حقوق بشر کورشی ایدئولوژی ملی بازان و ایران باستان پرستان
Friday, May 16, 2008 at 10:57PM
افشا

منبع

http://www.roshangari.net/as/sitedata/20080515231906/20080515231906.html

No Comment
گشتاسب آذر دژ



سنگسار کردن،
نعل بستن،
شقه کردن،
شمع آجين کردن،
ساخت جام شراب از جمجمه ،
زنده بگور کردن،
چشم در آوردن،
گوش و بينی و لب بريدن،
پوست کندن ،
زنده زنده به آ تش کشيدن،
مصلوب کردن،
چهار ميخ کردن،
زبان از پشت سر در آوردن،
در روغن داغ جوشاندن،
به سيخ کشيدن و کباب کردن آدمي،
نزديک کردن دودرخت و بستن 4 دست و پای محکوم به شاخه های درخت و رها کردن درختها،
مجازات دو قايقي،
در خاکستر خفه کردن،
با شانه های آهنی قيمه قيمه کردن،
زنده زنده پوست محکوم را کندن و کاه در آن قرار دادن،
اين جنايات از ابتدای تاريخ بشر در دورانهای مختلف تا همين اواخر بطور علنی در تمام جوامع وجود داشته و بعضا ً هم وجود دارد. تاريخ بشری بر اساس مرزهای قرار دادی تعيين نمی شود که بتوان تمايزی بين آنها قائل شد. تاريخ سلسله های پادشاهی ايرانی و غير ايرانی (همچنين آخرين شعبده بازی ايی بنام جمهوری اسلامی عصاره تمام تاريخ ايران) هم انباشته شده از اين جنايات بوده و هست. افتخار و تبليغ عظمت پادشاهی ايران، بازی با احساسات و فريب مردم است .
باور کردنی است در قرن بيست و يکم، شکنجه" 9 مرگ " وجود داشته باشد؟ بله در زندانهای جمهوری اسلامی اين شکنجه اصيل ايرانی وجود دارد و به اجرا درمی آيد. .
کسی که نمی داند ناآگاه است. کسی که می داند و با هزينه ديگران ، فريب ميدهد، جنايت کار و مزدور است. کسی که با هزينه خود، به تطهير و تبليغ اين تاريخ می پردازد، ، بيانی برای آن وجود ندارد.
فجايع تاريخی :
ماد ها 550 � 705 قبل از ميلاد
... هنگامی که ديگر ساراکوس امپراتور نينوا نتوانست در مقابل مادها مقاومت کند، خود و خانواده خويش را در آتش بسوخت( تاريخ ايران زمين محمد جواد مشکور ص21)
... يکی از جوانان دربار ماد بقتل رسيده شد. با گوشت وی غذايی درست کردند به شاه تقديم کردند..... ( ايران باستان، حسن پيرنيا ج1 ص198)
.... آستياک پسر هوخشتره پسر وزير خود را بقتل رساند و در ضيافتی گوشت پسر را مقابل وزير خود گذاشت. شاه گفت لذيذ بود . وزير گفت آری . شاه گفت گوشت پسر خودت بود. وزير گفت هرچه را شاه خوش آيد نيکوست.......... ( تاريخ شکنجه- مهيار خليلی ج1 ص227)

