منبع
دسامبر ٢٠٠٨
لوموند ديپلوماتيك: ماهنامه سياسي، اجتماعي، فرهنگي
در بند مقررات كشيدن سرمايه مالي، يا گذر از سرمايه داري ؟
ضد حمله ماركس
نوشته : لوسين سو، فيلسوف
برگردان : مرمر كبير
كار هاي كارل ماركس كه توسط احزاب سوسياليست اروپايي به مثابه نظرات پيش پا افتاده و ساده انگارانه
مورد بي اعتنايي واقع شده و گسست از آن ها در دستور عاجل كار قرار داشت و ديگرهمچون گذشته، كه مدتها
پايه بررسي هاي اقتصادي درسهاي دانشگاهي بود، در دانشگاه هاجايي نداشت، مجددا مورد توجه قرار گرفته
است. آيا اين فيلسوف آلماني سازو كار هاي سرمايه داري را، كه امروز كارشناسان از فهم آن عاجزند ، موشكافانه بررسي نكرده بود ؟ در حالي كه شعبده بازان سعي در ارشاد اخلاقی سرمایه مالی دارند مارکس
روابط اجتماعي را با دقت در معرض ديد همگان قرار داده بود.
رسانه های سرمایه داری تقريبا موفق شده بودند ما را متقاعد كنند كه : پايان تاريخ فرارسيده و با توافق و رضايت جمعي، سرمايه داري شكل
، نهايي سازماندهي اجتماعي است
بر آرزو هاي نخست وزير فرانسه جامه عمل پيروزي ايدئولوژيك جناح راست
مي پوشانند و در اين ميان تنها چند فرد تهي مغز معلوم نيست هنوز پرچم كدام آينده را مثل جغجغه به حركت در
مي آورند.
زمين لرزه مالي شگفت انگيز اكتبر 2008 با يك تنش از پايه بناي اين نظريه را در هم ريخت. در لندن، روزنامه
ديلي تلگراف نوشت
روز 13 اكتبر 2008 در تاريخ به مثابه روزي ثبت خواهد شد كه سرمايه داري انگلستان بهشكست خود اعتراف كرد۱
در نيويورك بر روي پلاكارد هاي تظاهر كنندگان در مقابل وال استريت شعار
ماركس حق داشت
نوشته شده بود. يك ناشر در فرانكفورت اعلام كرد كه فروش كتاب سرمايه سه برابر شده است. يكي از مجلات معروف پاريس در پرونده اي سي صفحه اي
به بررسي دلايل تولد دوباره فردي كه قبلا اعلام شده بود ديگر براي هميشه مي توان دفنش كرد، پرداخت۲
بازگشايي دوباره ماركس بيش از آن كه يك پديده باشد، كشف دوباره پديده هاست. خطوطي كه يك قرن و نيم
پيش نگاشته شده است با دقتي مجذوب كننده، در باره ما سخن مي گويند
از آن جا كه اشرافيت مالي قوانين را
تحميل و دولت ها را اداره مي كرد، از همه حقوق مدون برخوردار بود، بر افكار عمومي در عمل و از طريق رسانه ها
احاطه داشت، در تمامي حوزه ها، از دربار گرفته تا كافه بورن (عنواني براي كافه هاي بد نام پاريس م)،يك نوع
فحشاء ، يك نوع دغلبازي شرم آور، عطشي يكسان براي ثروت اندوزي به چشم مي خورد و اين ها همه نه از طريق
توليد بلكه با غارت ديگران۳
در اينجا ماركس، وضعيت فرانسه را قبل از انقلاب 1848 تشريح مي كندنوشته اي كه ما را در فکر فرو مي برد
اما از وراي تشابه اعجاب انگيز ميان توصيف بالا با دوران ما، وجود تفاوت بين دوران ها، هر گونه فراگذاري مستقيم
را سفسطه آميز مي سازد. آنچه عميقتر مي باشد، معاصر بودن آشكار انتقاد از اقتصاد سياسي است كه همچون
كوهي در كتاب سرمايه ماركس همچنان استوار ايستاده است.
