است که اندیشه دادستان و بهائی ستیزیش بعینه همان اندیشه ای است که مسیح را ‏به صلیب اویخت و سقراط را جام زهر نوشانید و شمار بیشماری از روشنفکران و زنان را در ‏اتش سوزاند و گالیله را مجبور به توبه از بیان حقیقت کرد و حلاج و سهروردی را بکشت و ‏دندان پیامبر اسلام را بشکست . بهائی کشی، همانند هرگونه دگراندیش-ستیزی، رجعت هر نوع ‏کشتار نواندیشی و حقیقت پژوهی است.‏

اما باید دید ایا آزادی مذهب در ایران باعث تشویش ذهنی مردم ایران است یا تشویش ذهنی ‏مستبدانی که فریاد مردم را در سینه خفه می کنند و خواسته ها و حقوق خداداد انان را سرکوب می ‏کنند. گفتار دادستان انگیزیسون اسلامی نه تنها با هرنوع اصل حقوق بشر که ایران هم آن را به ‏امضا رسانده است تناقض فاحش دارد، بلکه بعلاوه بیانگر این دروغ است که خواسته و منافع ‏مردم در این است که عرصه گفتمان و بحث و پژوهش مذهبی، اجتماعی و سیاسی هر چه که می ‏شود تنگ و تنگ تر شود و مردم ایران این حق را نداشته باشند که در مورد هیچ ارمانی چیزی ‏بدانند مگر انکه آن عقیده مورد تصویب زورمندان قرار گیرد و به خورد انان داده شود. واقعیت ‏این است که مردم ایران از آزادی سخن و داشتن حق انتخاب و داوری مستقلانه مشوش نمی شوند. ‏انچه که ایشان را مشوش می دارد این است که این حق بزور از آنها گرفته شود و این زورمندان ‏قرون وسطایی باشند که برای آنها بیاندیشند و قضاوت کنند. مردم ایران از اینکه مانند حیوان و ‏کودک سفیه مورد معامله قرار گیرند تشویش می یابند. مردم ایران از اینکه باتکای قهر و ‏سانسورمرتب اماج تبلیغات رژیم در جهت نفرت پراکنی از هموطنان سنی، بی دین، صوفی، ‏بهائی،اصلاج طلب، یهودی، مسیحی، زرتشتی، فعال حقوق بشر و دیگر گروهها بشوند احساس ‏فریب خوردگی می کنند زیرا ایشان انقلابشان معطوف به آن بود که خودکامگی و استبداد و ‏سانسور و اختناق را از میان ببرند. ‏

اصولا حقیقت در تعریف دادستان انگیزیسیون معنای مشخصی دارد. حقیقت آن نیست که از ‏طریق بحث آزاد و استفاده از خرد در شرایطی که ادمها این حق را دارند که فارغ از پیشداوری ‏به نظرهای گوناگون گوش نمایند و انگاه آزادنه دست به انتخاب بزنند خودش را نشان می دهد. بر ‏عکس حقیقت همان است که زورمندان و سنت پرستان می گویند. حقیقت آن است که مستبدان می ‏گویند و اثبات آن حقیقت هم از دو طریق صورت می گیرد یکی سانسور همه نوع عقاید دیگر، و ‏دیگری شکنجه و آزار همه دگر اندیشان. در ارمان دادستان مردم ایران به سه دسته تقسیم می ‏گردند. یگ دسته مقربان و نمایندگان خدایند و هرچه که می گویند بی چون و چرا درست است و ‏باید اطاعت شود. گروه دوم آن دسته از مردمند که خود را کودک و سفیه پنداشته و ملاک حقیقت ‏را نه داوری مستقلانه خود، بلکه تقلید از دسته اول پندارند. گروه سوم انانند که از این امتناع ‏اندیشیدن و ذلت و خواری احتراز می کنند و می خواهند که به گوش خود بشنوند و به چشم خود ‏ببینند، و در نتیجه به قول کانت شهامت آن را دارند که بدانند و اگاه شوند. از نظر دادستان، این ‏دسته سوم همگی دشمن مردم و حقیقت تعریف می شوند که باید آنهارا با ارعاب و تبعیض مجبور ‏به سکوت و تقیه کرد یا انکه انان را کشت. علت دشمنی مرتجعان با فرهنگ بهائی در همین است ‏که فرهنگ بهائی در وسط قرن نوزدهم از برابری حقوق همگان، دمکراسی، آزادی سخن و ‏توانایی و ضرورت پژوهش حقیقت توسط همه افراد سخن گفت و این فرهنگ خردورزی و ‏مهرورزی بهائی است که ریشه در خصال فرهنگ مهر پرور ایرانی دارد و منطق انگیزیسون را ‏به پای سوال می کشد، انهم نه صرفا از طریقی روشنفکرانه بلکه بعلاوه از طریق گفتمان مذهبی. ‏و این گناهی است نابخشودنی در فرهنگ انسان زدای ارتجاع دینی.‏

