آيا تهديد و زيان بخود رساندن در خانه حلال مشکلات است؟ - دکتر گلمراد مرادی
آيا تهديد و زيان بخود رساندن در خانه
حلال مشکلات است؟
پاسخ به پرسش فوق دريک کلام، نه است. حالا چرا مشکلات بوجود می آيند و
چرا پاسخ به پرسش نه بايد باشد؟ کوشش می شود در زير توضيحات مختصری در اين
زمينه داده شود. درواقع هرچه دنيا مدرنتر می شود، ارتباطات سريع تر و
دسترسی به اطلاعات آسان تر می گردد. درنتيجه انسانها بيشتر آگاه می شوند و
حقوق خود را بهتر می شناسند. بهمين دليل پرسشها زياد تر می شوند و احتمالا
به دليل جا ماندن بعضی از ما انسانها در دنيای پيشين، برخی پاسخها نا کافی
می مانند. بنا بر اين نارضايتی ها و مشکلات تازه ای در خانواده، بين زن و
شوهر و فرزندان و حتا همسايه ها و نهايتا در کل جامعه بوجود می آيند. می
گويم در کل جامعه، زيرا بنا به تعريف جامعه شناسي، خانواده کوچکترين هسته
يک جامعه است که اگر نابسا مانی دراين هسته بوجود بيايد، ويروس آن دامن کل
جامعه را خواهد گرفت. لذا هر خانواده دربرابر جامعه يک وظيفه برای انجام
دارد. دراين رابطه يک جمله از پروفسور دکتر نوربرت اشميت ريلنبرگ، استاد
علوم اجتماعی و خانواده در دانشگاه گيسن در آلمان، داريم که در کتابی
زيرعنوان "جامعه شناختی خانواده"صفحه 15، منتشره در برلين سال 1976 نوشته
است که بيشتر مطالب کتاب اکنون نيز درجامعه صدق می کند، می آوريم:
"وابستگی اجتماعی خانواده می تواند در دوجمله کوتاه بترتيب زير بيان شود.
اولا، هر جامعه ای بايک تفاوت معين و تأخير زمانی خاص در مناسبات توليدی و
رشد نيروهای مولده به يک خانواده شباهت دارد. دوما، خانواده در روابط
اجتماعی و ثبات آن يک وظيفه و نقش تعيين کننده دارد که انجام دهد". بنا بر
اين اگر در يک خانواده مشکلی ايجاد شود، بدون شک خانواده نتوانسته يا نمی
تواند آن وظيفه اجتماعی خود را انجام داده باشد يا انجام دهد و در نتيجه
مشکل خانواده به طور اتو ماتيک گريبانگير جامعه نيز خواهد شد. بوجود آمدن
مشکلات تازه در خانواده، همان طور که گفتيم دراثر پاسخ قانع کننده نگرفتن
به پرسشها از طرف آن بخش از نيروی مولده و رشد يافته است و به علاوه اين،
سخت بودن ترک عادتهای پيشين از طرف حاکم مطلق خانواده يا بخشی از آن نيروی
مولده است که ترک نکردن آن خود به مشکلات دامن می زند و بيشتر از پيش باعث
اختلافات بين زن، شوهر و فرزندان می شود. قصد ازبيان ونوشتن اين مطلب آنست
که نتيجه کارها و تجربيات روزمره و بدست آمده خودرا با برخی از افراد
وخانواده هائی ازمليتهای گوناگون که داشته ام، قبل ازهمه با هموطنان ياهم
قاره ايهای فارسی خوان مقيم خارج ازکشور های خود در ميان بگذارم که اميد
است، خواندن آن سود آور باشد و راه حلی برای برخی از جدلها و مشکلات خود
ساخته خانواده نشان داده و ارائه دهد.
