دمکراسی و آزادی ، رهبری
Sunday, February 15, 2009 at 02:26PM
افشا

اين است صدای انقلاب مردم ايران 
فريد راستگو



2009-02-12 
سی سال بيش روز 22 بهمن 1357 بعد از ماهها درگيری ميان مردم و نظام سلطنتی راديو و تلويزيون نيز بدست مردم افتاد و بدين ترتيب انقلاب مردم ايران پيروز شد و نظام شاهنشاهی پس از دو هزار پانصد سال منقرض گرديد. ساعت 6 بعد از ظهر همان روز راديو ايران اعلام کرد " اين است صدای انقلاب مردم ايران " . 
اما صدای انقلاب مردم ايران چه بود؟ صدای حق طلبانه مردم ايران استقلال ، آزادی و عدالت اجتماعی بود زيرا ايرانيان در طی صد سال گذشته سه بار برای کسب آزادی و برقراری حاکميت خود دست به مبارزه همگانی زده اند و آنان بخوبی می دانند استقلال و آزادی تنها گزينه معتبر و ممکن در مقابل استبداد و ديکتاتوری است و دقيقاً بدين خاطر است که مردم ايران بيش از صد سال است در جهت برقراری دمکراسی و حاکميت خويش تلاش می کنند و مطمئناً تا حصول آن به مبارزه ادامه خواهند داد. 
آنچه طی اين صد سال در عمل و مبارزه مردم روی داده است و می دهد ادامه مبارزه بر ضد استبداد و خودکامگی جهت برقراری حاکميت خويش است . آشکار است برخلاف ادعای آقای خمينی و ديگر سردمداران جمهوری اسلامی انقلاب مردم ايران هيچگاه بخاطر اسلام نبوده است ، ساده انديشی است که باور داشته باشيم مردمی با آن شور مبارزاتی و آرمانهای ضد استبدادی خواهان برکناری استبداد شاهی و برپائی استبداد مذهبی شوند. ولی آقای خمينی و اياديش صدای آزاديخواهانه و آرمانهای ضد استبدادی مردم ايران را که در شعار استقلال و آزادی متبلور می يافت را ناديده گرفتند و از آنجائيکه قصد برپائی ديکتاتوری خود را داشتند تن به خواستهای به حق مردم ندادند و از بدو ورود به ايران با گفتن من توی دهن دولت می زنم ، من دولت تعيين می کنم ، من فلان می کنم ، من به روزنامه و نشريات اجازه نمی دهم هرچه می خواهند بنويسند ، من آب و برق و اتوبوس را مجانی می کنم و پول نفت را که جزء اموال اسلام و مردم است بين آنان تقسيم می کنم شروع به کودتا بر عليه مردم نمودند و با حذف آقای بنی صدر اولين رئيس جمهور منتخب مردم کودتای خود را به اتمام رساندند و همزمان با باز سازی استبداد به دستگيری ، شکنجه ، اعدام ، کشتار مردم و مخالفين خويش پرداخته تا بتوانند ولايت مطلقه فقيه را به مردم ايران تحميل نمايند . 
چرا صدای انقلاب مردم ايران عليرغم سرنگونی رژيم پهلوی و پيروزی آنان بر نظام استبدادی سلطنتی به ثمر نرسيد و آقای خمينی به خواسته اصلی مردم که استقلال ، آزادی و رشد در پرتو عدالت اجتماعی بود پايبند نماند؟ آنچه مسلم است عوامل متعددی در عدم موفقيت انقلاب مردم ايران نقش دارند و داشته اند که بارزترين اش طرز تفکر غالب رهبری جامعه از آزادی و دمکراسی و ناروشن بودن فهم آنان از آزادی و استقلال می باشد زيرا رسيدن به قدرت بهر وسيله ای تفکر غالب رهبران سياسی اجتماعی ايرانيان از تاريخ باستان تا به امروز بوده است . برای صحت گفتار فوق کافيست به کتاب دو قرن سکوت از عبدالحسين زرين کوب يا شاهنامه فردوسی و ديگر کتب تاريخی مراجعه نمائيم . هدف آقای خمينی هم کسب قدرت سياسی بود و ايشان در کتاب حکومت اسلاميش بدون هيچگونه ابهامی اين هدف را باز گو می نمايد. هنگامی که هدف قدرت باشد و نه دمکراسی و آزادی ، رهبری ( شاه � خمينی � ولی امر � رئس جمهور مادام العمر � پيشوا و ..... ) ميشوند تصميم گيرنده و مردم ميشوند ابزاری در خدمت اميال رهبری . بعد از انقلاب غالب گروههای سياسی برآن بودند تا دولت را در تصرف خود در آورند و از آن طريق بتوانند اعمال قدرت سياسی نمايند. بنابراين هدف غالب رهبران سياسی که در انقلاب شرکت نمودند نه رسيدن به آزادی و برقراری دمکراسی که کسب قدرت سياسی بود . نتيجتاً وقتی مبنای کار و هدف کسب قدرت قرار می گيرد قدرت را آن سياسيونی تصرف می کنند که بتوانند هرچه سريع تر رقبای خود را تارومار و حذف نمايند و دولت را جهت حفظ قدرت خويش به ابزار سرکوب و خشونت مبدل سازند . 
