نقد و نظری بر کتاب ,مشروطه ايرانی, نوشته دکتر ماشاء الله آجودانی
صادق شکيب
سعی و تلاش مذبوحانه ی وازدگان و مرتجعانی که پر نسيب واقعی آنها در جبهه سلطنت طلبی تعريف می يابد مغلطه ، تخطئه و تحريف واقعيت های تاريخ معاصر ايران و نفی مجاهدت مردم در سده اخير که سرآغاز آن انقلاب مشروطه بوده در پی آمد آن ، مبارزات پر رنج و تلاش و کوشش خردمندانه همه اقشار و طبقات جامعه برای پی ريزی کشوری مترقی و توسعه يافته با فراز و نشيب زيادی همراه می باشد. و منش اصلی افراد و گروه هايی که در تحولات اجتماعی چشم نه بر آينده بلکه بر گذشته دوخته اند ، نفی هويت مبارزاتی و واقعيتهای دردناک اجتماعی موجود که با هزاران مشقت در پی عبور و گذر از سنگلاخهای دشوار برای رهيابی به آينده می باشند . بر همين اساس حاملين اينسان نگرشهائی زندگی را نه در متن واقعيات موجود پی می جويند که با سيردر روياها و دنيای فانتزی و رمانتيک خود از ديدن حقايق آگاهانه دوری می کنند . نظريات مطروحه در کتاب مشروطه ايرانی آقای آجودانی در اين چارچوب می گنجد . ايشان در اين به اصطلاح تحقيق تاريخی خود با حمله و فحاشی به روشنفکران و مبارزان می خواهند اين فکر را القاء کنند ، به نا حق در اين يکصد ساله اخير مبارزات ترقی خواهانه داشته اند و حکومت ايده آل نويسنده را که رضا شاه و پسرش می باشد به اشتباه نگذاشته اند تدوام يابد . در اينکار هيچ انديشه و آرمانی را بی نصيب نگذارده باالفاظی پر اهانت از همه ياد می کنند
رجوعی به کتاب داشته باشيم : منشی زاده از مبارزان سوسيال دموکرات آن دوره که جان بر سر آرمان و عقايد انسانی خود نهاداز نظر نويسنده لايق آن نيست در تاريخ به نيکی از وی يادی شود(ص341) در صفحه ی 355 پافراتر از اين نهاده شده تمامی روشنفکران سده اخير با کلماتی چون متعصب ، خشک انديش و تمامی افکار و انديشه آنها بی اصالت معرفی می شوند. در آخر نيز روشنفکران را مسئول مشکلاتی که در جامعه ما پس از انقلاب 57 به وجود آمده می يابند(ص365) جائيکه رضا شاه با ادعای داشتن منطقی ترين برداشت از جامعه قهرمان توانمند و مقتدر و متجدد باشد(441) می توان به سلاخی تاريخ معاصر و تحقير مبارزانش پر داخت و تيغ از نيام برکشيده آزاديخواهان را مثله کرد.
گويند روزی خانه ملانصرالدين را دزد زده بود . هرکس نظری می داد يکی می گفت تقصير بنا است ديوار را کوتاه ساخته آن ديگری نجار را مقصر می دانست که پنجره خانه را بزرگ درست نموده و گرنه دزد به اين راحتی نمی توانست وارد خانه شود. ملاگفت پس با اين حساب دزد اصلاً تقصيری نداشته . حکايت ملانصرالدين شبيه حکايت دکتر آجودانی از تاريخ معاصر ايران است. از نظر ايشان در به بن بست رسيدن مبارزات سده اخير فقط روشنفکران و مبارزان مقصر بوده اندو ابداً تقصيری متوجه استعمارگران و امپرياليسم و عوامل داخلی آنها نيست.
وقتی از اجتماعيون عاميون سخن می گويند با اين استدلال عميق علمی !! آنان را به سخره می گيرند که چرا از همان آغاز انقلاب مشروطيت تجربه کاری نداشته اند. سئوالاتی پيرامون ماهيت انقلاب برايشان پيش آمده ، موردی که دقيقاً نقطه قوت آن جريان نوپا بود که درصد کنکاش ، مطالعه و آموختن می بودند.از نظر نويسنده نقطه ضعف قلمداد و موجبی است برای نفی اصالت آن.
در بررسی روند تاريخ و نيروهای موثر بر تحولات اجتماعی می بايست با در نظر گرفتن مناسبات توليدی ، سطح رشد و روابط اقتصادی در پيوند با مقتضيات فرهنگی و سياسی عصر با تأملی بر ايدئولوژی نيروهای پيشرو و پيشبرنده جامعه به ارزيابی دقيق علمی نشست . اين خود به قول دکتر آجودانی داستان دراز دامنی است . دقتی خردمندانه ، نگرشی عميق و موشکافانه می طلبد . ايشان در سراسر کتابشان مطلقاً اشاره ای به مقتضيات اقتصادی و معيشتی توده مردم و سطح رشد و روابط اقتصادی نيروهای مولده نمی کنند. صرفاً باانگشت گزاردن بر پاره ای نقاط ضعف روشنفکران و مبارزان آنهم در بُعد فرهنگی که از ديد نويسنده محترم مستقل از تمامی ابعاد اقتصادی ، سياسی و اجتماعی است همه را به يک چوب می رانند آنهم چوب تهمت ، افتراء و توهين با کلماتی چون نادان و بيشعور و غيره .... در تاريخ معاصر ميهن ما در به خاک و خون کشيدن مبارزان و انحراف مسير مبارزه و به شکست کشاندن جنبشهای اجتماعی سده اخير که عامل اصلی آن سياست استعماری امپرياليسم و کارگزاران ارتجاعی آن در کشور می باشد داستانهای پرآب چشمی می توان گفت که در اين کتاب حتی سطری نيز به آن اختصاص نيافته جز شماتت ، تمسخر و تحقير شکست خوردگان .