ابعاد بحران كنوني از چه ناشي مي شود ؟ به زعم آنچه در نوشته هاي غالب رايج بيان مي گردد گويا مي بايست
فرار بودن محصولات مالي پيچيده، عدم توانايي بازار سرمايه در تنظيم خويش، كمبود در زمينه اخلاقي در بين
دست اندركاران مالي و...............را مقصر دانست خلاصه كلام، مشكلات مربوط به نظامي، كه در مقابل
اقتصاد واقعي نام اقتصاد مجاز ی را بر آن نهاده ايم درست مثل اين كه هم اكنون به چشم خود شاهد آن نيستيم كه تا چه حد
اين بخش از اقتصاد نيز جنبه واقعي دارد
بحران اوليه ساب پرايم(وام های داده شده برای خرید خانه )، از رشد روزافزون عدم توانايي مالي ميليون ها خانوار آمريكايي براي پرداخت وام ها ي مسكنشان آغاز شد. امري كه مارا وامي دارد تا بپذيريم كه دست آخر مصيبت مجازي زير سر بخش واقعی است و واقعی در عمل مجموعه جهاني شده قدرت خريد اقشار مردمي است. تركيدن حباب سوداگري اي كه ، « واقعي » است. و
توسط سرمايه مالي بوجود آمده بود، غارت جهانشمول ثروت هاي توليد شده توسط كار ، به وسيله سرمايه را به
نمايش گذاشت و از وراي اين اجحاف كه باعث شد آنچه به حقوق بگيران بر مي گردد معادل ده رده پس رفت كند ،
كه كاهشي است عظيم، يك ربع قرن سختي براي زحمتكشان به نام جزميات نئو ليبرالي رخ مي نمايد
اخلاقی کردن سرمایه داری در بوق و کرنا
كمبود مقرارت در مقابل بخش مالي، مسئوليت اداري و اخلاق در بورس ؟ مطمئنا، اما اگر بدون تابو بينديشيم ،
مسلما مي توان جلوتر رفت : زير سوال بردن اصل جزمي سيستمي كه با دقت مورد محافظت بوده و به دور از هراتهامي است، غور در دليل غايي همه چيز، كه ماركس نام آن را قانون عمومي انباشت سرمايه داري گذاشته است.او نشان مي دهد كه آنجا كه شرايط اجتماعي توليد در مالكيت خصوصي طبقات سرمايه دار قرار مي گيرد همه امكاناتي كه مي بايست در جهت توسعه توليد قرار گيرند، به ابزار سلطه و استثمار توليدكنندگان تبديل مي شود
انباشت كه محصول غارت ثروت ها توسط صاحبان سرمايه است، از خود تغذيه شده به سمت جنون مي رود
انباشت ثروت در يك قطب الزاما منجر به انباشت فقربه همان ميزان در قطب ديگر شده ،بدون شك زمينه بحرا ن هاي تجاري و بانكي خشني را فراهم مي آورد ( 4). صحبت اينجا از سرنوشت ماست
بحران ابتدا در حوزه وام آغاز شدو قدرت مخرب آن در عرصه توليد همراه با تقسيم هر چه ناعادلانه تر ارزش
افزوده بين كار و سرمايه شكل گرفت، مبارزه سنديكايي آمادگي اين سيلاب را نداشت و چپ سوسيال دموكرات
حتي آن را همراهي نيز كرد و تا آنجا پيش رفت كه با ماركس چون سگي جان باخته برخورد كند. در اين رايط ميتوان عيارراه حل هايي كه در مقابل بحران ارائه مي گردد را محك زد اخلاقی کردن سرمایه و وضع مقررات براي بخش مالي توسط سياستمردان، مديران و نظريه پردازاني بوق و كرنا مي شود كه تا ديروز هيچ گونه شك وشبهه اي را بر راهكار همه چیز لیبرالی روا نمي داشتند
اخلاقی كردن سرمايه؟ شعاري كه شايسته بردن جايزه طنز سياه است. ملاحظات در زمينه اخلاقي، از آن دسته از ملاحظاتي است كه رژيمهايي كه بر مبناي تقدس رقابت آزاد استوار مي باشند، به هيچ وجه توجهي بدان ندارند
كارايي به طرز وقيحانه اي به طور قطع در همه عرصه ها مستولي مي شود همان طور كه سكه نا مرغوب جاي سكه