جالب توجه است که منطق دادستان اسلامی که ظاهرا بعنوان منطقی قرانی و در حمایت از اسلام ‏بیان می شود منطقی است که هم در سطح ایران و هم در سطح جهان بزرگترین ضربه را ‏برحرمت ایین اسلام وارد کرده است و بسیاری از ایرانیان و جهانیان را ازنام اسلام --که انرا با ‏سیاستهای خقفان و عقب افتادگی یکی گرفته اند-- بیزار کرده است. اما غریب تر انکه منطق قران ‏تا حدی درست نقطه مقابل منطق دادستان اسلامی است. این قران است که از تنوع اقوام و ‏فرهنگها بعنوان انچه که به خواست خدا بوجود می اید تا به "تعارف" یعنی شناسایی متقابل ‏فرهنگی منجر شود سخن می گوید. عقاید گوناگون به گفته قران باید مورد شناسایی متقابل قرار ‏گیرند نه انکه ابراز و اظهار همه عقاید بجز یک عقیده ممنوع بشود. به همین ترتیب قران به ‏ستایش آن بندگانی می پردازد که به نظریات گوناگون گوش فرا می دارند و انگاه دست به انتخاب ‏بهترین می زنند (فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه). در اینجا باید دید که اگر یک ‏دولتی با توسل به زور، ابراز و اظهار عقاید را غیر قانونی کند چگونه مردم می توانند که حکم ‏قران را اجرا کنند و به ارای گوناگون گوش دهند و خود دست به انتخاب بزنند؟ انگیزیسیون ‏جمهوری اسلامی تجاوزی است نه تنها علیه حقوق بهائیان رادمردی که علیرغم این همه ارعاب و ‏تبعیض و آزار بر سر عقاید خود ایستاده اند بلکه از آن مهمتر تجاوزی است به حقوق همه ایرانیان ‏و توهینی است به مقدسات قرانی.‏

گفته دادستان اسلامی حکایت از حضور یک بیدادگری ساختاری در نظام قضایی ایران می کند. ‏وظیفه دولت آن است که نماینده مردم باشد و در قضاوت بیطرف. کار دادگاه این است که در ‏اتهامات و اختلافات میان دو عقیده بخصوص بی طرف باشد تا بتواند دست به داوری عادلانه ‏بزند. به همین جهت است که محاکمه "بهائیان" توسط دادستان و دادگاهی که خود عامل اصلی ‏تعصب و یک سونگری مذهبی است مایه خجلت و شرمساری همه ایرانیان است، ایرانی که ‏زادگاه کورش کبیر و منشور آزادی دین بود. اصولا منشور حقوق بشر و آزادی دین در چنین ‏ساختاری بی معنا می شود یعنی بجای انکه دولت بردباری مذهبی را در جامعه تشویق کند و از ‏هر نوع تعرض به وجدان بویژه تعرض بر اقلیت جلوگیری کند بالعکس دولت خودش عامل اصلی ‏تعصب و نفرت و ظلم میشود و بهانه اش هم در این است که هر دینی را که با عقیده خودش ‏ناسازگار است نامشروع و باطل بخواند و در نتیجه به آن حمله کند.‏

شاید از همه دردناکتر این است که گفتار دادستان ایران نشان می دهد که فرهنگ ارتجاع و ‏نابردباری تا به چه اندازه ناجوانمرد است. دولت ایران و حضرات حجتیه از طریق همه رسانه ‏های عمومی رسما و قانونا و به صورتی منظم به فحاشی و دروغ پردازی علیه ایین بهائی ‏مشغولند. ایشان نه تنها به بهائیان هیچگونه حق دسترسی به روزنامه و تلویزیون و رادیو و ‏دانشگاه و کتابحانه را نمی دهند بلکه وقتی بهائیان به شکل خصوصی و در خانه خویش یا با ‏دوستان خود حتی به نفی آن تهمتها می پردازند این کار را بعنوان اخلال، "تشویش اذهان عمومی" ‏و فریب دادن مردم اعلان می کنند که باید سرکوب و مجازات شود. این ناجوانمردی و توحش و ‏عقب افتادگی را تنها در سیاست استبداد و واپس گرایی می توان یافت. اگر بحث در باره ایین ‏بهائی اشکال دارد چرا خود شما با این وسواس به بحث در باره آن می پردازید و اگر رسانه های ‏عمومی و نظام اموزش و پرورش را به ابزاری یکسویه و ناجوانمرد برای این همه اتهام و افترا ‏منحط می نمایید چرا به بهائیان اجازه نمی دهید که در سطح عمومی به بیان اعتقاداتشان بپردازند؟ ‏شما نه تنها این کا را نمی کنید بلکه هر نجوای خصوصی را هم در نفی این همه دروغ جرم و ‏جنایت می خوانید و برایش دادگاه مخفی انگیزیسیون تشکیل می دهید، دادگاهی که در آن متهمان ‏حتی اجازه ملاقات با وکیل هم ندارند. این است معنای عدالت و شجاعت در قاموس استبداد. ‏واقعیت این است که شما از جنبه قرون وسطایی ارمان خود باخبرید و از پیام آزادی و صلح و ‏برابری و بردباری بهائیان و دیگر ایرانیان دگر اندیش در هراس و وحشتید و همین وحشت است ‏که علیرغم قدرت ظاهریتان شما را وا می دارد که تا بدین حد ناجوانمردانه رفتار کنید.‏

Article originally appeared on افشا (http://efsha.squarespace.com/).
See website for complete article licensing information.