منشا و هویت ژنی ایرانیان4
Sunday, September 14, 2008 at 01:37AM
افشا

از افشا

رده بندی انسانها به نژادهای گوناگون مبنای علمی ندارد و جایی در علم ژنتیک را اشغال نمیکند.این رده بندیها مسئله ای سیاسی و اجتماعی است و ربطی به علم ندارد.با توجه به این  که خروج انسان کمتر از یکصد هزار سال پیش از افریقا شروع شده است و این زمان در مقیاس ایجاد نژاد های جدید زمان کمی است در انسان فقط یک نژاد انسانی موجود است.

**************

رده‌بندی انسان‌ها
نژادپرستی در همه فرهنگ‌ها و قاره‌ها

Großansicht des Bildes mit der Bildunterschrift : دانشمند آلمانی، کریستینه مورگن اشترن می‌گوید که وقتی از کسی بخواهیم که اسم چند نژاد را بگوید، معمولا سه تا چهار نژاد را نام می‌برد. اما در واقعیت اصلا چنین نژادهای معینی وجود ندارند.

شاید همه ما موقعی از خودمان سوال کرده باشیم که ایرانیان چه خصوصیاتی دارند و به این جواب حاضر و آماده برخورد کرده باشیم که از خصوصیات ایرانیان این است که از نژاد آریایی هستند. نژادپرستی چیست و مشخصه‌های اصلی آن چه هستند؟

برخی شنوندگان ما برایمان نامه داده‌اند و به قصد ابراز دوستی و پیوند ایرانی‌ها با آلمانی‌ها نوشته‌اند که آنچه این دو ملت را با هم پیوند می‌دهد این است که هر دو از نژاد آریایی هستند. اما وقتی یک آلمانی چنین چیزی را بشنود، تعجب می‌کند. چون آلمانی‌ها از اینکه زمانی ایدئولوژی دولتی‌شان انسان‌ها را به نژادهای مختلف تقسیم می‌کرد و آنها هم به آن باور داشتند، شرمنده‌اند.

این گونه تقسیم‌بندی‌ها زمینه را برای نژادپرستی، توجیه پست شمردن دیگران و رفتار غیرانسانی با آنها فراهم می‌کند. منظور این نیست که هر کس خیال کند که از نژاد آریایی‌ست نژادپرست هم هست. اما بد نیست بدانیم طبقه‌بندی انسان‌ها در دسته‌های کلیشه‌ای به چه کار آمده و می‌آید.

نژادپرستی پدیده‌ای است که در کانون آن مرزبندی با دیگران، با بیگانگان نشسته است، در عین حال که خود این پدیده مرز نمی‌شناسد. نژادپرستی را می‌توان در عصر استعمارگری اروپاییان و تجارت بردگان دید، زمانی که سیاهپوستان را انسان نمی‌دانستند، و در دوره حکومت هیتلر در آلمان که کشتار یهودیان را با استدلال‌های نژادپرستانه توجیه می‌کردند، و در زمان رژیم آپارتاید در آفریقای جنوبی یا هنگامی که در رواندا زنده ماندن یا مرگ افراد را تعلق‌شان به قوم هوتو یا توتسی تعیین می‌کرد.

نژادپرستی در همه اعصار و قرون و در فرهنگ‌ها و قاره‌های گوناگون وجود داشته و هنوز هم وجود دارد.