هخامنشيايان 330 -559 قبل از ميلاد

... کمبوجيه پسر کوروش مصر را فتح کرد. معابد را از بين برد، بتها را سوزاند. فرمان داد جسد آخرين فرعون را از تابوت خارج کرده شلاق زدند سپس با سيخ سوراخ کردند. جسد از بين نرفت دستور داد موميايی را آتش زدند.
چقدر بايد به بيانه حقوق بشرکوروش افتخار کنيم. پدر به پسر نرسيد حقوق بشر دود شد. تبريک به فريب کاران، ميليونها ناراضی از جمهوری جهل اسلامی به سوی شما خواهند آمد.
کمبوجيه دستور داد 12000 نفر از بزرگان ايران را زنده بگور کنند. وی برادر و همسرش را بقتل رساند(تاريخ تمدن ويل دورانت ج 1 ص52)
کمبوجيه فرمان قتل کراسوس را صادر کرد اما بلافاصله پشيمان شد. هنگاميکه دريافت حکم اجرا نشده است خوشحال شد. اما مامورين مذکور را به سزای اعمال خود رساند.
پزکزاسپ مشاور و معتمد نزديک کمبوجيه بود. شاه از او پرسيد نظر ايرانيان نسبت به من چيست؟ گفت نظرشان اينست که شما زياد شراب می خوريد. شاه با خشم گفت چون شراب زياد می خورم شعورم را از دست داده ام؟ پس تعاريفی که از من می کردن د راست نبوده است؟ حال خودت قضاوت کن که آيا ايرانيان حق دارند يا خود ديوانه اند. حال پسرت را که در دالان ايستاده بنگر، اگر من با اين تير، درست ميان قلب اورا هدف ساختم، معلوم خواهد شد که حرف ايرانيان اساسی ندارد و اگر تيرم به خطا رفت، آن وقت تصديق می کنم که حق با ايرانيان است و من ديوانه هستم.
با اين حرف کمان خود را تمام کشيد و تير را به طفل زد که در همانجا افتاد و مرد. بعد شاه دستور داد بدن کودک را شکافتند و زخم را امتحان کردند و چون معلوم شد که تير در قلب داخل شده است. شاه بسی خوشحالی کرد و خنده کنان به پدر گفت: آشکارا می بينی که من ديوانه نيستم، بلکه اين ايرانيانند که شعورشان را از دست داده اند و از تو می پرسم که بگويی آيا هرگز ديده ای که يک آدم فاني، بهتر از اين تيری به هدف زده باشد.
(تاريخ هرودوت � ترجمه مازندرانی صص 212- 210)
....داريوش( 486 � 522 قبل از ميلاد)، پسر ويشتاسب يکی از بزرگترين شاهان ايران سلطنت خود را با خونريزی آغاز نمود. بابليان عليه داريوش قيام کردند. مردان بابل بجز مادر خود و محبوب ترين زنان خود، ساير زنان خود را در مکانی گرد آورده و آنها را خفه کردند . تا بدين ترتيب آذوقه سايرين کم نيايد. داريوش پس از محاصره طولانی بابل را تصرف کردو فرمان داد 3000 نفر از بزرگان بابلی را بدار آويزند تا مايه عبرت ديگران شود. ( تاريخ تمدن ويل دورانت ج 1 ص521)
مردم مصر شش بار عليه نيروهای متجاوز ايرانی قيام کردند و بشدت سرکوب شدند.
داريوش در کتيبه بيستون چنين می گويد:فرَ وَر تيش دستگير شد و اورا نزد من آوردند. گوشها بينی و زبان اورا بريدم و چشمهای اورا در آوردم. و اورا در دبار من غل و زنجير کردند تا همه مردم اورا ببينند، بعدا ً اورا به همدان بردم به دار آويختم... و اهورا مزدا ياری خود را به من عطا کرد. به اراده اهورا مزدا قشون من بر قشونی که از من برگشته بود، پيروز شد و چيتير تَخم را گرفته گوشها بينی و زبان اورا بريدم و چشمهای اورا برکندم. و اورا در دبار من غل و زنجير کردند تا همه مردم اورا ببينند بعد به امر من در اربل اورا مصلوب کردند( تاريخ تمدن ويل دورانت ج 1 ص549)
معمولا ًچشم در آوردن بوسيله نوک خنجر، شمشير، کاردی مخصوص انجام می شد. محکوم را با دست و پای بسته به دو زانو روی زمين می نشاندند سپس جلاد سر محکوم را به سمت عقب خم می کرد. سپس خنجر را به درون چشم محکوم فرو می برد و آنرا در جهت بينی به شدت فشار می داد تا چشم خارج شود. برای در آوردن چشم ديگر هم به همين طريق عمل می شد. معمولا ً ابروها و بينی و گوشها را هم می بريدند.
حال برای منحرف کردن ِ روند آگاه سازي، ضديت با اسلام و عربيت را عمده کنيم غافل از اينکه اسلام فرزند خلف ِ حاکمان ايرانی بوده است. و ما بايد با چشم بستن بر اين تاريخ برای خارج شدن از ارتجاع مجسم اسلامی مجددا ً بدامان تاريخ 2500 افتيم .
خشايار شا(466 � 486 قبل از ميلاد)پی سی يوس فردی از اهالی ليديه( غرب ترکيه امروزی) به خشايارشا در لشکر کشی به يونان کمک فراوان کرد. از شاه تقاضا کرد ، چهار فرزند من در سپاه تو هستند پسر بزرگ را نبر تا من کسی را داشته باشم. شاه گفت مهمان نوازيت و کمکت به سپاه جان ترا نجات می دهد اما به خاطر اين جسارتت يکی از فرزندانت اعدام می شود. شاه دستور داد يکی از پسرهايش را شقه کردند و دو شقه را روی زمين انداختند به دستور شاه از بين دو بدن شقه شده رد شدند. .....( ايران باستان، حسن پيرنيا ج3 ص721)