استبداد فراگير بعد از سرکوب رقبای خويش و دادن نقش اطاعت و تائيد قدرت به مردم جامعه را مبدل به جامعه بسته ای می سازد که آزادی در آن رخت می بندد . درجامعه بسته رابطه زور بين قدرت دار و قدرت ندار برقرارميشود يا به سخن ديگر رابطه آزاد بين حاکمين و مردم از بين رفته و در عوض رابطه سلطه گر و زير سلطه بوجود می آيد . سلطه گر بخاطر حفظ و دوام قدرت خويش به روش خشونت روی می آورد و موجب نابودی عناصر آگاه جامعه و نيروهای محرکه و انقلاب ميشود. آقای خمينی و دستيارانش به چنين شيوه ای متوسل شدند و بااعمال سرکوب و ترور مردم ، صدای انقلاب آنان را در گلو خفه ساختند تا هرچه بيشتر قدرت خود را حفظ نمايند. در اين مسير است که گام به گام بر ضد آزادی های بدست آمده ناشی از انقلاب مردم حرکت نمودند و به وابستگی و معاملات پنهانی با دول خارجی روی آوردند که عمده ترين آن معامله برسر گروگانهای سفارت آمريکا در ايران است که امضاء کننده آن آقای بهزاد نبوی به صراحت اعلام می کند با اصرار امام من قرار داد وثوق الدوله ديگری را امضاء کردم و يا معامله با ريگان و بوش پدر که به ايران گيت يا اکتبر سورپرايز لقب جهانی گرفت. آقای خمينی و اسلافش با گسترش ديکتاتور و سرکوب صدای حق طلبانه مردم ايران و نابودی آزاديهای بدست آمده بعد از انقلاب 1357 در واقع ادامه دهنده رژيم پهلوی بوده اند و از نظر مضمون و محتوا هيچ فرقی با ديکتاتوری نظام سلطنتی ندارند و چه بسا از نظر وطن فروشی ، حذف آزاديهای فردی ، گسترش فقر و فحشا و بی اخلاقی اجتماعی ، دامن زدن به دروغ گوئی و بی بند وباری و نابودی سرمايه های اجتماعی و محيط زيست يد طولی از رژيم پهلوی دارند. 
همانطور يکه ذکر شد يکی از مهمترين جاذبه های تحول خواهی مبارزات مردم ايران طی بيش از صد سال اخير برعليه استبداد و خود کامگی جاذبه دمکراسی خواهی و استقلال طلبی مبارزات مردم ايران است و مردم ايران با تجربه عملی خود بخوبی پی برده اند تنها از طريق کسب استقلال و آزادی است که می توانند به عدالت آجتماعی ، رشد ، بهروزی و نهايتاً به حاکميت خويش برسند. 
چرا صدای انقلاب ضد استبدادی مردم از انقلاب مشروطه تا به حال استقلال و آزادی بوده است و می باشد ؟ . هدف مردم از بيان چنين شعاری قبل و بعد از رخ دادن انقلاب بهمن 1357 چه بوده است و چرا مستبدين و زور پرستان همواره در صدد نابودی چنين صدائی هستند و از اين صدا هراس دارند. 
استقلال : يعنی هيچ قدرت خارجی حق شراکت در حاکميت مردم ندارد و می بايد دست آنان را از حقوق ملی مردم ايران کوتاه سازيم . سياسيون قدرت پرست همواره جهت سرکوب مردم ، نيروهای آگاه جامعه و نهادهای مدنی به قدرتهای خارجی اتکاء می نمايند تا در حفظ قدرت و زندگی ننگين خويش کوشا باشند. بايد اضافه نمود استقلال تنها به مفهوم خلع يد از بيگانگان نيست بلکه زمانی که انسانها و نيروهای محرکه جامعه به نيروی خود متکی شوند و به توانائی خود آگاه گردند و ترک اطاعت از قدرت و قدرت طلبان نمايند که اين انديشه بخودی خود نوعی استقلال محسوب ميشود . در نتيجه استقلال به معنی ايمان به قدرت و توانائی خويش در اداره امورمملکت و جامعه می باشد. پس استقلال بدين معنی است که هيچ قدرت خارجی و هيچ قدرت طلب داخلی شريک يک ملت در اداره امور خويش نيست. 
آزادی : اگر استقلال بمعنای شناخت توانائی خويش در اداره امور خويش باشد با آزادی هم معنا ميشود. آزادی برای آن است که يک ملت به حقوق انسانی و حقوق ملی خويش آگاه باشد. هر گاه افراد يک جامعه به آزادی و حقوق حقه خويش آگاه شوند آن جامعه مبدل به جامعه آزاد و تحول پذير می گردد زيرا تجاوز به حقوق ذاتی انسانها با زور و خشونت انجام می گيرد بنا براين با آگاهی و آگاهی پذيری از حقوق خويش و آزادی خويش است که خشونت خشونت طلبان پايان يافته و فنا ميشود.هنگاميکه افراد جامعه به توانائی خويش در کسب حاکميت خويش واقف شوند و بدانند فرد فرد ملت در حاکميت شريک هستند و تصميم گيرنده واقعی خود آنانند آنزمان است که آزادی و دمکراسی برقرار ميشود. 
