نلسون ماندلا و زندانبانش گرگوری محمد ربوبی
جزيرۀ Robben Island در جنوب دماعۀ کاپ، يکی از بد آب وهوا ترين مناطق جهان است. استعمارگران سفيد پوست، پس از اشغال جنوب آفريقا و درهم شکستن مقاومت اهالی سياهپوست بومي، اين جزيره را زندان مخالفين رژيم، ياغی ها، جنايتکاران وجزامی ها ساختند. ساختمان های اين جزيره را خودِ زندانی ها از سنگ هايی که استخراج کرده وتراسيدند ساختند.اگرچه فاصلۀ اين جزيره تا ساحل قاره ده کيلومتر بيشترنيست ولی حتی يک زندانی نتوانسه است فرار کند وجان سالم به ساحل رسد. اگر زندانی دور ازچشم نکهبانان از دو رديف سيم های خا ردار عبور می کرد و طعمۀ سگ های شکاری که درگرداگرد اين جزيره رها شده بودند نمی شد،از نهنگ ها وکوسه ماهی هايی که درامواج سهمناک برخورد دو اقيانوس هند واتلانتيک در پی شکار طعمه اند جالم سالم به در نمی برد. جيمز گرگوري، اين آدم تنومندِ کم حرف ومعتقد به فضا وقدر که ساليانی ناخدای کشتی ماهيگيری بود و چندی پليس راهنمايی شد درسن بيست و چهار سالگی برای نگهبانی به اين جزيره اعزام گرديد. او در خاطراتش می نويسد: , تقدير چنين بود که من برای نگهبانی اين جزيره متولد شدم ,. موقعی که گريگوری وارد اين جزيره شد،ايمان راسخ داشت که مسئوليتِ مرگ و زندگی سفيد پوستان و مقدراتِ آنان درآفريقا برعهدۀ او واگذار شده است. نخستين بار که فرماندۀ زندان گرگوری را همراهی کرد به او گفت:, بيا باهم برويم و نشانت دهم که ما اين حيواناتِ وحشی را چگونه نگهداری می کنيم.,.سپس به بلوک های مختلف سرکشی کردند.و وقتی به بلوک B رسيدند فرماندۀ زندان گفت: ,اين جانوران وحشی گوشتِ سفيد پوستان را دوست دارند. اگر مراقب آنها نباشی خواهی ديد که چه بلايی برسرتو و خانواده ات می آورند. , درآن موقع، گرگوری حتی لحظه ای هم ترديد نمی کرد که با اين , تروريست های خطرناک, طورديگری بايد رفتار کرد. وضعيتی که زندانيان به سر می بردند به نظرش عادلانه بود. رهبران جنبش آزادی بخش می بايست جسماّ و روحاّ درهم شکسته و تباه شوند. اينان درسلول هايی انفرادی که بيش ازچهار مترمربع گنجايش نداشتند زندانی شده بودند. روی تشک هايی که از پوشال انباشته بود می خوابيدند. به هر زندانی برای رفع حاجت يک سطل حلبی داده بودند که سر پوشش برای شستشو بود. پوشاک آنان اونيفرم های ژنده با شلواری کوتاه وکفش های دم پايی بود که خودشان از لاستيک چرخهای فرسودۀ اتومبيل ها ساخته بودند. خوراکشان آش ذرت فاسدشده بود. ساير زندانيان خوراک بهتری داشتند( نان واندکی روغن نباتی).ازسحرگاه تا شامگاه در گرمای طاقت فرسای تابستان و سرمای سوزان زمستان می بايست درمعدن استخراج سنگ کارکنند. درطول کار حق سخن گفتن و آوازخواندن نداشتند واگر سهميۀ تعيين شدۀ کارشان را انجام نمی دادند همان مختصر جيرۀ خوراکی روزانه شان قطع می شد. به منظور درهم شکستن روحيۀ زندانيان به بهانه های واهی تنبيه می شدند: زندانی را وادار می کردند گودالی حفر کند ووارد آن شود. سپس زندانبانان با قهفهه رويش می شاشيدند. تا آنجاکه ممکن بود از تماس اين مخالفين رژيم با دنيای خارج جلوگيری می شد. دريافت روزنامه و مجله و کتاب در ابتدا ممنوع بود.