بارها چه حضوری و چه تلفنی ازبنده، به عنوان مشاور خانواده، پرسيده
شده و می شود که چرا جنگ و دعوا و به دادگاه کشيده شدن وحتا جدائی و طلاق
و تا پايه ای فرار بچه ها از منزل، در ميان مهاجران و بويژه آسيائی ها و
قبل از همه در ميان هم وطنان خارج از کشور زياد شده و دارد سير صعودی را
طی می کند؟! هنگامی که در پاسخ می شنوند که متأسفانه اين مسئله کاملا
طبيعی است، کمی شکه می شوند و اکثرا بدون مکث و وقفه می گويند، اما اين
مشکلات در وطن وجود نداشت! باز هنگامی که با خونسردی پاسخ می گويم، اين
مشکلات در بيشتر خانواده ها و در سراسر دنيا و از جمله در هر سر زمينی که
انسانها با هم زندگی می کنند، به نسبت کم و زياد وجود داشته و دارد، اين
ادعای غير مترقبه بنده از نو بر تعجبشان می افزايد! و بعضی ها با صداقت می
پرسند، پس آيا شما هم که مشاور خانواده هستيد، بايد گاهی نيز مشکل داشته
باشيد! مگر نه؟ در پاسخ می گويم: طبيعی است و معلوم است اگربنده و امثال
هيچ مشکلی را تجربه نکرده باشيم و راه حلی برای آن مشکل که بی ترديد همه
داريم، نيافته باشيم، قطعا نمی توانستيم و نمی توانيم گره کور و مشکل
ديگران را باز و حل کنيم. پس اگر همه ما ياد بگيريم، مثلا "به خاطر حفظ
آبروی خانواده" پنهان کاری نکنيم که همين پنهان کاری ما، روزی منفجر شود و
نه فقط اطرافيان خود متوجه گردند، بلکه باعث "آبرو ريزی خانواده" در تمام
شهر يا کشور شود، به احتمال قوي، اين تعجب کردن ها و چراها، در افکار
بسياری از هموطنان وخوانندگان بوجود نمی آمد. يعنی هنگامی ياد بگيريم که
برای خود زندگی کنيم و از جمله دروغ و دزدی و کلاهبرداری و خود فروشی و
نظير آن را عيب بدانيم نه مشکلات خانواده، در آنصورت قادر خواهيم بود با
طرح مشکلات خود، نخست با افراد نزديک و دلسوز و اگرحل نشد با مراجعه به
متخصصان امر آن معما و مشکل را بسادگی قابل حل کنيم. در اينجا کوشش می
شود، برای توضيح مسئله و پاسخ منطقی به پرسشهای احتمالي، عوامل و دلايل و
تا حدودی راه حلی برای آنها طرح شود. اگر کمی به تاريخ زندگی گذشتگان خويش بنگريم، ملاحظه خواهيم کرد که
روابط اجتماعی از دولتهای مرکزی و زندگی قبيله ای گرفته تا شهر نشينی و
خانوادگی بر اساس سيستمهای پدرشاهی استوار بوده و معمولا رئيس يک کشور،
منطقه، استان، قبيله و يا خانواده، سخن آخررا می گفته است. پيشرفت و تکامل
تدريجی جهان همزمان تغييراتی در اين روابط يک جانبه و تک بعدی و بدون
مشورت، ايجاد نموده که ديگر اعضای يک خانواده، يک قبيله، يک شهر ويک جامعه
کورکوران اطاعت نمی کنند. علاوه براين همانطور که گفتم، تداوم رفتار پيشين
دردنيای امروز عواملی هستند که باعث جدل و در گيری درمحفل خانواده شده و
می شوند. همين خود دو چندان بر بغرنجی مشکلات اجتماعی که از خانواده آغاز
می شود، افزوده است و يا به ديگر سخن مشکلاتی که در نهان وجود داشته و ما
عادتا "برای حفظ آبرو" بر آن سر پوش می گذاشتيم، بيشتر نمايان می شوند. از
آنجا که برخی قادر نيستند طبيعتا به آسانی و به زودی ترک عادت کنند و
خودرا بازمان حال تطبيق دهند، مشکل غير قابل حل بنظر شان می رسد. اگر اين
عزيزان به خود بقبولانند که بابا، ديگری هم حق دارد، نه فقط من! و کمی با
خود بيانديشند که احتمالا "حرف من" هم می تواند در بعضی موارد نا درست
باشد و نا عدالتی بر انگيزد، مسلما نصف معما حل است. البته بفرض آن که آن
افراد يک دنده هم بمانند، با اين وصف حل مسئله غير ممکن نيست، اما سخت است
و با بغرنجی رو برو می شود. با تأسف بايد گفت: اغلب با توجه به اين جمله
آخري، بيشترين مشکلات سر درگم می مانند و تحمل فرسا و يا به گسترش آنها
دامن زده می شود. بهمين دليل آمار جدائی و طلاق روز بروز بالا ميرود. با
اين وصف من باور دارم هر گره ای را می توان باز کرد، اما نياز به زمان و
کسب آگاهی بيشتر در باره حقوق خود و ديگران داريم. در اينجا با يک مثال
زنده کوشيده خواهد شد، مشکل را قابل لمس تر کرد.