معمولا ً شقه کردن، به دوصورت با شمشير يا خنجر انجام می شد. نوع اول: از ميان دوپا شروع می شد و با ضربه ای سخت تا گردن محکوم بريده می شد. نوع سخت شقه کردن، از طرف سر صورت می گرفت. چنانچه جلاد، از مهارت کافی برخوردار نبود، به جراحت های بسيار دردناک منتهی می شد.
.... ملکه � همسر خشايار شا � به قراولان دستور داد تا پستانها و گوشها وبينی همسر برادر شاه را ببرند . برادر شاه و پسرانش به قصد انتقام به سمت کاخ رفتند. توسط قراولان شاه کشته شدند .
... ده روز تمام سرباز را بر چهار ميخ کشيدند و چشمانش را بيرون آوردند. آن اندازه سرب گداخته در گوشهای او ريختند تا مرد......... ( تاريخ تمدن ويل دورانت ج 1 ص552)
ساسانيان 226 � 652 بعد از ميلاد
اردشير بابکان بنيانگذار سلسله ساسانيان با خشونت و قساوت تمام، به سرکوبی مخالفان خود پرداخت. وی سر اردوان آخرين پادشاه اشکانی را از تن جدا ساخت زير پای خود قرار داد. دستور داد پوست اردوان را از تن جدا کنند و در اردشير خوره بنمايش گذارند. اردشير پس از کشتن اردوان خون وی را نوشيد. وی برای جلوگيری از خيانت و طغيان برادران، فرمان داد که همه آنها را قتل رساندند. اردشير در مرو" جمعی را بکشت وسرشان رابه آتشکده آناهيد فرستاد".
اردشير دوم دستور داد سرباز خاطی توسط مجازات دو قايقی کشته شود. روش شکنجه ای بود که دو قايق هم اندازه را انتخاب می کردند. محکوم را در يکی از قايق ها می گذاشتند. قايق ديگر را بر روی او قرار می دادند. جز دستها و سر محکوم ، بقيه اندام بين دو قايق قرار می گرفت. آنگاه به او غذا می دادند. اگر از خوردن امتناع می کرد با داخل کردن ميخی در چشمش او را به خوردن مجبور می کردند. بعد به سر و صورت او شير و عسل می ماليدند و به وی می دادند تا بنوشد. کرجی را رو به آفتاب قرار می دادند. مگسان به او حمله ور می شدند. با دفع غذا ، کرمهايی توليد می شوند و به درون بدن وی می روند. بعد از دو سه هفته قايق را از روی بدن محکوم برداشته اندام محکوم از درون خورده می شد. تنها پوستی از آن باقی می ماند.
قانون مجازات زهر دهندگان در پارس: سر متهم را روی سنگ پهنی قرار می دادند با سنگ ديگری چنان بر سر متهم می کوبند تا سر او مسطح شود. ..... ( ايران باستان، حسن پيرنيا ج4 ص1096) .
اردشير وی پادشاهی بسيار ستمگر و بی رحم بود. شروع کار وی با کشتار خواهران و برادران، برادرزادگان و عمو زادگان بود. به فرمان او عمويش به همراه صدتن از پسران و نواده هايش را در حياط زندانی گرد آوردند. سپس همه را بقتل رساند.عاقبت شاه چنين شد که بدستور وزيرمعتمدش، باگواس، قطعه قطعه شد و به خورد سگان داده شد. ( تاريخ مردم ايران- زرين کوب ج1 ص201) .
بهرام اول � فوت 275- مجلس مباحثه ای با مانی مصلح برقرار کرد. از او پرسيد: آيا ويرانی بهتر است يا آبادي؟ مانی گفت: ويرانی تن ها، مايه آبادی جانهاست.بهرام گفت : به ما بگو کشتن تو آيا آبادی است يا ويرانی ؟ مانی گفت : اين ويرانی بدن است. بهرام گفت شايسته است ترا بکشيم تا پيکرت ويران شود و جانت آبادان . ما با ويران کردن پيکر تو آغاز می کنيم و گفتار ترا بکار می بنديم. مانی در مجلس مباحثه مغلوب شد و اورا بعنوان خروج از دين به زندان افکندند. بهرام دستور داد: پوست تن مانی را زنده زنده کندند، بعد سرش را بريدند و پوستش را پر از کاه کردند و به دروازه های گنديشاپور آويختند. سپس طرفداران وی را اعدام کرد. ( مروج المذهب- مسعودی ج1 ص 245)
شاهپور دوم تنها شاه ايران بود که بعد از مرگ پدرش - هرمز دوم- بدنيا آمد و تا زمان مرگ شاه بود. اعراب در غرب و کوشانيان در شرق به ايران حمله آوردند. شاهپور به اعراب حمله کرد و جمع بسياری را کشت. شانه های اسيران را سوراخ می کرد و ريسمانی از آنها عبور می داد. آنان به سختی و با درد جان می دادند. به او " ذوالاکتاف " می گفتند.
وی بطور ناشناس به سوی روم رهسپار شد. اورا شناختند اورا در پوست تازه ی گاوی دوختند. پوست بعد از مدتی خشک و سخت می شود. مدفوع سبب توليد کرم و حشرات می شود. . قيصر روم به ايران حمله کرد و شاپور را با خود برد. بدست ايرانيان افتاد بروی او روغن ريختند رها شد . سپاهی گرد آورد به روم تاخت و پيروز شد.
وقتيکه پوسيگ عيسوی را به حضور شاه کشيدند، اظهار داشت که بر شهادت همکيشان خود غبطه می خورد و به عظمت شاه وقعی نمی گذارد. شاهپور را غضب در گرفت و فرياد بر آورد: اين مرد را به مرگ ديگر مردمان مکشيد، چون جلالت شاهانه مرا تحقير کردو با من چون همسری سخن راند. زبان اورا از پشت سر برآوريد تا سايرين از خشم من بترسند. ( ايرانيان در زمان ساسانيان- آرتور کريستن سن ص 275) در اين روش ابتدا گردن را سوراخ می کردند سپس زبان را از آن بيرون می آوردند. اين روش اغلب سبب مرگ می شد.
