« 3.........حافظ چرا محبوب است؟ | Main | 1..............چرا حافظ محبوب است؟ »

2............چرا حافظ محبوب است؟





جستجو در تاريخ حافظ نشان ميدهد كه او مواضع راديكال سياسي داشته است.مثلا همين امير مبارزالدين كه شاه آن دوره از تاريخ كشور ماست را در شعر خود بنام (محتسب) ناميده است و هر جا كه به محتسب اشاره دارد كنايه از اين شاه است:

باده با محتسب شهر ننوشي زنهار
بخورد باده ات و سنگ به جام اندازد
و يا
محتسب شيخ شد و فسق خود از ياد ببرد
قصه ماست كه بر هر سر بازار بماند
و يا
اي دل طريق رندي از محتسب بياموز
مست است و در حق او كس اين گمان ندارد

در اين كه حافظ از نظر سياسي يك راديكال بوده است شكي وجود نداردو بخاطر همين مواضع او را به محاكمه هم كشانده اند تا صدايش را خاموش كنند. اگر الان پس از ۷۰۰ سال بنام دين ديگران محكوم به اعدام ميكنند اوضاع آن روزگاران را ميتوان حدس زد و دليري حافظ را ستود.در آن روزگار ملايان پاي ثابت قدرت بوده اند و حافظ دو غزل راجع به ملايان دارد كه شديدا آنان را ميكوبد و اين دو غزل آنهايي هستند كه در ديوان او با (مي كنند) رديف شده اند:

واعظان كين جلوه بر محراب و منبر ميكنند
چون به خلوت ميروند آن كار ديگر ميكنند
و دومي
داني كه چنگ و عود چه تقرير ميكنند
پنهان خوريد باده كه تعزير ميكنند

و علاوه بر آنها غزلي در ديوان حافظ نيست كه تهي از بد گفتن از زاهدان دروغين كه به همين ملايان وصل بوده اند باشد.

:چهارم یک خطی نبودن گزیده گویی وکامل بودن


ديوان حافظ چكيده مولوي خيام سعدي و قران است. مولوي دريايي است كه شعرش انتهايي نداردو كسي كه به راه وارد نباشد در آن گم ميشود. شناختن كل اين راه ها در درياي مثنوي و ديوان شمس از ديوان حافظ قطور تر ميشود. كار مردمان عادي نيست كه اين دريا را بپيمايند. اين به معناي اين نيست كه شعر حافظ شعر ساده اي است. بلكه اين شعر هم ماوراي سواد مردمان عادي است ولي در آن تابلو هايي وجود دارد كه با هر سوادي ميتوان از آن لذت برد و اين يكي از هنرهاي ديگر حافظ است.


در مقايسه بين حافظ و مولوي علاوه بر آن كه مولوي كارش بسيار گسترده و عميق است بلكه يك نواخت هم است.مولوي غناي بي نهايت علمي دارد. اما كل اشعار وي بحث در باره خدا و اثبات خداوند از راه فلسفه و عرفان و علم است.مولوي عارفي خود شيفته است به اين معنا كه خدا شناسي مثل يك وديعه خداوندي از هنگام تولدش در وجودش ريخته شده است هيچ گاه در زندگيش شكي در وجود خدا نداشته است. چنين افرادي نادر و استثنايي هستند. مولوي مثل پيغمبري است كه درباره خدا صحبت ميكند و در اندازه اي بالاتر از بشريت قرار گرفته است.اما حافظ در سراب شك هايش گداخته شده است و هر پله اي را با سختي بالا رفته است تا به مرحله اي بالاتر صعود كند.حافظ مانند انساني معمولي در اينجا ديده ميشود وهر فردي او را به خودش شبيه تر ميبيند. بويژه از نظر انسان هاي شكاك كه همواره در اكثريت بوده اند به راحتي فهميده ميشود. علاوه بر آن به نظر من عامدا ديوانش را هم متنوع گزيده است و همين گزيده گويي و كم گويي و متنوع گويي يك بخشي از آن كشف و درك حافظ از روان شناسي انساني دارد. در ادامه به بخش هاي ديگر اين روان شناسي انساني او نيز خواهيم پرداخت.

:پنجم بیان سوالات همیشگی بشریت

حافظ به مسايلي اشاره كرده است كه آنها همواره براي تمام انسان ها در طول زمان مطرح باقي خواهند ماند. انسان از كجا آمده است و به كجا خواهد رفت؟

عيان نشد كه چرا آمدم كجا بودم
دريغ و درد كه غافل ز كار خويش تنم
چگونه طوف كنم در فضاي عالم قدس
چو در سراچه تركيب تخته بند تنم

آيا خدا و قيامتي وجود دارد؟

گر مسلماني از اين است كه حافظ دارد
آه اگر از پي امروز بود فردايي

او در ديوانش مثل يك آدم معمولي با ما از اضطراب و ترس و مشكلاتش ميگويد و در عين حال كه او را معمولي مي بينيم در مييابيم كه در پس ابن عادي بودن چيز عجيبي نهفته است و آن اين كه حافظ پهلو به پهلوي عرش ميزند. انگار حافظ تعمد دارد كه آن قسمت را (بزرگيش را) بپوشاند. مولوي جذبه است و عشق و به جز عشق نميانديشد و از بين عشق ها عشق خدا را بر گزيده است ولي حافظ به نظر ميرسد همواره مخاطب را در نظر دارد و با غناي روحي او اين نشانه اي از ادب است و لا غير.
آنجا كه التهاب مولانا در برابر شكاكان مزاحم نمودي بس بي ادبانه مييابد:
صد ... خر در ... او
صد ... سگ در ريش او
حافظ با غناي طبع ميگويد:
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند
و اين به نظر ميرسد بخش ديگري از كشف روان شناسي حافظ باشد.