اخيرا يکی از خانمهای جوان هموطن که دوسال هم از دختر کوچکم جوانتر
بود به دفتر کارم آمد و با احساس مسئوليت و مادر دو فرزند خورد سال بودن،
مطلبی را با من در ميان گذاشت، مبنی براين که شوهرش اغلب بی جهت عصبانی می
شود و قبل از هرچيز مايل نيست و نمی خواهد، من بامادر وبرادرم که دريک شهر
هستيم، ارتباط داشته باشم. در ادامه گفت: من هنگامی که شوهرم را در برابر
اين پرسش قرار می دهم، آخر چرا با مادرم مخالفي؟ او که هيچ گاه بدی ما را
نخواسته است! در پاسخ می گويد از او بدم می آيد. من می گويم آخر من و بچه
ها از او خوشمان می آيد، اگر تو از او بدت می آيد، چرا با من ازدواج
کردي؟! من دختر اين مادر بوده و هستم. در پاسخ می گويد، چون من با خانواده
خود تماس نمی گيرم، تو نيز حق نداريد به ديدار مادرت بروی و يا او حق
ندارد اينجا خانه من بيايد. هنگامی که به او می گويم: اولا اين خانه همه
ما است و مال تو به تنهائی نيست. دوما بچه ها نيز حق دارند و می خواهند
فاميل پدری و مادری خودرا بشناسند و علاقه دارند، مثلا مادر و برادر من که
اينجا نزديک ما هستند، هر از چند گاهی آنها را ببينند. شوهرم بجای پاسخ
منطقی از کوره در می رود و می گويد: تو می خواهی برای خودت پشتيبان داشته
باشی و پشت گرم شوی و هر چه دلت می خواهد انجام دهی که ديگر من جرأت نکنم
چيزی به تو بگويم! هنگامی که می گويم: اين طور نيست و من خيلی دلم می
خواهد برادران و خواهران تو که اينجا هستند و حتا والدين تو از وطن به
ديدار ما بيايند. او چون توجيهی برای اين منطق پيدا نمی کند، مجددا عصبانی
می شود و هر چه جلو دستش بيايد می شکند. اخيرا با پرت کردن يک بشقاب پر از
برنج بر صفحه تلويزيون بيش از دوهزار يورو زيان و خسارت مالی وارد آورد و
بعد هم پشيمان شد. سابقا اگر ازجا در می رفت، من و بچه هارا کتک می زد و
دق دل خود را خالی می کرد، اما اکنون که من چندبار به او اخطار کرده ام،
درصورت جنگ و دعوا بامن وکتک زدن بچه ها به پليس خواهم رفت، ديگر دق دل
خودرا برروی اشياء خانه خالی می کند و ما بايد از نان بچه ها بگيريم و جای
گزينی برای وسايل شکسته شده تهيه کنيم. با شنيدن اين داستان که برايم زياد
هم تازگی نداشت، زيرا تاکنون نظير آن را چندين بار شنيده بودم، بياد جمله
ای در يکی از کتاب های زياد، پروفسور دکتر فريده من شولتز فون تون، استاد
روانکاوی خانواده در دانشگاه هامبورگ، زير عنوان "گفتگو با هم"، (جلد 2)
سال 1997 افتادم. او در يک مثال در گفتگو بين زوج و شريک زندگی و اتهامات
آنها بهم، همين مسئله فوق را به سبک اروپائی بين زن و شوهری مطرح کرده
است. به قول ايشان، زن و شوهر در يک دايره اهريمنی تنگ و بسته بجان هم
افتاده که هرکدام ديگری را به عملی نا کرده متهم می کند، گير کرده اند.
