همه می دانند، که نظام جمهوری اسلامی برای اين سر کار است، که مردم ايران به اسلام اعتقاد دارند، وگرنه، هيچگاه امکان نداشت مشتی آخوند دزد و جنايتکار بتوانند بر کشوری حکومت کنند، که مردمش آگاهی کاملی از اسلام و پی آمدهايش دارند.
اينکه نقدی از قرآن، تاريخ اسلام، رساله ها و تاليفات سران فقه شيعه و حکومت اسلامی از سوی هيچکدام از نيروهای چپ صورت نگرفته است، اشاره به دو موضوع دارد:
1-چپ های ما به تقسيم کاری ناگفته و نانوشته ايمان دارند: ايشان مبارزهء اقتصادی-سياسی را وظيفهء خودشان می دانند، ولی پرداختن به ارکان ايدئولوژيک جمهوری اسلامی را وظيفهء هواداران سلطنت و بورژوازی ليبرال به شمار می آورند.
2-چپ های ما از دانش کافی دربارهء اسلام برخوردار نيستند.
در سالهای آغازين انقلاب يک سری مناظره های ايدئولوژيک از سوی جمهوری اسلامی برپا شد، که با کم دانی و نادانی فرخ نگهدار و سازشکاری احسان طبری همراه بود.
موضع کلی مارکسيستها دربارهء دين بطورکلی چيزی است، که در شرايط کنونی کشور ما قابل دنباله روی مکانيکی نمی باشد. اگر دين اسلام در مسجدها و کنج خانه ها بوده و امر خصوصی هر شهروند می بود، لزوم چندانی به نقد گسترده و پيگير اسلام نمی بود. اما امروزه اين دين به همهء کارهای مردم ما در زندگی خصوصی، اجتماعی، حقوقی، سياسی-اقتصادی و کلا همهء جنبه های زندگی مردم کار دارد و سرش را به هر سوراخی فرو می کند.
در چنين شرايطی، که سرکوب همه جانبهء تودهء مردم بواسطهء همين دين در قدرت انجام می شود، وظيفهء انقلابيان است به نبرد ايدئولوژيک با اين دين و اجرا کنندگانش بپردازند، تا زمينهء ايدئولوژيک حضور ملايان در حکومت را از بين ببرند و تودهء مردم را آمادهء پذيرش سکولاريسم بنمايند. تا زمانی، که مردم به زيارت می روند، نذر می کنند و .... آخوندها در حکومت خواهند بود. نبرد ما پيش از هر چيز، نبردی ايدئولوژيک است.
اين کار بايد سنجيده و پيگيرانه باشد. شعار «مرگ يك بار و شيون يك بار » نشان از بی حوصلگی ، خستگی و ناپيگيری دارد. نشان از اين دارد، که عنصر انقلابی روش درست مبارزه را نمی داند و اکنون آخرين کارش را اين می داند، که بايد سر به ديوار بکوبد.
چرا خامنه ای و ديگر ملايان می توانند یساط شعبده بازی خودشان را در کشورمان برپا کنند و چرا هنوز هم شمار بسياری از هم ميهنانمان به دور بساط آنها جمع می شوند؟ پاسخش ساده است: در اين سی ساله هيچکدام از چپ ها هرگز به زدن پنبهء ايدئولوژی اسلام نپرداخته و مبارزهء ايدئولوژيکی با حکومت اسلامی را تبليغ و ترويج نکرده است. مبارزهء چپ ها با حکومت اسلامی همواره مبارزه ای سياسی بوده است و هرگز به «ولايت فقيه» از جنبهء ايدئولوژيک و حقوقی پرداخته نشده و يا بسيار کم و گذرا پرداخته شده است، بگونه ای، که آثار و پی آمدهای چنين نقدی ملموس و آشکارا حس نمی کنيم.
