آیا ماهیت طبقاتی و سیاسی طبقه متوسط شاه و ملا با هم فرق دارد؟
Sunday, May 4, 2008 at 02:28AM
افشا
تأثير جابجائی طبقات بر جامعهء ايران - فرهاد عرفانی
تأثير جابجائی طبقات بر جامعهء ايران فرهاد عرفانی - مزدک
تاثير جابجائی طبقات بر جامعهء ايران، از زوايای مختلف، قابل بررسی است، بخصوص از جنبهء اقتصادي، ليک، آنچه در اين نوشتار خواهد آمد، تاثير اين جابجائی بر وضعيت اجتماعی و فرهنگي، بخصوص در حال حاضر است. پس از جنبش پنجاه و هفت، و زد و بندی که سر و ته آن را جمع کرده و در اختيار ارتجاعی ترين طبقات اجتماعي، و نمايندگی تاريخی آن، قرار داد، چند ويژگی برجسته را در همان بدو امر می شد تشخيص داد. اگر فهرست وار بخواهيم به اين ويژگيها اشاره کنيم، عبارتند از: الف - طبقهء سرمايه دار نوپای صنعتي، که پس از اصلاحات ارضي، و بخصوص در دههء پنجاه شکل گرفته و در ارتباط با سرمايه داری جهانی قرار داشت، از عرصهء حيات اجتماعی خارج و در بدو امر، جای خود را به مديران بوروکرات وابسته به رژيم جديد قرار داده، و سپس در يک دگرديسی دهساله، و خصوصأ پس از پايان جنگ، نوکيسه هائی از ميان همين مديران، نمايندگی طبقهء فوق الذکر را بعهده گرفتند. ب - طبقهء متوسط نسبتأ وسيع بوجود آمده در عصر پهلوي، که عمومأ اداريها، نظامی ها و دولتی ها، آموزش و پرورشی ها و روشنفکران و هنرمندان و نويسندگان... بوده و نوعی جامعهء شهروندی مدرن نوپا را نمايندگی می کردند، از عرصهء نمود اجتماعی خارج شده، و جای خود را به خرده بورژوازی تضعيف شده در دوران پادشاهي، يعنی صاحبان صنوف کوچک مختلف و بقالها و کاسبها و دلالها و طيف وسيعی از بازاريان دادند، که اکنون بجهت سهيم شدن در قدرت سرمايه داری نوکيسه، خيز برداشته بودند! پ - با قدرت گيری بوروکراتهای وابسته به رژيم جديد و بازاريها، و تضعيف و از دور خارج شدن بورژوازی صنعتي، طبيعتأ، طبقهء کارگر ( در طيف وسيع خود )، بشدت تضعيف شده ( هم از جهت کمی و هم کيفی ) و جای خود را به قشر وسيع خرده بورژوازی روستائی و شهرستاني، که اينک با فروش گاو و گوسپند و زمين و باغ خود، به حاشيهء شهرهای بزرگ سرازير شده بود، و سعی می کرد سهم خود را از شرکت در جنبش پنجاه و هفت بازستاند، داد.
ت - روحانيت، که تا پيش از سال پنجاه و هفت، بعنوان يک قشر زائدهء دلالها و بازاريها و زمينداران و خرده بورژواهای روستائي، معنا پيدا می کرد، اکنون با بدست گيری قدرت، بسمت تبديل شدن به بخشی از بورژوازی نوپا، در پوشش سرمايهء دولتي، حرکت می کرد.
اکنون با توجه به چهار نکتهء مذکور، راحت تر می توان سر منشأ بسياری از تحولات پس از سال پنجاه و هفت را در حوزهء سياست و اجتماع و بدنبال آن، فرهنگ، دريافت!