نژادپرستی چیست و مشخصه‌های اصلی آن چه هستند؟

اگر چه نژادپرستی به اشکال مختلف ظاهر می‌شود، اما این اشکال گوناگون به هر حال دارای وجوه مشترکی هستند. خانم کریستینه مورگن اشترن ( Christine Morgenstern )، جامعه‌شناس و نیز پژوهشگر علوم سیاسی در فرانکفورت تحقیقات خود را به‌خصوص در باره جنبه‌های سیاسی و اجتماعی نژادپرستی انجام داده است. وی در باره مشخصه‌های اصلی نژادپرستی می‌گوید: «به نظر من چهار مؤلفه مختلف وجود دارند. یکی اینکه نژادپرستی همیشه اساسا فرض را بر این می‌گذارد که انسان‌ها در دسته‌های مختلف می‌گنجند، یعنی همه انسان‌های دنیا به گروه‌های متفاوت تقسیم می‌شوند. دوم اینکه هر انسانی به یکی از این دسته‌ها تعلق دارد و آن هم از بدو تولدش، بنابراین کسی نمی‌تواند گروهی را که به آن تعلق دارد، انتخاب کند. در نژادپرستی از ظاهر فرد می‌توان تشخیص داد که به چه گروهی تعلق دارد. سوم اینکه به هر گروهی خصوصیاتی معین نسبت داده می‌شود. این خصوصیات به‌ویژه خصوصیات روحی هستند یا فرهنگی یا اجتماعی یا شخصیتی. ممکن هم هست که خصوصیاتی باشند که به توانایی‌های افراد برگردند، یا به روحیه آنها یا به هر چیز دیگری که برای فرد مهم است و شخصیت او را نشان می‌دهد. اما با نسبت دادن خصوصیاتی معین به گروه‌های مختلف انسان‌ها، به نوعی آنها را ارزشگذاری هم می‌کنند.»

‌"گروه‌بندی انسان‌ها از نظر علمی اشتباه است"

دانشمند آلمانی، کریستینه مورگن اشترن می‌گوید که وقتی از کسی بخواهیم که اسم چند نژاد را بگوید، معمولا سه تا چهار نژاد را نام می‌برد. اما در واقعیت اصلا چنین نژادهای معینی وجود ندارند.

مورگن اشترن می‌گوید: «اینکه رنگ پوست یک نفر با رنگ پوست یک نفر دیگر فرق دارد را می‌شود نسبتا به آسانی دید و نشان داد. اما برای مثال مرز بین یک رنگ پوست و رنگ پوست‌های دیگر را نمی‌شود تعیین کرد. از نظر علمی و زیست‌شناختی چنین چیزی ممکن نیست. برای همین اصولا گروه‌بندی انسان‌ها به این صورت غلط است.»

مورگن اشترن می‌افزاید که فرق نمی‌کند که انسان‌ها کجا زندگی کنند یا خیال کنند که به چه نژادی تعلق دارند، تقریبا همه مردم دنیا کلیشه‌‌هایی شبیه به هم با سلسله مراتبی مشابه را در سر دارند، تفاوتی هم نمی‌کند که تا چه حد این دسته‌بندی‌ها و سلسله مراتب غلط باشند.

نژادپرستی، در اروپا متولد شد

مورگن اشترن می‌گوید: « از دید من این‌که این ایدئولوژی نژادپرستانه به این صورت در سراسر دنیا انتشار پیدا کرده است، به نظر من و البته نه فقط به نظر من، به این برمی‌گردد که این ایدئولوژی در اروپا تولید و به جاهای دیگر صادر شده است. علت اینکه می‌گوییم صدور این محصول از اروپا صورت گرفته، این است که می‌بینیم که در همه دنیا سفیدپوستان را در صدر رده‌بندی نژادها قرار می‌دهند.»

نمونه‌های فراوانی در این مورد وجود دارد. از جمله اینکه هنوز هم در سراسر جهان می‌توان حس برتری سفیدپوستان نسبت به سیاهپوستان را مشاهده کرد. یا اینکه پدران و مادران هندی دوست دارند که رنگ چهره مردی که قرار است با دخترشان ازدواج کند، کمی روشن باشد. تا امروز هم در آفریقا برخی زنان صورت و بدنشان را با پودری مخصوص می‌سایند تا کمی سفیدتر شوند و در جمهوری دومینیکن که رنگ پوست مردم را در پاسپورتشان می‌نویسند، ثبت واژه “سیاه“ به عنوان رنگ پوست مجاز نیست و به جای آن از واژه “تیره“ استفاده می‌کنند.

نژادپرستی آگاهانه و هدایت شده

به گفته مورگن اشترن انتشار ایده رده‌بندی نژادپرستانه که سفیدپوستان را برتر از همه می‌داند، اتفاقا در عصر روشنگری در اروپا آغاز شد. چون در عصر روشنگری نظم قدیم و به نظر خداخواسته‌ای که جایگاه گروه‌های مختلف را تعیین می‌کرد، درهم ریخت و همزمان با کشف سرزمین‌های جدید، توجیهات جدیدی هم برای بی‌عدالتی‌های تازه و همچنین از پیش موجود در سراسر جهان لازم بود. آنچه را خداخواسته می‌پنداشتند با آنچه ادعا می‌شد طبیعی است، جایگزین کردند. بنابراین هم در آن موقع و هم در حال حاضر نژادپرستی در خدمت علائق سیاسی قدرت طلبان و قدرتمندان بوده و هست.

