از افشا
ادیان سامی بر اساس وحی استوارند.وحی اثبات عقلی و علمی نشده است.وحی بر عقل بشر در این ادیان ارجحیت دارد.پیروی از ادیان سامی عین بی خردی است.
********************
این که می فرمائید وحی اثبات عقلی نشده است، چه عقلی را می گوئید؟ اگر از عقل خودتان سخن می گوئید، حق شمااست. اما اگر در مورد عقل من نظر می دهید، نمی دانم برچه اساسی این حکم را صادر کرده اید؟ عقل من هنوز نتوانسته است بپذیرد که وحی نمی تواند وجودداشته باشد. چنان چه شما دلائلی برای قانع کردن من دارید، استقبال می کنم.
اما در مورد علم، حق با شمااست. هنوز چنین چیزی از نظر علمی ثابت نشده است. اما این امررا نمی توان دلیل عدم آن قرار داد زیرا علم هنوز خیلی چیز ها را ثابت نکرده است درصورتی که بشر با آن ها عملا دست به گریبان است و مشغول تحقیق می باشدو نمونه آن ها تمامی موضوعاتی که شبانه روز مورد تحقیق هستند.
درمورد ارجحیت وحی بر عقل، اقلا در اقرآن چنین چیزی نیست. برعکس آن صادق است زیرا قرآن درجاهای مختلف برای فهماندن وحی تشویق به تعقل می کند. شادکام باشید
*******************
از افشا
ضدیت اسلام باعقل و دانش
عقلی که مورد نظر من است عقلی آزاد و رها و مستقل که هدفش یافتن حقیقت و رفاه انسانیت امروز و آینده است عقلی که شما و اسلام تعریف میکنید عقل اسلامی است که ماموریتش اثبات حرفهای محمد است. عقل هیتلری عقلی ناقص مثل عقل اسلامی است که هدفش اثبات حرفهای هیتلر و کیش نازیسم است و عقل در نهایت وسیله است و این وسیله کاربری خوب و بد دارد. عقل اسلامی کاربری بد از عقل است که ریشه استبداد زایی و حق کشی را در خود دارد زیرا ناقص است. بدون داشتن آزادی بیان و آزادی انتخاب و در نهایت حقوق بشر نمیتوان انتظار بر پایی عقل آزاد و رها را داشت.
*************************************
شنبه بیست و هفتم مهر 1388
نیروی شناخت و میل به شناسائی در فضای بی پایان تخیلات و اوهام و هم چنین هستی غیرقابل دسترس، همواره نوعی هراس و کوهی از راز و ناشناخته ها را دربرابر انسان قرارداده اند. می دانیم که از دیرباز، انسان از غیب یا رازهای پنهان وغیرقابل دسترس برای بشر، به عنوان یک عامل فریب و یا توجیه کننده، جهت پذیراندن ذهنیت ویا کردار خویش به مثابه حقیقت به خود ودیگران استفاده می کرده است. گذشته از به کارگیری این رویه به صورت روزمره از درون خانواده وبه خصوص دررابطه باکودکان (ترساندن به عنوان شایع ترین انواع آن) گرفته، تا در روابط روزمرۀ اجتماعی، جادوگران ازقدیمی ترین قشر جامعه بودند که بااستفاده ازغیب وبا مرعوب کردن هم نوعان خود، بر آنان سلطه گری می کردند. پیامیران با شناسانیدن خدا به عنوان منبع و مالک غیب ومنتسب کردن تمامی ناپیداها درهستی به او، سعی بر رهائی انسان هائی که در بند وگرفتارذهنیات خود و هم نوعان خود از راه جادوگری و خرافات شده بودند راداشتند. قرآن خطاب به مردم می گوید که پیامبر برای رها کردن شما از قل و زنجیری که خود به دست و پای خود زده اید آمده است(1). وجای دیگر، هدف از نزول پیام را پیرایش روان انسان از اوهام و دادن اطلاعاتی به بشر می داند که قبلا از آن ها آگاهی نداشته است(2). بنابراین، هدف از بعثت پیامبران، رهاکردن انسان ها از ذهنیت های بی پایه و اساسی است که نتیجه ای جز سلطه گری عده ای برعده ای دیگر درپی نیاورده، و این فرآیند معضل اصلی و مستمر بشر از ازل تا به امروز بوده است. پس از جنایات قرون وسطای واتیکان درغرب، روشنفکران غربی درپی یافتن راه حل های جایگزینی بر پایۀ عقل بشر افتادند و ایدئولوژی هائی پیشنهاد شدند که آنها هم در طی زمان، وبه دست پیروان آنها، به جای ترمیم و تصحیح، در جهت سلطه گری، ذهنیت را جای عقلانیت گرفتند وبابرقراری استبداد منهدم شدند. و به همین ترتیب بود که بعداز پیامبران، پیروانشان پیام های آنان را چنان دگرگون کردند تا به کار توجیه سلطه گری آید و سلطه گری را آغاز نمودند. بعداز رحلت پیامبر اسلام، قرآن از سوی مسلمانان، به جز انگشت شماری رها شد و از یک دین هزاران فرقه و شعبه و شریعت و طریقت و غیره به وجود آمدند تا هرکدام به سهم خویش به دوران جاهلیت بازگردند و با همه گیر کردن خرافات و ارزش دادن به توهمات و خیالات و مقدس کردن آن ها، باردیگر سلطه گری را آغاز نمایند. وجود همین هزاران چهره از یک رخساره، دلیل روشنی بر انحراف آن ها می باشد.