مرغوب را مي گيرد (قانون گرشام مبني بر اين كه در سيستم پولي اي كه دوپول مثل نقره و طلا رايج باشند، نقره ،
طلا را از گردش خارج مي سازد م). طرح كردن دغدغه اخلاقي در اين رابطه، جنبه تبليغاتي دارد. ماركس در چند خط در مقدمه سرمايه دليل اين امر را توضيح داده است او میګوید
من به هيچ وجه درنظر ندارم شخصيت سرمايه دار يا زميندار را زيبا سازم
اما
در دورنمايي كه ترسيم مي كنم، تحول جامعه، به مثابه يك فورماسيون اقتصادي همچون
روند تاريخ طبيعي اي درك مي شود كه نمي تواند فرد را مسئول وجود روابطي بازشناسد كه خود از نظر اجتماعي محصول آن است ۵
به همين دليل است كه كافي نيست به يكي دو نفر توگوشي بزنيم تا نظام را اصلاح كنيم، نظامي كه سود، تنها معيار آن است
منظور بي توجهي به جنبه اخلاقي نيست. بلكه بر عكس. اما با برخوردي جدي تر، متوجه مي شويم كه مشكل بيش
از بزهكاري چند كارفرماي بي وجدان، يا بورس بازان بي مسئوليت و ميليون ها پولي است كه مديران شركت هاي
بزرگ هنگام ترك شركت مي گيرند. از وراي رفتار هاي فردي، آنچه در روابط سرمايه داري غير قابل دفاع مي
باشد، خود اصول آن است : فعاليت انساني كه ثروت مي آفريند، بي شك يك كالاست و نه همچون هدفي به خودي
خود ، بلكه به مثابه يك وسيله عمل مي كند. لازم نيست كانت را مطالعه كنيم تا به منبع دائمي بي وجداني سيستم
پي بريم.
اگر واقعا در نظر داريم زندگي اقتصادي را اخلاقي كنيم، پس بايد واقعا به آنچه بي اخلاقش كرده است حمله بريم .
اين امر مسلما از طريق بر قراري مجدد مقررات دولتي آغاز مي شود ريشخند آميز است كه خود ليبراليسم نيز اين
راه را مجددا بازيافته است . اما باور به نيل به اين مقصود از طريق دولت ساركوزي كه دولت سېر مالیاتی برای
ثروتمندان ( از نخستين تصميمات دولت ساركوزي كه منجر به بخشش مالياتي حدود 15 ميليارد يورو براي ثروتمند
ها شد م) و خصوصي سازي پست مي باشد، از مرز ساده لوحي يا شايد رياكاري، فراتر مي رود. آن زمان كه
ادعاي وضع مجدد مقرارت مطرح مي شود، مي بايست به روابط اجتماعي پايه اي رجوع كرد واين بار نيز ماركس
تحليلي بسيار به روز ارائه مي دهد : مفهوم از خود بيگانگي.
از خود بيگانگي در معناي اوليه اش كه در متون مشهور جواني ماركس طرح شده ( 6)، لعن و نفريني است كه حقوق
بگيران سرمايه را وامي دارد تا با توليد ثروت براي ديگران، محروميت مادي و معنوي خويش را بيافرينند : زحمتكش
براي امرار معاش بايد از زندگي خويش بگذرد. اشكال غير انساني متفاوتي كه توده هاي حقوق بگير، امروز قرباني
آنند ( 7)، از صعود روز افزون بيماري هاي ناشي از كار گرفته، تا اخراج هاي بورسي و دستمزد هاي نازل، به طرز بي
رحمانه اي درستي اين ارزيابي اي را نشان مي دهد.
البته ماركس در دوران پختگي، به مفهوم از خودبيگانگي معناي وسيعتري بخشيد : سرمايه بي وقفه فاصله بين ابزار
توليد و توليدكنندگان را عميقتر مي سازد كارخانه، دفتر و آزمايشگاه از آن آنهايي نيست كه در آن كار مي كنند
فعاليت توليدي و ذهني اين حقوق بگيران كه به صورت جمعي مورد كنترل نمي باشد، دستخوش آنارشي نظام رقابتي
است و تبديل به روند هاي غير قابل كنترل فني، اقتصادي، سياسي، ايدئولوژيك و نيروهاي عظيم كوري مي شود كه
آن را مجذوب و در عين حال لگدمال مي سازد.