افراد هر جامعه زمانی آزادند که به اين امر مهم آگاه باشند که در درون مرزها هيچکس شريک حاکميت آنان نيست و نمی بايد باشد يعنی کسی نبايد مدعی حاکميت بر مردم باشد و از دمکراسی و برقراری آزادی سهمی طلب نمايد. هر گاه ما اين مدعيان و شرکاء قدرت طلب در حاکميت مردم را خلع يد نمائيم به آزادی خواهيم رسيد و آنگاه است که اجازه تخواهيم داد استبداد برقرار شود و برای خويش امتيازات ويژه و ما فوق قانونی بنام رهبر، پيشوا، امام ، شاه، ولی امر و رئيس جمهور مادام العمر ايجاد نمايند . 
آزادی و حاکميت مردم فرآورده تغيير از درون است زيرا آزادی در ذات هر انسان نهفته شده است و آزاد زيستن به شناخت از آزادی خويش تحقق می يابد. احزاب و رهبران سياسی که هدف خود را کسب قدرت سياسی قرار داد ه اند وقتی به قدرت رسيدن لاجرم همچون شاه و خمينی بساط استبدادخود را پهن خواهند کرد و امتيازات ويژه و مافوق قانونی از مردم طلب می کنند و بدين وسيله تمام مردم را از حق خويش بر اداره امور کشور محروم می سازند. بعد از انقلاب سال 1357 چون انديشه غالب گرايشهای سياسی رسيدن به قدرت بود به هر وسيله ای متمسک می شدند تا خلاء قدرت را پر کنند و هر يک تلاش می کردند بجای برقراری آزادی به قدرت بينديشند و شد آنچه که امروز شاهد آن هستيم . اگر پس از انقلاب پيروزمند مردم ايران برعليه نظام سلطنتی و دگرگونی انجام شده درايران ، در ميهن ما يک حزب ملی و ميهنی طرفدار آزادی و استقلال سازمان می يافت ، براستی می توانست مسير کشور ما را به سوی بهزيستی و بهروزی دگرگون کند . اما افسوس که نه تنها طرفداران مشی استقلال و آزادی کم شمار بودند بلکه اکثر گرايشهای سياسی بدنبال مستبدين جديد راه افتادند و در نتيجه با پيروی از منويات شوم آنان نا توانی و ناشايستگی خود را به منصه ظهور رساندند و دامی برای مردم گستراندن که بعد از سی سال روزانه شاهد نتايج نکبت بار آن هستيم . 
هرگاه اعضاء جامعه بويژه مدعيان رهبری مردم بدنبال آزادی و استقلال باشند و آنرا مورد احترام قرار دهند و آنهائی را که بدنبال قدرت طلبی هستند از صفوف خويش برانند يا لااقل اجازه رشد ندهند و تلاش براين باشد تا جامعه ای قانونمند و آزاد برقرار شود مسلماً استبداد قادر نخواهد بود بعد از هر جنبشی و انقلابی باز گردد. 
کوتاه سخن برای اينکه صدای انقلاب مردم ايران يعنی استقلال ، آزادی و رشد در عدالت اجتماعی به عمل بيانجامد و دارای کشوری آباد و آزاد شويم و آحاد ملت با نشاط دست در دست هم جامعه ای باز و دمکرات را پی ريزی نمايند و ظلم و ستم استبدادی را برای هميشه به زباله دان تاريخ بسپارند. بايد تمام مردم بويژه رهبران سياسی به چگونگی برقراری آزادی و دمکراسی انديشه نمايند و آزادی را انديشه راهنمای خود سازند. تنها با انديشه آزادی و بيان آن است که می توانيم حق حاکميت را از آن مردم گردانيم . زيرا با توجه به اهميت نقش مردم در برقراری آزادی و استقلال است که می توانيم از باز گشت خشونت و استبداد جلوگيری نمائيم . در غير اينصورت در کشور ما بدون وجود تفکر آزادی و استقلال و هم انديشی در اين زمينه هيچ جنبشی سرانجام نمی گيرد و بيهوده خود را فريب می دهيم که گويا فلان نابسامانی را تنها استبداد ببار آورده است . سالهاست ما تفکراتی را به خودمان تلقين کرده ايم و نمی خواهيم بپذيريم که اشتباه کرده ايم و دست کم در باورهای نادرست و ناسالم خود ، تجديد نظر کنيم تا دگر بار در آينده به ايران و ايرانيان ضربه مهلکی وارد نسازيم . 
Fa_rastgou@ yahoo.com 

24 بهمن 1387    

Article originally appeared on افشا (http://efsha.squarespace.com/).
See website for complete article licensing information.