مبارزه اجتماعی در تاريخ معاصر ما نه صرفاً در کشمکشهای روشنفکران به اصطلاح عرفی با مذهبی که نويسنده می خواهد در سراسر کتاب آنرا القاء نمايد ، در کوران حوادث خونبار صف اصلی ما بين توده های مردم از يک سو ، سرمايه داران و ملاکان وابسته به امپرياليسم از سوی ديگر ترسيم می گردد . موردی که نويسنده با تر دستی می خواهد به عنوان مشکل اصلی جا بزند طبعاٌ يکی از هزاران مشکلات برسر راه آرمانهای ترقی خواهانه مبارزان است نه صرفاً همگی آن . خود اين مشکل مثل ساير موارد ريشه در حکومت استبدادی وابسته به امپرياليسم دارد که با بهره گرفتن و سؤ استفاده از آن با تشديد عقب ماندگی فکری و فرهنگی جامعه را با تبليغات عظيم و گسترده از راه رشدی طبيعی منحرف می نمايند تا منافع خود را که همانا غارت ثروت و دسترنج مردمان می باشد تامين نمايند . در اين راه کمال نا ا نصافی است هرگاه برمسند محاکمه ی روشنفکران بنشينيم چرا شکست خورده اند ولی از عوامل اصلی شکست از جمله به طور مشخص همان رضا خان حتماً متجدد ولاجرم کبير !! وپسرش با سياست های پليد خانمان برانداز و ضد ميهنی شان که در راستای منافع تاريخی امپرياليسم سير می نمود سخنی به ميان نيايد. روشنفکران به همراه تود ه مردم در مبارزات خونبار خودشکستها خورده اند برزمين کوبيده گشته اند تحقيرها شده اندولی هيچگاه تسليم نشده هرگز نخواهند شد. مسيرپيشرفت تاريخ خط سير مستقيمی ندارد.عفبگردهائی هست اشتباههايی بعضاً اجتناب ناپذير در خود دارد ولی در يک روند پر پيچ و خمی به حرکت خود ادامه می دهد . عمده کردن اشتباهات ، مطلق نمودن عقبگردها شگردتبليغی ر ذيلانه ی مرتجعان است تا پيروزی خود را ابدی جلوه دهند. ولی واقعيت طور ديگری است روشنفکران به همراه توده های مردم از پی هر شکستی هر چند تلخ وخونين تجربه ها می آموزند.ايستايی ورکود را با شور و شوق از روی شعوری هستی شناسانه نفی می کنند . .با همه عوامل سد راه پيشرفت ، ترقی و توسعه می رزمند هر چند نابرابر و شکننده ، در نتيجه پر خطر و صعب العبور .
برای اثبات اين واقعيات ودر رد مدعيات نويسنده محترم که گوئيا تاريخ مبارزه يکصد ساله اخير هيچ دستاوردی نداشته در همان گامهای اوليه متوقف مانده مطالب فراوانی می توان گفت و نوشت ولی از همه آنها مستند تر مطالعه خود کتاب ، آنگاه تأملی بخردانه و ژرف انديشانه بر واقعيات عينی جامعه می باشد تا کوشش پر تب و تاب نويسند ه محترم را برای القای توهمات وارونه خود به جای حقايق تاريخی دريافت .
حقيقت آنست که زندگی ادامه داد . نه مشکلات اجتماعی امروزين که به ادعای کين توزانه و مسرورانه ی نويسنده ، تاوان تلخ اعمال روشنفکران است ابديت دارد ، نه پايان تاريخ فرا رسيده. صبحدم فرح بخش و با شکوه پيروزی فرا خواهد رسيد . آنهم با کوشش و شرکت همان روشنفکران به زعم دکتر آجودانی اخته و بی عرضه که با تلاش روشنگرانه ی خود و آموختن و آموزاندن پيگير و خستگی ناپذير ، در مسير تحولات تاريخی کشور خط بطلانی بر مبلغان تئوری مافوق ارتجاعی پايان تاريخ خواهند کشيد . باگامهايی استوار و تزلزل ناپذير . چرا که از تاريخ بسی نکته ها آموخته اند .
sadeg.shakib@yahoo.com
.
مطلب را به بالاترين بفرستيد
نظر شما
نام: آجودانی، |
ای-میل: |
20:04 2 آبان 1388 |
رضاشاه قهرمان انقلاب مشروطه است
- وشنفکران در دوره ی مشروطه و پهلوی اوّل، ایدئالیزمِ خام جریان های روشنفکری بعد را نداشتند.... |
نام: sadgh |
ای-میل: |
20:04 2 آبان 1388 |
صادق شکيب وhttp://efsha.squarespace.com
نمیدانم شعرسپيد زير ازکی است. اما باتشکراززحمات تحقيقی شما به شما و http://efsha.squarespace.com پيشکش میشود.صادق انقلابِ مشروطيت فرزندی که پدران، فراوان داشت ، ومادران، بسيار. دايگانی مهربان ، ومورخانی نامهربان . فرزندی که تن فراوان داشت ، پيش ازآن که زاده شود، کله هابادکرده بود. آنانی که ترسيده بودند، روی نامش دعواهابه راه انداختند. کله هاخردکردند. وآنانی که کام پرستنده بودند، روی کامش ، دودهابه راه انداختند. هميشه درانقلاب ها، عده ای کام می گيرند! فرزندی که روح فراوان داشت، پيش ازآن که زاده شود، عده ای جشن گرفتند، عده ای ماتم . « بااين غول چه می شودکرد ؟» « بااين غول چه نمی شود کرد ؟ » « ... ازاين غول چه می تواند ؟» ازدعواها، دعوی هابرخاست! پيش ازآن که زاده شود، پدرانی فکرمی کردند: « مرده به دنياخواهدآمد! » وپدرانی فکرمی کردند: «حتی مرده به دنياآمدن " ولدالغربی " » ، « ولدالزناالغربی » ؛ « الثورة الشيطانية » است. ازدعوی ها ، دعواهابرخاست! فرزندی که مادران، فراوان داشت، به دنياآمد. زنده. چنان چراغانی کردند، که شايسته چنان چراغی بود. چنان بهارانی کردند، که بايسته چنان بهارانی بود. ا زسعادت، حسادت برخاست! « - به نام کی ؟ » « - به کام کی ؟ » « - به نيکنامی کی - » ازدوئی ها، دوئی هابرخاست! پدرانی فکرکردند: « فرزند زنده به دنيانيامد! » « فرزند به دنيانيامد ! » ازدعوی ها، دعوی هابرخاست! فرزندی که مادران، فراوان داشت، به ميان مردم رفت. « دانشمندانی » ، رفتنش راديدند. امارفتن به ميان مردمش رانديدند. « دانشمندانی » ، تحيرخودرا، تخيل و، تخيل خودرا، تحليل انگاشتند. هنوز پژواکِ ، « چون نفهميدند فهم درست واژگان را، خودغلط رفتند ! » هنوزمی آيد. هميشه « دانشمندانی » ، هيچ نياموزند ازهيچ انقلاب ! فرزندی که مادران ، فراوان داشت، مرگ پدرانش راديد. ازپدرخواندگی ، پدری، برخاست . ازمادرخواندگی ، مادری . تاخوددگرگون شود، غول ، غول هائی رادگرگون کرد. تاخودريشه ای تاريخی شود ، کنارافق های آرزو ايستادو، لرزه براندام کاخ های ريشه درتاريخ انداخت . فرزندی که دشمنان، فراوان داشت ، به ميان ريشه هارفت ، تانام پدران و، مادرانش را، وکارعزيزانش را ، باانقلاب، زمزمه کند. فرزندی که ميان مردم رفته بود ، کنارافق های آرزو ، ايستاده است، وگوش می کند به زمزمه های انقلاب . هميشه زمزمه ای ، از انقلاب می آيد ! |
نام: ESMAT SHAHIDIFAR |
ای-میل: |
20:03 2 آبان 1388 |
آقای کيوان . حرف افشا درست است. بايد این نکته برایت جالب باشد که مطالب آجودانی مطالب جدیدی نيستند. شما بايد تفاوت تاريخ و تبليغات رابدانيد. اين تبليغاتچی مرزهای قبلی تبليغ به به نفع پهاوی را هم در هم نوريد. تاريخ می خواهيم نه تبليغ .