از ديگر مجازاتهای اين دوران:
کور کردن بوسيله ميل سرخ در چشم،
يا ريختن روغن گداخته در چشم ،
جوال دوز در چشم فرو کردن،
مصلوب کردن،
پوست کندن،
سنگسار کردن،
ريختن سرب گداخته در گوش و چشم،
ريختن سرکه و خردل در دهان تا رسيدن مرگ،
گوشت بدن را با شانه آهنين کندن.
بسياری از اين شکنجه ها در مورد عيسويان انجام می شد. .
يکی از وحشتناک ترين شکنجه های اين دوره ، شنکنجه معروف به " 9 مرگ " بود . اين شکنجه بدين گونه اجرا می شد: ابتدا جلاد انگشتان پا ، سپس دست را تا مچ و پا را تا استخوان بندگاه پا و ساق و بعد دست تا آرنج و پا را تا زانو، سپس گوش و بينی و سرانجام سر مجرم را قطع می نمود. به نظر آرتور کريستن سن، " مجازاتهای دوره ساساني، مخصوص سياستهای مذهبی بوده و بنابراين آن بی رحمی ها نتيجه اختلاط تعصب و غيرت دينی با مقاصد شهوانی است که در اعمال محاکم مذهبی اروپا در چند قرن پيش مشاهده شده است.
قلعه فراموشی گيل گرد واقع در خوزستان، آنرا انوشبرد نيز می خواندند. نام زندانيان و آن محل نبايد برده می شد. افراد زندانی را دست و پا بسته بدرون قلعه می انداختند سپس تعدادی جانور ( موش...) رها می کردند. زندانی بدون هرگونه دفاعی شاهد خورده شدن اندام بدنش می شد تا بميرد.
بدستور انوشيروان 12000 پيرومزدک و خود اورا از سروارد گودالی کردندو تامچ پايشان خاک ريختند.(528 يا 529) پرده دار و آشپز انوشيروان طی توطئه ای غذايی مسموم برای شاه تهيه کردند ، بعد از فاش شدن توطئه، شاه دستور داد پرده دار را دار زدند و آشپز را شقه کردند( تاريخ ثعالبی- ثعالبی نيشابوری ج1 399)
خسرو پرويز628- 590 بعد از ميلاد عموی خود را که در شورش عليه پدرش شرکت کرده بود، گرفته اورا کور کرد ودوپای اورا قطع کرده وزنده به دار زد.( تاريخ يعقوبی- يعقوبی ص211) . خسرو پرويز از منجمان پايان کار خود را سئوال کرد. گفتند از جانب نيمروز است. وی تصميم گرفت مردانشاه حاکم نيمروز را بقتل رساند. اما وقتی خدمات وی را بخاطر آورد، پشيمان شد. شاه به بهانه واهی دست راست اورا قطع کرد.
سپس برای جلب رضايت او مال فراوانی بدو داد. مردانشاه که وفادار شاه بود سر خورده شد و از شاه خواست که گردن اورا بزنند تا اين ذلت را تحمل نکند. شاه چنين کرد . ( ايرانيان در زمان ساسانيان-آرتور کريستن سن ص 471)
بزرگمهر وزير اول انوشيروان بود که به دستور وی بدين گونه کشته شد: ابتدا اورا به حبس انداخته سپس دهان و بينی اورا شکستند. بزرگمهر گفت دهان من در خور بدتر از اين بود. پرويز گفت : چرا ای دشمن خدا؟ گفت: برای آنکه من پيش خواص و عوام از اوصاف تو چيز ها می گفتم که نداشتی و ترا محبوب ايشان می کردم. تو که از همه پادشاهان بد طينت تر و زشت کارتر و بدرفتارتری آيا مرا بگمان می کشی و از يقين خود که مرا هميشه دلبسته شريعت ديده ای چشم می پوشی: در اين صورت چه کسی به عدل تو اميد خواهد داشت و به گفتارت تکيه و بکارت اطمينان خواهد کرد؟ پرويز خشمگين شد و بگفت تا گردنش را بزنند. پس از آن شاه شديدا ً پشيمان شد. آنگاه بخير اريس وزير دوم را احضار کرد، هنگاميکه بخير اريس بزرگمهر را کشته ديد بسختی ناراحت شدو دريافت که به زودی بقتل خواهد رسيد. بشدت پرويز را مورد ملامت قرار داد. پس شاه دستور داد اورا هم بکشند جسدش را به دجله اندازند. ( مروج المذهب- مسعودی � ج 1 ص270)
هموطنان سلطنت طلب تنها به دو سلسله هخامنشيان و ساسانيان استناد کرده و صرفا ًبه چند نکته مثبت اشاره دارند. آگاهانه يا ناآگاهانه چشم بر عملکرد های شاهان ايران الاصل می بندند تا تاريخی منزه برای ما فراهم کنند. و باز 50سال ديگرجامعه را به عقب اندازند چه فرق است ميان خمينی و داريوش ها،شاپورها و بهرامها...؟
يکی از اندرزهای اردشير بابکان خطاب به فرزند خود:
بدان ای فرزند، دين و پادشاهی دوبرادرند که هيچ يک از ديگری بی نياز نتواند بود. دين پايه پادشاهی و شاهی نگهبان آنست. هر چيز که پايه نداشته باشد نابود خواهد شد و آنچه بی نگهبان باشد از ميان خواهد رفت.
(فرهنگ ايرانی- محمد محمدی ص 70)
فردوسی
چنان دين و شاهی به يکديگرند
تو گويی که در زير يک چادرند
نه بی تخت شاهی بود دين بجای
نه بی دين بود شهرياری به پای
دو ديباست يک در دگر بافته
برآورده پيش خرد يافته
نه از پادشاهی بی نياز است دين
نه بی دين بود شاه را آخرين
نه آن زين نه اين زان بود بی نياز
دو انباز دييميشان نيک ساز