انسان ها تاريخ خود را نمي سازند، تاريخ آن ها را مي سازد. بحران مالي، به شكلي مصيبت بار اين از خودبيگانگي ر ا
مشهود مي سازد. به همان شكل كه بحران اكولوژيك و انتروپولوژيك زندگي انسان ها را تحت تاثير قرار مي دهد :
هيچ كس خواستار اين بحران ها نيست اما آن ها بر همه تحميل شده اند.
این مصادره عمومی كه سرمايه داري به افراط كشيده است موجب گسترش بي توقف فقدان مقررات مورد توافق
به شكلي مصيبت بار مي شود. آيا آن كه ادعا دارد براي سرمایه داری مقررات وضع کند يك شارلاتان سياسي
است. اگر قرار باشد واقعا مقررات وضع شود، خيلي بيش از دخالت دولتي لازم است، با اين كه اين مداخله بسيار
ضروري است، اما براي خود دولت چه كسي مقررات وضع مي كند؟ مي بايست ابزار توليدمجددا در اختيار توليد
كنندگان مادي و معنوي قرار گيرد و بالاخره قدرآن ها شناخته شود، جايگاهي كه سهامداران هرگز نمي توانند احراز
كنند : آفرينندگان ثروت اجتماعي مي بايست داراي حق بلا منازع شركت در تصميمات مديريت باشند، جايي كه در
مورد زندگي شان تصميم گرفته مي شود.
در مقابل نظامي كه عدم قابليت فاحش آن در تنظيم خويش براي ما به قيمت گزاف تمام مي شود، مطابق نظر
ماركس، مي بايست بدون وقفه در جهت گذر از سرمايه داري به پيش رفت. مسيري طولاني به طرف سازماندهي
اجتماعي ديگري كه در آن، انسان ها درانجمن هايي با شكل هاي نوين گرد مي آيند و مشتركا قدرت اجتماعي
خويش را كه تواني ديوانه وار مي يابد مهار مي كنند. هر راه حل ديگر خاك پاشيدن بر چشم است و لذا به طرز
فاجعه باري ياس انگيز
تكرار مي كنند كه ماركس در نقد استاد بود و در ارائه راه حل بي اعتبار، چرا كه كمونيسم امتحان شده در شرق گويا عميقا با شكست روبرو شد. چنانچه گويا سوسياليسم استاليني برژنفي دفن شده به واقع چيز مشتركي با آرمان كمونيستي ماركس داشت، كه هيچ كس در صدد درك مفهوم واقعي آن نيست، مفهومي كه درست نقطه مقابل
تعريفي است كه جريان هاي رايج فكري از کمونیسم ارائه مي دهند. اما در عمل، به شكلي كاملا متفاوت ، در مقابل چشممان و در راستاي نظرات واقعي ماركس ګذر از سرمایه داری در قرن بيست و يكم آغاز مي گردد۸
در همين جا ما را متوقف مي كنند و مي گويند : آرمان دنياي ديگري را در سر پروراندن، اتوپيايي مرگبار است چر ا كه انسان را نمي توان تغيير داد و نظريات ليبرالي نهاد انسان
را مي شناسند : حيواني كه آنچه هست را نه از
دنياي انسان ها بلكه از ژنهايش كسب كرده، حسابگري است كه تنها در جهت منافع فردي اش پيش مي رود
هومو اكونوميكوس ( 9) ، موجودي كه تنها در جامعه مبتني بر مالكيت خصوصي و رقابت آزاد و خدشه ناېذیر میګنجد
اما اين نظريه نيز در حال ورشكستگي است. در شرايط هزيمت و اضمحلال فاحش ليبراليسم در عمل، شكست نظريه
انسان آزمند، هومو اكونوميكوس، نيز با سر و صدايي كمتر، در جريان است. شكستي مضاعف. در ابتدا شكستي
علمي. در زماني كه زيست شناسي نظريه ساده انگارانه همه چیز ژنتیک را رد مي كند، ساده لوحي نظريه نهاد انسان هر چه بيشتر نمايان مي شود. ژن هايي كه قرار بود ذكاوت، وفاداري و يا تمايل به همجنسگرايي را توضيح انساني