مورگن اشترن می‌گوید:« برای همین من این نظریه را بیان کرده و از آن دفاع می‌کنم که نژادپرستی همیشه به نفع کسانی است که می‌خواهند کسی متوجه علائق و امتیازاتی که دارند، نباشد. بنابراین نژادپرستی به طور معمول، و البته نه اینکه همیشه این طور باشد، اما دست کم به نفع کسانی است که دوست دارند، هر چه هم که این ایدئولوژی بد باشد، پابرجا بماند، چون آنها هستند که از آن سود می‌برند.»

به کمک نژادپرستی می‌توان میان دو گروه در یک جامعه شکاف ایجاد کرد، برای مثال میان گروهی که تنگدست و محروم است اما به اکثریت جامعه تعلق دارد و گروه دیگری که اقلیت را در همان جامعه تشکیل می‌دهد. وقتی برای نمونه نابسامانی‌های اجتماعی وجود دارند، بیکاری بیداد می‌کند و بی‌ثباتی، فساد یا ناآرامی به چشم می‌خورد، بسته به اینکه در کدام کشور و در چه عصری باشیم، مقصر یا چینی یا سیاهپوست است، یا افغانی و ترک و یهودی است. به هر حال مقصر دیگران‌اند، کسانی‌اند که از خودمان نیستند، بیگانه‌اند. فقط طرف قدرتمندان نرویم و امتیازات آنها را زیر سؤال نبریم!

نژادپرستی حسی

طبیعی است که در کنار این شکل آگاهانه و هدایت شده نژادپرستی، شکل دیگری هم وجود دارد که بیشتر حسی است. این شکل حسی در پیوند است با عناصری از نژادپرستی و تقسیم‌بندی‌های نژادپرستانه که تقریبا همه انسان‌ها آن را درونی کرده‌اند و برخی اوقات بدون آنکه به آن آگاه باشند با آن زندگی می‌کنند. برای همین به گفته کریستینه مورگن اشترن مهم است که انسان‌ها نسبت به آن گروه از واکنش‌ها و رفتارهای روزانه خود که متاثر از ایدئولوژی نژادپرستی هستند، آگاه باشند و با آن مبارزه کنند.

مورگن اشترن در این مورد پیشنهادی دارد که می‌تواند این کار را آسان‌تر کند. وی می‌گوید: «هر کسی هر چند روز یک بار در وضعیتی قرار می‌گیرد که مجبور است در مورد انسانی که شکل و شمایل دیگری دارد قضاوت کند. و اگر در این وضعیت از خودش بپرسد که چه قضاوتی در مورد این شخص می‌کردم، یا به عنوان معلم چه نمره‌ای به او می‌دادم، یا اینکه آیا به عنوان صاحب‌خانه به این شخص خانه‌ام را اجاره می‌دادم، اگر قیافه دیگری داشت، مثلا اگر طبق دسته‌بندی‌هایی که در سر من جا افتاده‌اند، مال گروهی دیگر از انسانها بود. آن وقت اگر جوابم این باشد مثلا که اگر این شخص با همین وضعیت مالی سفیدپوست بود و موهای بور داشت و چشم‌هایش هم آبی بود، می‌توانست مستاجر من بشود، پس باید در آن لحظه به خودم بگویم که باید بتوانی خانه‌ات را به این شخص هم اجاره بدهی و فرق نمی‌کند که قیافه‌اش طوری است که شاید من نپسندم.»

کیواندخت قهاری / مونیکا هوگن

http://www.dw-world.de/dw/article/0,2144,3273845,00.html

******************************************************************

ر

به مناسبت پنجاهمین سالگرد پایان جنگ جهانی دوم

روز هشتم ماه مه، هزاران نفر در نقاط مختلف جهان در مراسم پنجاهمین سالروز شکست نازیسم گردهم آمدند. در این مراسم، همچون پنجاه سال گذشته، شور و شادی برپا بود. اما یادآوری بی‌رحمی‌ها، توحش، و کشتارهای فجیع رژیم هیتلر نیز قلب بسیاری را به درد آورد.