گشتاسب آذر دژ
Freiburg - Germany13.05.2008
26 اردیبهشت 1387 01:49
نظر شما

نام: فرزين

ای-میل:

12:20 27 اردیبهشت 1387

در تاريخ همهء کشورها چنين جنايتهايی را می توان يافت، در روم کاليکولا را و ...
هيچکس از تاريخ خونبار کشور خودش برای سرکوبی روانی مردم خودش بهره برداری نمی کند، جز ايرانيان.
آدمکشی های پادشاهان ايرانی پيش از اسلام (1500 سال پيش و پيشتر از آن) را خود ايرانيان پيدا کرده و راست يا دروغ ، حتی از هرودوت پرت و پلاهايی را گفتاورد می کنند،-مثلا همين داستان خوراندن گوشت فرزند به پدر، واقعا از آن فانتازيهای اهريمنانه ای است، که باورش مشکل است، چون اگر راست باشد، روان چنين مردم خونخواری بايد آن اندازه وحشيانه باشد، که يونانيان نتوانند کشور آنها را اشغال کنند. متوجهء قضيه هستيد؟
اما در همين اروپای متمدن چه اتفاقهايی افتاده و تمدن آمريکايی امروزه چه بلاهايی بر سر مردم جهان می آورد؟
روسها پتر اول را «پتر کبير» می نامند. همين پتر کبير کشور خودش را با گوش بريدن و ....بزور وادار به پذيرش اصلاحات و صنعت کرد تا از اروپا پس نمانند.انوشيروان هم در آن دوره با روش خودش کشور را آرام کرد. خوب يا بد. اينرا بايد همچون درس تاريخ فراگرفت، نه اينکه چماقی کرد و بر سر روان اجتماعی ايرانيان فرود آورد.
پس از پتر دوباره اوضاع بدتر از دوران پيش از وی شد و ستم و شلاق زدن و له کردن زير گاری را هر ارباب فئودالی بآسانی انجام می داد. همچنان، که در دورهء پتر کبير هم انجام می داد.
تاريخ اروپای سده های ميانی نيز پر از همين ماجراهاست.
اين، بدبختانه، تاريخ دنياست و در اين ميان، موارد انسانی و ايده های انساندوستانه در ايران بيشتر از جاهای ديگر يافت می شد.
بهتر است به گنجينه های فرهنگی کشورمان توجه کرده و آنها را در بين مردم گسترش دهيم، تا بدين وسيله روان اجتماعی سرزنده تر و رزمنده تری را برای نبرد با اهريمنان فراهم آوريم. نظام پادشاهی به ايران بازنخواهد گشت، اما تاريخ ايران را نبايد فراموش يا تحريف کرد. مسلما در بين موارد تاسف برانگيز، موارد نيکو و غرورآفرين هم يافت می شوند.اينها را بيابيم.


 

نام:

ای-میل:

10:58 27 اردیبهشت 1387

نتيجه بررسيهاي جناب آذر دژ اينستكه انسانها هرگز در درازاي تاريخ آماده پند پذيري از گذشته نبوده و نيستند و نخواهند بود واقعيتي راستين و خوفناك. قدرت ويروس جنايت است.اين ويروس نابود شدني نيست!


 