هر زندانی حق داشت هر ششماه يک نامه دريافت کند و يا ارسال دارد . همسر و يا اعضای خانواده فقط سی دقيقه حق ملاقات داشتند . گرگوری چون به دوزبان اهالی بومی که به بيش ازساير زبان ها رايج بود آشنايی داشت،به عنوان سانسورچی مکاتبات و گفتگوهای زندانی ها با خانواده شان در ساعات ملاقات به کار گماشته می شد. او اين دو زبان را در کودکی به هنگام بازی باساير کودکان محله فرا گرفته بود.سپس، وقتی وارد دبستان شد با تبليغات نژادپرستان سفيد پوست آشنا شد. کتابهای درسی را فرامی گرفت ونژادپرستی شد مانند اغلب سفيدپوستان. دراين کتابهای درسی نوشته شده بود که قرن ها پيش يکی از سرکردگان قبيلۀ Zulu سرزمين های خشک و باير بخش جنوبی آفريقا را به اجداد پدری آنها هديه کرده است تا آباد کنند. حال ياغيان وحشی سياهپوست به کمک کمونيست ها می خواهند تمامی آنچه را که ساخته وکشت وکارکرده اند تصرف کنند وسفيد پوستان را به در يا بريزند. درهمان موقع درقلب آفريقا جنگهای خونينی بين اهالی بومی( مائومائو) وارتش استعماری بريتانيا در جريان بود. خبرنگاران ـ که وينتستون چرچيل هم يکی از آنان بود و به گفتۀ خودش, از اين راه نان خودش را در می آورد, ـ اخبار جعلی مشمئزکننده ای ازوحشيگری های سياهپوستان گزارش می دادند که در روزنامه ها منتشر می شدند و آموزگاران با آب و تاب در کلاسهای درس به خوردِ نوجوانان می دادند. روزی ازروزها،هنگام سرکشی ازسلول ها، سياهپوستی نظر گرگوری راجلب می کند که:, بزرگتروقوی تراز ديگران بود وهاله ای ازاعتماد به نفس و شهامت او را فراگرفته بود . نامش نلسون ماندلا و زندانی شمارۀ 466ـ64 در بلوک B بود. , گرگوری که نصورمی کرد با يک مشت آدم وحشی و جنايتکار سروکاردارد، ناگهان با گروهی آدم مبارز سياسی و کاملا مصمم روبرو می شود. اينان کار روزانه شان را سازمان داده بودند. هر کس کار خودش را می کرد و بهانه ای به رندانبانان نمی دادند. , زندانيان اين بند بسيار مغرور بودند و به هيچ وجه مايل نبودند زندانبان ها برآنان تحکم کنند. , برعکس،زندانی ها با درخواست های پی درپی زندانبانان را کلافه می کردند. مثلا وقتی يک پتوی اضافی درخواست می کردند و يا می خواستند خودشان آش خود را بپزند و درخواست شان طبق معمول رد می شد آنقدر پی گيری می کردند تا ناگزير پذيرفته می شد. گريگوری می نويسد: , به گمانم ماندلا تصورمی کرد که سرانجام در زندان خواهد مرد ولی او اعتقاد راسخ داشت که اقامت او دراين زندان بی حاصل نخواهد بود. او خودش را فدای آزادی می کرد و يقين داشت که پس از مرگش نسل جوان برا ی به دست آوردن آزادی به مبارزه ادامه خواهد داد ., اين اعتماد به نفس وايمان راسخ سبب می شود ديوار بين زندانبان و زندانی به تدريج فروريزد.