جشن‌ها و مراسم به سرعت گذشت و چراغانی‌های ۸ مه برچیده شد. اما یک سؤال همواره مطرح باقی خواهد ماند و آن اینکه چگونه سرزمین لوتر، باخ و بتهوون، بارت و بُنهوفر، توانست این چنین در چنگال این مذهب شیطانی و مرگبار، یعنی نازیسم، اسیر گردد؟ مورخینی که نازیسم را فقط یک نیروی سیاسی می‌پندارند، علت این فاجعه را در قرارداد تحقیرآمیزِ صلح ورسای در سال ۱۹۱۹ جستجو می‌کنند، قراردادی که غرور ملی آلمان‌ها را جریحه‌دار ساخت. برخی دیگر، علت آن را بحران عظیم اقتصادی آمریکا در سال ۱۹۲۶ و تورم فلج کنندۀ ناشی از آن در آلمان می‌دانند.

دسته‌ای دیگر از مورخین ریشه را در جّو سوءظنی که حکومت پیشین آلمان علیه کمونیزم بوجود آورده بود، جستجو می‌کنند که موجب شد به اشتباه از هیتلر علیه کمونیزم استفاده کنند تا زمانی که اقتصاد آلمان رو به شکوفایی نهاد و خطر سوسیالیزم برطرف شد. همۀ این علل حاوی واقعیت‌هایی هستند. اما آیا این منطقی است که بگوییم خدشه‌دار شدن غرور ملی، تورم فلج کننده و واهمه از کمونیزم توجیه کنندۀ فجایع رژیم نازی است، فجایعی نظیر قتل تمامی بیماران علاج‌ناپذیر آلمانی در سال ۱۹۳۹ ( در مجموع ۷۰۰۰۰ نفر)، سیاست کشتار همۀ اسرای جنگی اسلاو که منجر به هلاکت ۲۶۰۰۰۰۰ روس در اسارت گشت، و شاید بزرگ‌ترین جنایت تاریخ بشریت، یعنی کشتار ۶۰۰۰۰۰۰ یهودی؟ آیا می‌توان کشتار روزانه ۱۵۰۰۰ نفر در بلزک، ۲۰۰۰۰ نفر در سوبیبور، ۲۵۰۰۰ نفر در تربلینکا و کشتار دو میلیون نفر در مجموع در آشویتز را به حساب این عوامل گذاشت؟ برای بلندپایگان نازی، اردوگاه‌های مرگ مهم‌تر از جبهه‌های جنگ بود؛ کشتار به هر قیمتی می‌بایست ادامه یابد. دلایلی که برشمردیم، می‌تواند توجیه کنندۀ ملی‌گرایی باشد اما نازیسم را توجیه نمی‌کند.

چرا؟ به این علت که نازیسم در وهلۀ اول یک نیروی سیاسی نیست، بلکه یک نیروی مذهبی است که برای خود، اصول عقاید، منجی، کتاب‌مقدس، و مراسم عبادی خاص دارد. اصول عقاید نازی که تا حدی الهام یافته از فلسفۀ نیچه بود، به یک جهان کامل تحت حاکمیت نژاد آریا، یعنی نژاد برتر، نظر داشت. این همان ملکوت نازی بود که طبیعت، آن را حاکم گردانیده بود و دارونیسمِ به اصطلاح علمی آن را حمایت می‌کرد. اما چرا این ملکوت در دهۀ ۳۰ هنوز برقرار نشده بود و آلمانی‌ها هنوز به "سرزمین موعود" خود نرسیده بودند؟ پاسخ آلمانی‌ها این بود که یهودیان حق حاکمیت مسلم نژاد آریا را با سلطۀ تجاری خود در غرب و نفوذ عقیدتی خود در شرق، به‌واسطۀ تعالیم کارل مارکسِ یهودی، غصب کرده بودند. آنان یهودیان را لعنت جهان محسوب می‌کردند؛ منجی‌ای لازم بود تا نسل ایشان را از روی زمین بردارد. تا زمانی که حتی یک یهودی در جهان وجود می‌داشت، آیندۀ نژاد آریا در خطر می‌بود.