************************************ :از افشا این مقاله استفاده ایدئولوزیک از وطن پرستی و ایران باستان گرایی را بخوبی توضیح میدهد.البته اسلامیستها هم استفاده ایدئولوژیک از دین میبرند و حکومت ایدئولوژیک و ضد حقوق بشر معمولا بر پایه های احساسات و بی عقلی ساخته میشوند که حکومت شاه و ملا نمونه های خوبی از این نوع حکومتهای وابسته و نوکر جهانخوارادن است که نتیجه دوام آنان مرگ ایران و ایرانی و محو کشور است.مثلا
وقتی که میگوئیم امکانات کشور هدر داده میشود و با توسل به خرافات اسلامی نمیتوان کشور را اداره کردافرادی مثل خمینی میگویند : عده ای فکر میکنند اگر ایران را مثل فرانسه آزاد کنیم همه چیز تمام است نخیر ما آزادی را بدون امام زمان (بخوانید من در اوردیهای آخوندی ) نمیخواهیم نقل بمضمون از سخنان خمینی.
اینها کاربرد ایدئولوژیک از دین است که ایران باستان پرستان و اریا بازان هم مثل مذهبی ها از آن استفاده میکنند.مثلا در ذهن مردم فرو میکنند که الفبای خط فارسی باستان خط میخی است ولی نمیگویند که این الفبا مال زبان فارسی نبوده است بلکه اختراع سومریان و اقوام سامی دیگر بعدی این خط را تکمیل تر کرده اند و اصلا خط میخی ربطی بزبان فارسی ندارد بلکه رابطه اش مثل الفبای عربی فعلی با زبان فارسی است. این جعلیات را بعنوان این که ایرانیان متمدن بوده اند برای سرکوب دیگر اقوام ایرانی مثل ترک و عرب استفاده میکنند و کرد و لر و مازندرانی و گیلک را هم بغلط از همین ایرانیان مثل خودشان مینامند ولی در واقع همان قدر که ترک زبان فارسی را نمیفهمد یک گیلک که دسترسی بکلاس درس و وسایل ارتباط جمعی نداشته است زبان فارسی را نمیفهمد.دولتهای وابسته به جهانخوران و نوکر آنان (منظور حکومت پهلوی ها و ملایان است) زبان فارسی را برای نفع خود تقویت میکند تا با فارس کردن همه اقوام همه را مثل خودشان نوکر بکند و ایران جزیره ثبات شود تا انگلیس و دیگر کشور های غربی نفت را برده و یا ببرند.
حقوق بشر نداشته کورش را علم میکنند تا هر کس حرفی زد که مخالف نوکری ایشان باشد او را ضد ایرانی بنامند ولی خودشان ایران را بغارت بدهند و با کودتاها و یا گوادولوپها بقدرت برسند.این هم میشود استفاده ایدئولوژیک از وطن پرستی کردن توسط ایجاد تقدسات غلط و خرافی مثل اعتقاد کورش بحقوق بشر آن هم در عصری که مفهوم حقوق بشر شناخته نشده بود و حاکم همکاره و بدون نیاز به پاسخگویی هر قتلی را انجام میداد.
نجات ایران و تفسیر گذشته ما و پیدا کردن راهی برای آینده فقط در گرو توسل بعقل و عدالت است .عقل مورد نظر عقلی است که هدفش و ماموریتش کشف حقیقت و منافع انسانیت امروز و آینده باشد و عدالت مورد نظر حداقلش حقوق بشر است. عقلی که ازاد و رها است و نوکر ایدئولوژیهای دینی و ملی نیست. ******************************************** ادامه از افشا

من با شما هم عقیده ام که برای اعتلای زبان فارسی کوشش کاملی صورت نگرفته است.این سیاست غرب بود تا با تقویت زبان فارسی در ایران ترکان و اعراب هم را سرکوب کنند زیرا این دو قوم میتوانستند بار دیگر حکومت قویتری را ایجاد کنند. ایجاد نفرت از اقوام ترک و عرب در بین ایرانیان موجب گسست ایرانیان از سابقه بعد از اسلامی خود و پناه بردن به تاریخ ایران باستان میشده است و کوششی برای تکه پاره کردن مردم منطقه و همسانی های آنان بود. بنابراین در تبلیغات وابستگان بغرب مثل رضا شاه در ایران که با کودتای انگلیسی 1299 بر سر کار آمده این خط دنبال شد.این دنباله روی در زمان پسر رضاشاه که با کودتاهای غربی 1320و 1332 برسر کار بود

ادامه یافت.رضا شاه با فقط ایرانی جلوه دادن زبان فارسی و سرکوب زبانهای بومی ایران مثل ترکی اذربایجانی وکردی گیلکی و ...سبب ترس ملل همسایه شد که زبان فارسی در آن کشور ها بعنوان زبان منطقه ای محبوب و خواستار داشت مثل هندوستان و پاکستان و افغانستان و ترکیه.در نتیجه اعمال رضا شاه از گسترش زبان فارسی در منطقه کاسته شد زیرا تقویت زبان فارسی در آن کشور ها سبب انتشار قدرت ایران بر علیه حاکمیت دولتهای فوق بود.یعنی زبان فارسی که زبان قوم بخصوصی در ایران نبود و یادگاری از دیوان سالاری دول اکثرا غیر فارس تاریخ ایران بعد از اسلام است تقویت گردید .

انتخاب این زبان هم بعنوان زبان دیوان در بعد از اسلام فقط برای حفاظت از قدرت حاکمان وقت بوده است چون فارسی از فهم عموم خارج و فقط مورد استفاده تحصیل کردگان ایرانی از هر زبانی (آذری کرد لر مازنی و یا گیلکی و...)بودبنابراین بطور طبیعی اطلاعات حکومتی محفوظ و پنهان میمانده است .