با کنار رفتن نمايندگان جامعهء مدرن صنعتي، چه در بخش سرمايه و چه در بخش خدمات، تقريبأ به اندازهء يک دهه، يعنی تا پايان سال شصت و هفت، جامعه، بشدت از يک آشفتگی ساختاري، رنج می برد. همراه با فروريزی ساختاراقتصادی و طبقاتي، و هنجارهای فرهنگی گذشته، هنوز بافتی نوين، جايگزين نگشته بود و طبقات و اقشار تازه به ميدان آمده، در يک سردرگمی دائم و کشمکش بين آرزوهای کودکانهء خرده بورژوازی و اتوپی از يکسو، و از سوی ديگر؛ درنده خوئی نظام دلالی و بازار، به سر می برد.
با پايان جنگ و تغيير رهبري، زمينه، برای شکل گيری حاکميتی با سمت و سوی مشخص، فراهم می شود؛ خرده بورژوازی آرمانگرا، چه در ساختار حکومتي، و چه خارج از آن، و حتی در اپوزيسيون، نفله شده و تقريبأ از دور خارج می شود. اين دوران، که با ويژگی , شعار سازندگی , خود را مشخص می کند، دورهء پا گرفتن تشکلات حامی سرمايه گذاريهای بزرگ، شکل گيری مافيای تجارت، زد و بند نمايندگان بازار سنتی با بازار جهانی و همچنين عروج فرهنگ حاشيه نشينی و روستائی و شهرستاني، به فرهنگ مسلط بر روابط شهري، بخصوص در پايتخت و شهرهای بزرگ است! در طی اين دوره، شکل گيری طبقه متوسط نوين، که ريشه در ارتجاعی ترين و عقب مانده ترين طيف ها و اقشار اجتماعی با روبنای خرافی دارد، کاملأ مشهود است. از جملهء ويژگيهای اين طبقهء متوسط جديد، بی اعتنائی به آداب مدرنيته، لاابالی گري، کلاشی و حقه بازی و ريا و ظاهر سازی و همچنين، به رخ کشيدن نوعی اشرافيت زمخت باز مانده از دوران خانخانی است! طبقهء متوسط جديد، ضمن اينکه از امتيازات و امکانات طبقه متوسط شهري، برخوردار شده است، اما در کردار و گفتار و پندار، عميقأ روستائی و قوم و قبيله گراست! تأثير چنين پديده اي، بزودي، خود را در حرکتهای سياسی مطروحه در سطح جامعه، نشان می دهد:
طبقهء متوسط قديم، فارغ از تعلقات منطقه ای و زبانی و رنگ و نژادی و همچنين عقيدتي، يکدست و فراقبيله ای بود و خود را همسان با مدرنيسم، فرا می کشيد، در حاليکه طبقه متوسط جديد، با مفاهيم همگرائي، منافع ملي، ملت و مليت و وحدت طبقاتی و هماهنگی با جهان پيشرفته بيگانه است و آرمانهای خود را در عقب مانده ترين افکار ارتجاعی بازمانده از عصر ماقبل مدرنيسم، جستجو می کند. عميقأ فرد گرا و ساختار گريز است و ويژگيهای سرپيچی از نظم و يکسانگرائی حقوقي، بخوبی در رفتار سياسی وي، مشهود است. او قبيله گرا و قومگراست و از تمايلات ملی و ميهني، گريزان است، چرا که اساسأ فاقد بينش عميق و آينده نگر است و منافع خود را هنوز در نوستالژی قومی جستجو می کند! با اينکه شهر نشين شده است و از امکانات يک جامعهء نوين سود می برد.