کتاب ملکم خان ، نظريه پرداز نوسازی سياسی درصدر مشروطه. نوشته حسن قاضی مرادی ، راحتما بخواتيد. تلاش آقای شکیب برای این کار ، يکی از تلاش هایی است که تا اندازه ای هم موفقيت آميز است. چه بخواهی چه نخواهی شاءالله آجودانی مورخ نمی تواند باشد. عصمت شهيدی فر نوشته کوتاه سهراب سپهوند افشاکننده است: بدبختی بزرگ تحقيق درآن است که کسی که درک درست تاريخی ندارد میخواهد کتاب تاريخی بنويسد. مطالبی ازاين وآن بانتيجه گری ستايش ازدیکتاتور خاصی. تمام حرف هایی که درمورد احمدنراقی گفته ازتحقيقات ديگران است . پوست خربزه ای را که گذاشته بودند زيرپايش نديده بود .بدبخت چپی که فکرکرد آقا چپ است وبرايش سينه زد.نتيجه گيری اش قابل پيش بينی بود. خوشبختانه منابعی که ايشان ازآنها برداشت می کرد ازدستش بيرون رفت . دليل سقوط کاملش ازدست برون رفتن آن « منابع » است |
نام: افشا |
ای-میل: |
20:53 2 آبان 1388 |
عقب ماندگی از این بالاتر میشودکه بگویند رضا شاه قهرمان مشروطیت است؟!!
رضا شاه بر ضد قانون اساسی مشروطه و بدنبال نوکری و پر کردن جیبهای خودش بوده است.آدم لختی که 7000روستا را تصاحب کرده بود و پول نفت را هم در آمریکا پس انداز کرده بود. این که رضا شاه دیکتاتور بوده است که مورد قبول همه است و مستبد پرستان هم برای رد گم کردن اورا دیکتاتور مصلح مینامند. عنوانی مثل مردم سالاری اسلامی که در ذات خودش تناقض و تضاد دارد. کاربر دیگری بدون توجه بموضوع به شخص من گیر داده است که نشانه بی توجهی ایشان ببحث است. اینجا هر کدام ما از دیگری باید یادبگیرد و تبادل آرا و عقاید بشود. نه تنها آجودانی بلکه هر کس که دیکتاتور بودن و ضد حق بودن رضا شاه را پوشش بدهد باید افشا بشود.زیرا دیکتاتور بودن رضا شاه یک حقیقت است.ضد قانون اساسی مشروطیت بودن رضا شاه یک حقیقت است قهرمان مشروطه دانستن و ساختن از رضا شاه نشانه بی سوادی و یا قصد فریب مردم است. |
نام: کیوان |
ای-میل: |
02:07 2 آبان 1388 |
با وجود اینکه سال ها و دهه هاست که شاهد و ناظر و خواننده ی بسیاری از مقالات و گزارش ها و نقدهایی هستم که در مزخرف گویی از مرزهای ممکن تصورات من سبقت میگیرند ،اما این نکته برایم جالب است که همیشه مطلب جدیدی میآید که مرزهای قبلی را هم در مینوردد.نقد یک دیدگاه - هر چند نا درست و غیر اصولی - یک مطلب است و دو سه تا نقل قول از اینجا و آنجا پیدا کردن و خود " گفتن" و خود خندیدن و خود را "هنرمند" پنداشتن مطلبی دیگر.برای من نه تعریف از رضا شاه جدیت و تلاش ارزشمند دکتر آجودانی را زیر سوال میبرد و نه زور چپان کردن تصورات و ایدهال های ذهنی و به اصطلاح طبقاتی آن جماعتی که همیشه همه چیز را بهتر میدانسته ، و میدانند. ( البته شاید در این صورت "دل" بعضی حضرات خنک میشد.) سالها پیش نویسنده ی ارجمند علی اشرف درویشیان آمده بود پیش ما و داستانی خواند. دوست عزیزی ( یک خانم ) به او ایراد گرفت که چرا در فعلا جای داستان فلان خانم حرفهای خرافاتی میزند. علی اشرف هم گفت : چون آن خانم خرافاتی است. من به آن دوست عزیز ( که با هم شوخی هم داریم!) گفتم ، اگر آن خانم وسط قبرستان پرچم سرخ دستش بود تو رضایت می دادی؟ و او گفت :از لج تو هم که شده ، آره! حالا حکایت حضراتی است که چون در کتاب آقای آجودانی به اندازه ی کافی داس و چکش پیدا نمیکنند، شبها خوابشان نمیبرد. و از این موضوع لجشان گرفته. سعدی نازنین ما در حکایتی میگوید : ناخوش آوازی به بانگ بلند قرآن همی خواند.صاحبدلی بر اوبگذشت .گفت ترا مشاهره (حقوق) چندست،گفت هیچ.گفت پس این زحمت خود چندین چرا همی دهی .گفت از بهر خدا می خوانم.گفت از بهر خدا مخوان.گر تو قرآن بر این نمط خوانی / ببری رونق مسلمانی .فراموش نکنیم که هر دیدگاه و نظر و کتاب و مقاله یی قابل نقد است. تلاش کنیم با نقد اصولی ، عادلانهٔ و موشکافانه نقاط قوت و کاستیهای آثار دیگران را نشان دهیم. تلاش آقای شکیب برای این کار ، تلاش موفقی نیست.