در واقع زندانبان ها احساس می کردند خودشان نيز دراين جزيره زندانی شده اند. آنان اوقات فراعت را در ميکده به می گشاری وعربده کشی می گذراندند. ولی گريگوری برحلاف آنان به فکر فرومی رفت. او از ماندلا که از همان ابندای ورودش به جزيره وديدارش با او تحت تاثيرش قرارگرفته بود سئولاتی درمورد جنبش سياهپوستان می کند وپاسخ های واضحی می شنود که با تبليغات رژيم آپارتايد اختلاف فاحشی داشتند. زندانبان کنجکاو به اين فکر می افتد که به اسناد و مدارک مراجعه کند. او کتاب هايی را که در اوج سلطۀ حکومت آپارتايد ممنوع بودند و به ندرت يافت می شدند به عنوان دانشجويی که دررشتۀ تاريخ تحصيل می کند به هنگام مرخصی ازکتابخانۀ دانشگاه به عاريت می گيرد ومی خواند.درآن موقع اوچ اقتدار رزيم آپارتايد بود و نام بردن از, کنگرۀ ملی آفريقا ANC , و ديگر سازمان ها و جنبش های ضد رژيم اکيدا ممنوع شده بود. گريگوری می نويسد:, من به کشفِ نکاتِ شگرفی نايل شدم. با خواندن اين کتابهای تاريخی دريافتم تمام آنچه را که ماندلا گفته درست ومطابق با واقعيت است,. به تدريج گفت و شنود بين گريگوری و ماندلا بيشتر و در نتيجه اعتماد وعلاقه اش به , اين آدم انقلابی ولی متين , افزونتر می شود. سرانجام روزی از روزها خود را نسبت به ماندلا نزديک تر از همکارانش می يابد. گرگوری به هنگام کنترل گفت و شنود های رندانيان با اعضای خانواده هايشان و نيز در حين سانسور نامه های آنان چيزها می شنود ومی خواند: وضعيتِ نابسامان وازهم پاشيدگی خانواده های زندانيان او را سخت تحت تاثير قرارمی دهد . طولی نمی کشد که زندانبانان به تغيير روحيۀ گرگوری پی می برند و او را Koffer boutie می نامند: اصطلاحی که بين سفيد پوستان زننده و رکيک تلقی می شد. البته سازمان اطلاعات و امنيت رژيم نيز از اين رابطۀ شگرف بين گرگوری و ماندلا مطلع شده بود . تحتِ تاثير تشديد مبازرات ,کنگرۀ ملی آفريقا, و با يکوت عمومی رژيم آپارتايد، بين سران رژيم اين نظريه تقويت می شود که دير يا زود بايستی با رهبری اين جنبش کنار آمد تا از يک جنگ تمام عيار خونين داخلی جلوگيری کرد.گرگوری واسطۀ مناسبی بود.ازاين پس مذاکرات رژيم با جنبش به وسيلۀ گرگوری وماندلا و از طريق ماندلا با رهبری جنبش آغاز می شود. وضعيت زندانيان به تدريح مناسب تر ومذاکرات بيشترمی شود . گرگوری در می يابد که , او ضاع دگرگون شده است , . رژيم آپارتايد، بنا بربرنامه ای که در پيش گرفته بود می بايست با ماندلا ازنزديک و بيشتر رابطه برقرارکند. ازاينرو، پس ازهجده سال،درژانويۀ 1982 او را ازاين جزيرۀ دورافتاده به زندان مرکزی در قاره منتقل کردند. ماندلا درجنبش ودرکنگرۀ ملی آفريقا از اتوريتۀ منحصر به فردی برخوردار بود و می توانست آفريقای جنوبی را از جنگِ خونين داخلی نجات دهد. ازاين پس، گرگوری زيرفرمان مستقيم وزارت دادگستری قرار می گيرد و رئيس نگهبانان ماندلا می شود. او شخصا نگهبانانی انتخاب می کند که می بايست مدام مرافبِ ماندلا شوند. دراين زندان تعداد زيادی جنايتکار حرفه ای سفيد وسياه پوست