من بچه جوادیه ام
من بچه امیریه
مختاری
گمرک
فرقی نمی کند.
این رودهای خسته به میدان راه آهن
می ریزند.
میدان راه آهن
دریاچه ای بزرگ
دریاچه لجن
با آن جزیره اش
و ساکن همیشگی آن جزیره اش
گفتم همیشگی؟!
آب از چهار رود
می ریزد
رود جوادیه
رود امیریه
سی متری
شوش
و بادبان گشوده بر این رودها
نکبت.
می رانم
با قایقی نشسته به گل
من بچه جوادیه ام
از روی پل که می گذری
غمهای سرزمین من آغاز می شود
ای خط راه آهن!
ای مرز!
با پرده های دود
چشم مرا بگیر!
مگذار من ببینم چیزی را در بالا!
مگذار من بخواهم!
مگذار آرزو
در سینه ام دواند ریشه!
مگذار
ای دود!
یک روز اگر به محله ما آمدی
همراه خود بیاور چترت را
اینجا هوا همیشه گرفته است
اینجا همیشه ابر است
اینجا همیشه باران است
باران اشک
باران غم
باران فقر
باران کوفت
باران زهرمار
اینجا همیشه هوا بارانی است
وقتی که باران می بارد
یعنی همیشه
باید دعا کنیم
و از خدا بخواهیم
نیرو دهد به بام کاهگلی مان
باید دعا کنیم
دیوارها
تابوت سقف ها را
از شانه زمین نگذارند
باید دعا کنیم که از درزهای سقف
آوای اضطراب قطره باران
در طشت
نشیند
باید دعا کنیم
همراه مادری که دو دستشکشتارگاه
در آخر جوادیه
این سوی " نازیآباد " است
و مردم محله من هر صبح
با بوی خون
بیدار می شوند
در بوی تند شاش و پهن
اینجا بهار بینی خود را بالا میگیرد
سگهای نازیآباد
در بوی لاشه های کهن عشق می کنند
میعادگاهشان
کشتارگاه
انبوه گوسفندان
تصویر کوره های آدم سوزی را
در ذهنم
بیدار می کنند.
از دور، آه تیره آدمها
از توی کوره ،چنگ بر افلاک می زند
از توی کوره های آدم سوزی
انگار
باید همیشه غم
آجر به روی آجر بگذارد
من بچه ی جوادیه ام
وقتی درشکه چی
شلاق می کشد
خطی در کنار صورت من رسم می شود
در گمرک امیریه وقتی بودیم
در کوچه قلمستان درس می خواندیم
و عاشق بزن بزن بودیم
با بچه های مدرسه ی دیگر
در کوچه های خلوت
دعوا می کردیم
و با لباس پاره
می آمدیم خانه
در روزهای خسته ی تابستان
شاگرد می شدیم
در پیش یخ فروش و میوه فروش و لحافدوز
قصاب یا که نجار
و پولهایمان را
در سینما ((نور))
خرج می کردیم
در سینما
یا سوت بلبلی بود
یا فحش خوار و مادر
یا دعوا
در ضمن
آهنگهای صفحه های قدیمی.
شبها میان کوچه
می خواستم
مانند تارزان
از رشته های نور بگیرم
وز این طرف به آن طرف بروم
و مثل صاعقه
بر دشمنان خویش
فرود آیم
شبها که بر روی ایوان می خوابیدم
در عالم کرات سماوی بودم
و ابرها مقابل چشمانم
صد شکل می شدند
در غرفه های ابر چه دنیایی بود.
در این محله، اکثر مردم
محصول ناله های قطارند
زیرا که نصفه شب
چندین بار
هر مادر و پدری از خواب می پرد!
سوت قطار، یعنی
آن بچه ای که تیر و کمانش
چشم چراغهای محل را
از کاسه در می آرد
سوت قطار، مساویست
با بچه ای که توپ گلینش
بر قامت تو
مهر باطله خواهد زد
اینجا قطار زندگی مردم است
با سوت او به خواب فرو می روند
با سوت او
بیدار می شوند
اینجا قطار مونس خوبی است
من بچه ی جوادیه ام
من عاشق صدای قطارم
هر شب قطار
از تونلی که خاطره هایم درست کرده می گذرد
وقتی قطار می گذرد
در ایستگاه خاطره هایم
می ایستد
چون جمله ای به حال مکث
انبوه خاطراتم
با جمله ی طویل قطار
بر خط راه آهن
هر شب نوشته می شود و پاک می شود
وقتی قطار می گذرد
من مثل مرد سوزنبان
از دخمه ای که بر لب خط است
پا می نهم به بیرون
تا خط عوض کنم
وقتی قطار می گذرد
چون پیرمرد سوزنبان
چشمان خسته ی خود را
در دست گرفته
تکان می دهم
تا کور سوی فانوسم
در سرگردانی
گم گردد
وقتی قطار می گذرد
من بر سر تقاطع خط ها
در تاریکی
می گریم
من با قطار، الفت دیرین دارم
و در مسیر آن
صد ها هزار خاطره ی شیرین دارم
وقتی قطار می گذرد
در ایستگاه خاطر ها
می ایستد
و خاطرات کهنه
مثل مسافران شتابان
از هر طرف سوار می شوند
وقتی قطار می گذرد
وقتی قطار می گذرد.
من بچه جوادیه ام
در این محل هنوز
موی سبیل
پیمان محکمی ست
و تکه های نان
سوگند استوار
با آنکه بچه ها و جوان ها
از نسل ساندویچ اند
و روز و شب
دنبال پوچ و هیچ اند
بر بامها
باد دروغ می وزد
موج فریب می گذرد
و شاخه های خشک فلزی
از این هوای تار و دروغین
سرشار می شوند
و
پربار می شوند،
این شاخه های خشک فلزی
با ریشه های شیشه ای خود
از مغز ساکنان محله غذا می گیرند
حتی کلاغ ها هم
مشکوک اند
زیرا کبوتران
مغلوب مرغهای فلزی گشتند
از روی شاخه های فلزی
اینکه عبور مرغهای فلزی ست
اکنون کبوتران
در سینه ی ملول کبوتر بازان
می لرزند
با دست و بال زخمی
من بچه ی جوادیه ام
من هم محل دزدانم
دزدان آفتابه
من هم محل میوه فروشان دوره گرد
من هم محل دردم
این روز ها دیگر
چون بشکه های نفتم
با کمترین جرقه ای
می بینی
نا گاه
تا آسمان هفتم
رفتم.....
************************************
http://jahaname-saket.blogfa.com/86092.aspx