از سوی ديگر، مافيای بازار، که اينک لايهء مسلط بر حاکميت است، از آنجا که نفع خود را، نه در يکپارچگی اجتماعي، بلکه در آشفتگی طبقاتی و به تبع آن فرهنگي، يافته است، از تمايلات طبقهء متوسط جديد، استقبال می کند و به آن پر و بال می دهد، چرا که در اينصورت، و با ايجاد يک جامعهء خانخاني، برای هميشه از شر شکل گيری نوعی از تشکيلات سراسری جدی که حاکميت وی را با خطر روبرو سازد، جلوگيری می کند! با توجه به نکتهء فوق الذکر است که سکوت، و از سوی ديگر، پر و بال دادن به جريانات فرهنگی و اجتماعی ضد ملی و ضد ايرانی و قوم و قبيله گرا، معنا پيدا می کند!! از اينجاست که می توان درک کرد که چرا حاکميت، نسبت به از هم گسيختگی فرهنگی جامعه بی تفاوت است، و حتی به گرايشات مرکز گريز، پر و بال هم می دهد!... شايد بتوان گفت؛ اساسأ، به همان ميزان که يک نظام مدرن و پيشرفته از انسجام ملی در حوزه های اقتصاد و سياست و فرهنگ و اجتماع حمايت بعمل آورده و بنيانهای آنرا تقويت می کند، يک نظام پس مانده و متکی بر طبقات انگلی ( همچون بازار)، منافع خود را در از هم گسيختگی اجتماعي، تعارضات ملی و فرهنگی و گسستهای تاريخي، جستجو می کند، چرا که اين طبقات نوکيسه و ارتجاعي، تنها به منافع آنی خود می انديشند و از آنجا که به سيال بودن بازار و پول اعتقاد دارند، اساسأ فاقد شناسنامه و احساسات ملی و تاريخی و سرزمينی هستند. اينک و پس از سه دهه از عروج بازار سنتی و پيدايش طبقه متوسط جديد، جامعهء ايران با گسستی عميق روبروست و ازهم پاشيدگی اجتماعی و فرهنگی ناشی از آن، در همهء عرصه ها، مشهود است. تغيير و يا جلوگيری از تداوم چنين روندي، تنها با شکل گيری حاکميتی ملی و متکی بر نظام متمرکز مقتدر از جهت مديريت مدرن! ميسر است، نه دمکراسی خرده بورژواها!!! هجدهم فروردين ماه هزار و سيصد و هشتاد و هفت www.adabeerfani.blogfa.com
|
**************************************
:از افشا
اگر جابجایی طبقاتی هم انجام شده باشد نتیجه گیری شما درست نیست.اگر طبقه متوسط زمان شاه مدرنیته طلب بود انقلاب 57 به این روز نمیافتاد.دست آوردهای مشروطیت و دیکتاتوری شاهان پهلوی رو نمیداد.
واقعیت این است که از نظر کیفی رژیم شاه و ملا فرقی با هم ندارند و هر دو دلال تولیدات غربی و در خدمت سیاستهای غرب هستند.اما از نظر کمی این دو رژیم خیلی فرق دارند.اگر شاه یک خدمت بغرب کرده باشد رژیم ملایی ده ها خدمت کرده است.
دیروز مرکز توطئه علیه استقلال واقعی و آزادی کشور دربار بود امروز بیت ولی فقیه.
بجای ایران باستان گرایی و کورش و آریا بازی اسلام ولایی آمده است.هر دو ی این زیر بنای حکومتی بر ضد مردم و استقلال کشور و در خط نوکری غرب است.
___________________
همه دانند که شاه و ملا پستند
مثال تیغه های قیچی هستند
اگر ملت شکشته تیغه شاه
شکست تیغ ملا هست در راه
_____________________
این چه طبقه متوسط فهمیده ای بود که در زمان شاه پس از تعطیلی قانون اساسی و تاسیس حزب رستاخیز حتی یک ندا هم شنیده نشد کشور قانون اساسی دارد و شاه حق تعطیلی آن قانون را ندارد.طبقه متوسط دیروزی نوکر شاه و طبقه متوسط امروزی نوکر ملا ست.
البته درست است که طبقه متوسط جابجا شده است ولی چون سیستم حکومتی همان سیستم دلالی کمپرادور است این طبقه متوسط حدید همان خصوصیات طبقه متوسط قدیم را که نوکری است بنمایش میگذارد و در پایان و بعد از سی سال حکومت ملا در واقع همان روندی را دارد که در زمان شاه طبقه متوسط شاه داشت.
Article originally appeared on افشا (http://efsha.squarespace.com/).
See website for complete article licensing information.