|
نام: |
ای-میل: |
13:07 1 آبان 1388 |
یک دیدگاه از افشا پیدا کتید که از کلمه مهمل ( بورژوازی کمپرادور ) مبری باشد. خودش اصلا و ابدا نمیداند معنی آن چیست و گر نه لغت ایرانی سلیس آنرا بکار میبرد. به این میگویند اظهار فضل بیجا کردن؟!
|
نام: افشا |
ای-میل: |
11:37 1 آبان 1388 |
رضا شاه چگونه قهرمانی است که در حکومت او که یک حکومت بورژوازی کمپرادور بود. تولیدات کشور از دست رفت و هر روز بیشتر از دیروز وابسته تر شد .راهی که پسرش هم طی کرد زیرا این خانواده نوکر اجنبی بود و با سه کودتای اجنبی 1299-1320 و 1332 قدرت را در دست داشت.ملتی که یک صد است هنوز استبداد را اصلا نتوانسته است تکانی بدهد و بد تر این که از استبداد فاسدی به یک استبداد فاسدتر و آدم کش تری رسیده است و حکومتش همان حکومت بورژوازی کمپرادوری از نوع رضا شاهی است. این ملت نقص بزرگی دارد که همان عقب ماندگی فرهنگی استالبته من اقتصاد را هم جزیی از فرهنگ میدانم.ملتی که بازتولید استبداد کرده و حق جویانش را بکشتن میدهد حتما اشکالی دارد.ملتی که نوکر اجنبی را قهرمان خودش بداند مرضش بالاتر از عقب ماندگی فرهنگی است.
|
نام: |
ای-میل: SOHRAB SEPAHVAND |
02:11 1 آبان 1388 |
بدبختی بزرگ تحقيق درآن است که کسی که درک درست تاريخی ندارد میخواهد کتاب تاريخی بنويسد. مطالبی ازاين وآن بانتيجه گری ستايش ازدیکتاتور خاصی. تمام حرف هایی که درمورد احمدنراقی گفته ازتحقيقات ديگران است . پوست خربزه ای را که گذاشته بودند زيرپايش نديده بود .بدبخت چپی که فکرکرد آقا چپ است وبرايش سينه زد.نتيجه گيری اش قابل پيش بينی بود. خوشبختانه منابعی که ايشان ازآنها برداشت می کرد ازدستش بيرون رفت . دليل سقوط کاملش ازدست برون رفتن آن « منابع » است
|
نام: رضاشاه قهرمانِ انقلاب مشروطه است |
ای-میل: |
02:10 1 آبان 1388 |
http://www.rahbordonline.com/zeit/?p=734
رضاشاه قهرمان انقلاب مشروطه است، گفتوگوی مسعود لقمان با ماشاالله آجودانی (بخش سوم)، روزنامک برخلاف آنانی که می گویند، رضاشاه ضدِّ قهرمان انقلاب مشروطه است. من براین باورم که رضاشاه قهرمانِ انقلاب مشروطه است. به همین دلیل، مشروطه ی ایرانی را این گونه به پایان برده ام: «تعطیل مجلس دوم، و حوادثی که پس از آن در کشور ما اتفاق افتاد، آغاز جنگ جهانی اوّل، مداخلات دو کشور خارجی در ایران، بی ثباتی و بی امنیتی اجتماعی، به تقلیل یافتن و محدود شدن کمی و کیفی این خواست ها منجر شد و خواستِ ایجاد حکومت مقتدر مرکزی و "تجدّد" به مهم ترین خواست های سیاسی مبدل گردید. دموکراسیِ کم رنگی که مبانی آن روز به روز در جریان گسترش مشروطیّت تقلیل می یافت، به کنار نهاده شد و "آزادی" در راه حفظ استقلال ایران و ایجاد حکومت مقتدر مرکزی مدت ها پیش از آنکه سردار سپه قدرت سیاسی را به دست بگیرد، قربانی شد. سردار سپه، رضاشاه بعدی، زمانی از راه رسید که ایران، خسته از همه ی اُفت و خیزها تشنه ی امنیت و آرزومند یک حکومت مقتدر مرکزی بود. او قهرمان توانمند و مقتدر مشروطیّتی بود که دموکراسی در آن، در پای درخت استقلال و اقتدار ایران قربانی شده بود. او دو خواست مهم مشروطیّت ایران، یعنی ایجاد حکومت مقتدر مرکزی و مدرن ساختن جامعه ی سنّتی عقب مانده را با همه ی تناقضاتی که در مدرنیسم و تجدّد ایرانی وجود داشت و پیش تر از آن سخن گفته ام، در برنامه ی کار خود قرار داد و در ظرف 20 سال چهره ی جامعه ی ایران را دگرگون ساخت....... http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=636 |
نام: |
ای-میل: |
12:06 30 مهر 1388 |
آقا افشا خودت میفهمی چه مهملاتی سرهم کردی؟ ممکنه خودت فرهنگت عقب افتاده باشه چه از نوشتارت کاملا هویداست اما چرا این غقب ماندگی فرهنگ خودت را به ایرانی نسبت میدی واقعا که شرم و حیا هم خوب چیزیه!