دهند، كجا هستند ؟ كدام انسان با فرهنگي مي پذيرد كه مثلا پدوفيليا( بچه بازي) از بدو تولد در ژنها وجود دارد؟
جنبه ديگرشكست، اخلاقي است. چرا كه آنچه نظريه مبتني بر انسان فردی رقابتی از مدتها پيش مورد حمايت قرار مي دهد، تعليم و تربيتي انسان زداست كه مروج تبدیل به قاتل شوید
مي باشد، از بين بردن برنامه ريزي
شده همبستگي هاي اجتماعي كه به اندازه ذوب شدن يخ هاي قطب فاجعه بار است، تمدن زدايي بي حد و مرز بر
پايه جنون به دست آوردن پول بي دردسر. حتي جرات به زبان آوردن ارشاد اخلاقی سرمایه داری میبایست
صورت اين مروجان را از شرم سرخ كند. گرداب تاريخي اي كه ديكتاتوري مالي خودش و مارا در آن غرق مي كند
گفتمان ليبرال ها در باره انسان را هم با خود به قعر مي كشد
و اينجا يكي از غير منتظره ترين جنبه هاي معاصر بودن ماركس متجلي مي شود. چرا كه اين منتقد مبرز اقتصاد ، در
عين حال و در همان سطح، انقلابي نيز در زمينه مردم شناسي بوجود آورد. بعد ناشناخته اي از انديشه ماركس كه
نمي توان در بيست خط خلاصه كرد. اما نوشته ششم او در مورد فوير باخ روح انديشه اش را در دوخط ارائه مي دهد
جوهر انسان را نهاد فردي جداگانه انتزاعي تعريف نمي كند بلكه به واقع مجموعه روابط اجتماعي آن ر ا تشكيل مي دهد
درست در نقطه مقابل آنچه فردگرايي ليبرالي بيان مي كند انسانی كه در طول تاريخ رشد يافته است، جهان انساني است به عنوان مثال زبان، در اين بستر شكل گرفته است و نه توسط ژن ها. و چنانچه يكي از
ماركسيست هايي كه مدتها در قرن بيستم ناشناخته بود، يعني لو ويگوتسكي به درستي نشان داد، در همين بستراست
كه عملكرد هاي رواني عالي ما شكل مي گيرد و راه را بر ديدگاهي كاملا متفاوت از فرديت بشر مي گشايد
آيا ماركس معاصر است، حتي بيش از آنچه تصورش را مي توان كرد ؟ آري، اگر بخواهيم تصوير قديمي اي را كه
غالبا از او در ذهن خود ساخته ايم به روز كنيم.
زير نويس ها :
1 ديلي تلگراف، لندن ، 14 اكتبر 2008
2
Le Magazine littéraire, n° 479, octobre 2008
3 ماركس ، مبارزه طبقاتي در فرانسه،
Karl Marx, Les Luttes de classes en France, Ed. sociales, Paris, 1984, p. 84-85; cité dans
L’international des riches, Manière de voir, n° 99, juin 2008
4 ماركس، سرمايه، كتاب اول
Karl Marx, Le Capital, Livre I, Editions sociales, 1983 ou PUF, 1993, p. 724
5 همانجا
Le Capital, Livre I, p. 6
1844 « كار از خود بيگانه » 6 دست نوشته
Manuscrits de 1844, « Le travail aliéné », Flamarion , Paris 1999
« كار ، فرسايش ذهني » 7 رجوع شود به كريستف دوژور
Lire Christophe Dejours, Travail, usure mentale, Bayard, 2000 ; Actuel Marx,
« Nouvelles aliénations ». n° 39, Paris, 2006
8 ژان سو، نمايي جالب از گوشه هاي قابل رويت گذر از سرمايه داري در عرصه هاي متفاوت به دست مي دهد.
Un futur présent : l’après-capitalisme (La Dispute, Paris, 2006),