زندانی شده بودند که ازرفتار محترمانۀ نگهبانان نسبت به ماندلا خشمناکمی شدند . هنگامی که ماندلا به تنهايی در محوطۀ زندان گردش می کرد، آنان با پرتاب کثافت به سوی او خشم و نفرتشان را نسبت به رهبرشصت و پنج سالۀ کنگرۀ ملی ابراز می کردند. گرگوری پيوسته نگران بود که ممکن است سفيد پوستان يا سياهپوستان افراطی به او آسيب رسانند. چهار سال بعد، ماندلا به زندان ديگری منتقل شد. در اين زندان، ويلای رئيس زندان در اختيار او و گرگوری قرارگرفت. گريگوری برای محافظت جان زندانی اش دستور می دهد اطراف ويلا سيم های خاردار بکشند و برج های نگهبانی تعبيه کنند تا زندانی اش از گزند محفوظ بماند. اين منطقه، محل سکونت اعضای نژادپرستِ سفيد پوستان بود که در, جنبش مقاومت آفريقا, متشکل شده بودند وهر روز پيام ها و نامه های تهديد به مرگ می فرستادند. گرگوری در اين ويلا دفترش را تاسيس می کند. او می نويسد : , حال من بيشتر منشی و خدمتگزار ماندلا شده بودم تا نگهبان و زندانبان او,. گرگوری دراين ويلا، مثل يک منشي، نامه ها و پيامها و تلفن هايی را که ازسراسر جهان برای ماندلا ارسال می شد تنظيم می کند. ماندلا درساعات فراعت در باغچۀ ويــلا، به گُلکاری وکشت سبزيجات مشغول می شود وبا گرگوری که دراين ساليان بين آنها رابطۀ دوستی شگرفی برقرار شده بود؛ زير درختی نشسته و از هر دری سخن می کويند. هر دو پسرشان را در تصادف انومبيل از دست داده بودند و...... اما در خارج زندان وضع به گونۀ ديگری بود. اعتصابات و اعتراضات وآکسيون های حشونت آميز شدت می گرفتند و از دربِ جنبی ويــلا گروههای مختلف برای مذاکرات رفت و آمد می کردند . اطراف ويلا و خيابان های منتهی به آن پُر از پليس مخفی بود. ملاکين سفيد پوست مجاور ويلا، که با نفرت ناظر اين رفت و آمد ها بودند، با فريادهای کمونيست های کثيف و سياهان آدمخوار.... خشم و نفرت خود را ابراز می کردند. گرگوری می نويسد:, به گمانم ماندلا خودش زمان آزادشدن از زندان را به تاخير می انداخت . شايد به خاطر اين بود که تصور می کرد کنگرۀ ملی آفريقا هنوز آمادگی لازم را ندارد و يا اين که هنوز رژيم آپارتايد مايل به مذاکرات جدی با رهبران کنگرۀ ملی آفريقا نيست,. درهرحال شايعۀ آزادشدن ماندلا هر روز قوت بيشتری می گرفت. روز يک شنبه، يازدهم فوريه 1990، تعداد زيادی ازسران , جنبش برای حقوق شهروندی, در اقامتگاۀ ماندلا گِردهم می آيند. همسر ماندلا، وينی ماندلا، نيز با جت نيروی هوايی آفريقای جنوبی وارد می شود. رئيس ادارۀ اطلاعات و امنيت آفريقای جنوبی با تلفن به گرگوری اطلاع می دهد که مامورين مخفی بريتانيا خبرداده اند توطئه ای عليۀ جان ماندلا درکار است و او به تنهايی مسئول عواقب آن خواهد بود. گرگوری فورا دستور می دهد تمام نگهبان هايی که مخافظ ماندلا بودند خلع سلاح شوند . سرانجام، روز آزادی , قديمی ترين زندانی سياسی جهان , فرا می رسد. هنگامی که ماندلا از زندان خارج می شود، ياد داشتی به خط خودش به زندانبانش می دهد