ترجمه: شيطان زده است گول و زِ دِه دور گشته ايم کنده است مهر را ز دل و کور گشته ايم زين سرنوشتِ تيره چه بى نور گشته ايم اين خلق را به جان هم انداخته است ديو خود صلح را نشسته به خون ساخته است ديو
ترجمه دکتر ثروتیان شیواست ولی من هم ترجمه ای را برای این قسمت پیشنهاد میکنم
در سرنوشت غرق فریب و بیداد در قلب ما از کینه هاست فریاد حیدر بابا شیطان فریبمان داد مردم بضد هم شده دم بدم آشتی شده اسیر ظلم و ستم
ترجمه: هرکس نظر به اشک کند شَر نمى کند انسان هوس به بستن خنجر نمى کند بس کوردل که حرف تو باور نمى کند فردا يقين بهشت ، جهنّم شود به ما ذيحجّه ناگزير ، محرّم شود به ما
خزان يئلى يارپاخلارى تؤکنده بولوت داغدان يئنيب ، کنده چؤکنده شيخ الاسلام) گؤزل سسين چکنده) نيسگيللى سؤز اوْرکلره دَيَردى آغاشلار دا آللاها باش اَيَردى
ترجمه:
هنگامِ برگ ريزِ خزان باد مى وزيد از سوى کوه بر سرِ دِه ابر مى خزيد با صوت خوش چو (شيخ) مناجات مى کشيد دلها به لرزه از اثر آن صلاى حق خم مى شدند جمله درختان براى حق
شيخ السلام اسم يك فرد حقيقي است كه احتمالا معمم بوده است.
داشلى بُولاخ) مباد پُر از سنگ و خاک و خَس) پژمرده هم مباد گل وغنچه يک نَفس از چشمه سارِ او نرود تشنه هيچ کس اى چشمه ، خوش به حال تو کانجا روان شدى چشمى خُمار بر افقِ آسمان شدى
داشلي بولاخ) اسم يك چشمه اي است كه در ده مورد)
نظر شهريار جاري است ترجمه لغوي اسم آن چشمه سنگي ميشود.
حيدربابا ، ز صخره و سنگت به کوهسار کبکت به نغمه ، وز پيِ او جوجه رهسپار از برّة سفيد و سيه ، گله بى شمار اى کاش گام مى زدم آن کوه و درّه را مى خواندم آن ترانة « چوپان و برّه » را
در پهندشتِ (سُولى يِئر) ، آن رشک آفتاب جوشنده چشمه ها ز چمنها ، به پيچ و تاب بولاغ اوْتى) شناورِ سرسبز روى آب) زيبا پرندگان چون از آن دشت بگذرند خلوت کنند و آب بنوشند و بر پرند
سُولى يِئر) نام محلي است و ترجمه لغوي آن اسم محله)
وقتِ درو ، به سنبله چين داسها نگر گويى به زلف شانه زند شانه ها مگر در کشتزار از پىِ مرغان ، شکارگر دوغ است و نان خشک ، غذاى دروگران خوابى سبک ، دوباره همان کارِ بى کران
حيدربابا ، کندين گوْنى باتاندا اوشاقلارون شامين ئييوب ، ياتاندا آى بولوتدان چيخوب ، قاش-گؤز آتاندا بيزدن ده بير سن اوْنلارا قصّه ده قصّه ميزده چوخلى غم و غصّه ده
ترجمه:
حيدربابا ، چو عرصة خورشيد شد نهان خوردند شام خود که بخوابند کودکان وز پشتِ ابر غمزه کند ماه آسمان از غصّه هاى بى حدِ ما قصّه ساز کن چشمان خفته را تو بدان غصّه باز کن
قارى ننه) چو قصّة شب ساز ميکند) کولاک ضربه اى زده ، در باز مى کند با گرگ ، (شَنگُلى) سخن آغاز مى کند اى کاش بازگشته به دامان کودکى يک گل شکفتمى به گلستان کودکى
قارى ننه) خانم پير و مسن است )
كه براي كودكان قصه شب ميگويد تا بخوابند و
ترجمه لغوي اين اسم مستعار مادرپیر قصه گو ميشود. شنگلي) اشاره به داستان گرگ و ربودن بچه هاي بز است.)
گرگ كه خود را به شكل بز با آرد سفيد كرده است
بدر خانه بز آمده و از (شنگلي) ميخواهد در را باز
كند تا آب و غذا را به داخل خانه بياورد.
Article originally appeared on افشا (http://efsha.squarespace.com/).
See website for complete article licensing information.