:ششم آزادیخواه بودن  و دگم نبودن

 حافظ آزاد منش است.و همه جا از حق و عدالت طرفداري ميكند. او با كاري كه تو ميكني مخالف نيست ولي از ضرر

آن تو را با خبر ميكند.از نقش نصيحت گويي احتراز ميكند. در برابر مخاطب جبهه گيري ندارد. در نقش يك كمك كننده ظاهر ميشود. در اين نقش خود از سعدي فاصله دارد. سعدي و مولوي در نقشي بالاتر و آمرانه و دست نيافتني ظاهر ميشوند ولي حافظ سعي عمدي در قرار گرفتن در كنار مخاطب خود دارد. اين نيز بخش ديگري ازعلم روان شناسي حافظ

است

نگويمت كه همه ساله مي پرستي كن
سه ماه مي خور و نه ماه پارسا ميباش

:هفتم زندگي با قران

- قراني كه حافظ ميشناسد بسيار گسترده و بزرگ است. حافظ در مقياس امروزي فردي نابغه جامع علم زمان استاد ممتاز و پيشرو است. او با اين توانائي هايش در قران غور و تفحص كرده است.

:او حافظ يك قران نيست. بلكه او حافظ چهارده قران است

قران ز بر بخواني با چارده روايت
از قران 14 روایت موجود بوده است که با هم فرقهایی داشته اندولی فقط قران بروایت عثمان رسمی اعلام شد و قرانهای دیگر را نابود کردند.
هم نشيني با قران پيام او را ظاهرا و باطنا قراني كرده است. به همين دليل است كه اگر هم از روي تعمد نباشد حرف او مانند قران نمودي چند گانه يافته است.يعني از شعر او ميتوان مانند قران معاني چند گانه و زيادي برداشت كرد. و اين وضع به غناي شعر حافظ بسيار ميافزايد و ان را براي فال گيري هم مناسب ميكند. اين موضوع را شخصا دريافته ام و از كسي وام نگرفته ام.

:هشتم زدودن اندوه دیگران و خواستن خوشی برای همه

:حافظ در تمام اشعارش سعي دارد كه از غم و اندوه مخاطبانش بكاهد

نو بهار است درآن كوش كه خوش دل باشي
كه بسي گل بدمد باز و تو در گل باشي
در چمن هر ورقي دفتر حال دگر است
حيف باشد كه زحال همه غافل باشي
..........
من نگويم كه كنون با كه نشين و چه بنوش
كه تو خود داني اگر زيرك و عاقل باشي

:نهم وسواس و نوآوری در انتخاب کلمات از نظر آهنگ و معنا

-همان گونه كه در ابتدا ذكر شدحافظ به ظاهر و باطن شعر هر دو تا به حد وسواس توجه داشته است. او كلمات را با دقت تمام انتخاب و اگر لازم بوده است آنها را پرداخت كرده است.مانند آب طربناك. اين موضوع شايد دليلي باشد بر علت وجودي نسخ مختلف از اشعار حافظ كه احتمال ميرود توسط شاعر اصلاح شده باشد.

موسيقي زيباي اشعار. با توجه به اين كه حافظ خواننده اي قابل بوده است چه بسا كه ديوان وي را براي مطالعه در تاريخ موسيقي مفيد نمايد.یک معنای دیگر کلمه حافظ مربوط است بکسی که ردیف های موسیقی را میداند و موسیقیدان است

حافظ عامدا شعر خود را مانند چلچراغي از كلمات و معاني آنها كرده است. مثلا موقع شنيدن سفيدي اين كلمه ما را به يادسياهي پاكي هم مياندازد حافظ با استفاده از اين خاصيت ذهن خواننده را با خود به هر سويي كه ميخواهد ميكشاند در واقع نوعي هيپوتيزم است. اين هم بخش ديگري از علم روان شناسي حافظ است:

اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد
گناه بخت پريشان و دست كوته ماست

زلف ميتواند دراز و پريشان باشد. دراز با كوتاهي. اين گونه حافظ از بار جستجوي خواننده ميكاهد و ديگر مثل آن نيست كه به علت ندانستن كلمه اي از درك شعر وا ماندو ميان زمين و آسمان رها شد. در كنار موسيقي دل انگيز و كشف زيبائي هاي شعر حافظ لذتي است كه همگان منتفع ميشوند.
در واقع شعر حافظ مثل چلچراغي است كه همه از ديدن آن لذت ميبرند ولي يك متخصص شناخت نور بيشتر و كامل تر لذت خواهد برد.

Posted on Tuesday, March 11, 2008 at 01:08AM by Registered Commenterافشا | CommentsPost a Comment

PrintView Printer Friendly Version

EmailEmail Article to Friend

Reader Comments

There are no comments for this journal entry. To create a new comment, use the form below.

PostPost a New Comment

Enter your information below to add a new comment.

My response is on my own website »
Author Email (optional):
Author URL (optional):
Post:
 
Some HTML allowed: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <code> <em> <i> <strike> <strong>