رجوع کنيد به همانجا صفحه 29. در اين مثال، زن و شوهر اروپائی يک ديگر را متهم می کنند و هيچ کدام
از خط خود کوتاه نمی آيند. اما در مثال ما که واقعيت زندگی است، يک طرف
جريان (حالا فرق نمی کند زن يا مرد باشد) غير منطقی است. طرف ديگر با منطق
حرف می زند و در پاسخ شکستن صفحه تلويزيون را می بيند. در هر صورت نگرانی
اين خانم و مشکل بغرنج اما قابل حل ايشان که در برابر خود و دو فرزند و
شوهر جوانش احساس مسئوليت می کند، فقط مشکل و نگرانی او به تنهائی نيست،
بلکه مشکل برخی از ديگر خانواده هائی هم هست که اجبارا وطن خود را ترک
گفته اند و در يک فرهنگ غريب مجبور به زندگی هستند و اغلب شغلی مناسب با
تخصص خودرا هم نمی يابند و يا اصلا بيکار هستند. در چنين حالتی مرد
خانواده بادو مشکل اساسی رو برو است. اولا شنيدن سر زنش "در لفافه" از
برخی از مردمان کشور مهماندار و قبل ازهمه از کارمندان امور اجتماعی که
چرا کاری پيدا نمی کند؟! دوما اگر او کاری با مشکل فراوان پيدا کرده که در
تخصص سابقش هم نيست اما در آن شغل جديد کار می کند، هميشه با کار فرما در
گيری دارد و سوم اينکه از دست دادن آن آتوريته يا تصميم نهائی است که او
ديگر در خانه نمی تواند همانند سابق حرف آخر را بزند. اينها در کنار آن
نکاتی که در قبل نام برديم، عوامل اصلی بوجود آورنده اين مشکلات اند. اين
خانم معقول که اشک هم در چشمانش حلقه زده بود، مشکل خانوادگی خود را اين
گونه برايم شرح می داد. "من در سنين جوانی قبل از اخذ ديپلم ازدواج کردم و
زود هم بچه دار شدم. تا زمانی که در وطن بوديم، به دو دليل مشکل مان بسيار
کم بود. اولا من فقط خانه داری می کردم و عاشق شوهرم بودم و هيچگاه پرسشی
نيز مطرح نمی کردم که مشکل ساز باشد و يا استحکاک بوجود بياورد. يعنی من
نا خود آگاه از حق خود می گذشتم و فکر می کردم اگر هميشه يک طرف کوتاه
بيايد و از حق مسلم خود صرف نظر کند، بدين ترتيب مشاجره بين زن و شوهر
کاهش می يابد. اروپا که آمديم، اغلب اين پرسش به ذهنم می آمد، که چرا بايد
هميشه زنها کوتاه بيايند؟ چراحتا برای يک بارهم شده، مردها از حق خودشان
نمی گذرند؟! دوما او برای هر کاری خودش به تنهائی تصميم می گرفت و من تابع
مطلق بودم. مثلا با وصف اين که محدوديتها و مشکلاتي، برای زنان وجود دارد،
من هيچ مايل نبودم تمام فاميل و اقوام را ترک گفته و به خارج بيايم. او
خودش تصميم گرفت و من هم تابع شدم. اکنون با وصف داشتن دو فرزند، من يک