|
نام: فشا |
ای-میل: http://efsha.squarespace.com/ |
11:46 30 مهر 1388 |
ا
فرهنگ عقب مانده ایرانی خودش یک مانع بوده است و همه عقب ماندگی ما مربوط به بیگانگان و سو نیت آنان نبوده است. نمونه اش را همین امروز میبینیم که بنام خدا و این که حکومت از آن خداست قدرت سیاسی را که متعلق بمردم است برای خودشان انحصاری کرده اند و رفتارشان نه اسلامی و نه چیز دیکریست فقط دیکتاتوری است رفتار شاهان پهلوی و جمهوری اسلامی فقط رفتار های دلالی تولیدات غربی است و حکومت بورژوازی کمپرادور. فرهنگ ایرانی استعداد عجیبی برای پرورش دیکتاتور ها دارد و دیدیم که در هشتاد و چند سال گذشته دو دیکتاتوری ملی و دینی را تغذیه کرده است |
نقد و نظری بر کتاب ,مشروطه ايرانی, نوشته دکتر ماشاء الله آجودانی
صادق شکيب
رجوعی به کتاب داشته باشيم : منشی زاده از مبارزان سوسيال دموکرات آن دوره که جان بر سر آرمان و عقايد انسانی خود نهاداز نظر نويسنده لايق آن نيست در تاريخ به نيکی از وی يادی شود(ص341) در صفحه ی 355 پافراتر از اين نهاده شده تمامی روشنفکران سده اخير با کلماتی چون متعصب ، خشک انديش و تمامی افکار و انديشه آنها بی اصالت معرفی می شوند. در آخر نيز روشنفکران را مسئول مشکلاتی که در جامعه ما پس از انقلاب 57 به وجود آمده می يابند(ص365) جائيکه رضا شاه با ادعای داشتن منطقی ترين برداشت از جامعه قهرمان توانمند و مقتدر و متجدد باشد(441) می توان به سلاخی تاريخ معاصر و تحقير مبارزانش پر داخت و تيغ از نيام برکشيده آزاديخواهان را مثله کرد.
گويند روزی خانه ملانصرالدين را دزد زده بود . هرکس نظری می داد يکی می گفت تقصير بنا است ديوار را کوتاه ساخته آن ديگری نجار را مقصر می دانست که پنجره خانه را بزرگ درست نموده و گرنه دزد به اين راحتی نمی توانست وارد خانه شود. ملاگفت پس با اين حساب دزد اصلاً تقصيری نداشته . حکايت ملانصرالدين شبيه حکايت دکتر آجودانی از تاريخ معاصر ايران است. از نظر ايشان در به بن بست رسيدن مبارزات سده اخير فقط روشنفکران و مبارزان مقصر بوده اندو ابداً تقصيری متوجه استعمارگران و امپرياليسم و عوامل داخلی آنها نيست.
وقتی از اجتماعيون عاميون سخن می گويند با اين استدلال عميق علمی !! آنان را به سخره می گيرند که چرا از همان آغاز انقلاب مشروطيت تجربه کاری نداشته اند. سئوالاتی پيرامون ماهيت انقلاب برايشان پيش آمده ، موردی که دقيقاً نقطه قوت آن جريان نوپا بود که درصد کنکاش ، مطالعه و آموختن می بودند.از نظر نويسنده نقطه ضعف قلمداد و موجبی است برای نفی اصالت آن.
در بررسی روند تاريخ و نيروهای موثر بر تحولات اجتماعی می بايست با در نظر گرفتن مناسبات توليدی ، سطح رشد و روابط اقتصادی در پيوند با مقتضيات فرهنگی و سياسی عصر با تأملی بر ايدئولوژی نيروهای پيشرو و پيشبرنده جامعه به ارزيابی دقيق علمی نشست . اين خود به قول دکتر آجودانی داستان دراز دامنی است . دقتی خردمندانه ، نگرشی عميق و موشکافانه می طلبد . ايشان در سراسر کتابشان مطلقاً اشاره ای به مقتضيات اقتصادی و معيشتی توده مردم و سطح رشد و روابط اقتصادی نيروهای مولده نمی کنند. صرفاً باانگشت گزاردن بر پاره ای نقاط ضعف روشنفکران و مبارزان آنهم در بُعد فرهنگی که از ديد نويسنده محترم مستقل از تمامی ابعاد اقتصادی ، سياسی و اجتماعی است همه را به يک چوب می رانند آنهم چوب تهمت ، افتراء و توهين با کلماتی چون نادان و بيشعور و غيره .... در تاريخ معاصر ميهن ما در به خاک و خون کشيدن مبارزان و انحراف مسير مبارزه و به شکست کشاندن جنبشهای اجتماعی سده اخير که عامل اصلی آن سياست استعماری امپرياليسم و کارگزاران ارتجاعی آن در کشور می باشد داستانهای پرآب چشمی می توان گفت که در اين کتاب حتی سطری نيز به آن اختصاص نيافته جز شماتت ، تمسخر و تحقير شکست خوردگان .
مبارزه اجتماعی در تاريخ معاصر ما نه صرفاً در کشمکشهای روشنفکران به اصطلاح عرفی با مذهبی که نويسنده می خواهد در سراسر کتاب آنرا القاء نمايد ، در کوران حوادث خونبار صف اصلی ما بين توده های مردم از يک سو ، سرمايه داران و ملاکان وابسته به امپرياليسم از سوی ديگر ترسيم می گردد . موردی که نويسنده با تر دستی می خواهد به عنوان مشکل اصلی جا بزند طبعاٌ يکی از هزاران مشکلات برسر راه آرمانهای ترقی خواهانه مبارزان است نه صرفاً همگی آن . خود اين مشکل مثل ساير موارد ريشه در حکومت استبدادی وابسته به امپرياليسم دارد که با بهره گرفتن و سؤ استفاده از آن با تشديد عقب ماندگی فکری و فرهنگی جامعه را با تبليغات عظيم و گسترده از راه رشدی طبيعی منحرف می نمايند تا منافع خود را که همانا غارت ثروت و دسترنج مردمان می باشد تامين نمايند . در اين راه کمال نا ا نصافی است هرگاه برمسند محاکمه ی روشنفکران بنشينيم چرا شکست خورده اند ولی از عوامل اصلی شکست از جمله به طور مشخص همان رضا خان حتماً متجدد ولاجرم کبير !! وپسرش با سياست های پليد خانمان برانداز و ضد ميهنی شان که در راستای منافع تاريخی امپرياليسم سير می نمود سخنی به ميان نيايد. روشنفکران به همراه تود ه مردم در مبارزات خونبار خودشکستها خورده اند برزمين کوبيده گشته اند تحقيرها شده اندولی هيچگاه تسليم نشده هرگز نخواهند شد. مسيرپيشرفت تاريخ خط سير مستقيمی ندارد.عفبگردهائی هست اشتباههايی بعضاً اجتناب ناپذير در خود دارد ولی در يک روند پر پيچ و خمی به حرکت خود ادامه می دهد . عمده کردن اشتباهات ، مطلق نمودن عقبگردها شگردتبليغی ر ذيلانه ی مرتجعان است تا پيروزی خود را ابدی جلوه دهند. ولی واقعيت طور ديگری است روشنفکران به همراه توده های مردم از پی هر شکستی هر چند تلخ وخونين تجربه ها می آموزند.ايستايی ورکود را با شور و شوق از روی شعوری هستی شناسانه نفی می کنند . .با همه عوامل سد راه پيشرفت ، ترقی و توسعه می رزمند هر چند نابرابر و شکننده ، در نتيجه پر خطر و صعب العبور .