در شرايط کنونی کشور ما، بردن آگاهی های آتئيستی و سکولاريک به ميان تودهء مردم بسيار مبرم و حياتی است
بدبختي در اينست كه بيش از 97 درصد ملت ايران نه تنها به اين باور سخيف ذاتا معتقدند بلكه از نظر علمي آمادگي پذيرش حقايق را ندارند مگر در چهارچوب همين باور. از ديگر سو كساني كه با تزوير چنگ به حاكميت ميزنند از اين واقعيت كاملا مطلعند و هر گز بخود اجازه نميدهند كه خلاف آن سخني بگويند و اين متائسفانه يك حقيقت تلخ است. آنعده تحصيلكرده خود فروش هم كه از واقعيت آگاهي دارند بحساب خودشان براي حفظ منافع و ارجحيت خود بناچار دنباله روي ميكنند. اينها حقايقي تلخ و دردناك است. لذا براي آگاهي مردم و خروج آنان از اين باور هولناك مستلزم پيش بيني و اقدامات متعدد بوسيله فرهيختگان پرشكيبا و روشن كردن آهسته آهسته ملت و تدابير پيش بيني شده رفاهي و ملموس است مشروط بر اينكه اين فرهيختگان ميهنپرست در رائس امور باشند و كردارشان استمرار داشته باشد. تازه با مهيا بودن چنين عواملي باز هم هوشياري در برابر فتنه انگيزي و دسيسه بازي عمامه بسران جنايتكار لازم بوده و از همه مهمتر مراقبت شديد از نفوذ عوامل خارجي كه نفع خود را در اغتشاش بين ملت ميبينند لازم و ملزوم يكديگرند. حال انسان هرچقدر هم خوشبين باشد تعدد مشكلات و تشتت افكار در بين مردم راه حل عاجلي را بر نميتابد. بديهي است كه اسقراردموکراسی بر اساس عقل و عدالتی که بارها تعریفش را کرده ام تنها راه رهايي بشريت است اما اعمال چنين امري در حال حاظر اگر نگوييم محال حداقل بينهايت و خارج ار اندازه مشكل است. اما از اينكه كشت و كشتار راه حل نيست هم احتياجي به اثبات ندارد بنا بر اين با تلاش پيگير و ادامه روند تكوين ايده دموکراسی براساس عقل و عدالت هنوز فاصله بسيار زيادي دارد تا بشريت بر پايه جبر طبيعت به اعتلاي اين رشد برسد
البته فرهیختگان ما لازم است با بررسی و غور در اسلام دشمنی این دین را با عقلانیت ازاد و رها و منطقی نشان دهند عقلانیتی که هدفش کشف حقیقت است و رفاه جامعه انسانی و بر قراری عدالت استو این عقلانیت به حقوق بشر منتهی خواهد شد که حداقل عدالت است.
به هر حال هر قدر که میتوانیم باید برای مبارزه با این رژیم ملایی و ادیئولوژی آنان مبارزه کنیم. مهم این است که ملایان غلط فکر میکنند و ملت و کشور ما را بعقب خواهند برد.
استراتژی و تاکتيک جمهوری اسلامی، بردن جامعهء ايران به دوران «صدر اسلام» بوده است. اين واقعيت دارد. اگر واقعا به اين مساله بيانديشيم و به همهء ابعاد آن- فرهنگی، سياسی، ايدئولوژيکی، اقتصادی، اخلاقی و ...- نگاه کنيم، وظايف سنگينی را، که در برابر اين ماشين تخريب به عهده داريم بهتر درک خواهيم کرد.
در زمينهء زبان : به جمله بنديها و کاربرد واژه های اين حکومت نگاه کنيم. هرچه را سران و دست اندر کاران جمهوری اسلامی می گويند به دور بيافکنيم. سخن خود را از آلوده های آنان پاک کنيم. روش انديشيدنشان را، گفتارشان را، واژه هايشان را نپذيريم. اين نبرد انديشه است. اگر در اين کارزار پيروز شويم، ضربه ای اساسی وارد آورده ايم.