کار نيم روز دارم، اما او از همان اوايل بيکار بوده و به غير از کارهای
گاه بگاه باصطلاح دانشجوئی ديگر هيچ وقت کار ثابت نکرده است. من هنگامی
بعد از کار بطرف منزل می آيم، بايد بچه ها را از کودکستان بردارم و سپس
ظرفها را درآشپزخانه که دست نخورده مانده اند، بشويم و برای ناهار ياشام
غذا بپزم و خانه را نظافت کنم و غيره. تازه باتمام اين تفسير او از امر و
نهی کردن و عصبانی شدن کوتاه نمی آيد و مانع هم می شود که من با مادرم و
برادرم تماس بگيرم!! او رک و راست می گويد، يا من و يا آنها. من در اين
ميان گير کرده ام، نه می توانم از شوهر و بچه هايم دست بر دارم و نه از
مادر و برادرم. اما هنوز نا اميد نيستم و اطمينان دارم که برای سخت ترين
مشکلات راه حلی وجود دارد. فقط نياز به منطقی فکر کردن وکمی احساس مسئوليت
کردن، هست. اين خانم ادامه می دهد: با وصف اين که می دانم درصورت جدائي،
شانس بهتری برای زندگی زناشوئی خواهم داشت، اما با اشاره به يک جمله که
روی کارت ويزيت و تابلو دفترم نوشته شده، می گويد: شما خودتان روی تابلو
دفتر و کارت ويزيتتان نوشته ايد، "فرزندان از ما نخواسته اند که آنها را
به دنيا بياوريم، ما خود با عشق و علاقه اين کاررا کرده ايم، پس موظف به
مواظبت از حتا نا آرام ترين آنان هستيم". او با توجه به حق بچه ها می گويد
که منهم به اين جمله معتقدم و باور دارم، خواست بچه ها که پدرو مادر را
باهم می خواهند، برايم مهم تر است و نمی خواهم، بقول معروف گره ای که با
دست باز می شود، به دندان بياندازمش. يعنی مسئله ای که می شود با منطق و
رعايت حقوق طرفين حل کرد، به يک مسئله بغرنج و غير قابل حل تبديل کنيم و
جدا شويم و همزمان نمی خواهم از حق مسلم خود نيز چشم پوشی کنم. پس بايد
راه حل منطقی پيدا شود. به علاوه مکررا می گويم: من شوهر و پدر بچه هايم
را دوست دارم و می خواهم که او از اين نکته سوء استفاده نکند و ما ياد
بگيريم که دمکراسی در خانواده را رعايت کنيم که حد اقل وظايف خودرا در
برابر بچه هايمان انجام دهيم. اين خانم واقعا منطقي، برای اثبات حرفهايش
می گفت: حاضرم شوهرم و بچه هايم را نيز اينجا به دفتر شما بياورم، خودتان
از بچه ها در برابر چشم پدرشان بپرسيد. در آن صورت ملاحظه خواهيد کرد، با
وصف اينکه هردو بچه پدرشان را دوست دارند، همه آن حرفهائی را که من بشما
گفتم، تأييد خواهند نمود و حتا شوهرم به آنها اعتراف می کند". البته با
شنيدن اين داستان يک وقت جديدی به ايشان دادم که همراه شوهر و بچه ها نزد
من بيايند.