برای اثبات اين واقعيات ودر رد مدعيات نويسنده محترم که گوئيا تاريخ مبارزه يکصد ساله اخير هيچ دستاوردی نداشته در همان گامهای اوليه متوقف مانده مطالب فراوانی می توان گفت و نوشت ولی از همه آنها مستند تر مطالعه خود کتاب ، آنگاه تأملی بخردانه و ژرف انديشانه بر واقعيات عينی جامعه می باشد تا کوشش پر تب و تاب نويسند ه محترم را برای القای توهمات وارونه خود به جای حقايق تاريخی دريافت .
حقيقت آنست که زندگی ادامه داد . نه مشکلات اجتماعی امروزين که به ادعای کين توزانه و مسرورانه ی نويسنده ، تاوان تلخ اعمال روشنفکران است ابديت دارد ، نه پايان تاريخ فرا رسيده. صبحدم فرح بخش و با شکوه پيروزی فرا خواهد رسيد . آنهم با کوشش و شرکت همان روشنفکران به زعم دکتر آجودانی اخته و بی عرضه که با تلاش روشنگرانه ی خود و آموختن و آموزاندن پيگير و خستگی ناپذير ، در مسير تحولات تاريخی کشور خط بطلانی بر مبلغان تئوری مافوق ارتجاعی پايان تاريخ خواهند کشيد . باگامهايی استوار و تزلزل ناپذير . چرا که از تاريخ بسی نکته ها آموخته اند .
sadeg.shakib@yahoo.com
سعی و تلاش مذبوحانه ی وازدگان و مرتجعانی که پر نسيب واقعی آنها در جبهه سلطنت طلبی تعريف می يابد مغلطه ، تخطئه و تحريف واقعيت های تاريخ معاصر ايران و نفی مجاهدت مردم در سده اخير که سرآغاز آن انقلاب مشروطه بوده در پی آمد آن ، مبارزات پر رنج و تلاش و کوشش خردمندانه همه اقشار و طبقات جامعه برای پی ريزی کشوری مترقی و توسعه يافته با فراز و نشيب زيادی همراه می باشد. و منش اصلی افراد و گروه هايی که در تحولات اجتماعی چشم نه بر آينده بلکه بر گذشته دوخته اند ، نفی هويت مبارزاتی و واقعيتهای دردناک اجتماعی موجود که با هزاران مشقت در پی عبور و گذر از سنگلاخهای دشوار برای رهيابی به آينده می باشند . بر همين اساس حاملين اينسان نگرشهائی زندگی را نه در متن واقعيات موجود پی می جويند که با سيردر روياها و دنيای فانتزی و رمانتيک خود از ديدن حقايق آگاهانه دوری می کنند . نظريات مطروحه در کتاب مشروطه ايرانی آقای آجودانی در اين چارچوب می گنجد . ايشان در اين به اصطلاح تحقيق تاريخی خود با حمله و فحاشی به روشنفکران و مبارزان می خواهند اين فکر را القاء کنند ، به نا حق در اين يکصد ساله اخير مبارزات ترقی خواهانه داشته اند و حکومت ايده آل نويسنده را که رضا شاه و پسرش می باشد به اشتباه نگذاشته اند تدوام يابد . در اينکار هيچ انديشه و آرمانی را بی نصيب نگذارده باالفاظی پر اهانت از همه ياد می کنند .
مطلب را به بالاترين بفرستيد
نظر شما
نام: آجودانی، |
ای-میل: |
20:04 2 آبان 1388 |
رضاشاه قهرمان انقلاب مشروطه است
- وشنفکران در دوره ی مشروطه و پهلوی اوّل، ایدئالیزمِ خام جریان های روشنفکری بعد را نداشتند.... |
نام: sadgh |
ای-میل: |
20:04 2 آبان 1388 |
صادق شکيب وhttp://efsha.squarespace.com
نمیدانم شعرسپيد زير ازکی است. اما باتشکراززحمات تحقيقی شما به شما و http://efsha.squarespace.com پيشکش میشود.صادق انقلابِ مشروطيت فرزندی که پدران، فراوان داشت ، ومادران، بسيار. دايگانی مهربان ، ومورخانی نامهربان . فرزندی که تن فراوان داشت ، پيش ازآن که زاده شود، کله هابادکرده بود. آنانی که ترسيده بودند، روی نامش دعواهابه راه انداختند. کله هاخردکردند. وآنانی که کام پرستنده بودند، روی کامش ، دودهابه راه انداختند. هميشه درانقلاب ها، عده ای کام می گيرند! فرزندی که روح فراوان داشت، پيش ازآن که زاده شود، عده ای جشن گرفتند، عده ای ماتم . « بااين غول چه می شودکرد ؟» « بااين غول چه نمی شود کرد ؟ » « ... ازاين غول چه می تواند ؟» ازدعواها، دعوی هابرخاست! پيش ازآن که زاده شود، پدرانی فکرمی کردند: « مرده به دنياخواهدآمد! » وپدرانی فکرمی کردند: «حتی مرده به دنياآمدن " ولدالغربی " » ، « ولدالزناالغربی » ؛ « الثورة الشيطانية » است. ازدعوی ها ، دعواهابرخاست! فرزندی که مادران، فراوان داشت، به دنياآمد. زنده. چنان چراغانی کردند، که شايسته چنان چراغی بود. چنان بهارانی کردند، که بايسته چنان بهارانی بود. ا زسعادت، حسادت برخاست! « - به نام کی ؟ » « - به کام کی ؟ » « - به نيکنامی کی - » ازدوئی ها، دوئی هابرخاست! پدرانی فکرکردند: « فرزند زنده به دنيانيامد! » « فرزند به دنيانيامد ! » ازدعوی ها، دعوی هابرخاست! فرزندی که مادران، فراوان داشت، به ميان مردم رفت. « دانشمندانی » ، رفتنش راديدند. امارفتن به ميان مردمش رانديدند. « دانشمندانی » ، تحيرخودرا، تخيل و، تخيل خودرا، تحليل انگاشتند. هنوز پژواکِ ، « چون نفهميدند فهم درست واژگان را، خودغلط رفتند ! » هنوزمی آيد. هميشه « دانشمندانی » ، هيچ نياموزند ازهيچ انقلاب ! فرزندی که مادران ، فراوان داشت، مرگ پدرانش راديد. ازپدرخواندگی ، پدری، برخاست . ازمادرخواندگی ، مادری . تاخوددگرگون شود، غول ، غول هائی رادگرگون کرد. تاخودريشه ای تاريخی شود ، کنارافق های آرزو ايستادو، لرزه براندام کاخ های ريشه درتاريخ انداخت . فرزندی که دشمنان، فراوان داشت ، به ميان ريشه هارفت ، تانام پدران و، مادرانش را، وکارعزيزانش را ، باانقلاب، زمزمه کند. فرزندی که ميان مردم رفته بود ، کنارافق های آرزو ، ايستاده است، وگوش می کند به زمزمه های انقلاب . هميشه زمزمه ای ، از انقلاب می آيد ! |
نام: ESMAT SHAHIDIFAR |
ای-میل: |
20:03 2 آبان 1388 |
آقای کيوان . حرف افشا درست است. بايد این نکته برایت جالب باشد که مطالب آجودانی مطالب جدیدی نيستند. شما بايد تفاوت تاريخ و تبليغات رابدانيد. اين تبليغاتچی مرزهای قبلی تبليغ به به نفع پهاوی را هم در هم نوريد. تاريخ می خواهيم نه تبليغ .