بايد بتوانيم به سربازگيری ايدئولوژيک آخوندها پايان بدهيم. مساله- جذب نيروهای جوان است. بايد زبان فارسی درستی را به مردم کشورمان نشان بدهيم و از واژه های تازه ای، که آنان به کار می برند بپرهيزيم: مثلا تا در ايران مد می شود بگويند «شفاف»، همه در خارج کشور هم می گويند: شفاف. و حتی در سخنان جرج بوش را هم واژهء «شفاف» را می گنجانند! در صورتيکه جرج بوش هرگز در سخنانش واژهء «ترانسپارانت» را به کار نبرده است. پس مترجمان و خارجه نشينان از کجا اين واژه را به جای «روشن»(کلی ير) می گذارند؟
شفاف(ترانسپارانت) يعنی آنورش پيدا. در هيچکدام از مقاله های مجله های انگليس زبان به جای کلی ير، تارنسپارانسی، ترانسپارانترانت به کار نرفته است، مگر آنجا که خواسته باشند سخنان سياستمداران جمهوری اسلامی را دقيقا ترجمه کنند..
اين تنها يک نمونه از کارزا فرهنگی می باشد. اگر در هر موردی با همين نکته سنجی و خرده گيری به نبرد با جمهوری اسلامی بپردازيم، يقين داشته اشيد پس از يکی دو سال، جمهوری اسلامی فرسوده تر از آنی خواهد بود، که بتواند ادامه داشته باشد.
منبر این باورم که آنچه در این فلات پهناور در حال روی دادن است، روند تعارض دین، فلسفه و "انسان" است!
با اعتراف به کم سوادی و بی پایگی ِجنبش کمونیستی در این میهن (در اثر قرن ها اختناق و قلع و قمع این مدافعین آزادی، صلح و عدالت) با اعتراف به کلاه گشادی که از طرف همهء مدافعین "مذهب علیه مذهب" در دفاع از حقوق اولیّهء مردم در مقابل اژدهای دولت ایدئولوژیک، بر سر ِهمگی مان رفته است، امروز در سراسر کشور مردم به ناچار و برای ادامهء حیات، به "خود" باز می گردند.
در آغاز انقلاب که "شخصیّت والا"ئی! چون زهرا خانم در دانشگاه تهران بازجوئی علنی از ازادیخواهان را آغاز کرده بود، به هر کسی که می رسید می گفت: "چی هستی؟"!
مخاطب ایشان نیز بدون تعجب، در آن آزادی بی قید و شرط ِفردای انقلاب، بادی به غبغب می انداخت و می گفت: "مجاهد، فدائی، پیکاری، رزمندگانی و ...." بجز توده ای!
البته این جماعت هم در میان جمع بودند ولی از همان روز نخست؛ بر خلاف دیگران؛ در همین فضای آزاد، خود را "خط امامی" معرفی می نمودند.
حال امروز بروید و از جوانان این مملکت بپرسید: "تو چی هستی؟"
پاسخ عمومی تر این است:
"بتوچه"!
جواب عمومی دیگر این است:
"یعنی چه؟ من خودم هستم. من یک ایرانیم."
البته اقلیّتی از این مردم هنوز خود را با این دین و یا ان ایدئولوژی معرّفی می نمایند امّا این باورمندان به این دین و یا آن ایدئولوزی؛ برغم رشد جمعیّت و رشد سواد ِخواندن و نوشتن بویزه در بین جوانان؛ بسیار در حال ریزشند.
از نظر من این را می گویند اثر یک انقلاب در رشد فرهنگ توده ها. این را می گویند اثر جنایات رژیم ِجمهوری اسلامی در روشنگری ذهن توده های صادقی که به این قدرت "روحانی" اعتماد نمودند.
این را می گویند:
"عصر آگاهی توده ها! دورانی که دیگر در سراسر ِاین فلات پهناور توده های مردم به شاه، شیخ و قهرمان اعتماد نخواهند کرد. دورانی که در فردای جمهوری اسلامی، مردم دموکراسی مستقیم توده ای را در سراسر ایران تجربه خواهند نمود".
به به چه دورانی آیا من در این دوران هنوز نفس خواهم کشید؟