دو هفته از اين قرار گذشت. روز موعد دقيق سر ساعت معين اين خانواده
جوان به همراه دو فرزند خود آمدند. همانطور که در پيش عواملی برای عصبانيت
و از کوره در رفتن اکثر مردها و بويژه برای مهاجران و يا پناهندگان سياسی
نام برديم، دقيق در باره اين جوان حدودا 44 ساله و خوش رو، صدق می کرد. او
در وطن خودش کارمند دولت بوده و در اينجا هر کاری را تجربه کرده است، بجز
پشت ميز نشينی. از پيتزا و دونر فروشی گرفته تا تره بارکشی باوانت بار و
غيره، انجام داده است و درهيچکدام از اين مشاغل دل خوشی نداشته و ثابت
نمانده است. همينها باعث می شدند که بر اعصاب او فشار بيايد وچون عادت به
امر و نهی کردن هم از وطن توشه همراهش بود، کمی مشکل بنظر می رسيد که او
را قانع کرد. او می بايستی خود را بازمان و موقعيت بوجود آمده تطبيق دهد و
بپذيرد که زن و فرزندانش نيز دارای حق و حقوقی هستند و بايد آنهارا در
تصميم گيريها سهيم کند و به خواستهای آنان احترام بگذارد. از اول سخت بود،
از "حقوقی" که انحصارش را داشت، دست بردارد. اما عاقبت با منطق آنکه اگر
به الف بای دمکراسی اعتقاد داشته باشيم، بايد نخست آن را در چار چوب
خانواده ی خود پياده کنيم، تا حدودی قانع شد و گفت نياز به زمان دارد. من
ياد آوری کردم که نمی توان در بيرون از خانه گفت: من دمکراتم و از حقوق
پای مال شده ديگران دفاع می کنم، اما در درون خانه برای زن و فرزندان
ديکتاتور مطلق ماند و تهديد کرد، که اگر حرفت را در بست و بدون چون و چرا،
نپذيرند، می رويد!! دوستانه و با منطق 2 ضرب در 2 برا بر 4 است، تاحدودی
پذيرفت که ترک عادت کند و حقی که برای خود قايل است با زن و فرزندانش سهيم
شود. نهايتا بنارا براين پايه قرار داديم که اگر نا خود آگاه عصبانی شد،
نخست به خاطر بياورد، ديگر در شرايط پيشين زندگی نمی کند که زن و فرزندان
از ترس در برابر هر حق کشی از طرف او، سکوت کنند و اگر باز هم نتوانست بر
اعصاب و از کوره دررفتن خود تسلط يابد، خانه را ترک گويد و بيرون برود.
بعد از آنکه کمی اعصابش آرام شد، بر گردد و از زن و فرزندانش عذر خواهی
کند. در مقابل اين عمل او ، زن نيز از سر زنش چشم پوشی کند و متانت و گذشت
نشان دهد. يکی از راههای ادامه زندگی مسالمت آميز در خانواده اين نسخه
است. بدون ترديد عذر خواهی من نوعی در برابر زن و فرزندانم، نه اينکه سر
شکستگی و ضعف من آنطور که در قديم می گفتند، نيست، بلکه نشانه فهم و شعور
بيدار شده و آگاهی به عشق و علاقه به خانواده در من است. در آينده برای
پاسخ به پرسشهای خانوادگی و رابطه بين والدين و فرزندان در حد توانم
آماده، هستم. اميدوارم با ياری و کمک هم ديگر بتوانيم بر همه مشکلات
خانواده فايق آئيم. در پايان بايد يک نکته را ياد آوری کرد که: انسان
نبايد فکر کند که مثلا "پرسشهای مطرح شده من نوعي، بی اهميت اند"! و به
خود بگويد، "ای بابا اين پرسشهائی که در افکار تو دور می خورند، خيلی
ابتدائی اند، پس بهتر است که آنها را مطرح نکنيد"! نه نبايد چنين فکر کرد.
پرسش هرچه هم ساده و ابتدائی باشد، باز هم مهم است و امکان دارد که پاسخ
به چنين پرسش ساده ای حلال کلی از مشکلات باشد.
هايدلبرگ، 9 سپتامبر 2008 دکتر گلمراد مرادی
Dr.GolmoradMoradi@t-online.de
Article originally appeared on افشا (http://efsha.squarespace.com/).
See website for complete article licensing information.