کتاب ملکم خان ، نظريه پرداز نوسازی سياسی درصدر مشروطه. نوشته حسن قاضی مرادی ، راحتما بخواتيد. تلاش آقای شکیب برای این کار ، يکی از تلاش هایی است که تا اندازه ای هم موفقيت آميز است. چه بخواهی چه نخواهی شاءالله آجودانی مورخ نمی تواند باشد. عصمت شهيدی فر نوشته کوتاه سهراب سپهوند افشاکننده است: بدبختی بزرگ تحقيق درآن است که کسی که درک درست تاريخی ندارد میخواهد کتاب تاريخی بنويسد. مطالبی ازاين وآن بانتيجه گری ستايش ازدیکتاتور خاصی. تمام حرف هایی که درمورد احمدنراقی گفته ازتحقيقات ديگران است . پوست خربزه ای را که گذاشته بودند زيرپايش نديده بود .بدبخت چپی که فکرکرد آقا چپ است وبرايش سينه زد.نتيجه گيری اش قابل پيش بينی بود. خوشبختانه منابعی که ايشان ازآنها برداشت می کرد ازدستش بيرون رفت . دليل سقوط کاملش ازدست برون رفتن آن « منابع » است |
نام: افشا |
ای-میل: |
20:53 2 آبان 1388 |
عقب ماندگی از این بالاتر میشودکه بگویند رضا شاه قهرمان مشروطیت است؟!!
رضا شاه بر ضد قانون اساسی مشروطه و بدنبال نوکری و پر کردن جیبهای خودش بوده است.آدم لختی که 7000روستا را تصاحب کرده بود و پول نفت را هم در آمریکا پس انداز کرده بود. این که رضا شاه دیکتاتور بوده است که مورد قبول همه است و مستبد پرستان هم برای رد گم کردن اورا دیکتاتور مصلح مینامند. عنوانی مثل مردم سالاری اسلامی که در ذات خودش تناقض و تضاد دارد. کاربر دیگری بدون توجه بموضوع به شخص من گیر داده است که نشانه بی توجهی ایشان ببحث است. اینجا هر کدام ما از دیگری باید یادبگیرد و تبادل آرا و عقاید بشود. نه تنها آجودانی بلکه هر کس که دیکتاتور بودن و ضد حق بودن رضا شاه را پوشش بدهد باید افشا بشود.زیرا دیکتاتور بودن رضا شاه یک حقیقت است.ضد قانون اساسی مشروطیت بودن رضا شاه یک حقیقت است قهرمان مشروطه دانستن و ساختن از رضا شاه نشانه بی سوادی و یا قصد فریب مردم است. |
نام: کیوان |
ای-میل: |
02:07 2 آبان 1388 |
با وجود اینکه سال ها و دهه هاست که شاهد و ناظر و خواننده ی بسیاری از مقالات و گزارش ها و نقدهایی هستم که در مزخرف گویی از مرزهای ممکن تصورات من سبقت میگیرند ،اما این نکته برایم جالب است که همیشه مطلب جدیدی میآید که مرزهای قبلی را هم در مینوردد.نقد یک دیدگاه - هر چند نا درست و غیر اصولی - یک مطلب است و دو سه تا نقل قول از اینجا و آنجا پیدا کردن و خود " گفتن" و خود خندیدن و خود را "هنرمند" پنداشتن مطلبی دیگر.برای من نه تعریف از رضا شاه جدیت و تلاش ارزشمند دکتر آجودانی را زیر سوال میبرد و نه زور چپان کردن تصورات و ایدهال های ذهنی و به اصطلاح طبقاتی آن جماعتی که همیشه همه چیز را بهتر میدانسته ، و میدانند. ( البته شاید در این صورت "دل" بعضی حضرات خنک میشد.) سالها پیش نویسنده ی ارجمند علی اشرف درویشیان آمده بود پیش ما و داستانی خواند. دوست عزیزی ( یک خانم ) به او ایراد گرفت که چرا در فعلا جای داستان فلان خانم حرفهای خرافاتی میزند. علی اشرف هم گفت : چون آن خانم خرافاتی است. من به آن دوست عزیز ( که با هم شوخی هم داریم!) گفتم ، اگر آن خانم وسط قبرستان پرچم سرخ دستش بود تو رضایت می دادی؟ و او گفت :از لج تو هم که شده ، آره! حالا حکایت حضراتی است که چون در کتاب آقای آجودانی به اندازه ی کافی داس و چکش پیدا نمیکنند، شبها خوابشان نمیبرد. و از این موضوع لجشان گرفته. سعدی نازنین ما در حکایتی میگوید : ناخوش آوازی به بانگ بلند قرآن همی خواند.صاحبدلی بر اوبگذشت .گفت ترا مشاهره (حقوق) چندست،گفت هیچ.گفت پس این زحمت خود چندین چرا همی دهی .گفت از بهر خدا می خوانم.گفت از بهر خدا مخوان.گر تو قرآن بر این نمط خوانی / ببری رونق مسلمانی .فراموش نکنیم که هر دیدگاه و نظر و کتاب و مقاله یی قابل نقد است. تلاش کنیم با نقد اصولی ، عادلانهٔ و موشکافانه نقاط قوت و کاستیهای آثار دیگران را نشان دهیم. تلاش آقای شکیب برای این کار ، تلاش موفقی نیست.