بدیهی است که تقویت فارسی در افغانستان سبب تقویت نفوذ ایران در آن کشور میشد و حاکمان برای حفظ قدرت خودشان فارسی را تضعیف کرده اندو همان سیاستهایی را برای تقویت زبان پشتون بکار برده اند که در ایران برای تقویت زبان فارسی و سرکوبی زبانهای بومی بکار رفته است اگر برگردیم به صد سال اخیر گیلکی مازندرانی را متوجه نمیشود و هر دو فارسی را. .همین طور کردزبان گیلکی را نمفهمد .

رضا شاه با خباثت و با تقلب برای بزرگ جلوه دادن شمار فارس زبانان کرد گیلک و مازندرانی و سیستانی و لر و..فارس نامیده است ولی قشقایی و آذربایجانی را که بیک زبان صحبت میکنند جدا از هم محاسبه کرده است و تازه بعد از انقلاب است که اکثر مردم فهمیده اند که در خراسان شمالی هم ترکان ساکن هستندو اینها را با تبلیغات و دروغ در کله مردم کرده بودند.زبان فارسی زبان قوم بخصوصی در جغرافیای ایران نیست بلکه یک زبان دولتی بوده است که با پیشرفت وسایل ارتباط جمعی از سوی دولتهای نفتی(دولتهای بعد از قاجاریه) برای تحکیم قدرت خودشان و دیکتاتوری خوشان به همه اقوام ایرانی بزور تحمیل شده است. اگر زبان فارسی در ایران دوام یافت بعلت زبان رابط بین اقوام در کنار زبان دولتی بوده است ولی گسترش زبان فارسی ضدیتی با زبانهای بومی دیگر نداشت اما با آمدن نوکران غرب در لباس شاه و ملا این زبان تقویتش مساوی با نابودی زبانهای بومی است و اگر زبانهای اقوام در دوره ابتدایی و متوسطه تدریس نشود حتما از بین خواهد رفت. علت آن بکارگیری زبان فارسی در تدریس و وسایل ارتباط جمعی است که برای زبانهای دیگر این امکانات موجود نیست و این بی عدالتی حتی ممکن است بتجزیه ایران بینجامد .

در یک صد سال اخیر با رواج زبان فارسی در وسایل ارتباط جمعی رادیو و تلویزویون و سینما و ...تدریس در مدارس سبب بوجود آمدن عده ای از اقوام مختلف شده است که بفارسی سخن میگویند. این زبان به قومی در ایران بستگی ندارد همان طور که دوستان میدانندهمه جای ایران زبان بومی داشته است که مورد استفاده مردم بوده است و نه زبان فارسی فعلی.در واقع قوم فارسی در ایران وجود ندارد و وابستگان دولتی (نه بمعنای کارمند دولت بلکه مثلا تحصیل کردگان در مدارس هم جزو آنها هستندو این هم برای استخدام آنها لازم بوده است همان کاری که مثلا پشتونها کردنددر افغانستان ) بوجود آمدند که امروز فارس شناخته میشوند گروهی که بند ناف آنان به نوکری رضا شاه و غربیان وصل است

اگر برای زبانهای بومی محل تنفسی ایجاد نشود این وضع را عادلانه نمیدانم .

حتی خطر تجزیه کشور را هم دارد .

در ضمن عرض کرده بودم بگردید بصد سال اخیر و مقایسه کنید که آیا یک کرد اگر به مازنداران میآمد زبان مازندرانی را میفهمید یا نه.یک گیلکی اگر به سیستان و بلوچستان میرفت زبان آنان را میفهمید یا نه ولی برای منافع سیاسی دولتی اینها را بنام قوم موهوم فارس جا زده اند

تقویت زبان فارسی بتنهایی و در مقابله با زبانهای که موجب نابودی زبانهای بومی و اقوام شودعملی فاشیستی است. تقویت زبان فارسی باید همراه با توسعه دمکراسی و حقوق بشر در کشور باشد. همان طور که در تاریخ بعد از اسلام زبانهای بومی و اقوام موجبی برای تضعیف زبان فارسی نبوده است با این که هر قومی بزبان خود سخن میگفت و از زبان دیوانی فارسی استفاده نمیکرد اگر هم امروز در کشور ما زبانهای اقوام رسمی شوند و در مدارس تدریس شوند نه تنها موجب اعتلای هم بستگی ملی بلکه موجب گسترش علمی تر زبان فارسی بجهت تربیت ایرانیانی است که فارسی را بهتر فرا خواهند گرفت و نه مثل امروز که اساس آموزش فارسی در کشور روندی علمی نیست بلکه ابلهانه است.بچه ای که تا دیروز به آب (سو در ترکی) میگفت از هفت سالگی باید آب بگوید.ولی با تدریس زبان اقوام در حداقل دوره ابتدایی این عزیمت بسوی آموزش فارسی نه بصورت غیرعلمی بلکه تدریجی و طولانی خواهد بود و امکان تطابق بهتر برای یادگیری را فراهم خواهد کرد .