که درآن نوشته شده بود: , ميستر گرگوري، دقايق بس مطبوع دو دهه ای که با هم به سر برديم امروز به پايان می رسد. اما شما همواره در خاطره ام باقی خواهيد ماند. , تا آن موقع، گرگوری زندانی اش را نلسون و زندانيان زندانبانش را ميتسر گرگوری خطاب می کردند. پس از دريافت اين يادداشت، زندانبان زندانی اش را Sir Mandela خطاب می کند و مشت بستۀ دست چپش را بلند می کند که سمبل پيروزی کنگرۀ ملی آفريقا و مورد نفرت سفيد پوستان رژيم آپاتايد بود. ماندلا درکتاب خاطراتش می نويسد: , انسان هايی چون گرگوری اعتماد مرا به انسان و انسانيت ـ حتی به آنهايی که مرا سالها در زندان نکه داشتند ـ تقويت کرد ند. , و ماندلا زندانبانش را ازياد نبرد. چهار سال بعد، گرگوری به دعوت رئيس جمهور آفريقای جنوبي، در تريبون افتخاری پارلمان؛ کنار شخصيت های مهم که از سراسر جهان برای شرکت در مراسم ادای سوگند نخستين رئيس جمهور آفريقای جنوبی نوين گرد آمده بودند، نشسته بود. چهره های اغلب وزرای کابينه ، استانداران و نمايندگان پارلمان که سالها در بلوگ B بسر برده بودند برايش آشنا بودند. سخنران اصلی گشايش پارلمان همان زندانی شماره 64ـ466 در بلوک B ، نلسون ماندلا ، رئيس جمهور آفريقای جنوبی نوين بود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ برگرفته از :J.Riedel: SD Magazin,Nr.46.1996 ـ محمد ربوبی
30 تیر 1387 18:49
نظر شما
نام: فرزين خوشچين
|
ای-میل:
|
23:02 30 تیر 1387
|
هر بار، که مطلبی دربارهء نلسون ماندلا می خوانم، به سادگی، وارستگی و فسادناپذيری او دوستانش فکر می کنم. انسانهايی، که در شرايط بسيار سختی، تقريبا همهء عمرشان را بسر برده بودند، پس از بدست آوردن قدرت سياسی، از فساد، چپاول، شکنجهء مخالفان.... دوری جستند. اين والايی و انسانيت را از کجا آورده اند؟ در برابر اينها، ملاهای ايرانی، که قرنها انگل وار در سرزمين ما زندگی کرد ه اند، پس از بدست آوردن قدرت سياسی، خود و وابستگانشان مانند کرم و زالو به بدنهء اقتصاد کشور افتاده و جز چاپيدن ، جنايت و بی شرفی چيز ديگری نمی دانند! اين زالوها خودشان سرنوشت کثيفشان را رقم زده اند، وگرنه کسی، که ادعای دين و پاک بودن می کند و به بهشت برين فکر می کند، چگونه می تواند اينقدر پست باشد، اينقدر جنايتکار و زالوصفت باشد؟ برای خودشان ثروتهای افسانه ای بدست آورده اند، ولی دستمزد کارگران و زحمتکشان را پرداخت نمی کنند.... دير نيست، که در نبردی خونين و مردمی کشتاری بزرگ از اين زالوها بشود. من چند بار کيفرخواستی را مطرح کردم و هر بار يکی دو تن قيافهء سوپر دمکرات و سوپر انسانی گرفته و با پيشنهاد من مخالفت کردند. اما من فقط پيشنهاد و کيفرخواستی را مطرح کرده ام و باز هم مطرح می کنم: چون اعدام را جنايت می دانم، جنايتکاران سياسی و دست اندر کاران رژيم را، که در جنايت و چپاول کشورم دست داشته اند، می خواهم به زندان با اعمال شاقه محکوم شوند.
آنقدر زنده خواهم ماند تا آنروز را ببينم.
|
|