به این ترتیب، برخلاف آن چه که گفته شده بود "دین افیون جامعه است"، باید گفت "انسان افیون دین است" زیرا این برداشت، با عقل سازگاری بیشتری دارد. توضیح این که دین تشکیل شده است از یک سلسله بیانات مکتوب و ثابت که انسان اختیار دارد به آنها عمل کند یا نکند. از میان کسانی که به دین عمل می کنند، عده ای با استناد به همان بیانات ثابت، به تحمیق مردم می پردازند، ظلم می کنند وآدم می کشند وفساد برپا می دارند و... وعده ای هم با استناد به همان ها، با هم نوعان خود روابط انسانی برقرار می سازند و به آنان کمک می کنند و انسان هارا از مرگ نجات می دهند و... بنابراین، آن بیانات ثابت، و این انسان است که بنابر طبیعتش تغییر می کند. درواقع این انسان ها هستند که دین یا ایدئولوژی را خوب یا آنها را بد می کنند، به خدمت انسانیت درمی آورند یا از آنها ابزار سرکوب و استبداد می سازند. به این ترتیب برای ایجاد تحول درهر جامعه ای، باید مردم آن جامعه تغییر کنند، زیرا درپی آن هردین یا ایدئولوژی که دارند تغییر خواهد کرد. بنا به آن قول معروف، همان گونه که هستید برشما حکومت می شود.
پس از انقلاب 57 که این بار به نام و یاری دین وبه هدف آزادی و استقلال صورت گرفت، با همان دو جریان عمدۀ فکری روبرو شدیم که می توان آنها را در جریان مردم سالاری (یا عقلانیت) و جریان استبداد (یا ذهنیت گرائی) خلاصه نمود. جریان استبداد درعمل با سرعت ودر ابتدا بدون خشونت پایه های خود را درجامعه محکم کرد. اولین قدم دراین راه ودر جهت خلاف انقلاب و قرآن(3)، ایجاد امتیازی قانونی برای قشری ازجامعه به نام روحانیت بود. به این ترتیب که بالاترین مقام کشور باید از میان روحانیان برگزیده شود. به بیان دیگر، اگر شخصی متقی ترین- که گرامی ترین نزدخداوند می باشد(4)-، عالم ترین وداناترین وعادل ترین وکاردان ترین از میان ایرانیان باشد، به دلیل اینکه روحانی نیست نخواهد توانست رهبرشود. البته این امر نه تنها خلاف آموزه های قرآن است، بلکه خلاف عقل و خلاف عدالت هم می باشد. بدین قرار، نظام جدید برپایۀ امری واهی و موهوم و غیرعقلانی باتأیید اکثریت قاطع ما مردم تأسیس شد. دلائل پذیرش این امر از سوی مردم فرصتی دیگر را طلب می کند، اما دراین جا می توان ادعا کرد که این تأیید یک تأیید با ذهنیت گرائی ملی بود، نه یک تأیید با خرد ملی.
اما پی آمد این تصمیم جمعی نابخردانه، گزینش سیاست های استبدادی درامر مدیریت کشور بودند تا ضامن استقرار و تداوم این امتیازدهی نابجا وبی پایه وغیردینی وغیرعقلانی باشند. زیرا به دلیل قرارداشتن بر پایه هائی لرزان وتهی، امیدی به دوام آن نمی رفت. به همین دلیل آقای خمینی مجبور به جداکردن محتوای دین از دولت شد و با نگه داشتن نام آن، حفظ حکومت اسلامی را از اوجب واجبات (یعنی بالا تراز اصول دین) اعلام کرد وبه دنبال آن، نهادهائی مانند تشخیص مصلحت نظام و نظارت استصوابی درشورای نگهبان و...ایجاد شدند که درصورت لزوم با عبور از اصول دین به امر حفاظت از نظام جامۀ عمل بپوشانند.