این منجی، آدلف هیتلر بود. تقدیر او را برگزیده بود تا نه فقط یک رهبر ملی، بلکه آن قهرمانی باشد که "مسألۀ یهود" را یکبار برای همیشه حل کند. در گردهم‌آیی‌های تاریخی نورنبرگ (محل جلسات حزب نازی)، این هیتلر بود که تجلیل می‌شد، نه سوسیالیزم ملی. او حاکم بر همه چیز بود؛ او خود را همچون کاهن اعظم نژاد آریا معرفی می‌کرد، کسی که قادر بود ملت خود را از نفرین عالم‌گیر یهود رهایی دهد و با رنج‌های خود، یعنی زخم‌هایی در جنگ اول برداشته بود و رنج‌هایی که در زندان کشیده بود، حقوق طبیعی و بدیهی ملت خود را احقاق کند. "کتاب‌مقدسِ" مذهب نازی، کتاب "نبرد من" نوشتۀ هیتلر بود که در آن، خطوط اصلی سیاست خود را برای ایجاد ملت خالص آریایی و تأمین "فضای زندگی" در شرق، یعنی در سرزمین اسلاوهای پست، ترسیم کرده بود. این کتاب نقش مهمی در مذهب نازیسم ایفا کرد و مانند هر مذهب دیگری، روش زندگی انسان را از گهواره تا گور، مشخص می‌کرد. به همین جهت، این "مذهب" برای خود، مراسم "تعمید"، ازدواج، روزهای مقدس و غیره داشت. در اینگونه مراسم، که اغلب در جنگل‌ها به هنگام شب برگزار می‌شد، حضار به کتاب "نبرد من" و یا به پرچم صلیب شکسته سوگند یاد می‌کردند و تعهدهایی را بر دوش می‌گرفتند.

رهبران نازیسم به‌روشنی می‌دانستند که فقط رهبران یک نظام سیاسی نیستند بلکه پیشگامان مذهب جدیدی می‌باشند. هیتلر شخصاً اظهار داشته بود که ورود به حزب او "نوعی توبه، و ایمانی نو" می‌باشد. بسیاری شهادت می‌دادند که پس از شنیدن سخنان هیتلر، به‌خصوص در گردهم‌‌آیی‌های نورنبرگ، دچار تحولی احساسی شده‌اند و خود را به هیتلر و مام‌وطن وقف کرده‌اند. پس از این توبه و بازگشت، وقف و سرسپردگی ایشان می‌بایست کامل می‌بود. به همین علت بود که هیتلر گفته بود که نمی‌توان در آن واحد هم مسیحی بود و هم نازی. یک قاضی نازی در پایان محاکمۀ یکی از مخالفین، همین نکته را این چنین بیان کرد‌: "سوسیالیزم ملی فقط از یک جنبه به مسیحیت شباهت دارد و آن این که ما خواهان تمامیت وجود فرد هستیم."

برای تضمین موفقیت این مذهب جدید، حزب نازی توجه خاصی به جوانان نشان می‌داد. جوانان شدیداً تحت فشار بودند که به گروه جوانان هیتلر ملحق شوند که جلسات آن عمداً همزمان با جلسات کلیسا تشکیل می‌شد. به کمک این حرکت بود که هیتلر می‌خواست "گروه جوانان قدرتمند، سلطه‌جو، بی‌رحم و بی‌ترس به‌وجود آورد. آزادی و صلابت حیوان وحشی باید از چشمان ایشان بدرخشد."

لذا، از آنجا که نازیسم نظامی است اساساً مذهبی، تشریح آن نه در چارچوب نگرش اجتماعی- سیاسی، بلکه در چارچوب نگرش مذهبی میسر می‌گردد. اگر آلمان کشوری بی‌مذهب می‌بود، توفیق نازیسم در آن این چنین آزاردهنده نمی‌نمود. اما آلمان به هیچ وجه بی‌مذهب نبود. ۷۰٪ مردم آلمان به کلیسا می‌رفتند. در این شرایط، به‌طور طبیعی انتظار می‌رود که رابطۀ کلیسا و نازیسم خصمانه بوده باشد و کلیسا از هر منبری استفاده کرده باشد تا تعالیم و درنده‌خویی این مذهب جدید را محکوم کند. اما متأسفانه چنین چیزی در تاریخ ثبت نشده است...

نوشتۀ توماس

http://www.kalameh.com/Pages/ArticleDetails.aspx?ArticleID=19

Article originally appeared on افشا (http://efsha.squarespace.com/).
See website for complete article licensing information.