در کشور در زمان شاه و ملا دیکتاتوری حاکم بوده است و تقویت زبان فارسی برعلیه زبان اقوام جزیی از تحکیم این دیکتاتوری بوده است.کسانی از وضع موجود دفاع میکنند که هم فکر دیکتاتوران هستند.زبان فارسی که زبان مورد احترام همه اقوام ایرانی است در واقع سو استفاده دیکتاتوران از این احترام برای تحکیم دیکتاتوری و تضعیف زبانهای بومی بوده است

*********************************************

در زیر نتیجه فعالیتهای نیروهای فاشیستی دیده میشود که این تقدس ایران باستان گرایی را توسعه میدهند.اینان که سجده میکنند مشابه بسیجیان

 خمینی هستند و ضد حقوق بشر و بنام آریا بازی و کورش پرستی حقوق انسانی افراد ایرانی را براحتی زیر پا خواهند گذاشتو برای همین است که قدرت از ایدئولوژی باید جدا باشد و هیچ نیرویی در جامعه و ما بین انسانها حق ندارد حقوق بشر را زیر پا بگذارد

سجده بر آرامگاه كوروش هخامنشي

برخي بازديدكنندگان مقبره كوروش هخامنشي در پاسارگارد استان فارس، طي يك بدعت عجيب در هنگام ورود به محوطه مذكور، بر قبر كوروش "سجده" مي كنند! به گزارش خبرنگار پارسينه، اخيرا برخي بازديدكنندگان مقبره كوروش هخامنشي در پاسارگارد استان فارس، طي يك بدعت عجيب در هنگام ورود به محوطه مذكور، بر قبر كوروش "سجده" مي كنند
اين اقدام تاكنون سابقه نداشته است ولي در ماههاي اخير افزايش خاصي پيدا كرده است و به تقريبا صورت يك عرف درآمده است

 منبع

 http://www.iranianuk.com/article.php?id=27901

*******************************

:نظری از یک دوست

من در دو يا سه جای ديگر هم همين موضع فرهنگی خودم را

 ابراز کرده ام. لب مطلب را می توانم باری ديگر برايتان توضيح بدهم:
1-کشور متحد و يکپارچه بهتر می تواند در برابر

 استثمارگران خارجی و داخلی ايستادگی کند.
2- اتحاد و يکپارچگی هم از راه مبارزهء سياسی-صنفی و

 هم از راه مبارزهء فرهنگی بايد انجام شود.
طرح من برای مبارزهء فرهنگی:
هر گروه زبانی بايد انجمن فرهنگی خودش را تشکيل

 بدهد و با انجمنهای فرهنگی گروههای زبانی ديگر تماس بگيرد.
چون همهء گروههای زبانی ايران، عملا دوزبانه هستند، هر فارس

 زبانی بايد به انتخاب خود و بستگی به شرايط مکانی و ...

 يکی از زبانهای محلی ايران را در مدرسه و بعنوان

 درسی اجباری فرابگيرد.
گروههای زبانی با يکديگر ديدار داشته و در پيوند باهم خواهند بود.

بدين سان، برای نمونه، مازندرانی ها، کردها و... در مناطق

 فارس زبان دوستانی خواهند داشت، که زبان آنها را فرامی گيرند.

 هر دو گروه به ديدار فرهنگی نزد يکديگر خواهند رفت و در

خانهء فرهنگها به دادو ستد فرهنگی و طرح پيشنهادها و مشکلات

 خودشان خواهند پرداخت و از آزادی کامل برای رساندن

 انديشه هايشان به ديگران برخوردار خواهند بود. بدين سان،

 هيچ گروه زبانی خود را تنها و بی ياور نخواهد يافت و ستم

قومی عملا امکان پذير نخواهد بود، چون همه در

سرتاسر کشور دوستان نزديکی خواهند داشت.
و اما، در مرحلهء دبيرستان و دانشگاه زبان همه فارسی خواهد

 بود، زيرا اولا اين زبان همگانی است و همهء آثار را نمی توان

 به زبانهای محلی ترجمه نمود. و ديگر اينکه، اصلا فرصت برای اين

 کار نيست. هم اکنون در دانشگاههای جهان، کتابهای انگليسی

 و فرانسوی و ... را به همان زبانها می خوانند و آن کتابها هم

 هر چند سال عوض می شوند. بنا بر اين، عملا ممکن نيست،

که کتابها و متنها را به مثلا بلوچی ترجمه کرد. اين تازه

 افزون بر اشکالات خود زبانهای محلی برای ترجمه می باشد.
زبان وسيلهء ارتباط است. زبان خود من فارسی است، اما زبان

 بزرگان فاميل من فارسی نبوده است. من در گسترش زبان فارسی

 فراهم آوردن سيستم آموزشی و از آنهم فراتر، فراهم آوردن

 سيستم فکری همسان را می بينم، که به درک متقابل

 مردم ياری رسانده و ما را از تنشهای ناخواسته دور می کند.
ما در هيچ چيزی سيستماتيک کار نکرده ايم و اين نقطهء گرهی

همهء مشکلات ما بوده است- حتی در ورزش، موسيقی، سياست ...


Article originally appeared on افشا (http://efsha.squarespace.com/).
See website for complete article licensing information.