از سوی دیگر اسباب ترویج خرافات و مشغول کردن هرچه بیشترمردم به اوهام و هواهای نفس فراهم آمدند. از همان اوائل انقلاب، به درخواست بعضی ازعلمای حوزۀ علمیۀ قم، برای مسجد قدیمی جمکران بودجه ای عظیم درنظر گرفته شد وآن را چنان وسعت دادند که حرم حضرت معصومه را تحت تأثیر خود قرارداد. چاه جمکران زیارتگاهی شد که مردم کتبا ازآن مکان تقاضای حل مشکلاتشان را می کنند وسالانه میلیون ها نفرزائر دارد. در پی آن، بازار فال گیری و رمل واسطرلاب و جن گیری ودعا نویسی رواج پیدا کردند و صدها نفر مدعی امام زمانی و پیامبری پیداشدند. دراوائل انقلاب، مشکل می شد کسی را پیدا کرد که برای حل مشکل خود حاضر به دعا نویسی یا دخیل بستن باشد. در این سی سال درغیاب پایبندی به اصول دین، به نام دین ودر واقع با پیروی از هوای نفس، جامعۀ ایرانی شاهد سقوط شتاب گیرارزش های حقوقی و اخلاقی وروابط انسانی و دیگر ارزش ها بود. سوق دادن جامعه به سوی ذهنیت گرائی و پیروی کردن از هوای نفس، تبعات مخرب دیگری نظیر گسترش روزافزون انواع فساد مالی و اعتیاد و خشونت و...هم در پی داشت ودارد که به اذعان بالاترین مسئولان، اکنون نظام غرق درفساد است.
به این ترتیب، موجودیت نظام باخرد جمعی در تضاد قرار داشته وبا آن سازگاری ندارد. هرگاه تعقل درجامعه حاکم شود، فساد وبه تبع آن این نظام به خودی خود، دیگر وجود نخواهد داشت تا بخواهیم با عبور از اصول دین و یا باقوۀ قهریه حفظش کنیم یا نکنیم. حوادث قبل و بعداز انتخابات اخیرهم درعمل نشان دادند که نظام گنجایش کمترین تغییر رادردرون خود ندارد. جدی نگرفتن امر مبارزه بافساد های گوناگون مالی و تربیتی و اخلاقی، شایع کردن و تشویق دروغ گوئی و اشاعۀ بهتان و قراردادن بودجه های عظیم برای امام زاده ها درسراسرکشور، ترویج و تشویق مداحی و مدح سرائی به جای تشکیل گروه های کار وتحقیق درمورد پندار و کردار بزرگان دین درفرصت های گوناگون، و...همگی به هدف فراهم آوردن زمینۀ پیروی از ذهنیات و توهمات یا هوای نفس و تعطیل تعقل جامعه صورت می گیرند. ازنتایج به دست آمده و قابل مشاهدۀ این سیاست ها علاوه برآن چه که بالاتر در مورد گسترش فساد و خرافات و...آمد، نبود بحث های آزاد، وعدم جریان اندیشه درنهاد های آموزشی و فرهنگی می باشد. چند روز پیش دریکی از دانشگاه های تهران برخوردی بین دو جریان دانشجوئی رخ داد که فیلم آن روی اینترنت قرارگرفت. تأسف آوراست که درمحیط دانشجوئی، دانشجویان سخنی جز اهانت و ناسزاگفتن به یکدیکر نداشته باشند. تادیروز دانشجویان بسیجی با پشتوانۀ دولت، دیگر دانشجویان را با خشونت مجروح و مصدوم می کردند و آن روز نوبت جریانی دیگر بود تا بانیروی فراهم شدۀ بعداز انتخابات، بسیجیان را از محیط تحصیل بیرون کند. این نوع وقایع نشان می دهند که خشونت و زور به عنوان تنها راه حل اختلاف در جامعه، حتا درمحیط دانشگاهی جا افتاده است. بحث و تبادل نظر و اندیشه ازمیان برداشته شده وباند بازی و حذف جای آن را گرفته است. وقتی خرد ورزی تعطیل می شود، انتظاری غیرازاین هم متصور نمی باشد. پیروی از هوای نفس، به سطح معلومات و دانش و سواد مربوط نمی شود. این امریک عارضۀ اخلاقی یا روانی است که تمامی اقشار جامعه را می تواند آلوده سازد که باید با شناخت و تمرین با آن به مبارزه برخاست.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- سورۀ اعراف آیۀ157 .
2- سورۀ جمعه آیۀ 2.
3- درداستان خلقت انسان، شیطان به او سجده نمی کند واز امر خداوند سرپیچی می کند ومی گوید من برتر هستم زیرا ازآتش خلق شده ام و آدم از خاک. دراین جا خدااو را از بهشت اخراج می کند و می فرماید برای خود برتری جستی و تکبر کردی، بهشت جای چنین مخلوقی نیست. (آیات 11 تا 13 سورۀ اعراف). اصولا دادن چنین امتیازاتی را قرآن مخصوص خداوند می داند حتی به پیامبر هم چنین اختیاری داده نشده است (آل عمران-26).
4- حجرات آیۀ 13.
وبلاگ بیان نو
http://bayaneroshan.blogfa.com/post-20.aspx