|
نام: |
ای-میل: |
13:07 1 آبان 1388 |
یک دیدگاه از افشا پیدا کتید که از کلمه مهمل ( بورژوازی کمپرادور ) مبری باشد. خودش اصلا و ابدا نمیداند معنی آن چیست و گر نه لغت ایرانی سلیس آنرا بکار میبرد. به این میگویند اظهار فضل بیجا کردن؟!
|
نام: افشا |
ای-میل: |
11:37 1 آبان 1388 |
رضا شاه چگونه قهرمانی است که در حکومت او که یک حکومت بورژوازی کمپرادور بود. تولیدات کشور از دست رفت و هر روز بیشتر از دیروز وابسته تر شد .راهی که پسرش هم طی کرد زیرا این خانواده نوکر اجنبی بود و با سه کودتای اجنبی 1299-1320 و 1332 قدرت را در دست داشت.ملتی که یک صد سال است هنوز استبداد را اصلا نتوانسته است تکانی بدهد و بد تر این که از استبداد فاسدی به یک استبداد فاسدتر و آدم کش تری رسیده است و حکومتش همان حکومت بورژوازی کمپرادوری از نوع رضا شاهی است. این ملت نقص بزرگی دارد که همان عقب ماندگی فرهنگی است البته من اقتصاد را هم جزیی از فرهنگ میدانم.ملتی که بازتولید استبداد کرده و حق جویانش را بکشتن میدهد حتما اشکالی دارد.ملتی که نوکر اجنبی را قهرمان خودش بداند مرضش بالاتر از عقب ماندگی فرهنگی است.
|
نام: |
ای-میل: SOHRAB SEPAHVAND |
02:11 1 آبان 1388 |
بدبختی بزرگ تحقيق درآن است که کسی که درک درست تاريخی ندارد میخواهد کتاب تاريخی بنويسد. مطالبی ازاين وآن بانتيجه گری ستايش ازدیکتاتور خاصی. تمام حرف هایی که درمورد احمدنراقی گفته ازتحقيقات ديگران است . پوست خربزه ای را که گذاشته بودند زيرپايش نديده بود .بدبخت چپی که فکرکرد آقا چپ است وبرايش سينه زد.نتيجه گيری اش قابل پيش بينی بود. خوشبختانه منابعی که ايشان ازآنها برداشت می کرد ازدستش بيرون رفت . دليل سقوط کاملش ازدست برون رفتن آن « منابع » است
|
نام: رضاشاه قهرمانِ انقلاب مشروطه است |
ای-میل: |
02:10 1 آبان 1388 |
http://www.rahbordonline.com/zeit/?p=734
رضاشاه قهرمان انقلاب مشروطه است، گفتوگوی مسعود لقمان با ماشاالله آجودانی (بخش سوم)، روزنامک برخلاف آنانی که می گویند، رضاشاه ضدِّ قهرمان انقلاب مشروطه است. من براین باورم که رضاشاه قهرمانِ انقلاب مشروطه است. به همین دلیل، مشروطه ی ایرانی را این گونه به پایان برده ام: «تعطیل مجلس دوم، و حوادثی که پس از آن در کشور ما اتفاق افتاد، آغاز جنگ جهانی اوّل، مداخلات دو کشور خارجی در ایران، بی ثباتی و بی امنیتی اجتماعی، به تقلیل یافتن و محدود شدن کمی و کیفی این خواست ها منجر شد و خواستِ ایجاد حکومت مقتدر مرکزی و "تجدّد" به مهم ترین خواست های سیاسی مبدل گردید. دموکراسیِ کم رنگی که مبانی آن روز به روز در جریان گسترش مشروطیّت تقلیل می یافت، به کنار نهاده شد و "آزادی" در راه حفظ استقلال ایران و ایجاد حکومت مقتدر مرکزی مدت ها پیش از آنکه سردار سپه قدرت سیاسی را به دست بگیرد، قربانی شد. سردار سپه، رضاشاه بعدی، زمانی از راه رسید که ایران، خسته از همه ی اُفت و خیزها تشنه ی امنیت و آرزومند یک حکومت مقتدر مرکزی بود. او قهرمان توانمند و مقتدر مشروطیّتی بود که دموکراسی در آن، در پای درخت استقلال و اقتدار ایران قربانی شده بود. او دو خواست مهم مشروطیّت ایران، یعنی ایجاد حکومت مقتدر مرکزی و مدرن ساختن جامعه ی سنّتی عقب مانده را با همه ی تناقضاتی که در مدرنیسم و تجدّد ایرانی وجود داشت و پیش تر از آن سخن گفته ام، در برنامه ی کار خود قرار داد و در ظرف 20 سال چهره ی جامعه ی ایران را دگرگون ساخت....... http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=636 |
نام: |
ای-میل: |
12:06 30 مهر 1388 |
آقا افشا خودت میفهمی چه مهملاتی سرهم کردی؟ ممکنه خودت فرهنگت عقب افتاده باشه چه از نوشتارت کاملا هویداست اما چرا این غقب ماندگی فرهنگ خودت را به ایرانی نسبت میدی واقعا که شرم و حیا هم خوب چیزیه!
|
نام: فشا |
ای-میل: http://efsha.squarespace.com/ |
11:46 30 مهر 1388 |
ا
فرهنگ عقب مانده ایرانی خودش یک مانع بوده است و همه عقب ماندگی ما مربوط به بیگانگان و سو نیت آنان نبوده است. نمونه اش را همین امروز میبینیم که بنام خدا و این که حکومت از آن خداست قدرت سیاسی را که متعلق بمردم است برای خودشان انحصاری کرده اند و رفتارشان نه اسلامی و نه چیز دیگریست بلکه رفتارشان فقط دیکتاتوری است رفتار شاهان پهلوی و جمهوری اسلامی فقط رفتار های دلالی تولیدات غربی است و حکومت بورژوازی کمپرادور. فرهنگ ایرانی استعداد عجیبی برای پرورش دیکتاتور ها دارد و دیدیم که در هشتاد و چند سال گذشته دو دیکتاتوری ملی و دینی را تغذیه کرده است |